قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اندیشه در اسلام - جلسه ششم

درك حقانيت عالم بر اثر انديشه

 

 

مسئله مهمى كه اسلام بر آن اصرار دارد اين است كه مردم داراى فكر و انديشه باشند و در آيات خدا بينديشند، چرا كه فكر در آيات خدا در حقيقت، راه و مقدمه اى براى بهترين نتيجه، يعنى اتصال به وجود مقدّس حضرت حق است.

 

قرآن مجيد مى فرمايد: از راه انديشه در آيات الهى شما به اين نتيجه مى رسيد كه عالم و آدم هر دو بر حق هستند و آن گاه سعى مى كنيد لباس باطل به آن نپوشانيد، ضايع نكنيد و به نابودى نكشيد.

 

حقيقت هم همين طور است، چرا كه انسان وقتى بفهمد كه همه عالم حق است، كمترين عنصر از اين عناصر عالم را به مسير باطل نخواهد كشيد و سعى او بر اين است كه با عناصرى كه در اختيار دارد، تجارت الهى كند، تجارتى كه قرآن نتيجه اش را نجات از عذاب دردناك مى داند.

 

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللّه َ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللّه َ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ »1 .

اى اهل ايمان ! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك نجات مى دهد ؟ به خدا و پيامبرش ايمان آوريد ، و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد ؛ اين [ ايمان و جهاد ] اگر [ به منافع فراگير و هميشگى آن ]معرفت و آگاهى داشتيد ، براى شما [ از هر چيزى ]بهتر است .

 

منظور از اموال همين عناصرى است كه سر سفره خلقت است و انسان انديشمند كه به حقانيت اين عناصر رسيده سعى مى كند آنها را در راه حق مصرف كرده، با اين عناصر تجارت كند، تجارتى كه سودش ابدى است.

 

يك پرسش و سه پاسخ

 

 

شخصى از يكى از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله پرسيد كه زندگى را براى چه مى خواهى؟ جواب بسيار خوبى داد، گفت : دلم مى خواهد براى سه كار زنده باشم : به خاطر شب، روز و مردم.

 

اما به خاطر شب مى خواهم زنده باشم، چون پروردگار بزرگ عالم بنده را براى سه كار در شب دعوت فرموده است ؛ البته سه كارى كه پروردگار از بنده دعوت كرده، تمام شب نيست، بلكه به دو قسمت از شب متعلق است. پروردگار عالم در قرآن مى فرمايد : دو سوم شب براى خواب است. حدود يك ساعت مانده به اذان صبح پروردگار سه كار براى ما قرار داده است. به دليل اهميّت اين يك ساعت است كه تمام انبيا و ائمه قدس سرهما عمر خود را در يك سوم آخر شب با اين سه كار پر كرده اند؛ يعنى عنصر عمر را در يك سوم آخر شب تمام كردند و آن وقت خوابشان را مقدمه اين سه كار قرار داده اند. مى خوابند تا بدن استراحت كرده، نشاط براى اين سه كار داشته باشند، پس خود اين خواب هم عبادت و بندگى است. مقدمه بندگى، خود بندگى است. وضو خود به خود واجب نيست، بلكه براى نماز واجب مى شود و مقدمه نماز است. وقتى انسان براى نماز وضو مى گيرد، گويى عبادت مى كند، ولى اگر وقت نماز نباشد يا انسان نماز را براى خدا نخواند، وضو ارزشى ندارد. هيچ پيامبر و امامى هم تا شب از دنيا رفتنش يك ساعت مانده به نماز صبح را به خواب نگذراندند. همه انبيا و ائمه در آن وقت شب بيدار بودند. انجام اين سه كار بر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله واجب عينى بوده و حق ترك آن قسمت از شب را نداشته است ؛ البته ديگر انبيا و ائمه مى توانستند ترك كنند و بعد هم در كنار آن قطعه شب اين آيه را فرستاد:

 

« عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً »2.
اميد است پروردگارت تو را [ به سبب اين عبادت ويژه ] به جايگاهى ستوده برانگيزد .

 

هنگامى كه روايات و بعضى آيات قرآن را نگاه مى كنيم كه نسبت به اين دو ساعت و اين سه كار كه چه سودى براى دنيا، برزخ و آخرت انسان دارد، خود را در برابر درياى پر موجى مى بينيم كه چشم اندازش براى ما از اين عالم گسترده تر است.

 

1 . كار اول تهجّد است. كلمه تهجّد به معناى نماز شب است. يازده ركعت است. پيش از اين كه مؤذن اذان را بگويد بايد تمام شود. پنج تا دو ركعت، مانند نماز صبح و يك ركعت، حمد و سوره و قنوت و ركوع و سجود و تشهد و سلام ؛ البته گفته اند سجده آخرش را آن قدر ادامه بدهيد كه شيطان در پيشگاه حق فرياد بزند كه از دست سجده تو كمرم شكست، و راهم به روى او بسته شد. قنوتش هم يك برنامه هايى دارد. دعاهاى مخصوصى دارد و اگر بتواند چهل مؤمن را، زنده يا مرده، دعا كند و دعا به فارسى هم مانعى ندارد، سيصد مرتبه العفو بگويد. اگر كسى هم حوصله اش را ندارد، يك «ربنا آتنا» مى خواند و به ركوع مى رود. پس از اين يازده ركعت آبرو براى آخرت ذخيره مى شود و روزى براى دنيا فراوان مى گردد ؛ افزون بر اين، هنگامى كه وارد ركعت اول شدى، پروردگار بزرگ عالم، گناهانت را مى بخشد. ارزش آخرتى آن را هم كسى نمى داند.

 

2 . كار دوم استغفار و توبه است.

 

« وَبِالاْءَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ »3.
و سحرگاهان از خدا درخواست آمرزش مى كردند .

 

3. كار سوم انديشه در عمرگذشته وجارى شدن اشك چشم است. امام ششم عليه السلام در اين باره مى فرمايد: اين اشك را با دستمال پاك نكنيد. اگر هم مى خواهيد پاك كنيد، با دستتان به صورتتان بماليد. بگذاريد اين اشك ها ذخيره شود. در روز قيامت هنگامى كه بنده اى را به طرف جهنم مى كشند، خطاب مى رسد او را نبريد. او سرمايه عظيمى پيش من دارد كه شما نمى دانيد، و آن اين است كه در دل تاريكى شب، گرچه در همه عمر يك شب بنده ام بلند شد، از گذشته اش پشيمان شد، رنجيده شد، كسل شد، غصه دار شد، اشكش جارى شد، همان اشك، قيمت نجاتش است. او را رهاكنيد. قرآن مجيد درباره اين اشك در آيه زير مى فرمايد:

 

« أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ »4.
مانند دو چشمه اوّل بهار ديده آنها داراى اشك است.

 

گفت من زندگى را براى شب مى خواهم و شب را براى آن ساعت سحر و ساعت سحر را هم براى استغفار، گريه و تهجّد، اما زندگى را براى روز مى خواهم، آن هم روز طولانى و خيلى گرم كه از آسمان آتش ببارد و من با كمال نشاط و شوق آن روز طولانى را روزه بگيرم و در خانه معبود و محبوبم لذّت ببرم، اما زندگى را براى مردم مى خواهم كه در داخل مردم باشم و كار كسى را كه گرفتار است با نشاط رفع كنم.

 

نتيجه حقانيت عالم

 

 

تفكر در جهان و خويشتن و مطالعه در اوضاع عالم راهى است كه شما را به اين جا مى رساند كه عالم حق است، خودتان نيز حق هستيد.

 

« سَنُرِيهِمْ ايَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَفِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ »5.
به زودى نشانه هاى خود را در كرانه ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهيم داد تا براى آنان روشن شود كه بى ترديد او حق است .

 

« وَمَا خَلَقْنَا السَّمواتِ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ »6.
و آسمان ها و زمين و آن چه را ميان آن دوتاست، جز به حق نيافريديم.

 

« وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ »7.
و ما آسمان ها و زمين و آن چه را ميان آن دو است ، به بازى نيافريده ايم .

 

من عالم را بيهوده نيافريده ام كه تو عناصر عالم را به بازيچه بدانى، انگشتانت را به قمار بگيرى، معده ات را با شراب پر كنى، فكرت را به حيله بگيرى، قدمت را به حركت كردن براى دو به هم زنى و گناه و معصيت بكار بگيرى. عالم و انسان حق است. وقتى ثابت شد عالم حق است، هنگام مصرف آن، اين حق را كجا مى برم؟ حق را مى برم و با عملم لباس حق مى پوشانم نه لباس باطل ؛ حالا زندگى را براى چه مى خواهيد؟

 

براى شب، شب را براى سحر، سحر را براى استغفار و توبه. براى روز، روز را براى روزه. و براى مردم كه بگردم ببينم تا جايى كه از دستم برمى آيد مشكل آنها را حل كنم. اين زندگى حق است. مرگ آن حق است. برزخ آن هم حق است. حق چنين انسانى هم اين است كه حتما به بهشت برود و بهشت را بر اثر يك چنين زندگى پر از حقيقتى به ارث ببرد.

 

« قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلاَّ عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ * فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لاِءَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ »8 .

بى ترديد مؤمنان رستگار شدند . آنان كه در نمازشان [ به ظاهر ]فروتن [ و به باطن با حضور قلب ] اند . و آنان كه از [ هر گفتار و كردارِ ]بيهوده و بى فايده روى گردانند ، و آنان كه پرداخت كننده زكات اند ، و آنان كه نگه دارنده دامنشان [ از شهوت هاى حرام ]اند ، مگر در [ كام جويى از ]همسران يا كنيزانشان ، كه آنان [ در اين زمينه ]مورد سرزنش نيستند . پس كسانى [ كه در بهره گيرى جنسى ، راهى ]غير از اين جويند ، تجاوزكار [ از حدود حق ]هستند . و آنان كه امانت ها و پيمان هاى خود را رعايت مى كنند .

 

به حق متولد شد، به حق معامله كرد، به حق هم مُرد و وارد محشر شد. حق او هم هست كه به بهشت برود.

 

اين زندگى به اين پاكيزگى را آلوده اش نكنيم و حقى را با شهوت نجس نكنيم. قرآن هم در آياتى كه خوانده شد، مى فرمايد: وقتى كه شهوت شعله اش روشن شد، نگذار تجاوز كند : «الاّ عَلَى أَزوَاجِهِم».

 

اگر ازدواج كردى با همان مسير ازدواج شهوت را خاموش كن و اگر ازدواج نكردى، مقدارى خودت را نگه دار تا خدا گشايشى برساند. اگر نمى توانى خودت را نگه دارى، مسير ازدواج موقت را طى كن كه افكارت را نگيرد. فكر گناه كم كم در ذهنت بر وجودت مسلط نشود، چشمت را منحرف نكند. آن فكر آن قدر به تو فشار نياورد كه تو را به زنا يا گناه ديگر آلوده كند. عالم حق است، شهوت هم حق است. زن، مرد و عناصر حقند. همه چيز در اين عالم حقند. از اين سفره هر حقى را كه برمى دارى، به حق مصرف كن، سفره از آنِ خداست. شما هم مهمان او هستى، اين حقى كه از سر اين سفره برمى دارى، با خود حضرت حق معامله كن. خيال نكنيد كه معامله با حق، نفعش تنها در آخرت آشكار مى شود، نه، معامله با حق نفعش از همان ابتداى معامله آشكار مى شود كه نمونه آن انديشه در آيات خداست كه موجب يقين و توحيد در انسان مى شود «يتولد منه التوحيد واليقين».

 

ما را به خدا و حق مى رساند. حركت ما را حركت در مسير حق قرار مى دهد. بهترين لذت و عالى ترين سود را از زندگى مى بريم. بايد فكر كنيم كه هيچ چيزِ وجود ما و آن چه در اختيار ما قرار گرفته، باطل نمى شود. براى يافتن حق بينديشيد. براى ظهور حق در وجودمان و در غيب درونمان، به يك سرمايه عظيم پرمنفعتى تبديل مى شويم.

 

اين حكايت را حتماً بخوانيد

 

 

فضيل ابن عياض چند انديشه دارد كه حيفم مى آيد برايتان نگويم. او مردى بود كه اسمش وحشت ايجاد مى كرد. آنهايى كه شهرنشين بودند مى ترسيدند و آنها كه بيابان گرد بودند و كار و كاسبى بين دو شهر داشتند، هم از او مى ترسيدند. اين دزد گردن كلفتِ سرگردنه، چند برنامه فكرى دارد كه بر اثر اين روشنايى فكر، نور اين فكرش در تاريخ ماند. از ارادتمندان به وجود مقدّس حضرت موسى بن جعفر عليه السلام هم بود. براى يك بار هم حاضر نشد در دوره هارون با او ملاقات كند، چرا كه مى گفت دينم از بين مى رود. يك بار هارون در مكه بى خبر به ملاقاتش آمد كه آن شب هم مطلبى به هارون گفت كه هارون تا صبح خوابش نبرد. وقتى از آن منزل بيرون آمد، گريه مى كرد. هزار دينار هم آن شب برايش فرستاد كه عين هزار دينار را پس داد و گفت: مدت زيادى است كه از دزدى توبه كرده ام. خدمت كار خانه گفت: ما كه پول نداريم اين هزار دينار را بپذيريد، اما او گفت: ما حتى بدن خودمان بار سنگينى است كه آن را مى كشيم، حالا هزار دينار هم بار روى آن اضافه كنيم، بسيار خوب فكر مى كرد.

 

امام محمّد غزالى مى گويد : ما در مسافرت به دزد برخورديم، تمام اثاث هاى كاروان را بردند، حتى يك خورجين هم نداشتيم، خورجين هاى ما را هم بردند. بلند شديم پيش پليس دزدها رفتيم و گفتيم كه مال اين مردم را پس بدهيد، گفت: نمى شود. اين همه پارچه اين همه پول، اين همه خوراكى. گفتم پس مال مرا پس بدهيد. گفت: چيست؟ گفتم: يك مشت كاغذ كه روى اين كاغذها يك مشت نوشته است. گفت: حالا اگر مال تورا پس ندهيم، چه مى شود؟ گفتم: هيچ، من سى سال زحمت كشيده ام، علم اندوختم و اين علمم را روى اين كاغذها آورده ام.

 

رئيس دزدها حرفى به من زد كه همان سخن سبب انقلاب درونى من شد. سى سال تمام به شام آمد و در مدت اين سى سال، كتاب « كيمياى سعادت » را نوشت و خودش را چهره ابدى كرد. رئيس دزدها خنديد و گفت: اى بدبخت، عجب علمى دارى كه دزد همه اش را يك مجلس برد، برو علمى بياموز كه دزد نتواند ببرد.

مرد كه بايد كه گيرد اندر گوش

ور نوشته است پند بر ديوار

باطل است آن چه مدعى گويد

خفته را خفته كى كند بيدار

قافله اى را دزديدند كه اموال فراوانى داشت. فضيل هم روى يك سنگ نشسته بود و نگاه مى كرد. پس از اين كه بارها را باز كردند، در يكى از آنها يك دستمال بسته كهنه بود. فضيل گفت: اين را بياور، خودمان باز كنيم. اين حتما گوهر گران بهايى است كه در اين دستمال كهنه پنهان كرده كه دوستانش نفهمند. وقتى پيش فضيل آوردند و باز كرد، ديد يك تكّه چرم است كه رويش آية الكرسى نوشته شده است. فكر كرد. اين آية الكرسى را براى چه نوشته اند. گفت: صاحبان اين مال پيش خود حساب كردند كه حتماً در اين مسير به دزد قدرتمندى مانند من برمى خورند ؛ از اين رو، آية الكرسى را نوشتند تا قرآن مالشان را بركت دهد و حفظ كند ؛ به همين علت، اين كار را انجام دادند. صدا زد، اى دوستان من، از شما تقاضا مى كنم تمام اموال اين مردم را پس دهيد، براى اين كه ما دزد پارچه ايم نه دزد عقيده و ايمان. اينها به علت اين كه مالشان از بين نرود، آية الكرسى نوشته اند. ما اگر اين مال را ببريم، عقيده اينها را برده ايم.

 

خود اينها انسان را حركت مى دهد. بايد همواره فكر كنم كه قيافه، عمل و حركت من به گونه اى است كه هركس نزد من مى آيد به عنوان دين مى آيد. سعى كنم تا دين مردم را حفظ كنم. اگر هم كار غلطى مى كنم، جلوى مردم انجام ندهم. اگر گناهى دارم، جلوى مردم نباشد كه اعتمادشان سلب شود. اگر انسان با فكر كار كند، هيچ حقى باطل نمى شود.

 

عاقبتى تكان دهنده

 

 

عاقبت كار را دوگونه نقل مى كنند: يك روايت اين است كه مى گويند به يكى از نوچه هايش گفت: به بغداد مى روى، فلان كوچه و در فلان خانه را مى زنى. آنها دختر زيبايى دارند. به پدر و مادرش مى گويى كه امشب او را آرايش كنند، بيدارهم بمانند، ما نصف شب مى خواهيم به آن خانه بياييم، وگرنه بايد هر دو براى كشته شدن حاضر شوند. پيغام را آورد. پدر و مادر گريه كردند و فكر كردند كه چه كار كنيم. به كلانترى بغداد خبر دهيم. چه كسى مى تواند از دست او نجات پيدا كند. ممكن است به نوچه هايش دستور داده باشد كه اگر به كلانترى خبر دادند، همه را قتل عام كنيد ؛ از اين رو، گفتند : بيايند دختر را بردارند و ببرند. تسليم شدند، چون ضعيف بودند. دختر را آراستند. دوازده شب آمد و مى خواست از پشت بام وارد خانه شود نه از درب، چون نمى خواست خودش را لو دهد. همين طورى كه داشت از پشت بام ها مى آمد، يكى دو خانه به پشت بام خانه آن دختر مانده بود كه شخصى از همان انسان هايى كه زندگى را براى شب و شب را براى عبادت و روز را براى روزه و خدمت به مردم مى خواستند، در سحر، در حال سجده يا قنوت يا ركوع بود و با يك حالى آيه سوره حديد را مى خواند:

 

« أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ امَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّه َ »9.
آيا براى اهل ايمان وقت آن نرسيده كه دل هايشان براى ياد خداو قرآنى كه نازل شده نرم و فروتن شود ؟

 

باز هم نمى آيى؟ باز هم برنمى گردى؟ باز هم وقت توبه كردنت نيست؟ چهل ماه رمضان گذشت، چهل محرم و صفر بر تو گذشت، هزار بار پشت بيرق و علم رفتى. صد بار از كنار مجالس مذهبى رد شدى. اين همه دعاى كميل خواندند و رفتند و شهيد شدند و پرواز كردند، هنوز هم تو عقب ماندى. اين شخص چه قلبى داشت كه اين آيه را مى خواند. روى پشت بام نشست و فكر كرد. اين فكر زياد هم طول نكشيد. خدا مى فرمايد كم كم روى خاك بام افتاد و گفت: محبوب من به من مى گويى؟ آخر الان كه اين اطراف كسى بيدار نيست، مرا صدا مى كنى؟ به من مى گويى وقتش نشده است؟ چرا وقتش شده است. كار بزرگى است كه انسان از چنين شهوت پرقدرتى دست بردارد، از طرفى رفيق هايش هم در بيابان منتظرش هستند. پايين آمد. از دروازه بغداد بيرون رفت. كاروانى در حال حركت بود. هنوز هم سحرنشده بود. خواست از كنار خرابه اى كه هميشه مسير حركت كاروان است، بگذرد كه صدايى شنيد. گوش كرد، ديد قافله سالار مى گويد: دوستان عجله كنيد، بار كنيد، مى خواهيم به سرعت از بيراهه برويم كه اگر به اين دزد گردن كلفت و لات بى سر و پا برخورد كنيم، اموال و دارائى ما بر باد رفته است. اين دزد وقتى اين سخنان را شنيد، كنار خرابه زار زار گريه كرد، صدا زد: قافله سالار عجله نكن. به كاروانيان بگو آرام باشند و راحت باركنند و حركت كنند. آن سگ هارى كه از او مى ترسيديد، امشب افسارش كردند. صاحبش به دادش رسيد و دست و پايش را بست.از آن شب، سى سال در مقام توبه بود. كشور هم به اين پرجمعيتى نبود و مى توانست صاحبان بارها را پيدا كند. همه را پيدا كردند، بارها را پس دادند. تو بيا، كارت درست مى شود ؛ البته بسيارى از صاحبان بارها، به عشق اين توبه اى كه كرده بود، پولشان را نگرفتند. بارها به مكه آمد. به آخر عمرش رسيده بود و استاد عرفان شده بود، درس مى داد، شاگرد داشت. شب نهم، شب عرفات كه بسيارى به صحرا رفته بودند، عده اى حاجى در مسجدالحرام بودند، عده اى خوابيده بودند، عده اى هم نماز مى خواندند و مشغول مناجات بودند. مسجدالحرام چراغ هم نداشت. فضيل هم گوشه اى افتاده بود و ناله مى كرد، اشك مى ريخت. دوستش به او گفت: فضيل خدا امشب با اين مهمان هايش در اين مسجدالحرام، شب نهم ذى الحجه چه مى كند؟

 

گفت: به خدا قسم تمام اينها را امشب مى آمرزد، به شرط اين كه من در ميانشان نباشم. اين قدر واقعى توبه كرده بود. خوب است انسان از پروردگار حيا كند.

 


1 . صف (61) : 10 ـ 11.
2 . اسراء (17) : 79.
3 . ذاريات (51) : 18.
4 . مائده (5) : 83 .
5 . فصلت (41) : 53 .
6 . حجر (15) : 85 .
7 . دخان (44) : 38.
8 . مؤمنون (23) : 1 ـ 8 .
9 . حديد (57) : 16.

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه