شناخت خدا، مقدمه همه علوم
سخن درباره خودشناسى است. اين مطلب را انبياى گرام خدا در همه دوران عمرشان و آيات قرآن كريم و روايات بيان كرده اند ؛ زيرا انسان به هر واقعيت و هر عالَمى كه مى خواهد راه يابد از طريق خودش بايد راه پيدا كند. اگر انسان به خود برسد و خود را كاملاً بشناسد، موقعيت و شخصيت خود را درك كند، به واقعيات مى رسد، قبل از مرگش، سفر به عوالم الهى مى كند و پس از مرگ هم سود رسيدن به واقعيات و نتيجه رفتن به عوالم را به احسن وجه به او عنايت مى كنند.
«وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ »1 .و پاداششان را بر پايه بهترين عملى كه همواره انجام مى داده اند ، مى دهيم .
انسان كه متولد مى شود، به فرموده پيامبران و آيات قرآن و روايات، مركز انواع سرمايه هاى الهى و مايه ها و استعدادها است. با پيدا كردن معرفت به قواعد الهى مى تواند همه اين مايه ها و سرمايه ها و استعدادها را آن چنان منظم به كار گيرد كه صاحب يك ساختمان عظيم معنوى و الهى شود. وقتى صاحب اين ساختمان عظيم معنوى و الهى شد، نخستين خيرش نصيب خود او مى شود و بعد هم نصيب ديگران مى گردد .
روايتى را فيض كاشانى در « تفسير صافى »، از پيامبر اسلام نقل مى كند كه مى فرمايد :
« إنَّ أكْيَسَ الكَيِّسين مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ و عَمِلَ لِما بَعْدَ المَوت »2 .
زرنگ ترين زرنگ ها در اين دنيا كسى است كه به حساب خود برسد و براى بعد از مرگ عمل كند.
انسان وقتى به حساب خود رسيدگى مى كند، درمى يابد كه چه مايه هاى عظيمى در اختيارش است، گذشته از بدن، كه براى ما تا حدى شناخته شده است ؛ زيرا بدن يك جزء از همه اين موجوديت است، و همه آن نمى باشد. اين يك حصار است، يك چهارديوارى است. اصل كار درون اين چهارديوارى است. اين چهارديوارى را قرار داده اند كه آنها محفوظ باشند. ما همواره روى اين چهار تا ديوار را آجر مى چينيم ؛ ولى به كسانى كه درون آن هستند، كارى نداريم. وقتى بار اين ديوارها سنگين شد، فرو مى ريزند و همه آنها را زير آوار اين تن مى كشند.
سخن گفتن اهل جهنم
در قرآن مجيد هست كه اهل جهنم، پنج بار با پروردگار سخن مى گويند. علت آن را ما نمى دانيم. هر پنج مرتبه هم يك درخواست دارند و يك پاسخ مى شنوند. اين پنج مرتبه سخنشان اين است كه خدايا! تو مى توانى ما را از جهنم بيرون بياورى، ما را به دنيا برگردان تا همان كسى شويم كه تو مى خواهى ؛ يعنى آن گوهرهاى گرانى كه در وجود ما گذاشتى، بشناسيم. پيامبر مى فرمايد : در جهنم انسان همه چيز را به خاطر مى آورد، در بهشت هم انسان همه چيز را از ياد مى برد ؛ چون بهشت جاى به خاطر آوردن چيزى نيست. بهشت جاى استراحت است. اگر انسان بخواهد دوباره ياد گذشته كند، ممكن است ناراحت شود. نيازى هم نيست كه انسان در بهشت به ياد دنيا بيفتد. مسافرتى داشته است به نام عبوديت و انواع رنج ها، زحمت ها و مشقت ها را در اين مسير تحمل كرده است. مردن كه فرا مى رسد، ملك الموت مى آيد براى اين كه فضاى استراحت به او بدهد. در ايام استراحت، چنان او را مست مى كنند كه در آن مستى، فقط لذت مى برد. جاى هيچ چيز ديگرى نيست. كسانى كه داراى مقامات عالى هستند، «مِنَ اللّه » لذت مى برند. آنان كه داراى مقام متوسط هستند، «مِنَ النّعيم» لذت مى برند. كسانى كه خيلى بالاتر هستند، «من اللّه و من النعيم» هر دو لذت را مى برند. بعضى ها هم كه خيلى بالاتر هستند. اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد : انسان نمى تواند بفهمد كه چيست و چه خبر است. حتى ملائكه هم به آنان دست رسى ندارند ؛ يعنى لياقت اين كه بروند پيش آنان را ندارند. جاى ديگرى هستند. فى مقعد صدق عند مليك مقتدر ، آنجا فقط با خدا هستند.
پايان جاده اهل معرفت
اهل معرفت وقتى به آخر جاده اهل عشق، اهل عمل، اهل اخلاق و اهل عبادت مى رسند خسته اند ؛ زيرا كار بسيار كرده اند. ساختن يك ساختمان الهى، واقعا كار ساده اى نيست. رنج بسيار مى خواهد. انسان وقتى كه مى خواهد بدن را بسازد طبق نقشه معمار و مهندس اصلى عالَم، كار ساده اى است :
«كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ»3 .
از خوردنى هاى پاكيزه بخوريد.
«وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّه ُ حَلالاً طَيِّباً»4 .و از نعمت هاى حلال و پاكيزه اى كه خدا روزى شما فرموده است، بخوريد .
«وَلاَ تَأْكُلُوآا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ»5 .و اموالتان را در ميان خود به باطل و ناحق مخوريد .
اين ها همه مصالح ساختمانى بدن هستند كه البته در آن چه در اين بدن هست، تأثير مى گذارند :
« النّاسُ مَعادِنَ كَمَعادِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ »6 .
پيغمبر مى فرمايد : مردم معدن هستند و اين بدن چهار ديوارى دور معدن است. هر چه هست درون آن معدن است.
«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ»7 .به مردان مؤمن بگو : چشمان خود را [ از آن چه حرام است، مانند ديدن زنان نامحرم و عورت ديگران ] فرو بندند .
تا وقتى هستى، چشم بدن را نگه دار.
«وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ»8 .و به زنان باايمان بگو : چشمان خود را از آن چه حرام است، فرو بندند و شرمگاه خود را حفظ كنند .
شهوت بدن را نگاه دار و آن را حفظ كن .
«وَ لاَ تَمْشِ فِى الاْءَرْضِ مَرَحاً»9 .و در زمين ، با تكبر و سرمستى راه مرو.
سنگينى بدنت را روى پاهايت نينداز و سينه ات را سپر نكن. به گونه اى راه نرو كه چشم ها را به خودت خيره كنى، يعنى كه ما هم هستيم.
آنچه گفتنش شرك است
كسى كه خدا را شناخته است، احساس مستى به او دست نمى دهد. در دعاى عرفه سيد الشهدا عليه السلام به حضرت حق عرض مى كند : با همه علمم كه آن علم را هم تو به من دادى، جهل محض هستم در برابر تو، واى به جهل محض من در برابر تو! او عالِم است، او حكيم است، او قادر است، او مالك است، ديگر بعدى ندارد. اگر شما بگويى : من هم مالكم، شرك است، بگويى : من هم عالمم، شرك است، بگويى : ما هم قدرت داريم، شرك است. شما نگو من عالِم هستم، بلكه شما بگو :
«وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الاْءَحَادِيثِ»10 .پروردگارا ! تو بخشى از فرمانروايى را به من عطا كردى و برخى از تعبير خواب ها را به من آموختى .
من امانت دار علم هستم، نه عالِم. «قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ»11 . من مالك نيستم، مُلكى ندارم، قدرتى ندارم. «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه » و «لا مؤثّر فى الوجود إلاّ اللّه ». همين يك كلمه هم بيش تر نيست. «لا إله إلاّ اللّه » يعنى او هست و تمام. وقتى مى گويم : او هست، يعنى عالم او است، مالك او است، قادر او است، سلطان او است، سيد او است، مولا او است، عزيز او است، حى او است، قيّوم او است. اگر بخواهم يك كلمه از اين حرف ها را درباره خودم بزنم، شروع كرده ام به خراب كردن ساختمان وجود. پيغمبر جنگ هاى به آن مهمى كرد، چه جنگ هايى! بدر، احد، خندق و حنين، آخر جاده، پس از آن همه زحمت، خداوند به او گفت :
«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّه َ رَمَى»12 .
[ اى پيامبر ! ] هنگامى كه به سوى دشمنان تير پرتاب كردى ، تو پرتاب نكردى ، بلكه خدا پرتاب كرد.
يك تير به دست شما به هدف نخورد تير در دست خودم بود. خودم به هدف مى زدم. به خود نباليد كه ما زديم. از اين رو مى بينيد كسى كه هيچ ادعايى ندارد، چه انسان خوبى است و كسى كه ادعا دارد، چه اندازه مشكل ايجاد مى كند. انسانى ادعادار اختلاف ايجاد مى كند، كار را خراب مى كند، آسان را مشكل مى كند، زنده را مى ميراند، آبادى را خراب مى كند و درگيرى هاى شديد ايجاد مى كند ؛ اما كسى كه ادعا ندارد، مانند آفتاب، فقط نور پخش مى كند، هيچ چيزى را هم نمى گويد كه مال من است! چون مال او هم نيست :
«إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ دَاعِياً إِلَى اللّه ِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُّنِيراً »13 .اى پيامبر ! به راستى ما تو را شاهد [ بر امت ]و مژده رسان و بيم دهنده فرستاديم و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى فروزان [ براى هدايت جهانيان ] قرار داديم .
فلسفه ايجاد صراط مستقيم
امام صادق مى فرمايد : صراط مستقيم را براى اين گذاشته اند كه ما هيچ چيزى نگوييم، فقط بگوييم : او، تا در همه چيز راحت باشيم و اين خيلى زحمت دارد كه كسى خود را نبيند. البته اگر كسى خود را بشناسد، ديگر خود را نمى بيند. اگر انسان خود را بشناسد، خدا را مى بيند. پيامبر هم مى فرمايد :
« مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ »14 .
كسى كه خود را بشناسد به تحقيق كه خدا را شناخته است .
اگر انسان خود را بشناسد و به حساب خود رسيدگى كند، در حسابرسى به خود، خدا را پيدا مى كند و محو جمال او مى شود و ديگر چشم ديدن خود را ندارد. تا خود را نشناخته، خودبين است. تا خود را نشناخته، متكبر است و تا ادعا دارد. وقتى كه خود را شناخت، خدا را شناخته است و محو آن جا مى شود و همواره مى گويد: مِنَ اللّه ، الى اللّه ، على اللّه ، باللّه ، فى اللّه ، للّه :
«وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَاوَ تِ وَالاْءَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ »15 .من به دور از انحراف و با قلبى حق گرا همه وجودم را به سوى كسى كه آسمان ها و زمين را آفريد ، متوجه كردم و از مشركان نيستم .
ديگر هيچ ادعايى ندارد :
«وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى »16 .
گفت : پروردگارا ! من به سوى تو شتافتم تا خشنود شوى .
«وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ »17 .و هنگامى كه بيمار مى شوم ، او شفايم مى دهد.
«إِنِّى ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّى سَيَهْدِينِ »18 .و [ وقتى از اين مهلكه جان سالم به در برد ]گفت : به راستى من به سوى پروردگارم مى روم و [ او ]به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد .
ساختمان بدن
حضرت موسى مى گويد : من با همه هستى ام مى دوم تا به تو برسم و رضايت تو را جلب كنم. كار ديگرى غير از اين ندارم. اين بدن سازى نيست كه كار ساده اى باشد. قرآن درباره بدن سازى مى فرمايد :
«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ»19 .
چشم را خراب نكنيد. بگذاريد سر جاى خودش باشد. ساختمان بدن، اين گونه درست مى شود : با نديدن نامحرم. بگو شهوت را نگه دارند، دستشان را نگه دارند، پايشان را نگه دارند : «وَ لاَ تَمْشِ فِى الاْءَرْضِ مَرَحاً». شكم را نگه دارند : «كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ». زبانشان را از دروغ، غيبت، تهمت، فحش، مسخره و ناسزا نگه دارند. پوست را از لمس بدن غير نگه دارند. لباسى كه مى پوشند، لباس فخر و تكبر و افتخار و خودنمايى نباشد. اين مربوط به بدن ؛ اما بگو عقل را هم بسازند:
«لاَءَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ »20 .نشانه هايى بر توحيد ، ربوبيّت و قدرت خدا است .
«لاَءَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ »21 .يقيناً در اين امور براى مردمى كه مى انديشند، نشانه هايى [ بر توحيد ، ربوبيت و قدرت خدا ]است .
سفارش به خودسازى
بگو كه كتاب آفرينش را پيش رويشان بگذارند و ورق بزنند كه من چه كار كرده ام. عقل را بسازند، روح را بسازند، نفس را بسازند:
«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْواهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا »22 .و به نفس و آن كه آن را درست و نيكو ساخت. پس بزه كارى و پرهيزگارى اش را به او الهام كرد . بى ترديد كسى كه نفس را [ از آلودگى پاك كرد و ] رشد داد ، رستگار شد .
بايد شروع كنند به ساختن. بنده هاى خدا بايد يك نفرى هم بسازند و كمكى ندارند. در اين جا چون انسان مكلف است، مى سازد و مى سازد و آخر جاده ساختمان را كه تحويل مى دهد، يك بدن به تمام معنا پاك و ساخته شده تحويل مى دهد.
« إنَّ أكْيَسَ الكَيِّسين مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ »23 .
زرنگ ترين زرنگ ها كسى است كه به حساب خود رسيدگى كند.
بدن را ساخته، نفس را ساخته، عقل را ساخته، روح را ساخته است و بسيار خسته شده است. آخر جاده، خدا مى خواهد او را تحويل بگيرد. چه كسى مى تواند معناى اين آيه را بفهمد كه پروردگار مى فرمايد :
«وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً »24 .و پروردگارشان باده طهور به آنان مى نوشاند .
خود من در آخر جاده، مجلسى برپا مى كنم و اين مهمان، بر من وارد مى شود و ساقى خودِ من هستم، خودم شراب طهور در كام او مى ريزم. چه كسى از مستى آن شراب، درمى آيد؟
افكار جهنّمى ها
اما جهنمى ها هزار نوع فكر به ذهنشان هجوم مى برد. براى چشمشان، براى دستشان، براى گوششان، براى شكمشان، براى شهوتشان، براى هر يك از گناهانى كه انجام داده اند، و براى ظلمها و جنايتها، خيانتها، زدوبندها، مكرها و غلها و غشها، همواره هجوم فكر خواهد بود كه چرا اين طور شد؟ اى كاش نكرده بوديم! اى كاش نخورده بوديم! همه را آورده بودند و روى اين چهار ديوار بدن چيده بودند. هنگام مرگ هم، كه همه اين گوهرهاى درون، زير آوار خرد شده و از بين رفته است، مى خواهد آنها را از زير آوار بيرون بكشد. پنج بار به خدا مى گويد : من را بيرون بياور! تا به دنيا برگردم. جاى ساختمان سازى اين جا است. وقتى كه ملك الموت آمد، ديگر همه وسايل را از دستت مى گيرند و به مرده تبديل خواهى شد. البته مرده اى كه اميرالمؤمنين مى فرمايد : اين گونه او را از خواب بيدار مى كنند :
« النّاسُ نِيام إذا ماتُوا إنْتَبَهُواْ »25 .
تا امروز مرده بودند و زير آوار رفته بودند. امروز آنان را زنده مى كنند. خداوند در سوره تبارك مى فرمايد :
«أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ »26 .آيا براى شما بيم دهنده اى نيامد؟
آيا در دنيا كه بودى، به تو نگفتند كه چگونه زندگى كن؟
«قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ»27 .مى گويند : بله، براى ما بيم دهنده اى آمده بود.
اين همه خرابى كه به بار آوردى، خودت مقصر هستى. شيطان هم به گردن نمى گيرد و مى گويد : من خراب نكردم، بلكه من فقط يك گوشه ايستادم و گفتم : خراب كن. مى خواست خراب نكند.
اگر به حرف شيطان هم گوش ندهى و خراب نكنى عجيب بدبخت مى شود دائم مى آيد مى بيند كه گوش نمى دهى خسته مى شود تو را رهامى كند ومى رود، ضعيف مى شود.
بيچارگى شيطان
پيامبر مى فرمايد: يك روز شيطان را ديدم، مانند چيزى كه در نمك بيفتد و آب شود، آب شده بود، زرد، رنگ پريده، لاغر، مردنى و بيچاره. به او گفتم : چه شده است؟ گفت : از دست چهار برنامه سخت بيمارم : يكى از كسب حلال. هر چه تلاش مى كنم كه عده اى را حرام خوار كنم، نمى شود. هر چه پول و طلا و نقره را نزد آنان جلوه مى دهم، هر چه مال دنيا را جلوى چشم آنان مى آورم، اصلاً توجه نمى كنند. كسب حلال، كلنگى است كه به جان من افتاده است. بعضى از مردم هم با همه توان، براى خراب كردن خودشان مى تازند. يك عمر روى اين بدن مى چينند و درون را نگاه نمى كنند كه آن را هم بسازند. درون كاملاً خراب است :
«مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّه ُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ لاَّ يُبْصِرُونَ »28 .
سرگذشت آنان سرگذشت كسانى است كه [ در شب بسيار تاريك بيابان ]آتشى افروختند [ تا در پرتو آن، خود را از مهلكه نجات دهند ] ، چون آتش، پيرامونشان را روشن ساخت ، خدا [ به وسيله توفانى سهمگين ] نورشان را از ميان برداشت و آنان را در تاريكى هايى كه مطلقاً نمى ديدند، واگذاشت.
خداوند چه مَثَل زيبايى مى زند! مى گويد : اين چراغى را كه روشن كرده است، نگاه نكن. اگر باد بزند، خاموش مى شود و كران تا كرانش را تاريكى مى گيرد.
انسان اهل جهنم، بار دوم هم مى گويد : من را برگردانيد. باز به او مى گويند : براى چه مى خواهى برگردى؟ اگر مى خواهى خودت را درست كنى كه قبلاً در آن جا بودى. بار پنجم كه مى گويد : خدايا! مرا برگردان، پروردگار به ملائكه مى گويد :
«قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَ لاَ تُكَلِّمُونِ »29 .
[ خدا ]مى گويد : [ اى سگان ! ] در دوزخ گم شويد و با من سخن مگوييد !
اى ملائكه من! اين التماس كننده هاى جهنم را مانند سگ رد كنيد و زبانشان را براى هميشه ببنديد كه ديگر حرف نزنند. اينان هر چه حرف داشتند، در دنيا زدند. اين جا ديگر جاى حرف زدن نيست.
« إنَّ أكْيَسَ الكَيِّسين مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ »30 .
زرنگ ترين زرنگ ها كسى است كه به خودش برسد.
و عَمِلَ بَعْدَ المَوت .
براى پس از مردنش كار كند.
« و أحْمَقَ الحُمَقاء مَنِ اتَّبَعَ فيهِ نَفْسُهُ هَوآهُ » 31 .
نادان ترين نادانان كسى است كه خود را به دست هوا سپرده باشد.
و تَمَنّا عَلَى اللّه ِ الأمانى .
بدون سازندگى و فعاليت، به پروردگارش اميد بسته باشد.
اين احمق ترين احمق ها است.
هادى مطلق خداست
خوش به حال كسانى كه اين جاده را طى كرده اند و خود را ساخته اند. خوش به حال ما كه به ما هم عشق ساختن خودمان را داده اند. فعلاً اسمش را مى بريم و حرفش را مى زنيم و نقشه اش را مى كشيم. پس از اين كه شروع كنيم به خودسازى، همه درهاى رحمت، به روى ما باز مى شود :
«وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»32 .
يعنى اى بنده من! تو برخيز حركت كن، ديگر كارى به بقيه اش نداشته باش. من دست تو را مى گيرم و در همه كارها خودم كمكت مى كنم. به آخر جاده هم كه رسيدى، ساقى ات براى رفع خستگى، خودم هستم :
«وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً »33 .
شيطان گفت : كسب حلال، مرا بيچاره كرده است. همين انسان حلال خور، وقتى صداى اذان بلند مى شود :
«رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تَجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّه ِ»34 .مردانى كه تجارت و داد و ستد، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمى دارد .
اعلاميّه خدا
انسان مؤمن با شنيدن صداى اذان، همه كارهايش را رها مى كند. ديگر دستش به كارى بند نيست. اذان اعلاميه خدا است كه اى بنده من! به سوى من بيا. معناى اذان، اين است كه لحظه اى رسيده است كه تو را مى خواهم، بيا! او هم مى رود. مى دانيد كه اينان چگونه وارد نماز مى شوند؟ با بدن پاك و با لباس حلال. شيطان از دست آنها ضعيف شده است و ناله مى كند. در نماز هم ديگر كارى به آنان ندارد. نماز آنان سفر است. شيطان گفت اى رسول اللّه ! كار ديگر آنان كه مرا بيچاره كرده و تا مرز كشتن پيش برده، آن است كه با عمل صالح و اخلاق، از دست من به خدا پناه مى برند. «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم» يعنى ترك حرام و اداى واجب. «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم». كار ديگر آنان كه براى من بسيار سنگين است و طاقت آن را ندارم، وقتى است كه به سوى ميدان جنگ سرازير مى شوند.
«يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَّرْصُوصٌ »35 .خدا كسانى را دوست دارد كه صف زده در راه او جهاد مى كنند [ و از ثابت قدمى ] گويى بنايى پولادين و استوارند .
بنيان مرصوص
شيطان با اين بنيان مرصوص چه كار كند، جز اين كه از هر سو، كه به بنيان مرصوص برخورد مى كند، خودش زخمى مى شود و اسكلت خودش مى شكند؟ مخصوصا وقتى كه ببيند شب هاى جمعه و در نيمه شب ها جوانان و نوجوانان پاكدل و عاشق حق ، صورت بر زمين نهاده و اين گونه با خداى خود نجوا مى كنند : «إلهى قَلْبى مَحْجُوب» و «إلهى و رَبّى مَنْ لى غَيْرُك» فرار مى كند. اگر فرار نمى كرد و به قول پيامبر، مانند جنس افتاده در نمك، آب نمى شد، اينان به شهادت نمى رسيدند، كسب حلال آنان ادامه پيدا نمى كرد، به اذان گوش نمى دادند، اين گونه به خدا پناه نمى بردند. معلوم مى شود كه آنان خوب او را رانده اند.
خوش به حال همه شما! خوش به حال كسانى كه رفتند! خوش به حال كسانى كه در حال حركت هستند! خوش به حال كسانى كه نيت كردند كه حركت كنند! خود حرف زدنش هم لذتى دارد. حرف زدن، مانند در زدن است. اين «يا رب» گفتن، «يا اللّه » گفتن، نيت كردن، ناراحت شدن كه چرا بد گذراندم، همه اينها در زدن است. از هر كدام كه استفاده كنيد، واللّه بلافاصله خود پروردگار مى گويد: كيست؟ تو هم همان سخن زين العابدين عليه السلام را به او بگو : «إلهى هَلْ يَرجِعُ العَبْدُ الآبق إلاّ الى مَوْلاهُ»36 ؛ بنده فرارى تو هستم، نمى دانستم، اكنون برگشتم، در را باز كن! آن گاه ملائكه را به استقبال تو مى فرستد :
«هُوَ الَّذِىآ أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ»37 .او است كه آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرد ، تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايد .
«أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ»38 .اينانند كه خدا ايمان را در دل هايشان ثابت و پايدار كرده است و به روحى از جانب خود، نيرومندشان ساخته است .
1 . نحل (16) : 97.
2 . تفسير الصافى: 1/84 .
3 . مؤمنون (23) : 51 .
4 . مائده (5) : 88 .
5 . بقره (2) : 188.
6 . الكافى: 8/177.
7 . نور (24) : 30.
8 . نور (24) : 31.
9 . اسراء (17) : 37.
10 . يوسف (12) : 101.
11 . يوسف (12) : 101.
12 . انفال (8) : 17.
13 . احزاب (33) : 45 ـ 46.
14 . عوالى اللئالي: 1/54.
15 . انعام (6) : 79.
16 . طه (20) : 84 .
17 . شعراء (17) : 80 .
18 . صافات (37) : 99.
19 . نور (24) : 30.
20 . رعد (13) : 4.
21 . رعد (13) : 3.
22 . شمس (91) : 7 ـ 9.
23 . تفسير الصافى: 1/84 .
24 . انسان (76) : 21.
25 . بحار الأنوار: 4/43.
26 . ملك (67) : 9.
27 . ملك (67) : 10.
28 . بقره (2) : 17.
29 . مؤمنون (23) : 108.
30 . تفسير الصافى: 1/84 .
31 . تفسير الصافى: 1/84 .
32 . عنكبوت (29) : 69.
33 . انسان (76) : 21.
34 . نور (24) : 37.
35 . صف (61) : 4.
36 . صحيح سجاديه ، ابطحى : 402.
37 . فتح (48) : 4.
38 . مجادله (58) : 22.