قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه ششم

اوج وصال و اوج هجران

 

كلام در سوره مباركه يوسف بود، از مجموعه صد و چند آيه اين سوره، غير از دو نكته اى كه چند شب گذشته شنيديد، دو حقيقت ديگر استفاده مى شود كه فوق العاده قابل توجه است. يك حقيقت اوج وصال انسان را به وجود مقدس حضرت حق نشان مى دهد، و حقيقت ديگر اوج هجران و جدايى انسان را از پروردگار مهربان عالم.

 

اتصال به حق و انقطاع از حق

 

آنجايى كه بحث از اوج وصال و منافع ابدى براى انسان است، و بحث از اينكه اين انسان به مقام خيرالبريه اى رسيده كه اين مقام در قرآن مجيد مطرح است. اين يك طرف سوره است كه از مجموعه صد و چند آيه سوره مباركه يوسف استفاده مى شود، رسيدن انسان به اوج وصال حق و دريافت مقام خيرالبريه اى كه ديگر فوق آن براى انسان، مقامى وجود ندارد، چون كلمه خير در اينجا از نظر ادبيات عرب، افعل التفضيل است به معناى بهترين، كلمه برية هم به معناى مجموعه جنبندگان عالم، هر ذى روحى، هر ذى حياتى، كه در اين قسمت از سوره بازگو مى كند انسان توان حركت اين راه را دارد، راه هدايت را، و مى تواند به اوج وصال حق برسد، تبديل بشود به خيرالبرية و اتصال به منافع ابدى پيدا بكند، يك طرف داستان هم بحث از اوج هجران و جدايى و فراق و انقطاع از حق و رسيدن به مرحله شرالبريه و اتصال به خسارت ابدى و هميشگى است، خسارتى كه كراراً در قرآن مجيد مى فرمايد يك روزى مى آيد كه قابل جبران براى خسارت زده نيست. اين هم دو مطلب ديگر غير از آن دو مطلبى كه در مدت سه شب شنيديد.

 

راه رسيدن به اوج وصال و علت هجران و فراق

 

نكته مهمى كه در اينجا قابل بحث است و در قرآن هم به طور گسترده مطرح است، شايد در سى جزء قرآن پروردگار مهربان عالم براى بيدارى انسان مطرح كرده كه اين است كه : سبب رسيدن به اوج وصال و مقام خيرالبريه اى و اتصال به منافع ابدى چيست؟ و سبب رسيدن به اسفل السافلين و شرالبريه اى و هجران و فراق و جدايى و دچار شدن به خسارت ابدى چيست؟

به خاطر اهميت مطلب، قرآن به طور گسترده وارد اين مسأله شده است، از ابتداى سوره بقره هم وارد شده تا جزء سى ام. از آيات سوره مباركه قلم به بعد، يعنى به پهناى قرآن علت اين دو واقعه مطرح است.

 

مَثَل هاى قرآن

 

براى نزديك شدن مطلب به ذهن، من مجبورم اين مثال را ذكر كنم. همه اهل دل، محققين و اهل علم مى گويند كه در مثل مناقشه نيست، يعنى در مثل چون و چرا نياوريد، چون و چرا كردن جا ندارد، خود پروردگار در قرآن در به كارگيرى مثل مى فرمايد :

« إِنَّ اللّه َ لاَ يَسْتَحْيِى أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا »1 من خدا با اين عظمت و بى نهايتى و علمم، از اينكه براى بيان يك مطلبى به يك پشه يا فراتر از پشه مثل بزنم شرم ندارم . گاهى هم با همين مثل ها مطلبى را روشن مى كند و گاهى هم دست و پاى همه انسانها را مى بندد.

مثلا در آيه شريفه مى فرمايد:

« لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ »2 اين قدر ادعاى توان و قدرت نكنيد، براى اينكه اگر كل شما انسان ها يك جا جمع بشويد قدرت آفريدن يك پشه را نداريد. يعنى بر سر قدرت ادعايى انسان زده و الا مى گفت قدرت ساختن يك زنبور عسل را نداريد.

فرموده : « لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ » مجموعه ءشما، افكار و عقل و علم و قدرتتان را روى هم بگذاريد، يك پشه را نمى توانيد بسازيد، آن وقت شما در مقابل من سركشى مى كنيد به هدف اينكه پيروز بشويد؟

در مثل مناقشه نيست. همه شما تار يا سه تار را ديديد، يك وسيله موسيقى بسيار قديمى، حالا چند تا سيم و دكمه است و وقتى كه جداى از دست انسان و افكار انسان و حالات انسان است، هيچ صدايى ندارد، سكوت مطلق.

اگر يك انسان جاهل ونادان بيايد اين سه تار را بردارد و به خاطر اينكه به هيچ شكلى، دانش نُتهاى موسيقى را ندارد، شروع كند به نواختن، صداهاى ناهماهنگِ دلخراشِ نفرت آورِ خسته كننده از اين سه تار بيرون مى آورد، به خصوص اگر اين صداها را يك متخصص موسيقى بشنود كه او در كمال نفرت قرار مى گيرد و اگر ادامه پيدا بكند، چنان او را به خشم مى آورد كه سه تار را از دستش مى گيرد و از بين مى برد براى اينكه دست او به آن نرسد و اين صداهاى ناهماهنگ را در نياورد.

اما اگر يك داناى معاند اين سه تار را نامنظم بزند، باز همان صداهاى ناهنجار، دلخراش، ناباب و نفرت آور در مى آيد.

اما اگر يك داناى منصف و فهميده اين سه تار را با رديف و نُت و انديشه اى كه به سر انگشتانش مى دهد، بنوازد صداهاى هماهنگ و رديف و مرتبى در مى آورد.

 

انسان، موسيقىِ طبيعىِ زمينى ـ آسمانى

 

وجود انسان يك عنصر موسيقى طبيعى زمينى ـ آسمانى است، يك سر اين عنصر موسيقى وصل به عالم غيب است و سر ديگر آن وصل به خاك است. اين يك مسأله قرآنى است.

اما جهتى كه وصل به غيب است، از طريق «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى»3 وصل است، چون روح مادى نيست، از آثار ماديت هيچ چيزى در روح وجود ندارد، روح يك جنس لطيف آسمانى است ، نه به معنى اين آسمان بالاى سر، يعنى عالم بالا و با رفعت و يك جايگاه بسيار عالى كه ديگر بالاتر از آن جايگاه نيست، چون كلمه روح را با ياى متكلم وصل به خودش كرده است «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى» از روحم در آن دميدم، نه اينكه يك تكه از خودش را كنده و در انسان دميده، نه، يعنى يك عنصر همرنگ با ملكوتيان را به تناسب اين بدن كه در حقيقت همرنگ با خود من است، در اين بدن دميدم.

يك طرف عنصر خاكى است كه همان بدنه سه تار است ويك طرف عنصر نيز آن معنويت سه تار است كه وقتى ظهورش مى دهند، يا انسان را در اوج نشاط مى برد و يا آدم را به اشك ريختن وا مى دارد كه غم ها و غصه ها و ناراحتى ها و رنج ها تخليه بشود.

از زمان آدم تا الان، وجود انسان كه سه تار خلقت است، هرگاه دست نادان و داناى معاندى افتاد، فقط صداهاى ناهماهنگ غرايز نفسانى و اميال حيوانى و شهوات بى محاسبه را از آن درآورده است. اين صداها را به صورت عمل هم در آوردند، صداهايى كه مورد نفرت حق و ملائكه و موجودات عالم و زمين است، مورد نفرت آسمان است.

اين خواسته هايى كه انگشت اين نادانان و يا دانايان معاند، از اين عنصر ظهور دادند، هميشه بخش عمده اى از كره زمين را دچار فساد و ناامنى و ظلم و جنايت و غارت و قتل و اختلاف ونابودى كرده است.

 

گرفتار شدن لنين در دست هگل

 

وقتى يك نفر، به تنهايى در دست هگل مى افتد، و سرانگشتان هگل ـ كه با نوشتن كتاب فلسفه هگل ـ تارهاى وجود اين يك نفر رابصدا در مى آورد، از اين يك نفر يك صداهاى ناهماهنگى به وسيله هگل ـ فيلسوف داناى آلمانى ضد انسان ـ در مى آيد، اين صدا پخش مى شود، هگل صداى لنين را در آورده است، يعنى لنين در دست انگشتان افكار هگل افتاد و صدايش در آمد و مكتب كمونيستى به وجود آمد، در اين 80 - 90 سال، لنين ـ كه هگل صدايش را در آورد و اين صدا را بشر گوش داد در حالى كه صداى بسيار ناهماهنگى بود، نه هماهنگى با فطرت و نه با وجدان و نه با انديشه پاك و نه با دنياى انسان و نه با آخرت انسان داشت ، و انسانها گول اين صدا را خوردند ـ به اندازه دو ميليارد نفر به فراق و جدايى و هجران از خدا مبتلا شدند، و يك طرف وجودشان كه جنبه ملكوتيشان بود، به كل تعطيل شد.

آمدند گفتند : همه چيز خاك و ماده و اقتصاد و بدن است. ميلياردها نفر دچار افكار اين لنين شدند و چقدر آدم بى گناه كشتند، چقدر بى گناه غارت كردند، چقدر كشورها را بردند، چقدر عباد خدا را گمراه كردند، ميليون ها نفر كه مردند وبه جهنم رفتند، ميليون ها نفر باقى مانده نيز بعد از مدتى خودشان از اين صداهاى ناهماهنگ متنفر شدند، و فرهنگ كمونيستى از بين رفت.

اين صدا درآوردن به وسيله يك داناى معانداست. و اما صدا در آوردن به وسيله نادانان، اين ديگر در خانه ها و مدرسه ها و دانشگاه ها و پاركها و رفاقت ها و اقتصاد هست، اين ديگر بخشى نيست كه جهان را تحت تاثير قرار بدهد.

يك مادر بدون اطلاع از حقايق و به نادانى و بدون علم از دخترش صدا ناهماهنگ با خدا در مى آورد، صداى بى حجابى، صداى بدحجابى، صداى شهوات بى محاسبه، بعد هم در جامعه رهايش مى كند، در اين حال اين مضلّ و اين بد صدا چه مقدار انسان را تا زمانى كه اين صدا را دارد به گمراهى مى كشاند، خدا مى داند.

يا يك پدر از پسر صداى ناهماهنگ در بياورد، يا يك معلم از بچه هاى كلاس صداى ناهماهنگ در بياورد، يا يك روحانى بى سواد ـ كه نگذاشته مردم به بى سوادى او پى ببرند ـ از مردم صداهاى ناهماهنگ در بياورد، چيزى را به عنوان دين مى گويد كه خودش هم نمى داند كه جزء دين نيست، و مردم را به عنوان ديندارى، به بى دينى مى كشاند.

 

صداى ناهماهنگ زليخا

 

زليخا خانمى است كه اربابان شرك مصر، از او صداى ناهماهنگ با خدا و با خلقت و با دنيا و با آخرت در آوردند، او با اين صداها كه نشان مى دهد در فراق و هجران و جدايى از حق است، غير از شهوت هيچ چيز را محاسبه نمى كند ، محاسبه نمى كند كه من يك زن شوهر دار هستم، آبرومندم، زن نخست وزير هستم. محاسبه نمى كند كه اين جوان كنعانى پاك آمده و نبايد او را آلوده كنم. محاسبه نمى كند كه آينده زناى با زن شوهر دار با او چه خواهد كرد، هفت سال فقط به يوسف مى گويد: كام مرا برآر.

« أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ »4 منم كه از او طلب كامجويى مى كنم، محاسبه هم در اين كامجويى ندارم كه حالا من كه هستم و شوهرم كيست و يا در كشورم چه اتفاقى مى افتد يا عملم ناهماهنگ با نظام خلقت و صاحب خلقت است. اينها را اصلا محاسبه نمى كند فقط صداى زنا محصنه مى دهد. دائم مى گويد بيا.

اين يك طرف آيات قرآن است. در اينجا نشان مى دهد انسان در ظرف دنيا به صورت يك تفاله ته نشين مرتبه اسفل سافلينش است.

 

صداى هماهنگ يوسف عليه السلام

 

طرف ديگر، اوج وصال حق است. اوج خيرالبريه اى است، اوج اتصال به منافع ابد است. براى يك بار يوسف از آن زن طلب كامجويى نمى كند، دائم مبارزه مى كند، صدايى كه از يوسف عليه السلام در مى آيد در قرآن آمده. هفت سال اين زن مى گويد من دلم مى خواهد از تو كامجويى بكنم، او مى گويد «مَعاذَ اللّه »5، چرا؟ چون تار وجود يوسف را سه تا پيغمبر به صدا در آوردند. يكى يعقوب پدرش، يكى فرهنگ جدش اسحاق و يكى فرهنگ جد پدرش ابراهيم است، به همين خاطر هم هست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله هر وقت مى خواست اسمش را ببرد، نمى گفت يوسف، هميشه مى گفت: «كريم بن كريم بن كريم يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم»، سه تا كلمه كريم كنار اسم يوسف مى گذاشت و سه پيغمبر را نام مى برد، يعنى يك جوان، وقتى در سرانگشتان تربيت پيغمبرانى كه انگشت هايشان وصل به خدا بوده، قرار بگيرد، صداى خدا را از او در مى آورند.

سامرى چه كار كرد؟ قرآن مى گويد: با طلا و نقره يك گوساله ساخت ، صداى گوساله از آن درآورد.

اين نادانان و دانايان معاند از بشرهايى كه در اختيارشان قرار گرفتند، صداى گوساله و گاو در آوردند. فقط شهوت و شكم. درصد بالايى از مردم جهان در اروپا و آمريكا و آسيا و آفريقا، فقط دنبال شكم و شهوت هستند. ولى آنهايى كه در سرانگشتان انبيا قرار گرفتند فقط دنبال خداهستند.

 

صداى بى نظير اميرالمؤمنين عليه السلام

 

اى كاش ما مى توانستيم شصت و سه سال، كنار اميرالمؤمنين عليه السلام مى نشستيم، به واللّه العلى العظيم يك بار در شصت و سه سال عمرش، نه اينكه دنبال شكم و شهوت و صندلى و لباس نبود، حتى يكبار در ذهن و زبانش دنبال بهشت هم نبود.

اى كاش در كنار او بوديم. صدايى كه از على عليه السلام در كل عمرش در مى آمد اين بود «الهى ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً فى جنتك»6 من نه آرزوى بهشت دارم و نه ترس از جهنم، همه عشقم اين است كه غلام حلقه به گوش عبادت تو باشم، مرا بهشت ببرى، من دنبال آنجا نيستم، جهنم هم ببرى، مى گويم محبوبم خواسته من اينجا باشم «صبرت على عذابك»7 چه خبر است.

شما فهميديد چه خبر است؟ من كه 59 سال از عمرم گذشته واللّه تاالان نفهميدم در روح على عليه السلام چه خبر است. چقدر هم كتاب خواندم و قرآن و روايت ديدم، من كه نفهميدم.

 

اگر امشب جبرئيل از طرف خدا بيايد به ما بگويد، كل شما يك صف بشويد، ما يك دانه چراغ يك فتيله اى قديمى روشن مى كنيم، هر كدامتان يك دقيقه انگشتتان را روى شعله اين چراغ بگذاريد، چون خدا از شما خواسته است، ما اعلان مى كنيم «صبرت على عذابك»؟ من كه به جبرئيل راستش را مى گويم، مى گويم از خدا بخواهيد اين كار را از من نخواهد.

صدايى خالص تر از اين هم در عالم شنيديد؟ «فهبنى يا الهى» نمى گويد: يا اللّه ، يا رب، مى گويد : يا الهى، معبودم، محبوبم، «فهبنى يا الهى صبرت على عذابك» مرا جهنم ببرى من صبر مى كنم، اما به من بگو «فكيف اصبر على فراقك» منِ به وصال رسيده، حالا دوباره فراق؟ چطورى؟ اين اوج انسانيت است.

چه انگشتانى اين صدا را از تار وجود على عليه السلام در آورده است، انگشتان قرآن و پيغمبر صلي الله عليه و آله .

رفيقانمان چه كسانى هستند؟ الگوبردار از چه كسانى هستيم؟ سرمشق مان چه كسانى هستند؟ با چه فرهنگ هايى در ارتباطيم، به چه مجوزى تار وجودمان را دست نادان و داناى معاند بدهيم كه چه صدايى از ما غير از صداى شكم و شهوت در بياورد كه بى قيد و شرط شكم بگويد : پرم كن، شهوت هم دائم داد بزند، به هر شكلى جواب كامجوئيم را بده و آرامم كن.

اين صداست؟ اين نداست؟ اللّه اكبر از خسارت.

 

صداهاى هماهنگ خلقت

 

يك سر اين تار « نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي »8 يك سر اين تار « كُلُوا مِمَّا فِي الاْءَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً »9 يك سر اينجا پاكى محض، يك سر آنجا هم پاكى محض. حالا اين موجود دو سر پاك را كه در عالم خاك پاكى محض و در عالم معنويت، پاكى محض و همرنگى با فرشتگان آفريده شده، يك سه تار به اين با عظمتى به پهناى آفرينش يك نادان آن را به صدا در بياورد، چه صداهاى ناهنجار و آلوده و گوشخراشى از آن در مى آيد، به قول سعدى:

زيبقم در گوش كن تا نشنوم

يا درم بگشاى تا بيرون روم

يا در را باز كن تا از اين محيط پرجنجال كه انواع صداهاى شيطانى از انسان درآوردند، بيرون بروم يا اگر نمى گذارى بروم، دو تا گوشم را پنبه بگذاريد تا اين صداها را نشنوم.

وقتى شمشير ابن ملجم فرقش را شكست، يك مرتبه فرمود: «فزت ورب الكعبه»10 دارم مى روم كه اين صداها را نشنوم، صداى شتر عايشه را نشنوم، از يك شتر صدا درآورديد، صدهزار نفر را بيچاره اين صدا كرديد و به جهنم برديد. صداى شاميان را نشنوم كه معاويه صدهزار نفر را براى جنگ با من به ناحق آورد. صداى خوارج را نشنوم. اى شمشير! على را راحت كردى، جايى مى روم كه فقط صداى پيغمبر و فاطمه را بشنوم، جايى مى روم كه صداى انبيا را بشنوم، دو شب ديگر صداى خودش را مى شنوم كه به من مى گويد

« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ »11 .

فكر كنيم دست چه كسى افتاديم؟ چه كسى با ما بازى مى كند؟ اى مفسدان! ما را رها كنيد، اى احزاب! ما را رها كنيد، اى دار و دسته ها! ما را رها كنيد، اى شياطين جنى و انسى! ما را رها كنيد، آخر ما مال خداييم « إِنَّا للّه ِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ »12 اين چه صداهايى است كه از ما درآورديد؟ بى حجابى، بدحجابى، عريانى، شراب، زنا، قمار، دروغ، تهمت، شايعه، غيبت. با چه انگشتانى تار وجود ما را مى زنيد؟ ان شاء اللّه خدا اين دستها را قطع كند

« تَبَّتْ يَدَا أَبِى لَهَبٍ وَتَبَّ »13.

اما اين طرف، چه صداهايى، اى كاش ما را يك بار در صحراى عرفات كنار ابى عبداللّه عليه السلام راه مى دادند مى نشستيم صداى خودش را در خواندن دعاى عرفه مى شنيديم، اين صداى خداست كه از گلوى ابا عبداللّه عليه السلام در مى آيد

«أَنْتَ الَّذِى أَزَلْتَ الاْءَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ»14 .
تويى كه با انگشتان رحمتت تمام بيگانه ها را از دلم بيرون كردى، حالا حس مى كنم كه غير از تو هيچ كس را دوست ندارم؛

«حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ» اين دعاى عرفه چه صدايى است؟ اين دعاى كميل چه صدايى است كه از بشر درآمده، چه صداى زيبايى است؟ «اللهم برحمتك التى وسعت كل شى ء»15 اين چه صدايى است؟ چقدر اين صدا زيباست.

مى فرمايد : شب معراج آنجايى كه جبرائيل هم نتوانست بيايد، به من گفت : ديگر جاى ما نيست، جاى انسان است، برو. جبرئيل در مقام چهارم ماند، گفت : من ديگر پر پرواز ندارم، رفتم آنجايى كه فقط من راه پيدا كردم، هيچ كس ديگر نرفته بود. ديدم على با من حرف مى زند. دست راستم را نگاه كردم، على نبود، دست چپ، على نبود، رو به رويم على نبود، پشت سر على نبود، متحير شدم، گفتم بپرسم، گفتم : يا رب! على با من حرف مى زند، خودش كجاست؟ خطاب رسيد : نه حبيبم، من با صداى على با تو حرف مى زنم. انسان عجب صداهاى زيبايى دارد!

اى كاش يك بار ما را راه مى دادند آن وقتى كه هنوز سپيده صبح نزده، تاريك است، على صورتش را روى خاك گذاشته، پيغمبر و خدا چه صداهايى از على درآورده اند! چقدر دلنواز است، اين صدا آدم را در اوج شادى و حال و پاكى مى برد.

اين صدا مالك اشتر ، عمار ياسر ، حجر بن عدى و رشيد حجرى مى سازد، برو بالاتر، اين صدا قمر بنى هاشم مى سازد، اين صدا حسن مى سازد، اين صدا حسين مى سازد. اين صدا زينب مى سازد.

صداى يعقوب و اسحاق و ابراهيم دائم گوش يوسف را نوازش داده است.

اى كاش ما را راه مى دادند، يك بار آن وقتى كه صورتش بعد از نماز صبح روى خاك مى رفت. اين صداها را حسن شنيد، حسن شد، حسين شنيد، حسين شد، آنها هم مكلف بودند، انسان غير مكلف كه نبودند،اين صدا را زينب شنيد، زينب شد.

 


1 . بقره (2): 26 .
2 . حج (22): 73 .
3 . حجر (15): 29
4 . يوسف (12): 51 .
5 . يوسف (12): 23 .
6 . بحار الأنوار: 67/186، باب 53، حديث 1
7 . اقبال الأعمال: 708
8 . حجر (15): 29 .
9 . بقره (2): 168 .
10 . بحار الأنوار: 41/2، باب 99، حديث 4 .
11 . فجر (89): 27 - 28 .
12 . بقره (2): 156 .
13 . مسد (111): 1 .
14 . بحار الأنوار: 95/226، باب 2، حديث 3 .
15 . اقبال الأعمال: 706 .

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه