قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چهره ملكوتى يوسف عليه السلام-‏جلسه دوم (متن کامل+عناوین)

تهران، حسينيه همدانى ها رمضان 1385
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين ئو صلّ على محمد و آله الطاهرين.
از آيات سوره مباركه يوسف استفاده مى شود كه درگيرى به وجود آمده در كاخ عزيز مصر، درگيرى بين ناپاكى ها و پاكى ها بوده است. صاحب پاكى ها در مرتبه اى قرار داشت كه دست ناپاكى ها از تسلط بر آن پاكى ها كوتاه و از دسترس آن خارج و بسيار دور بود. آن ظرفى كه ناپاكى ها در او جمع بود، عاشق بود و آن ظرفى كه پاكى ها در او جمع بود نيز عاشق بود. اما عشق بانوى كاخ، آتشى برخاسته از هواى نفس و نفس امّاره بود كه در صاحبش علاج نشده بود و ميدان تاخت و تاز در اختيارش قرار گرفته بود و عشقى كه در وجود مبارك حضرت يوسف عليه السلام، در اوج جوانى بود، عشقى برگرفته از معرفت به حق و حقايق بود.
در اين دو زمينه، چند آيه و روايت بسيار مهم را مطرح مى كنم. خطر نفس امّاره، يعنى نفسى كه در مدتى طولانى او را به گناه عادت داده اند و او را براى هر معصيتى به معده اى بزرگ تبديل كرده اند، معده اى كه طبق آيات قرآن، هرگز سير نمى شود و حكماى الهى اين معده را به جهنم تشبيه كرده اند. خدا در قرآن مى فرمايد: وقتى در قيامت تقسيم بندى تمام مى شود، بهشتيان در بهشت و دوزخيان در دوزخ مستقرّ مى شوند، پروردگار عالم به جهنم خطاب مى كند: «هَلِ امْتَلأْتِ»  آيا سير شدى؟ جهنم در جواب پروردگار مى گويد:
 «هَلْ مِن مَّزِيدٍ» آيا باز هم لقمه اى هست كه در دهان من بيانداز.
 رحم خدا، علاج نفس اماره
وقتى كسى در ساليانى طولانى، وجود خودش را به گناه عادت بدهد، در حقيقت نفس خود را با تغذيه گناه چاق كرده، قوت و قدرت داده و اين نفس در وجود انسان، حكومت مى كند و مهار انسان را نيز در اختيار مى گيرد و به طور پيوسته «لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ» مى شود. «امّار» از لفظ «امر» است؛ يعنى با قاطعيت و قدرت به انسان براى رفتن به جانب گناه حكم مى كند و چون انسان در اسارت او است، نمى تواند سرپيچى كند و اگر بخواهد حكم او را اجرا نكند، مورد آزار قرار مى گيرد، آرامش خاطر صاحب نفس را به هم مى ريزد و نمى گذارد او آرام باشد. نفس عصيانگر آرامش خود را مى خواهد و آرامش او در ارتكاب گناه است در چنين حالى، قدرت نفس عصيان گر، در حدّى است كه قرآن مجيد مى فرمايد: جز با كمك رحمت خدا، نجات از اين نفس امكان ندارد: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبّى»  علاج آن نه كار روان شناس است، نه كار علوم امروز و نه كار خانواده، بلكه صاحب نفس امّاره بايد تصميم قاطعى بگيرد كه از حالت امّاره بودن با توبه واقعى و بازگشت به پروردگار فاصله بگيرد و از غذا دادن به اين معده خطرناك جهنّمى خوددارى كند، تا اين كه ضعيف شود، در حدّى كه ديگر نتواند بر انسان حكمرانى كند و انسان با مرگ نفس امّاره از شرّ آن راحت شود. اين خانمِ كاخ شديداً دچار نفس امّاره بود و خود او به اين مسأله- در اواخر سوره يوسف- اقرار كرده است كه تمام اشتباهات من نسبت به حضرت يوسف عليه السلام و عشق من به او و كامجويى از او، بر اساس نفس اماره بوده است. البته هر گنهكارى بعد از گذشتن دوره جوانى، بهار عمر، قدرت، توان و افتادن در ضعف، پيرى و خاموشى غرائز و از كار افتادن شهوات، به بدى و زشتى خودش در گذشته اقرار مى كند و در درون، وضعيت خود را لمس مى كند. آيا در اين حال، توبه واقعى كرده و تمام گذشته را طبق برنامه هاى الهى جبران مى كند و اهل نجات مى شود، يا نه، به قدرى ضعف و زبونى باطنى بر او حاكم است كه حال جبران كردن گذشته را نيز ندارد و به شقاوت ابدى دچار مى شود.
پاداش خوف از مقام پروردگار
آيه ديگر از عجائب آيات قرآن است: «وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى »  مقام در اين آيه شريفه به دو معنا است كه امام صادق عليه السلام در توضيح اين آيه بيان كرده اند:
يكى دادگاه هاى قيامت است كه انسان را در برابر پروردگار قرار مى دهند و در اين دادگاه بايد در مورد آنچه كه بر او گذشته است پاسخ بدهد. عذر و حجت قابل قبول بياورد. اگر به او بگويند: شصت سال نعمت بدن، چشم، گوش، زبان، دل، حال، زيبايى و نعمت هاى ديگر را در گناه هزينه كردى، چرا؟ نه اين كه ندانند گناه او چيست. سؤال آنها اين است كه چرا و به چه دليل؟ آيا كسى هست كه در قيامت عذر قابل قبول بياورد؟ خدا در قرآن مجيد مى فرمايد: هيچ كس نيست كه بتواند عذر قابل قبولى براى گناهان و ناشكرى هاى خود بياورد؛ چون هر عذرخواهى را بخواهد در قيامت بياورد، با مهر استدلال و دليل دهانش را مى بندم و مى گويم: عذر تو قابل قبول نيست. معناى ديگر مقام، دوزخ است؛ يعنى كسى كه نگران دوزخ باشد و با بهره گيرى از اين نگرانى، وجود خود را از ارتباط با گناهان و خواهش هاى شيطانى منع كند: «فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى »
عيب بانوى كاخ اين بود كه نه نگران دادگاه قيامت بود و نه نگران دوزخ. حسن طرف مقابل اين بود كه تمام وجودش هم نگران دادگاه هاى قيامت بود و هم نگران دوزخ؛ يعنى درگيرى اين دو، درگيرى بين نور و ظلمت، حق و باطل بود، ولى مقام حقّ و نور در اعلى عليين بود كه دست ظلمت به اين مقام نمى رسيد تا او را بشكند و در بستر گناه قرار دهد. حضرت يوسف عليه السلام با همه وجود از دسترس زليخا خارج بود. اگر در وجود اين جوان كمترين حالى از حالات زليخا وجود داشت، تحقّق گناه قطعى بود، اما وجود او غرق در همه پاكى ها بود. با وجود داشتن شهوت و غريزه جنسى، با اين كه ملك و فرشته نبود، بلكه مانند ديگر انسان ها ظرف همه غرائز، اميال و شهوات بود، اما اين اميال را پشت همه پاكى ها قرار داد تا زليخا به غرائز و شهوات او دسترسى نداشته باشد.
خوف پيامبر صلى الله عليه و آله از سه چيز
وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله به فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام شجاع ترين انسان هاى روزگار بود كه به «أشجع الناس»  تعبير مى كنند. اما اين «أشجع الناس» مى فرمايد: «أخافُ على أُمتى ثلاثاً»
از سه چيز كه به سر امت من بعد از من مى آيد، ترس و نگرانى، دغدغه، دلهره، رنج باطن، ترس، بيم و وحشت دارم.
اول: «ضلالة الأهواء» خواسته هاى گمراه و نامعقولى كه بر امت من چيره مى شود.
دوم: «و اتِّباع الشَّهَوات فى البُطُون وَ الفروجِ» شهوت شكم و غريزه جنسى كه آنها را به نابودى و هلاكت مى كشد و از امت من بيرون مى برد. جزء يهودى ها و مسيحى هاى زمان خود مى شوند؛ چون همين كارهايى كه بيشتر مسلمانان در كشورهاى اسلامى و تعدادى در ايران نسبت به شكم و شهوت دارند، همان هايى كه اسرائيلى ها، صهيونيسم و مسيحى ها در اروپا و آمريكا دارند.
سوم: «وَ الْغَفْلَةُ بَعْدَ المَعْرِفة» «1» بعد از اين كه شناخت به خدا، قيامت و اهل بيت عليهم السلام داشتند، اين شناخت را از دست بدهند و درگير فساد، مادّيت و دنياگرايى شوند كه دين از ياد آنها برود.
شهوت شكم و غريزه جنسى، دو خطرى است كه پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله را نسبت به امت ترسانده بود كه فرمود: براى امت بعد از خودم مى ترسم. در روايت ديگرى پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: «إيّاكم و الهَوى فَانّ الهَوى يُصِمُّ و يُعْمِى» از پيروى هواى نفس بپرهيز، كه اگر دچار هواى نفس و خواسته هاى نامعقول شويد، شما را كر و كور مى كند. شما را كور مى كند، طورى كه غير از خود، هيچ چيزى را نمى بينيد. فقط مى گويد شكم و شهوتم. در اين عالم، غير از شكم و شهوت، ميلياردها حقيقت وجود دارد. اما او ديگر نه خدا را مى بيند، نه قيامت و آينده با سعادت را. نبوت انبيا، امامت امامان، آيات قرآن را نمى بيند و خودبين مى شود، آن هم در محدوده شكم و شهوت خود.
بانوى كاخ، چنين گرفتاريى داشت. او شوهر خود را نمى ديد، حساب نمى كرد كه اگر اين جوان حاضر شود كام او را جواب دهد، به شوهر خيانت كرده است. او آبروى خود و اين جوان و آينده و قيامت را نمى ديد.
او شنوايى و بينايى نداشت؛ چون «يصم و يعمى» بود. حضرت يوسف عليه السلام هفت سال به او مى گفت: اين كار نامشروع، خلاف انسانيت و اخلاق، ظلم به شوهر و خيانت به خانواده است، اما او نمى شنيد.
 «إيّاكم و الهَوى فَانّ الهَوى يُصِمُّ و يُعْمِى» اين خواسته هاى نامعقول و حرام، شما را كور و كر مى كند.
  ازدواج نامعقول و عشق مجازى
گاهى خانواده هايى مراجعه مى كردند، فرزندشان مى خواست ازدواجى بكند كه آن ازدواج واقعاً نامعقول بود. خانواده متدين و مؤمن، اما فرزند آنان با دخترى مى خواست ازدواج كند كه اين دختر با اين خانواده در هيچ موردى هماهنگى نداشتند. اين ها ديندار واقعى، آنها بى دين واقعى.
مى خواستند كه با پسر يا دختر صحبت شود. گاهى صحبت ها چند ساعت طول مى كشيد. تمام مطالب حكيمانه، عارفانه و معنوى براى آنها بيان مى شد، اما آنها سكوت داشتند، تمام كه مى شد، مى پرسيدم، نظر شما چيست؟ مى گفت: من فقط همين را مى خواهم. كر و كور بودند. پدر گريه مى كرد، من اشك پدران را در اين زمينه زياد ديده ام، پدرى كه شانه هايش از شدت گريه مى لرزيد تا اين ازدواج صورت نگيرد، مى گفت: ما
خانواده اى هستيم كه بهترين دختران از بهترين خانواده ها را حاضرند به پسر ما بدهند، اين دختر هيچ ارزشى ندارد و يا مى گفت: به پسر خود چندين دختر را پيشنهاد داده ايم، اما او مى گويد: من فقط همين دختر را مى خواهم. زليخا نيز به هيچ حرفى گوش نمى داد، فقط مى گفت: اين جوان بايد پاسخ خواسته مرا بدهد. اين خواسته هاى نامعقول كه خدا، قيامت، زحمات انبيا و ائمه عليهم السلام، ادب، نصيحت پدران و مادران را نديده و نشنيده مى گيرد، چه خواسته ملعونى است. همگى را در جگر سوختگى قرار مى دهد و در عين حال فقط مى گويد: من همين را مى خواهم. غير از اين نيز نبايد باشد؛ چون كور و كر است و نمى داند كه اين جنسى كه مى خواهد بخرد، پوچ است و هيچ چيزى درونش نيست. بعد از مدتى كه اين عشق غلط و اين آتش جهنمى فروكش مى كند، آن وقت اول نزد رفيقانش مى آيد، مى گويد: راه طلاق دادن او چيست؟ چگونه بايد از هم جدا شويم. او اكنون به نظرم مانند ديو زشت شده است. او ديو بوده و تو كور بودى و نمى ديدى، نه اين كه تازه ديو شده باشد.
عشق برخاسته از هواى نفس
اميرالمؤمنين عليه السلام در «نهج البلاغه» درباره اين عشق برخاسته از هواى نفس مى فرمايد:
 «مَنْ عَشَقَ شيئاً أعشى بَصَرَه و أَمْرَضَ قَلْبَه» اين گونه عشق ها چشم را كور و دل را بيمار مى كند،
 «فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ» در فضاى اين عشق است كه ديد عاشق، ديد غيرصحيح، غلط و خطابين
مى شود، «وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ» ديگر گوش انسانى در او نيست كه با آن گوش نصحيت ها را بشنود. اين گوش او مانند گوش حيوانى است؛ چون حكمت ها را درك نمى كند.
 «قَدْ خَرَقَتِ الشَّهواتُ عَقْلَهُ» هجوم شهوات حرام تمام پرده هاى عقل را پاره مى كند و او را به ديوانه تبديل مى كند؛ چون عقلا وقتى خواسته هايش را مى شنوند، مى گويند: او ديوانه است. «وَ أَماتَتِ الدُّنْيا قَلْبَهُ» «1» اين حالت مادى و غيرخدايى، دل او را مى ميراند، ديگر قلبى ندارد كه به پدر و مادر و زحمات انبيا و اوليا عليهم السلام رحم كند. رحم و محبّت درون دل است، اما او ديگر دلى ندارد.
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: اين دل مرده است و رحمى ندارد. پدر و مادر هر چه مى خواهند گريه كنند و سينه بكوبند، او هر چه بخواهد، مى كند. اخلاق دخترى كه مانند اخلاق زليخا است و اخلاق پسرى كه مانند اخلاق فرعون ها و قارون ها است، امثال حضرت يوسف و موسى بن عمران عليهما السلام هم زحمت بكشند، آنها گوش نمى دهند؛ چون كور و كر شده اند و دل زنده و سالمى ندارند.
 مخلصين، در حاشيه امن پروردگار
قرآن مجيد درگيرى بين زليخا و حضرت يوسف عليه السلام را با اين كلمات شروع مى كند: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَآ أَن رَّءَا بُرْهنَ رَبّهِ»  آخر درگيرى بود كه اين عاشق كر و كور، عصبانى شده بود و خيز برداشت تا به معشوق خود حمله كند، براى اين كه معشوق را به كارى كه مى خواهد وادار كند، خدا اين جمله را براى آن لحظه بيان كرده است. در آخر آيه پروردگار مى فرمايد: مى دانيد چرا اين جوان كه در قلّه شهوت و غريزه قرار داشت، اين زن نتوانست به او دسترسى پيدا كند و شهوات او را تحريك كند؟
چون:«إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الُمخْلَصِينَ»
«انّه» علت و سبب است و در اينجا به معناى زيرا است. مى دانيد چرا زليخا با هفت سال به دنبال حضرت يوسف عليه السلام دويدن، ناز، غمزه، طنّازى، فتنه گرى، جلوه گرى، خودآرايى و خودنمايى كه هر يك از اين ها كافى است كه ميليون ها مرد را از پا بياندازد و دل و عقل آنها را اسير كند، تمام حيله هاى لازم را به كار برد، اما نشد، بعد با او درگير شد، اما مى دانيد كه چرا نتوانست به اين جوان دسترسى پيدا كند؟ چون:
 «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الُمخْلَصِينَ» نه «من عبادنا المخلِصين» بلكه مى گويد: «مخلَصين» يعنى در سنّ پانزده سالگى، مقام باطنى او مانند مقام حضرت نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و همه انبيا عليهم السلام بود؛ چون اين ها «مخلَصين» هستند. حضرت يوسف عليه السلام در مقام «مخلَصين» بود، مقامى كه شياطين در پيشگاه پروردگار قسم خوردند:«قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ* إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الُمخْلَصِينَ»
ما به همه جا مى توانيم دست اندازى كنيم، الّا اين كه ما به مخلَصين عالم دسترسى نداريم.
اين اوج مقام اين جوان است. فرداى قيامت، در ترازوى عدالت، همه جوان ها را با وزن سنگين اين جوان مى سنجند. جوان ها به پروردگار چه جوابى مى دهند؟ امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در ترازوى قيامت، وزن تمام جوانان را با حضرت يوسف عليه السلام مى سنجند.
شرمندگى از ايام جوانى
سعدى شعرى دارد كه اين شعر، هنوز هم از شعرهايى است كه در تنهايى زمزمه مى كنم. به خصوص وقتى كه به حجّ مشرّف مى شدم، يكى از غذاهاى بسيار مطبوع باطنيم، اين شعر سعدى بود:
بر در كعبه سائلى ديدم             كه همى گفت و مى گرستى خش
من نگويم كه طاعتم بپذير             قلم عفو بر گناهم كش
«خش» در شعر، همان خوش است، يعنى با شوق گريه مى كرد. من مى رفتم پرده كعبه را بالا مى زدم و زير پرده، صورتم را روى ديوار كعبه مى گذاشتم، كسى ديگر مرا نمى ديد، خيلى راحت مى توان با پروردگار حرف زد. آنجا خدا گوش مى دهد و گوش دادن خدا نيز مهم است. او اگر رو كند و به حرف ما گوش دهد، براى ما كارها انجام مى دهد. من از خانه ام تا كعبه نيامده ام كه بگويم: عبادت مرا قبول كن. اين عبادت را كه همه انجام مى دهند. آن چيزى كه همه انجام نمى دهند، ترك گناه و فرار از فتنه و فساد است.
ما هر وقت با تو حرف مى زنيم، حرف ما اين است كه از جوانى خود عذر مى خواهيم. جوانى ما عمرى بوده كه يك بار به ما دادى و بار دوم به ما مرحمت نمى كنى، اما ما از ايام جوانى خود شرمنده هستيم.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه