اعراض نفس از خدا
نَفْس گاهى به چنان شقاوت و ذلّتى گرفتار مى شود كه قرآن مجيد مى فرمايد: در صف اعراض كنندگان از حق به معناى وسيع كلمه حق قرار مى گيرد. اين اعراض از حق هم به دليل جهل صاحب نَفْس به حق نيست. حق براى صاحب نفس روشن و آشكار است، اما در عين روشن و آشكار بودن حق، نَفْس حالت اعراض و روى گردانى دارد. به حالتى دچار است كه حق را قبول نمى كند.
قرآن مجيد مى فرمايد اگر كار انسان به اين جا برسد به آخرين نقطه بدبختى و شقاوت رسيده است. در آيه 46 سوره مباركه يس خداوند تبارك و تعالى مسئله اعراض را چنين مطرح مى كنند :
« وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ »1.و هيچ نشانه اى از نشانه هاى پروردگارشان براى آنان نيامد مگر آنكه از آن روى گردانيدند .
اگر بنا شود به انسان آيه حق برسد و انسان آيه را نفهمد و به هيچ عنوانى متوجه آيه نشود، داستان اعراض ديگر داستان درستى نيست. بله، اگر آيات حق به يك ديوانه و بى عقل برسد، به كسى برسد كه فكر و انديشه ندارد و قبول نكند، آن جا را قرآن اعراض نمى گويد، چراكه ديوانه و مجنون تكليف ندارند، اعراض هم درباره آنها صدق نمى كند، چون آيه واقعا متوجه آنها نيست، تكليف متوجه عاقل، بالغ و صاحب قدرت است ؛ يعنى كسى كه بتواند تكليف را ادا كند، آيه خدا متوجه او خواهد بود. انسان هم آيه را مى فهمد و هم از آن اعراض مى كند. اين آخرين نقطه بدبختى انسان است، ديگر بعد از اين منزلى در شقاوت و بدبختى وجود ندارد. اين آيات حق گاهى به صورت قوانين پروردگار است، به صورت حلال و حرام خدا، امر و نهى خدا، مواضع پروردگار، مصالح خداوند و اين قوانين و امر و نهى و حلال و حرام پروردگار جدّا از آفتاب براى انسان روشن تر است، چون آفتاب چيزى است كه انسان نمى تواند نگاهش كند، اما قانون حق چيزى است كه ذاتا براى انسان قابل درك است.
اعراض بعد از فهم و درك است
مثلاً پروردگار عالم در آيه نود سوره مباركه النحل شش موضوع را نقل مى كنند. اين موضوعات هم فقط درباره بعثت پيغمبر ما نبوده، بلكه از اول به انسان اين شش موضوع توجه داده شده است. هيچ كس هم در تاريخ عالم نبوده كه بگويد من اين شش موضوع را نفهميدم، چون نفهميدم اعراض مى كردم، اعراض مال آدم نفهم نيست، اعراض مال آدمى است كه مى فهمد، ولى قبول نمى كند. البته اين آخرين نقطه بدبختى است كه مولى الموالى و سيّد سادات و عبد مطلق، علم مطلق، كرم مطلق، عظمت مطلق ازآفتاب واز روز روشن تر باانسان به نفع انسان حرف بزندوانسان هم خوب بفهمد، ولى اعراض كند. گاهى انسان روى از زن و بچّه برمى گرداند و مى گويد كه ديگر كارى با شما ندارم، گاهى روى از پدر و مادر برمى گرداند، گاهى از دوستانش وگاهى ازكسى روى برمى گرداندكه همه چيز او در دست اوست و هميشه هم با او كار دارد، ولى از او روى برمى گرداند، هيچ علت منطقى و عقلى و انسانى هم در اين اعراض انسان از حق وجود ندارد، معرِض اصلاً علت منطقى ندارد.
اعراض ابوجهل
يكى از كسانى كه واقعا اعراض از حق داشت، در حالى كه حق را مثل بقيّه خوب مى فهميد، و در اين اعراض از حق چهارده سال انواع بلاها را به سر پيغمبر آورد، ابوجهل بود.
در اين چهارده سال هر وقت از او پرسيدند، چرا با پيغمبر اين قدر مخالفت و دشمنى مى كنى؟ جواب مى داد : پيغمبر از قبيله قريش است ؛ مثلاً ما از قبيله مُزِيل هستيم، خدا اگر راست مى گويد، پيغمبرى از قبيله ما براى ما بفرستد، ما زير بار پيغمبرى كه از قريش است، نمى رويم.
جوابش در اين چهارده ساله همين بود، جوابى غير منطقى و بى پايه تر از حرف هاى ديوانگان ديوانه خانه ها مثل اين كه مردم شهرها بگويند كه خدا مى گويد اين مرجعى كه الان در بين شماست واجد شرايط براى رسيدن به من است، از او تقليد كنيد، ولى مردم به خدا بگويند، نه، به دليل اين كه همشهرى ما نيست، ما از او تقليد نمى كنيم. اگر تو مى خواهى ما به تو برسيم يك مرجع تهرانى به ما بده، يك مرجع اصفهانى به ما بده، خراسانى ها بگويند يك مرجع خراسانى به ما بده، مااز اين آقا چون اهل خمين است تقليد نمى كنيم اين حرف از سخنان ديوانگان ديوانه خانه بى پايه تر است:
هر كه آمد به جهان نقش خرابى دارد |
در خرابات بگوييد كه هشيار كجاست2 |
درخواست و سفارش خدا به سه چيز
معرضين از حق علت منطقى و عقلى نداشتند. در آيه 90 سوره نحل مى فرمايد :
« إِنَّ اللّه َ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاْءِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ »3.
خدا سه چيز را از شما انسان ها مى خواهد كه حتما عمل كنيد: يكى اين كه عدالت را در همه امور مراعات كنيد، در خوردن، آشاميدن، حرف زدن، صداگذارى، كسب، حتى در برخورد با بدترين دشمنانتان عدالت را مراعات كنيد.
برخورد امير المؤمنين عليه السلام با ابن ملجم
امير المؤمنين عليه السلام به فرزندانشان فرمودند: با اين ضربتى كه پسر مرادى به من زده، اگر من كشته شدم و شما خواستيد انتقام بگيريد، كلمه ابن ملجم براى شما دهان پر كن نباشد كه ده پانزده نفرى با خنجر و شمشير به جانش بيفتيد و تكه تكه اش كنيد، يا قبل از اين كه او را بكشيد، كتكش بزنيد، يا اين كه زبانتان آزاد شود و به او ناسزا بگوييد. اولاً، تا زنده است همان صبحانه و نهار و شامى كه به من مى دهيد، براى زندانى تان هم ببريد. وقتى هم كه روز نوزدهم از مسجد او را به منزل برگرداندند، بلافاصله براى حضرت ظرف شير آوردند، چون ابن ملجم هم مسافر بود، از بيرون آمده بود تا امام را بكشد و فرار كند. حضرت به امام مجتبى عليه السلام فرمودند: زندانى را از ياد نبريد، و شير خودشان را به ابن ملجم دادند، چون او از راه رسيده و گرسنه بوده فرمودند: به او هم تنها يك ضربت بزنيد، بعد هم نگوييد خون علىّ بن ابى طالب ريخته شده، پس بگذار به جاى على دو هزار نفر از افراد جامعه را قتل عام بكنيم، مگر مى خواهيد به جهنّم برويد، درست است كه من و او از نظر ارزش قابل مقايسه نيستيم، اما من يك نفر هستم، او هم يك نفر، او فقط مرا كشته و به كس ديگرى شمشير نزده است.
عدالت در سخن گفتن
در سوره انعام است كه
« وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا »4، مى فرمايد: در حرف زدن عدالت در گفتار را مراعات بكنيد، درباره كسى حرف نزنيد، بى خودى درباره كسى قضاوت نكنيد، بدى به كسى نچسبانيد، در حالى كه مى دانيد او بدى ندارد. حضرت مى فرمايد: در قيامت پرونده كسى را به دستش مى دهند، مى بيند كه در پرونده اش قتل نوشته شده است. عرض مى كند: خدايا! خودت شاهدى كه در تمام عمرم، حتى يك مرغ را، كه حلال بوده، در خانه سر نبريده ام چطور در پرونده من كشتن آدم نوشته شده است؟
خطاب مى رسد : حرفى از دهانت درباره فلان شخصى كه كشته شده درآمد، دهان به دهان و گوش به گوش گشت، سرانجام باعث كدورت شديد و قتل او شد . در زيارت حضرت رضا مى خوانيم : «قَتَلَ اللّه ُ مَنْ قَتَلَكَ بِالأَيدِى وَالأَلسُنِ»5 ؛ اى على بن موسى الرضا تو فقط با زهر دست مأمون كشته نشدى، اول زبان تو را كشت. آمدند دور مأمون نشستند و گفتند : اگر اين پر بگيرد، خطرناك است. مردم دور او جمع شوند، از تو دور مى شوند! اول زبان امام هشتم را كشت : « وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا » به عدالت بگوييد. جنسى را كه مى خريد به عدالت بخريد.
عدالت در خريد و فروش
زين العابدين مى فرمايد: كاسب حق ندارد در خريدن ارزش جنس را پايين بياورد و در فروختن آن را تا عرش بالا ببرد. به عدالت بخريد، اما ما به عدالت نمى خريم. اگر شخصى يخچالى به قيمت چهار هزار تومان بخرد و به منزل بياورد و ببيند ندارد و يخچال ديگرى لازم دارد و بخواهد بفروشد، خريداران آن بيش از 1500 تومان نمى خرند. اين خريدار خائن و ظالم است و در قيامت عذاب مى بيند.
يا اگر فرشى را به قيمت چهارده هزار تومان بخريد و به منزل ببريد و بعد ببينيد كه احتياج به پول داريد ؛ مثلاً بچّه ات مريض شده و بايد در بيمارستان عمل شود، به هر فرش فروشى مراجعه كنيد، بيش از پنج هزار تومان نمى خرد. اين خريدار ظالم و خائن است. اين اعراض از خداست.
اعراض نفس از عدالت
خدا مى فرمايد : آيه اى از من به مردم رسيده كه در آن عدالت را به مردم حكم كرده ام، اما نفسْ از عدالت كه حكمِ من است، اعراض مى كند. كلمه عدل و ظلم هم كه بحث مى شود، بلافاصله ذهن مردم متوجه شاه مى شود و مى گويند : عادل نبوده، ظالم بوده، اما خودش را كه تاكنون به مدت سى سال جنس دست دوم را به قيمت يك سوم از مردم خريده، ظالم نمى داند.
فيلى را سر چشمه بردند تا به او آب بدهند، تا نگاهش به چشمه افتاد، چون آب بسيار صافى بود، به سرعت به عقب برگشت. صاحبش دوباره او را سر چشمه آورد، ولى باز دوباره تا نگاهش به آب افتاد، به عقب برگشت.
به يكى گفت: فيل من آب نمى خورد، پرسيد: چرا، فيلت كه خيلى تشنه بود، آيا مى دانى چرا آب نمى خورد؟ دليلش اين است كه خودش را در چشمه مى بيند و از خودش سخت بدش مى آيد و مى ترسد. يك چوب بردار و آب را گل آلود كن تا خودش را نبيند. اگر دست ما را بگيرند و در برابر پروردگار يا قرآن قرار دهند و خودمان را در آن چشمه صاف ببينيم، از دست خودمان فرار مى كنيم و به وحشت مى افتيم، اما فعلاً آب زندگى را گل آلود كرديم و نمى بينيم. دو هزار تومان را دويست تومان مى خريم، دويست تومان را بيست تومان مى خريم، پشت سر هر كسى هم كه دلمان بخواهد، حرف مى زنيم، به هر كس بخواهيم، تهمت مى زنيم، براى هر كس صفحه كوك مى كنيم، آب گل آلود است، خودمان را نمى بينيم، اما اگر در آيينه صاف قرآن و خدا خود را ببينيم، يك مرتبه مى بينيم كه در درون ما چه مارها و عقرب ها و حيوانات درّنده، گزنده و چه گروه و ارتشى از شيطان مى آيند و داد مى زنند، اما ما نمى دانيم از دست خودمان به كجا فرار كنيم، نمى بينيم به دليل اين كه آب گل آلود است. امر به عقل دارد، مست از عقل اعراض مى شود :
« وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ »6 سفارش دوم حق در اين آيه احسان است. احسان به معناى نيكوكارى است، يعنى عمل تو عمل خير باشد.
سفارش سوم : « وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى » قوم و خويش فقيرتان را رسيدگى كنيد، به افراد نيازمندتان برسيد.
خداوند از سه كار نهى مى كند
سه كار هم هست كه شما را از آنها نهى مى كنم: « وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ »، فحشا به معناى همين معاصى مربوط به لذت هاى شهوانى است. احتياج به توضيح ندارد، يك رشته اش زناست. رشته هاى ديگر « وَالْمُنكَرِ » است ؛ يعنى در زندگى تان و در جامعه كار بد نكنيد، ديگر « وَالْبَغْىِ » است ؛ يعنى تجاوز از حق و قانون هم نداشته باشيد. « يَعِظُكُمْ » اين به عهده خود شماست.
گاهى آيات خدا كه معرِضين از آن اعراض مى كنند، به صورت قوانين و مقررات حلال و حرام است. بسيار هم روشن و معلوم است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ »7. اصل تجارت عن تراض نيست، ربا تجارت عن تراض نيست، دزدى تجارت عن تراض نيست، جيب بُرى، احتكار موادّ غذايى، به زور مال كسى را بردارند و ارزش جنس مردم را پايين بياورند، تجارت عن تراض نيستند، راضى نيست كه چهار هزار تومان را هزار تومان بفروشد، تجارت عن تراض نيست. اين آيه روشن خداست : « وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ » آياتى كه من براى شما فرستادم، حتى روشن برايتان كردم، ابهامى ندارند، حلال و حرام خدا هيچ ابهامى ندارند.
رعايت حق مردم
مردى كه ادارى بود و در همين محلّه هم زندگى مى كرد، چهارده پانزده سال پيش از دنيا رفت. شايد از مرحوم آية اللّه بروجردى هم اجازه گرفته بود كه وارد اداره شود. چون متديّن هاى آن زمان براى كار كردن در اداره دولت، از مرجع اجازه مى گرفتند.
حداكثر حقوقى كه آن زمان گرفته بود، حدود دو هزار تومان بود، اما اتفاق نيفتاد كه اين در چك حقوقى اش به هزار تومان برسد، هر وقت به بانك ملى مى آمد، اول دفترچه بغلى اش را درمى آورد، يك ربع بيست دقيقه اى محاسبه مى كرد، بعد در چك ورودى اش مى نوشت : 1822 تومان و دو ريال. يك برج مى آمد و مى نوشت : 1911 تومان و يك ريال.
يك روز بانكى ها از او پرسيدند كه اين چه بازى است كه تو درآورده اى؟ گفت: به خدا اين بازى نيست، اين عين حق است، اولاً، من از مرجع تقليد اجازه گرفتم و به اداره شما آمدم، ثانيا، قانون اداره است كه من هشت ساعت كار كنم. من براى دولت هم كار نمى كنم، چون دولت را قبول ندارم، من براى مردم كار مى كنم. اين حقوقى هم كه مى گيرم، يك قسمتش مال نفت است، يك قسمتش هم مال ماليات، هم نفت مال مردم است هم ماليات، مردم از من هشت ساعت كار مى خواهند، من هم در برج هر روز هشت ساعت كار نكرده ام، آن روزهايى كه پنج يا شش يا هفت ساعت و يك ربع شده، يا هشت ساعت و ده دقيقه كم شده، همه را يادداشت مى كنم و سر برج به مقدارى كه كار نكرده ام، از حقوقم كسر مى كنم، چون طلب ندارم، اين حق است،اما چه قدر بودند كه به رفيقشان مى گفتند كه جاى من هم امضا كن. هيجده روز سر كار نمى رفتند، بعد آخر كار اضافه كارى هم مى گرفتند. اين دزدى و تجاوز است. همه آيات حق روشن هستند، قرآن مجيد براى همه روشن است :
« شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْانُ هُدىً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدى وَالْفُرْقَانِ »8.
راه شناخت حق
گاهى سؤال مى كنند كه راه سير و سلوك چيست؟ راه عارف شدن و عاشق شدن چيست؟ شما خيال مى كنيد راهى غير از قرآن مجيد دارد؟ فكر مى كنيد كه عارف شدن استادى غير از خدا و انبيا و امامان دارد؟ شما اگر سؤال بفرماييد كه ما در مكتب كدام عارف تسليم بشويم تا عارف شويم؟ من مى گويم: خدا، انبيا و ائمّه، ما كس ديگرى را نمى شناسيم.
ما در عصر تمام انبيا و دوازده امام جايى را براى تكامل به نام خانقاه نداشتيم، مركز تكامل مسجد بود، معلّم عرفان خداست، كتاب عرفان قرآن است، توضيح عرفان دعاى ابو حمزه ثمالى است، خطّ عرفان دعاى عرفه سيّد الشهداست، مغز عرفان دعاى كميل است، پير طريقت هم در اسلام پيغمبر است و موسى و ابراهيم و يوسف و عيسى و على، امام حسن و امام عسگرى و حضرت رضا، مگر انسان مى تواند به مقامات عاليه الهى بدون عمل كردن به قرآن برسد. اگر كسى همين آيه 90 سوره نحل را عمل كند كه مى فرمايد :
« إِنَّ اللّه َ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاْءِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ »9؛
به راستى خدا به عدالت و احسان و بخشش به خويشاوندان فرمان مى دهد ، و از فحشا و منكر و ستم گرى نهى مى كند . شما را اندرز مى دهد تا متذكّر [ اين حقيقت ]شويد [ كه فرمان هاى الهى ، ضامن سعادت دنيا و آخرت شماست .
عارف مى شود.
گاهى آيات خدا همين عناصر و اجزاى خلقت هستند :
« سَنُرِيهِمْ ايَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَفِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ »10 .
به زودى نشانه هاى خود را در كرانه ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهيم داد تا براى آنان روشن شود كه بى ترديد او حق است . آيا كافى نيست كه پروردگارت [ با ظاهر كردن حقايق و دلايل ]بر همه چيز گواه است [ كه تنها او آفريننده و بى نياز است و غير او مخلوق و از هر جهت نيازمند به اوست . ]
شما در اين آيات آفرينش من و در آيه نفس وجود خودتان غرق در انديشه شويد، پايان اين انديشه من هستم : « يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ » ؛ من براى شما ظهور مى كنم، آشكار مى شوم. به خدا قسم كه يار بى پرده، بدون نقاب و حجاب، از در و ديوار در تجلّى است، يا اولى الابصار، اگر گوش باز شود، اين صدا از همه جاى عالم مى آيد :
كه يكى هست و هيچ نيست جز او |
وحده لا اله الاّ هو11 |
جايگاه خدا
صريح قرآن مجيد است كه به پيغمبر مى گويد: اگر نزد تو آمدند و گفتند كه خدا كجاست؟ بگو بندگان من دنبال من نگرديد، من جايى نيستم :
« وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ »12.هنگامى كه بندگانم از تو درباره من بپرسند ، [ بگو : ]يقيناً من نزديكم ، دعاى دعا كننده را زمانى كه مرا بخواند اجابت مى كنم ؛ پس بايد دعوتم را بپذيرند و به من ايمان آورند ، تا [ به حقّ و حقيقت ]راه يابند [ و به مقصد اعلى برسند ] .
اگر مى خواهيد باورتان بيايد يك يا اللّه بگوييد، خواهيد ديد كه جوابتان را مى دهم تا بفهميد كه پيش شما هستم. انسانى كه همواره در خريد جنس به عنوان دست دوم كلاه سر مردم مى گذارد، انسانى كه با زبانش مردم را اذيت مى كند، تهمت مى زند، بعد هم شب هزار بار يا اللّه مى گويد و انتظار شنيدن جواب از او دارد، و اگر جواب نشنود ناراحت است كه چرا با اين كه بيست سال خدا را مى خواند، جوابى نمى شنود،بايد گفت كه تو بيست سال است جواب خدا را در قرآن ندادى، اين همه تو را دعوت به عدالت، احسان، معاملات صحيح، نيكوكارى كرد، جواب ندادى، حال چگونه انتظار دارى با يك يا اللّه ، آن هم با اين بدن و جان و نفس و روح و عقلى كه پر از تاريكى است، جوابت را بدهد؟ بله، اگر مى خواهى جوابت را بدهد، از كل كارى كه در عمرت انجام داده اى، توبه كن، بعد يا اللّه بگو، آن گاه خواهى ديد كه چگونه جوابت را مى دهد، اما كسى كه پشت به خدا كرده و يا اللّه يا اللّه مى گويد، اينها جوابى ندارد. بايد رو به خدا كرد و يا اللّه گفت. كسى كه هر روز از خدا دور مى شود يا اللّه گفتن او هيچ معنايى ندارد. اما آن يا اللّه حسين كه در گودال قتل گاه گفت، هنوز هم جوابش از همه عالم شنيده مى شود.
يا اللّه ِ حسين عليه السلام يا اللّه همه عالم بود
زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: تا چهل روز بعد از شهادت پدرم، هر سنگى را كه از روى زمين بلند مى كرديم، خون از زيرش بيرون مى آمد. حسين همه عالم بود، وقتى يا اللّه مى گفت انگار همه عالم يا اللّه مى گويند، همه ملائكه يا اللّه مى گويند، همه وجود يا اللّه مى گويد. اين يا اللّه جواب دارد. گاهى هم آيات حق به صورت معجزات انبيا و كرامات اولياست. يك دسته از مردم به عللى نفسشان در برابر وجود مقدّس حضرت دوست حالت اعراض دارد و اين حالت اعراضى هم كه قرآن مجيد مى گويد، سه علت دارد، هر سه علتش را قرآن به طور پراكنده بيان مى كند. در يك صفحه نيست، در يك آيه نيست، در چند سوره بيان شده است. آن گاه كه انسان مريض است، سه علت به او مى رسد، دچار و اسير سه علت مى شود، در اين صورت، اگر آيات حق از روز روشن تر به او مى رسد با تلخى روبرمى گرداند. اين سه علت آياتى دارد، توضيحاتى دارد كه در بحث بعدى به آن مى پردازيم. اما كسانى كه گرفتار اين سه علت نيستند، در اين فضاى عالم معنا، در اين فضاى عالم عرفان و عالم ملكوت و الهى آزادند، آنها وقتى يا اللّه و يا ربّ مى گويند، جدّا جواب خدا را مى شنوند، عملشان، اخلاقشان، رفتارشان، برخوردشان بالاترين جوابى است كه مى شنوند. آن اخلاق و عمل الهى شان همان جواب يا اللّه شان است، آن نماز، روزه، جهاد و شهادتشان جواب هاى يا اللّه هايشان است.
1 . انعام (6) : 4 ؛ يس ( 36 ) : 46.
2 . ديوان اشعار حافظ شيرازى
3 . نحل (16) : 90.
4 . انعام (6) : 152.
5 . كامل الزيارات : 313، باب 102 ؛ بحار الأنوار : 99/45، حديث 1، باب 5 .
6 . انعام (6) : 46 ؛ يس ( 36 ) : 46.
7 . نساء (4) : 29.
8 . بقره (2) : 185.
9 . نحل (16) : 90.
10 . فصلت (41) : 53 .
11 . ديوان اشعار هاتف اصفهانى
12 . بقره (2) : 186.