دو واقعيت، در سوره يوسف
در سوره مبارك يوسف دو واقعيت مطرح شده است، كه عبارت اند از: عشق الهى و عشق حيوانى .
عشق حيوانى عشقى است كه اگر زلف جان كسى به آن گِره بخورد، او را تا بى نهايت كوچك شدن مى برد. قرآن مجيد كه مى فرمايد : در قيامت، اعمال سنجيده مى شود، درباره عده اى مى فرمايد :
«فَلاَ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً »1.و روز قيامت، ميزانى براى [ محاسبه اعمال ] آنان برپا نمى كنيم .
چون ايشان چيزى ندارند، براى آنان ترازويى قرار نمى دهند. اينان به نهايت كوچكى رسيده اند. نقطه مقابل آن، عشق الهى است كه انسان را به سوى بى نهايت بزرگ شدن حركت مى دهد.
ثمره عشق الهى
انسانى را از عمق چاه، بر تخت عزيزى مصر وجود مى رساند و او را به اسوه اى تبديل مى كند كه براى هر جمعيت و دل و جانى و هر پير و جوان و مرد و زنى الگو مى شود. اين سعه عشق الهى در دنيا است ، اما تماشاى جمال واقعى او بايد در قيامت صورت بگيرد. سعه وجودى اين عاشق، در دنيا نمى گنجد و خداوند بايد جهان بى نهايتى را برپا كند تا بتوان در آن بى نهايت ها را ديد. در اين سوره مبارك، عشق در اين دو سو مطرح شده است. نماد عشق حيوانى، يك خانم جوان است به نام زليخا و نماد عشق الهى، جوانى است در اوج زيبايى، به نام يوسف. اين دو عشق، با هم، در يك جنگ شديد، از سوى زليخا و جهاد جانانه از سوى يوسف قرار گرفته اند. عشق الهى، عشق حيوانى را سركوب كرد و پستى اين عشق و كمال آن عشق را تجلّى و ظهور داد.
هر كه كند روى طلب سوى او |
قبله ذرات شود كوى او |
زيباترين مطلبى كه در توضيح اين يك بيت مى توانم بگويم، اين است كه صاحب دعاى ابو حمزه ثمالى، حضرت زين العابدين عليه السلام ، روى منبر مسجد شام، به مردم گفت كه مى دانيد چه كسى را كشته ايد؟ كسى را كه همه ماهيان دريا و پرندگان هوا و فرشتگان خدا براى او گريه كردند، همه جنيان و درختان و انبيا و على و زهرا و امام مجتبى قدس سرهما ، براى او گريه كردند. شما شاميان كر بوديد و ناله همه موجودات را كه براى او بلند بود، نشنيديد وگرنه، مى شنيديد كه همه ذرات عالم، در عصر عاشورا مى گفتند : «بأبى أنت و أمى يا أبا عبد اللّه !».
عشق كه بازار بُتان جاى اوست |
سلسله بر سلسله سوداى اوست |
گرمى عشاق خراب است عشق |
آتش دل هاى كباب است عشق |
عشق نه وسواس بود نِى غرض |
عشق نه سودا بود و نِى مرض |
گفت به مجنون صنمى در دمشق |
كاى شده مستغرق درياى عشق |
عشق چه و مرحله عشق چيست؟ |
عاشق و معشوق در اين پرده كيست؟ |
عاشق يك رنگ حقيقت شناس |
گفت كه اى محو اميد و هراس |
نيست در اين پرده به جز عشق كس |
اول و آخر همه عشق است و بس |
عشق مجازى به حقيقت روى است |
كوشش عاشق كشش معنوى است |
قدم اوّل عشق
بنابر آيات و روايات، ما قدم اول را براى عاشق شدن برنمى داريم. قدم اول را او برمى دارد و تو قدم دوم را. او به سوى تو مى آيد و خود را به قلب تو مى نماياند :
گر به ره عشق در آتش خوش است |
نقد روان صافى بى دل خوش است |
آتش عشق از من ديوانه پُرس |
كوكبه شمع ز پروانه پُرس |
ما كه در اين آتش سوزنده ايم |
كشته عشقيم و به او زنده ايم |
آب خَزَر گرچه زجان خوش تر است |
چاشنى عشق از آن بهتر است |
اهل ملامت كه سلامت روند |
راه ملامت به سلامت روند |
گر تو در اين مرحله آسوده اى |
عاشق آسايش خود بوده اى |
عاشق جان و مال، نمى تواند خود را نگه دارد و همواره به معشوق مى گويد : جان و مال را چگونه و كِى براى تو خرج كنم؟ معشوق راهنمايى مى كند و مى گويد : براى تو پنج وقت ملاقات قرار داده ام. نماز خواندن، سرود و شعر عشق است به زبان عربى وبيان عشق دل است. آن وقت كه دربرابراومى ايستدو باهمه وجودمى گويد :
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ »2 .
او مى گويد : راه باز كنيد. بنده ام راه مى خواهد. موجودات و تعلقات! براى عاشق من راه باز كنيد كه او مى خواهد بيايد. اصرار اميرالمؤمين عليه السلام درباره قرآن، براى درك همين حقايق است. بسيار خسارت است كه انسان عمرش تمام شود و به حلاوت اين سخنان نرسد.
زيباى بى نهايت
خانمى نزد عارفى آمد و گفت : شوهرم مى خواهد مرا رها كند و به دنبال زن ديگرى برود. آن گاه گفت: مى دانم كه نگاه به نامحرم حرام است؛ از اين رو، من خودم را به زنان ديگر نشان مى دهم تا ايشان براى تو تعريف كنند كه كسى در اين شهر، زيباتر از من نيست. اين عارف، به جاى اين كه اين خانم را راهنمايى كند، نعره اى زد و غش كرد. خانم هم ترسيد و از آن جا رفت. عارف را به هوش آوردند و گفتند: چرا پاسخ او را ندادى؟ گفت: پاسخى نداشتم كه بدهم. او به من گفت: من زيباترين زن اين شهر هستم و شوهرم مى خواهد مرا رها كند. ديدم خدا دارد به من مى گويد: من كه زيباى بى نهايت هستم، چرا دنبال غير من رفتى؟ آيا كسى زيباتر از مرا پيدا كردى؟ ثروتمندتر از مرا پيدا كردى؟ كريم تر از مرا پيدا كردى؟ آمرزنده تر از مرا پيدا كردى؟
عشق پايدار و ناپايدار
عشق حيوانى، با بدن سر و كار دارد و ناپايدار است ، اما عشق الهى، چون يك طرف آن، حضرت حق است و در طرف ديگر، دل است، كشش حضرت حق، كشش بى نهايت است و وقتى در اين دل تجلّى كند، به علت شايستگى صاحب دل و بر اثر كشش معشوق، عاشق مى شود. اين عشق، همواره رو به افزايش مى رود و جايى براى نفرت و طلاق و جدايى براى او نمى گذارد. اين شعله، همچنان اضافه مى شود تا وجود عاشق را به حقيقت معشوق تبديل مى كند : «اللهم أذِقْنا حَلاوَةَ مَحَبَّتِك». همه دنيا و آخرت، در اين محبت غرق است. در اين عشق است كه عاشق حق، نه دنيا مى خواهد و نه آخرت. ظاهرا اين سخن از پيامبر صلي الله عليه و آله است كه مى فرمايد : اين قلبى كه نه طالب دنيا است و نه طالب عقبى، بلكه طالب مولا است و معشوق هم چون همه كاره عالم است، عاقبت به همه عالم مى گويد: مطيع عاشق من و مِلك او باش3 .
امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد : گفتار، نشان دهنده وضع باطن است. اين گوينده بايد مزه عشق را چشيده باشد. بعضى از اين اشعار، حكمت الهى است و با دل كار مى كند. پيامبر صلي الله عليه و آله مى فرمايد : گنج هايى زير عرش خدا هست كه كليد آن ها زبان شعراى حكيم است. اين كار دل است كه انسان واقعا خدا را از درون باور كند و اين، راه دارد. اين راه، پس از بعثت پيامبر تا قيامت، كتاب عشق حضرت حق است، يعنى قرآن مجيد است. اين عشق، از آن راه برقرار مى شود.
قرآن طريق دلباختگى
مردى را مى شناختم كه شغلش حمالى بود. همسرش مرده بود و او در گوشه اى زندگى مى كرد. يك مقدار ديد چشم او تار شده بود. من گاهى نزد او مى رفتم. به من مى گفت : هر وقت مى خواهى نزد من بيايى، سعى كن شب جمعه باشد كه من بيايم و در مجلس دعاى كميل على عليه السلام بنشينم و لذّت ببرم. او واقعا با اميرالمؤمنين عليه السلام هم نشينى مى كرد. آن زمان، روزى بيست تومان بدست مى آورد. از روز شنبه تا پنجشنبه پول هايش را جمع مى كرد. به سيصد تومان يا چهارصد تومان كه مى رسيد، بيست تومان براى مخارج يك هفته برمى داشت و بقيه آن را براى يك خانواده فقير كه مخارج آن اداره نمى شد، صرف مى كرد. من هر وقت نزد او مى رفتم، ساعت معينى بود كه مزاحم شغل او نباشد. او در گوشه اى نشسته بود و قرآن مجيد روى زانويش و او غرق در كتاب خدا بود. آيه اى مى خواند و زار زار گريه مى كرد. هر سه شبانه روز هم يك بار قرآن را ختم مى كرد. از راه قرآن، دل باخته خداوند بود. وقتى با من حرف مى زد، احساس مى كردم كه نور از دهان او خارج مى شود. امروزه اين افراد، در جامعه كم شده اند؛ اين كتاب عشق است.
عشق در تجلى آيات
قرآن پنجاه اسم دارد. يك اسم آن، رحمت است. رحمت عين عشق است ، اما انسان بايد دل بدهد كه اين آيات، براى او جلوه كند و در تجلى آيات، صداى پاى عشق شنيده شود. امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد: اين افراد، هر وقت قرآن مى خوانند، اگر خداوند جلوى جان ايشان را نگيرد، جان بدن را رها كرده، پرواز مى كند.
در شب عاشورا، با آن وضعيت گرسنگى و تشنگى و تاريكى بيابان، با يقين به كشته شدن همه افراد، امام حسين عليه السلام به قمر بنى هاشم عليه السلام فرمود : برو جلوى حمله دشمن را بگير و به آنها بگو: جنگ را تا فردا صبح به تأخير بيندازيد :
«و اللّه يَعلمُ إنّى أُحِبُّ تَلاوَةَ كِتَابَه»4 .
خدا مى داند كه من عاشق اين كتاب هستم.
يك شب ديگر من زنده باشم و قرآن بخوانم.
علامت باور واقعى
صاحب بصيرتى به من مى گفت كه آيات عذاب را هم روى منبرها قرائت مى كنى؟ گفتم : بله. گفت: كنار آيات عذاب، گريه هم مى كنى؟ گفتم: نه، گفت: پس چرا با اين زبان آلوده و چشم كور قرآن مى خوانى؟ مگر آيات عذاب را باور نكرده اى؟ اگر باور كرده اى، چرا ناله نمى زنى؟ در آن جا كه خداوند مى فرمايد :
«وَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ * فِى سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ »5.و شقاوتمندان ، چه دون پايه اند شقاوتمندان ! در ميان بادى سوزان و آبى جوشان [ قرار دارند].
شكم شما را در قيامت از زقوم پر مى كنم كه يك قطره از آن را اگر به هفت دريا بزنم، يك موجود زنده در آن نمى ماند. گفتم: دعا كن كه از اين پستى نجات پيدا كنيم.
شيخ بهايى مى گويد :
اى باد صبا به پيام كسى |
چو به شهر خطاكاران برسى |
بگذر به محله مهجوران |
وز نفس و هوا ز خدا دوران |
آن گاه بگو به بهايى زار |
كاى نامه سياه خطا كردار |
عمرت شده شصت و همان پستى |
از باده لهو و لعب مستى |
گفتم كه مگر به سى برسى |
خود را دريابى و دانى چه كسى |
1 . كهف (18) : 105.
2 . فاتحه (1) : 5 ـ 6 .
3 . ميزان الحكمة: 4/3473.
4 . بحار الأنوار: 44/392.
5 . واقعه (56) : 41 ـ 42.