1. داستانهای قرآنی
الف)ابراهیم(ع) و احیای مردگان
وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبّ ِ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنّ قَلْبی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطّیْرِ فَصُرْهُنّ إِلَیْکَ ثُمّ اجْعَلْ عَلى کُلّ ِ جَبَلٍ مِنْهُنّ جُزْءً ثُمّ ادْعُهُنّ یَأْتینَکَ سَعْیًا وَ اعْلَمْ أَنّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ. (بقره: 260)
و ]یاد کن[ آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان ده، چگونه مردگان را زنده میکنى؟ فرمود: «مگر ایمان نیاوردهاى؟» گفت: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد. فرمود: «پس چهار پرنده برگیر و آنها را پیش خود ریزریز گردان. سپس بر هر کوهی پارهای از آنها را قرار بده. آنگاه آنها را فراخوان، شتابان بهسوی تو میآیند و بدان که خداوند توانا و حکیم است».
در شأن نزول این آیه، یکی از مفسران چنین میگوید:
ابراهیم از کنار دریایی میگذشت، مرداری را دید که در کنار دریا افتاده، قسمتی از آن در دریا و قسمت دیگر در بیرون از آن است و حیوانات دریایی و خشکی از دو طرف، به آن هجوم آوردهاند و آن را میخورند و اجزای بدن او متفرق میگردد. دیدن این منظره، او را به فکر مسئله رستاخیز انداخت که چگونه انسان مرده که اجزای آن بهسان این مردار در جهان متلاشی میگردد، بار دیگر زنده میشود؟! از این رو، از خداوند درخواست کرد کیفیت احیای مردگان را پس از متلاشی شدن اجزای آنها برای او بنمایاند.[1]
بدون شک، ابراهیم خلیل از طریق عقل و وحی از وجود رستاخیز آگاه بود و ایمان و اعتقاد کامل به آن داشت، ولی برای رفع خطورهای ذهنی که گاهی سراغ اصحاب یقین نیز میآید، از خدا خواست که منظره احیای مردگان را با دیدگان خود مشاهده کند تا «علمالیقین» او به «عینالیقین» تبدیل شود.
خداوند در پاسخ حضرت ابراهیم(ع) فرمود که چهار پرنده را انتخاب و ذبح کند و پس از قطعه قطعه کردن، در هم بیامیزد و هر بخش را بر روی کوهی بگذارد و سپس آنها را بهسوی خود بخواند. ابراهیم(ع) نیز چنین کرد و در مقابل دیدگان حضرت ابراهیم، هر چهار پرنده مثل روز اول زنده شدند و پروازکنان بهسوی وی آمدند.[2]
ب احیای عُزَیر
أَوْ کَالّذی مَرّ عَلى قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى یُحْیی هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمّ نَکْسُوها لَحْمًا فَلَمّا تَبَیّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنّ اللّهَ عَلى کُلّ ِ شَیْ ءٍ قَدیرٌ. (بقره: 259)
یا چون آن کس که به شهری که بامهایش یکسر فرو ریخته بود، عبور کرد ]و با خود[ گفت: چگونه خداوند ]اهل[ این ]ویرانکده[ را پس از مرگشان زنده میکند؟ پس خداوند او را ]به مدت[ صد سال میراند، آنگاه او را برانگیخت ]و به او[ گفت: چقدر درنگ کردى؟ گفت: یک روز یا پارهای از روز را درنگ کردم. گفت: ]نه[، بلکه صد سال درنگ کردى. به خوراک و نوشیدنی خود بنگر، ]که طعم و رنگ آن[ تغییر نکرده و به درازگوش خود نگاه کن ]که چگونه متلاشی شده و این ماجرا برای آن است که هم به تو پاسخ گوییم[ و هم تو را ]در مورد معاد[ نشانهای برای مردم قرار دهیم و به ]این[ استخوانها بنگر چگونه آنها را برمیداریم و به هم پیوند میدهیم. سپس گوشت بر آن میپوشانیم. پس هنگامیکه ]چگونگی زنده ساختن مرده[ بر او آشکار شد، گفت: ]اکنون[ میدانم که خداوند بر هر چیزی تواناست.
یکی از بزرگان برگزیده خدا که در بعضی روایات نام او عزیر و در برخی دیگر ارمیاء وارد شده است، با حادثه مشابه با حادثه ابراهیم(ع) روبهرو شد و از قلب او خطور کرد که چگونه خداوند این مردگان متلاشیشده را زنده خواهد کرد؟
او در طول سفر خود در حالی که بر مرکبی سوار بود و مقداری غذا و آشامیدنی همراه داشت، از کنار یک آبادی عبور کرد که دیوارهای آن به روی سقفهای آن فروریخته بود و جسدها و استخوانهای اهل آنجا به این سو و آن سو پراکنده شده بود. وقتی این منظره وحشتزا را دید، گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده میکند؟
خداوند برای رفع استبعاد و تعجب او سه کار انجام داد که هرکدام به نوبه خود میتواند گواهی بر امکان معاد و احیای دوباره انسانها باشد:
1. او را صد سال میراند، سپس او را زنده کرد و از او پرسید: چقدر در اینجا درنگ کردهای؟ گفت: یک روز یا نیم روز. اینکه او در مقام پاسخ میان یک روز و نیم روز مردد شد، معلوم میشود که موقع مرگ او پیش از ظهر و موقع زنده شدن او بعد از ظهر بوده است. از این رو، به شک افتاد که آیا یک شبانه روز درنگ کرده یا نیم روز و چند ساعتى!
در این موقع به او خطاب شد: بلکه صد سال درنگ کردهاى. خدایی که قادر است مردهای را پس از صد سال زنده کند، میتواند در مدت بیشتر از آن احیا کند؛ زیرا کوتاهی مدت مرگ و یا درازی آن، در این مطلب تأثیری ندارد.
2.با اینکه یکصد سال گذشته بود، غذا و نوشیدنی او فاسد نشده بود و خدایی که میتواند غذا و نوشیدنی او را در این مدت طولانی از فساد و آلودگی حفظ کند، میتواند مردگان را نیز احیا کند؛ زیرا نگهداری آنها از فساد و آلودگى، نوعی حیاتبخشی به آنهاست و یک چنین حیاتبخشى، کمتر از احیای مرده و حیات نوبخشیدن به او نیست.
3.مرکب و الاغ سواری او که در این مدت به کلی متلاشی شده و زندگیاش را از دست داده بود، در برابر دیدگان او اجزای آن جابهجا شد و به هم پیوست و گوشت و پوست پیدا کرد و زندگی خود را بازیافت و نمونهای از احیای مرده گردید.[3]
ج) خفتگانِ افسوس
إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیّیءْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَداً ثُمّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً. (کهف: 10 12)
آنگاه که جوانان به سوی غار پناه جستند و گفتند: پروردگارا از جانب خود به ما رحمتی بخش وکار ما را برای ما به سامان برسان، پس در آن غار، سالیانی چند بر گوشهایشان پرده زدیم. آنگاه آنان را بیدار کردیم تا بدانیم کدام یک از آن دو دسته مدت درنگشان را بهتر حساب کردهاند.
وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرَقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطّفْ وَ لایُشْعِرَنّ بِکُمْ أَحَدًا. (کهف: 19)
و این چنین بیدارشان کردیم تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند. گویندهای از آنان گفت: چقدر ماندهاید؟ گفتند: روزی یا پارهای از روز را ماندهایم. ]سرانجام[ گفتند: پروردگارتان به آنچه ماندهاید، داناتر است. اینک یکی از خودتان را با این پول خود به شهر بفرستید تا ببینید کدام یک از غذاهای آن پاکیزهتر است و از آن، غذایی برایتان بیاورد و باید زیرکی به خرج دهد و هیچکس را از ]حال[ شما آگاه نگرداند.
وَ لَبِثُوا فی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعًا. (کهف: 25)
سیصد سال در غارشان درنگ کردند و نه سال نیز به آن افزودند.
خفتگان افسوس یا «اصحاب کهف» بنا بر گواهی تاریخ، گروهی از جوانان پاکدامن بودند که برای فرار از دست حاکم جبّار دَقیانوس، شهر را به قصد «شکار» ترک کردند و سگی را نیز همراه داشتند. پس از آنکه مقداری از مسیر را پیمودند، به غاری رسیدند و به آن پناه بردند. در حالی که آنان از فرط خستگى، به استراحت و خواب رو آوردند، مشیت الهی بر این شد که آنها به مدتی معین و دراز، در غار به حالت خواب بمانند و بعد از خوابی طولانى، بیدار شوند.
بدیهی است خوابی چنین طولانی در گوشه غار، بدون آنکه آب و غذایی به آنان برسد، شبیه مرگ و از حدود خواب طبیعی بیرون بود. خوابی که همه فعالیتهای طبیعی بدن به جز نفس کشیدن و جابهجا شدن محدود جسم،متوقف بود و بدین ترتیب، تنها شعله بسیار کم فروغی در کانون وجود آنان روشن بود.
چنین خوابی دست کمی از مرگ ندارد و نگهداری چنین گروهی در گوشه غار با توجه به قدرت بیپایان خدا، کار بس آسانی است.
آنان پس از بیدار شدن تصور میکردند که یک روز یا نیم روز بیشتر درنگ نکردهاند. پس قرار شد یکی از آنان به شهر برود تا غذای پاکیزهای بخرد. او پس از ورود به شهر، همه چیز را تغییریافته دید، چهره و اوضاع شهر و مردم به کلی دگرگون شده بود. فرستاده، با سکهای که در دست داشت و میخواست با آن غذا بخرد، کاملاً جلب توجه میکرد. مردم از ظاهر و نوع سخن گفتن او و سکهای که میخواست با آن مواد ضروری و خوراکی بخرد، فهمیدند که او یکی از آن افرادی است که در چند صد سال پیش ناپدید شدهاند؛ زیرا حادثه ناپدید شدن آنها سینه به سینه نقل و حتی در تواریخ نیز ضبط شده بود.
مردم این شهر با دیدن این جریان تکانی خوردند و درس بزرگی از مسئله روز رستاخیز آموختند؛ زیرا فهمیدند که زنده شدن مردگان در روز رستاخیز حقیقتی آسان و تحققپذیر است.[4]
د) زنده شدن مقتولی از بنیاسرائیل
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللّهُ الْمَوْتى وَ یُریکُمْ آیاتِهِ لَعَلّکُمْ تَعْقِلُونَ. (بقره: 73)
پس فرمودیم: پارهای از آن ]گاو سربریده را[ به آن ]مقتول[ بزنید ]تا زنده شود[. اینگونه، خداوند مردگان را زنده میکند و آیات خود را به شما مینمایاند، باشد که بیندیشید.
یکی از ثروتمندان بنیاسرائیل که مال و دارایی فراوان داشت و وارثی جز پسرعموی خویش نداشت، عمر طولانی کرد. پسر عموی او هر چه انتظار کشید تا او از دنیا برود و اموال او را از راه ارث تصاحب کند، انتظار او مفید واقع نشد، ازاینرو تصمیم گرفت که او را بکشد.
سرانجام، به طور پنهانی او را کشت و جسد او را در جاده افکند. سپس بنای ناله و فریاد گذاشت و به محضر موسی(ع) شکایت برد که پسر عموی مرا کشتهاند.
در این موقع، از طرف خدا دستور آمد که به بنیاسرائیل فرمان دهد گاوی را سر ببرند و یکی از اعضای آن را به پیکر مقتول بزنند تا زنده شود و با زبان خویش، قاتل را معرفی کند. موسی(ع) دستور خدا را ابلاغ کرد. بنیاسرائیل دستور موسی را شوخی و استهزا پنداشتند. پس از گفتوگوهای زیادی که همه آنها در قرآن وارد شده،[5] سرانجام گاوی را خریدند و سر آن را بریدند و جزئی از آن را بر بدن مرده زدند و او زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد.
هدف از احیای این مرده، دو چیز بود: یکی اینکه قاتل شناخته شود، دوم اینکه آنان با دیدن چنین منظرهای ایمان بیشتری به مسئله قیامت و رستاخیز پیدا کنند. پس در این آیه نیز یکی از هدفها و نتایج ماجرا، روشن ساختن مسئله معاد است که در آن میخوانیم «خداوند این چنین مردگان را زنده میکند».
ه) مردگانی که به وسیله حضرت مسیح(ع) زنده میشوند
«... أُبْرِىُ اْلأَکْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتى؛ به اذن خدا، نابینای مادرزاد و پیسی را بهبود میبخشم و مرده را زنده میکنم». (آلعمران: 49)
«... وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى؛ و آنگاه که مردگان را به اذن من ]زنده از قبر[ بیرون میآوری». (مائده: 110)
به تصریح آیات قرآنى، حضرت مسیح(ع) مردگان را زنده میکرد.
و) زنده شدن گروهی از بنیاسرائیل
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ * ثُمّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلّکُمْ تَشْکُرُونَ. (بقره: 55 و 56)
و چون گفتید: ای موسى! تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد. پس در حالی که مینگریستید، صاعقه شما را فرو گرفت، سپس شما را پس از مرگتان برانگیختیم، باشد که شکرگزاری کنید.
در تفسیری از این آیهآمده است:
حضرت موسی(ع) هفتاد نفر از قوم خود را که به اصرار خواهان دیدار خداوند بودند، برگزید و همراه خود به سرزمین طور برد تا نحوه سخن گفتن خدا با موسی را ببینند. آنان وقتی به طور رسیدند، به شنیدن صدا بسنده نکردند و درخواست کردند که با دیدگان خود، خدا را ببینند. دراین موقع، صاعقهای آمد، همه را کشت. سپس همگی به دعا و درخواست موسی(ع) زنده شدند. زنده کردن این گروه، نمونه بارزی از احیای موتی است.[6]
ز) زنده شدن گروهی از پیروان حزقیل
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الّذینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمّ أَحْیاهُمْ إِنّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لکِنّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ. (بقره: 243)
آیا از ]حال[ کسانی که از بیم مرگ از خانههای خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نیافتى؟ پس خداوند به آنان گفت: «تن به مرگ بسپارید.» آنگاه آنان را زنده ساخت. آرى، خداوند نسبت به مردم، صاحب بخشش است، ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمیکنند.
گروهی از بنیاسرائیل بر اثر شیوع بیماری در سرزمین آنان، دیار خود را ترک گفتند. خداوند در نیمه راه جان آنان را گرفت. سپس به برکت دعای پیامبری به نام حزقیل زنده شدند.[7]
2. لحظههای احتضار پیامبران الهی(ع) (سیره عملی)
مرگ، دروازهای برای ورود فاسقان و ستمکاران و مشرکان به دوزخ و نردبانی برای رسیدن مؤمنان و موحدان و پرهیزکاران به نعمتهای جاودانه الهی است. یقین پیامبران و ائمه اطهار(ع) و فرزندان و رهپویان آن بزرگواران به معاد، به اندازهای است که همواره در انتظار دیدار با خداوند سبحان بودهاند.
بیان احوال پیامبران الهی و ائمه اطهار(ع) و مؤمنان و عالمان در لحظههای آخر عمر، پیش ازآنکه بیانکننده یقین آنان به این راه بیبازگشت باشد، برای فرار از هراس مرگ و انس گرفتن با آن و تقویت «معادباوری» در جامعه، درسی است پندآموز. ازاینرو، به بیان احوال این بزرگان در لحظههای آخر عمر میپردازیم.
الف)پیامبر اکرم(ص)
رسول خدا(ص) در بستر بیماری بود و لحظههای آخر عمرش را سپری میکرد. ناگهان صدای در شنیده شد. فاطمه(س) فرمود: کیستى؟ کوبنده در گفت: من مرد غریبی هستم، به دیدار رسول خدا(ص) آمدهام، آیا به من اجازه ورود میدهد؟ فاطمه(س) فرمود: «خدا تو را بیامرزد، بازگرد! رسول خدا(ص) در بستر بیماری است.» مرد غریب رفت و پس از ساعتی دوباره بازگشت و درِخانه پیامبر را کوبید و گفت: «غریبی هستم که از محضر رسول خدا(ص) اجازه میخواهم تا به خدمتش برسم! آیا به غریبان اجازه میدهید؟ در این هنگام پیامبر به هوش آمد و به فاطمه(س) فرمود: «فاطمه جان! آیا میدانی این غریب کیست؟» فاطمه(س) گفت:«نه، ای رسول خدا!» پیامبر فرمود: «این کسی است که جمعیتها را پراکنده میسازد و لذتها را از هم میپاشد. این فرشته مرگ است و سوگند به خدا، برای قبض روح هیچکس پیشتر از من و پس از من اجازه نمیگیرد، ولی بهخاطر مقام والایی که من نزد خدا دارم، از من اجازه میخواهد. به او اجازه ورود بده!» آنگاه فاطمه(س) به عزراییل فرمود: «خدا تو را رحمت کند، وارد خانه شو!» عزراییل مانند نسیم ملایم و آرامبخشی وارد خانه شد و گفت:«سلام بر اهل خانه رسول خدا(ص)» و لحظاتی بعد روح گرانقدر پیامبر اعظم(ص) را به ملکوت اعلی برد.
پس از رحلت پیامبرخدا، امیر مؤمنان علی(ع)، وصی و جانشین آن حضرت، این اشعار را در سوگ جانسوز پیامبر خواند:
مرگ، نه پدر و نه فرزند را باقی نمیگذارد و برنامه مرگ همچنان ادامه دارد تا همه بمیرند. مرگ حتی پیامبر اسلام را برای امتش باقی نگذاشت. اگر خداوند کسی را پیش از پیامبر باقی میگذاشت، او را نیز باقی میگذاشت. ناگزیر ما آماج تیرهای مرگ واقع میشویم که خطا نمیروند؛ و اگر امروز تیر مرگ به ما اصابت نکرد، فردا او ما را از یاد نمیبرد.[8]
ب) حضرت سلیمان(ع)
آنگاه که مرگ حضرت سلیمان(ع) فرا رسید، به اصحاب خود فرمود: «خداوند مرا مُلکی بخشیده که تاکنون به هیچکس نبخشیده است. برای من باد و آدمیان و جنیان و مرغان و حیوانات وحشی را مسخر گردانیده، به من زبان مرغان را آموخته و از هرچیزی به من عطا کرده است. میخواهم به بام قصر خود بروم و مملکتم را ببینم. به کسی اجازه ندهید نزد من آید. آنگاه عصایش را به دست گرفت، به بلندترین نقطه از قصرش رفت، به عصای خود تکیه زد و به مملکت خود نگریست، درحالیکه به آنچه حق تعالی به او عطا فرموده بود، شاد بود. ناگاه نگاهش به جوان خوشرو و پاکیزهجامهای افتاد. به او گفت: چه کسی تو را به این قصر راه داده است؟ امروز میخواستم تنها باشم. آن جوان در پاسخ گفت: «پروردگار این قصر، مرا داخل کرد! سلیمان فرمود: پروردگار قصر احق است به آن از من. تو کیستى؟ گفت: من ملکالموتم. سلیمان پرسید: برای چه کاری آمدهاى؟ گفت: آمدهام روح تو را قبض کنم. سلیمان گفت:«بیا و آنچه را مأمور شدهاى، انجام بده که امروز میخواستم شاد باشم و خدا نخواست شادی من در غیر لقای فرحافزای او باشد. آنگاه ملکالموت در همان حال، روح مطهر حضرت سلیمان را قبض کرد. چند روز بعد به امر خدا، موریانهای عصای حضرت سلیمان را خورد و وی به زمین افتاد و دیگران متوجه مرگ او شدند».[9]
ج) حضرت ابراهیم(ع)
چون خداوند اراده کرد حضرت ابراهیم خلیل(ع) را قبض روح کند، ملکالموت را بهسوی او فرستاد. ملکالموت چون به ابراهیم(ع) رسید، عرض کرد: سلام بر تو باد ای ابراهیم!
ابراهیم(ع) گفت: سلام بر تو باد ای فرشته مرگ! آمدی مرا بهسوی پروردگارم بخوانی که به اختیار اجابت کنم یا خبر مرگ مرا آوردهای و باید به اضطرار شربت مرگ را بنوشم! عزراییل گفت: ای ابراهیم! آمدهام تو را به اختیار بهسوی خدایت ببرم. ابراهیم(ع) در پاسخ گفت: آیا دیدهای دوست و یار مهربانى، یار مهربان و دوست خود را بکشد؟ عزراییل سخن ابراهیم(ع) را به خداوند رساند و پروردگار اینگونه پاسخ داد: «ای عزراییل! بهسوی ابراهیم(ع) رهسپار شو و به او بگو: آیا هیچ دیدهای که یار مهربانی از دیدار محبوبش گریزان باشد و لقای او را مکروه دارد و از برخورد با او ناخرسند گردد؟» ابراهیم(ع) گفت: به حق که حبیب دوست دارد محبوب خود را دیدار کند و سپس جان به محبوب تسلیم کرد.[10]
د) ادریس(ع) و آمادگی مرگ
حضرت ادریس(ع) در روزگار خویش عابدترین فرد بود، به دنیا التفاتی نمیکرد و پیوسته روزه بود و در آرزوی بهشت به سر میبرد و یک ساعت از عبادت نمیآسود و هر روز عمل وی را به آسمان میبردند و فرشتگان از آن تعجب میکردند. سرانجام ملکالموت مشتاق دیدار وی شد، از خداوند اجازه خواست تا وی را زیارت کند. خداوند به او اجازه داد و ملکالموت به صورت آدمی درآمد. ادریس او را به طعام فراخواند، ولی او نپذیرفت. ادریس گفت: دوست دارم بدانم تو کیستى؟ وی گفت: من عزراییل هستم و به زیارت تو آمدهام. ادریس گفت: مرا قبض روح کن! عزراییل گفت: این کار را باید به فرمان خدا انجام دهم. همان هنگام از خداوند فرمان آمد، روح او را بگیر! عزراییل جان ادریس را گرفت و ربالعالمین همان لحظه او را زنده کرد. عزراییل گفت: ای ادریس! مرگ را چگونه دیدى؟ ادریس گفت: بسیار سخت و هولناک! مرگ، کاری دشوار و عقبهای بسیار سخت است. عزراییل گفت: پس چرا چنین خواستهای داشتى؟ ادریس گفت: از آن رو که سختی جان دادن را بچشم و خود را برای آن آماده کنم.[11]
ه)حضرت موسی(ع)
هنگامی که عمر حضرت موسی(ع) به پایان رسید، عزراییل نزد او آمد و گفت:سلام بر تو ای همسخن خدا! موسی(ع) پاسخ سلام او را داد و پرسید: تو کیستى؟ او گفت: من فرشته مرگم. موسی(ع) فرمود: برای چه به اینجا آمدهای؟ عزراییل گفت: آمدهام تا روحت را قبض کنم. موسی(ع) پرسید: روحم را از کدام اندام بدنم خارجمیسازى؟ عزراییل گفت: از دهانت. موسی(ع) پرسید: چرا از دهانم، با اینکه من با همین دهان با خدا گفتوگو کردهام؟! عزراییل پاسخ داد: از دستهایت. موسی(ع) گفت: چرا از دستهایم، با اینکه تورات را با این دستها گرفتهام؟! عزراییل گفت: از چشمهایت. موسی(ع) پرسید:چرا از چشمهایم با اینکه همواره چشمهایم را به امید پروردگار میدوختم؟! عزراییل به او پاسخ داد: از پاهایت. موسی(ع) گفت: چرا از پاهایم، با اینکه با همین پاها به کوه طور [برای مناجات] رفتهام؟! عزراییل گفت:از گوشهایت. موسی(ع) پرسید: چرا از گوشهایم، با اینکه سخن خداوند متعال را با گوشهایم شنیدهام؟ آنگاه خداوند به عزراییل وحی کرد: روح موسی(ع) را قبض نکن تا هر وقت که خودش بخواهد و به این ترتیب عزراییل از آنجا رفت تا اینکه روزی حضرت موسی(ع) مردی را در حال کندن قبر دید. نزد او رفت و گفت: آیا میخواهی تو را کمک کنم؟ مرد گفت: آرى! موسی(ع) به او کمک کرد. وقتی کار کندن قبر تمام شد، موسی(ع) وارد قبر شد و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه قبر درست است یا نه. در همان لحظه خداوند پرده را از جلوی چشم او برداشت. موسی(ع) مقام خود را در بهشت دید و عرض کرد: خدایا، روحم را بهسویت ببر! همان دم عزراییل روح او را قبض کرد و همان قبر را مرقد موسی قرار داد و آن را پوشانید. در حقیقت، آن مرد قبرکن، عزراییل بود که به آن صورت درآمده بود.[12]
3. گلچینی از سخنان معصومان(ع) (سیره گفتاری)
هیچ کس چون پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) نتوانسته و نمیتواند تصویر روشنی از حقیقت مرگ و جهان عقبی را برای انسان ترسیم کند.
استفاده از کلام نغز و کوتاه و صادق معصومین(ع) در دیالوگهای شخصیتهای داستانی یا نریشنها یا زیرنویس برنامههای مستند و ترکیبی بهویژه در برنامههای مذهبی و مناسبتى، میتواند گامی در ترویج «معادباوری» بهشمار آید. در این بخش، برخی سخنان این بزرگواران درباره مرگ و معاد را بیان میکنیم.
الف) پیامبر اکرم(ص)
مرکب آسایش
«بدانید از مرگ گریزی نیست! مرگ آنچه دارد، با خود میآورد؛برای اهل سرای جاودانى، خوشی و آسایش و رستاخیزی خجسته بهسوی بهشتی برین و برای طالبان سرای فریب، بدبختی و پشیمانی و رستاخیزی زیانبار بهسوی آتشی سوزان را میآورد».[13]
روزنه روشنایى
«بیرون رفتن مؤمن از دنیا را مانند نکنم مگر به بیرون آمدن کودک از رنج و تاریکی شکم مادرش به خوشی و روشنایی دنیا».[14]
دستهگل خوشبو
«مرگ برای مؤمن مانند بوییدن دستهگلی خوشبوست».[15]
آسایش انسان
«آدمیزاد، با مرگش یا آسوده میشود یا از دستش آسوده میشوند. بنده مؤمن از رنج و مشقت دنیا در جوار رحمت خدای متعال میآساید و با مرگ بنده بدکار، بندگان و شهرها و درختان و جنبندگان از دستش آسوده میشوند».[16]
یاد مرگ، عبادت
«بهترین زهد به دنیا، یاد مرگ و برترین عبادت، اندیشیدن است. پس هر که یاد مرگ وجودش را پر کند،گور خود را باغی از باغهای بهشت بیابد».[17]
مرگآگاهی و زندگیآفرینى
«دنیا را بسازید و برای آخرتتان نیز چنان کار کنید که گویی فردا میمیرید».[18]
انس با مرگ
«کسی که فردا را از عمر خود بهشمار آورد، با مرگ، بد همراهی کرده است».[19]
مرگ آسان
«از خواهشها کم کن تا تحمل ناداری بر تو آسان شود و از گناهان بکاه تا مرگ بر تو آسان شود».[20]
ب) حضرت علی(ع)
از دست رفتن فرصت
«مرگ، از دست دادن فرصتهاست. ازاینرو، باید پیش از آن زاد و توشه تهیه کرد».[21]
بانگ رحیل
«کوچیدن، شتابان است پس باید هر چه زودتر مهیا گردید!»[22]
دروازه آخرت
«مرگ، دروازه آخرت است».[23]
مسیر خانه بقا
«مرگ، ترک خانه فنا و کوچیدن بهسوی خانه بقاست».[24]
خوارکننده دنیا
«یاد مرگ اسباب دنیا را خوار و سبک میگرداند».[25]
دوستی با مرگ
«نَفْسهای خود را به نعمتهای بهشت مشتاق کنید تا مرگ را دوست و زندگانی را دشمن دارید».[26]
غفلت از مرگ
«عجب دارم از کسی که میبیند هر روز در نفس و عمرش نقصی وارد میشود و برای مرگ آماده نمیشود».[27]
کالای غیرقابل فروش
«اگر مرگ خریده میشد، ثروتمندان آن را میخریدند تا همیشه در دنیا خوش باشند».[28]
همسایه انسان
«هر که مرگ را به دیده یقین بنگرد، آن را نزدیک خواهد دید».[29]
زیانکار حقیقى
«چه زیانکار است آنکه در آخرت بهرهای ندارد».[30]
توشه آخرت
«توشه آخرت، پارسایی و پرهیزکاری است».[31]
روز پاسخگویى
«تلاش خود را برای روز سؤال و حساب قرار ده!»[32]
دل کندن از دنیا
«آنکه به آخرت یقین دارد، به دنیا طمع نمیورزد».[33]
اعتدال در عمل
«برای دنیا چنان عمل کن که گویی همیشه در آن باقی میمانی و برای آخرتت چنان عمل کن که گویی فردا خواهی مرد».[34]
انسان، آفریده آخرت
«همانا تو برای آخرت آفریدهشدهاى، پس برای آن عمل کن و همانا تو برای دنیا آفریده نشدهاى، پس از آن کناره گیر!»[35]
آخرت سرای جاودان
«آخرت، سرای همیشگی شماست، پس بهوسیله آنچه برای شما جاودان است، خود را برای آخرت آماده سازید».[36]
اقامتگاه شایستگان
«سرای جاودانگی(آخرت)، جایگاه راستان و اقامتگاه نیکان و شایستگان است».[37]
یاد آخرت
سفارش حضرت علی(ع) به فرزندش امام حسن(ع): «فرزندم! بسیار به یاد مرگ باش و یاد آنچه با آن پنجه درافکندی و آنچه پس از مرگ روی بدان نمایی و همه را پیش چشم قرار ده تا چون بر تو درآید، خود را آماده کرده باشی تا غافلگیرت نکند و بسیار آخرت را یاد کن و نیز نعمتها و عذابهای دردناکش را در نظر آر؛ زیرا این [کار] دلت را از دنیا برگیرد و در نظرت بیمقدار سازد!»[38]
دنیای فریبنده
«دنیا، فریبندهای است بیدوام و متغیر و نوری است در حال غروب و سایهای است در حال برچیدهشدن و تکیهگاهی است در حال افتادن».[39]
فرسودهشدن بدنها
«روزگار، بدنها را کهنه و فرسوده و هوسها را تازه و نو میکند و با گردش روزها، مرگ را نزدیک و آرزوها را دور میسازد. آنکه را به او رسید و به چنگش آورد، خسته و درمانده میسازد و آنکه را به آن نرسید، ملول و رنجور میسازد».[40]
نزدیک شدن به مرگ
«هر نَفَس آدمى، گامهای اوست بهسوی مرگش».[41]
دشمنی دنیا و آخرت
«همانا دنیا و آخرت دو دشمن یکدیگرند و دو راه جداگانه، پس آنکه دوستی دنیا را در دل گیرد و بدان عشق ورزد، آخرت را دشمن داشته و بدان دشمنی ورزیده است».[42]
دنیا و آخرت جمع نمیشوند
«دنیا و آخرت در مثل، چون مشرق و مغربند و رونده میان این دو، هرچه به یکی نزدیک شود، از دیگری دور میشود».[43]
ندای فرشته مرگ
«خداوند را فرشتهای است که هر روز ندا میدهد: بزایید برای مردن و گرد آورید برای از بینرفتن و بسازید برای ویران شدن!»[44]
انسان در تیررس مرگ
«انسان، در دنیا هدفی است که تیرهای مرگ همواره بهسوی او نشانه میروند و کالای بادآوردهای است که بلاها و مصائب در نابودی او میشتابند. همراه هر جرعهآبى، گلوگیر شدنی و با هر لقمه طعامى، بار اندوه و ماندن استخوانی در گلو همراه است».[45]
یاران مرگ
«ما آدمیان، یاران و یاوران مرگ هستیم و جانهامان در تیررس مرگهای ناگهانی است. پس از چه رو به هستی و بقای خود امید بندیم که این شب و روز چیزی را به شرف و برتری نرساندهاند مگر آنکه به ویرانی آنچه ساخته، یورش برده و جمعها را پراکندهکردهاند».[46]
تلخی دنیا، شیرینی آخرت
«تلخی دنیا شیرینی آخرت را به دنبال دارد و شیرینی دنیا، تلخکامی آخرت را در پی میآورد».[47]
ج)امام حسن(ع)
بزرگترین شادی مؤمن
«مرگ، بزرگترین شادی است که به مؤمنان میرسد؛ زیرا از سرای رنج و بدبختی به نعمت جاویدان منتقل میشوند و بزرگترین هلاکتی است که بر کافران میرسد».[48]
د) امام سجاد(ع)
سختترین لحظه
«سختترین لحظههای آدمیزاد سه لحظه است: لحظهای که ملکالموت را میبیند و لحظهای که از آرامگاهش برمیخیزد و لحظهای که در برابر پروردگار خود میایستد و سپس یا بهسوی بهشتمیرود یا بهسوی دوزخ».[49]
راهوارترین مرکبها
«مرگ برای مؤمن چون برکندن جامههایی چرکین از تن است و ازهمگسستن غُل و زنجیرهای گرانبار و جایگزین کردن فاخرترین و خوشبوترین جامهها و راهوارترین مرکبها و امنترین منزلهاست و برای کافر به منزله برکندن جامههایی فاخر از تن و منتقل شدن از منزلهایی امن و جایگزین کردن آنها به کثیفترین و خشنترین جامهها و وحشتناکترین منزلها و بزرگترین عذاب است».[50]
بهترین مرگ
«بهترین مرگ این است که آدمی از ساختمانها و خانهها و کاخهایش فارغ شده باشد؛ یعنی از گناهانش توبهکند و به کارهای نیک بپردازد و با چنین حالی بر خداوند وارد شود».[51]
ه ) امام صادق(ع)
سبککردن سکرات مرگ
«هرکه دوست دارد خدای عزوجل سکرات مرگ را بر او سبک گرداند، باید به خویشانش رسیدگی و به پدر و مادرش نیکی کند. اگر چنین کند، خداوند عزوجل سختیهای مرگ را بر او آسان میگرداند و در زندگیاش هرگز به ناداری نمیافتد».[52]
دنیای آباد، آخرت ویران
«ای مردم! چون شما دنیا را آباد کردهاید و آخرت را ویران، ازاینرو، خوش ندارید که از آبادی به ویرانه منتقل شوید».[53]
آمادگی برای مرگ
«مرگ، هول و هراسی است که نمیدانی چه وقت تو را فرا میگیرد. چرا پیشاز آنکه ناگهان به سراغت آید، برایش آماده نمیشوی».[54]
فراوانی یاد مرگ
«مرگ را فراوان یاد کنید؛ زیرا هیچ انسانی مرگ را بسیار یاد نکرد، مگر اینکه به دنیا بیرغبت شد».[55]
خشککننده ریشه غفلت
«یاد مرگ، خواهشهای نفس را میمیراند و کشتزارهای غفلت را ریشهکن میکند و دل را با وعدههای خدا نیرو میبخشد و طبع را نازک میسازد و پرچمهای هوس را در هم میشکند و آتش آزمندی را فرد مینشاند و دنیا را در نظر کوچک میکند».[56]
خوشبوترین بو
«مرگ برای مؤمن مانند خوشترین بویی است که استشمام میکند و از بوی خوش آن خوابش میبرد و رنج و درد، به کلی از او برطرف میشود و برای کافر چون گزشمارها و نیش عقربهاست و بلکه دردناکتر».[57]
پاداش کامل مؤمن
«نعمت دنیا امنیت و سلامتی است و کمال نعمت در آخرت؛ ورود به بهشت است و نعمت برای کسی که هنوز به بهشت وارد نشده، کامل نشده است».[58]
و) امام کاظم(ع)
صافی گناهان
«مرگ، یک صافی است که مؤمنان را از گناهانشان پاک میکند و آخرین دردی است که به عنوان کفاره آخرین گناهی که در وجودشان است، به آنها میرسد و کافران را نیز از حسناتشان پاک میسازد و آخرین خوشی یا آسایشی است که به عنوان آخرین پاداش حسنهای که دارند، به ایشان میرسد».[59]
4. سیره معصومان(ع) در یادآوری معاد (سیره عملی)
الف) سیره پیامبر اعظم(ص)
هیچ انسانی به مرتبه و منزله خاتم پیامبران، حضرت محمد(ص) در نزدیکی به خدا و شناخت پروردگار و گستره قدرت آن ذات مقدس نرسید و معرفتی به اندازه معرفت آن حضرت به مبدأ و معاد نداشت و ندارد. ازاینرو، هیچ سیره و روشی به اندازه سیره آن حضرت در برخورد با مقوله مرگ و معاد،آموزنده نخواهد بود. نکتههای برجسته در سیره و روش آن حضرت در یادآوری معاد عبارتند از:
یک طرح مسئله معاد در همه جا و همه شرایط، چه در مسجد و چه در مکانهای دیگر،چه هنگام جنگ و چه زمان صلح... .
دو تلاوت آیه مبارکه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». (بقره: 156) در برخورد با هر رخداد بزرگ یا کوچکی که نشانه زوال بود.
سه توجه به مبدأ و معاد و توجه و تکرار این معنا که محروم ماندن از توحید، سبب عذاب در قیامت خواهد شد.
چهارآن حضرت برای بیان حقانیت معاد، گاه دو انگشت سبّابه دو دست خود را کنار هم میگذاشت و میفرمود: «انا و السّاعة کهاتَیْن؛ من و قیامت مانند این دو انگشتیم»؛[60]یعنی من از قیامت دور نیستم و همیشه به یاد آن هستم. رسولاکرم(ص)با چنین توجهی به معاد، در همه صحنههای زندگی و همراهی و همقدمی با آن حتی یک لحظه از جامعه و خدمت به خلق خدا و رهبری آنان غفلت نورزید و همواره بر این نکته تأکید داشت: «اگر نهالی در دست یکی از شماست و اجل شما در آستانه فرارسیدن است و میتوانید آن را بکارید و بمیرید، حتماً بکارید که پاداش خواهید برد.»[61]و به گفته آیتالله جوادی آملى: «نباید حتی در لحظات پایانی عمر بگوییم چرا درخت بکاریم و دست از عمران و آبادانی زمین بکشیم. در این روایت غرس درخت، مثال است و هر کار سودمند به حال خلق و جامعه را دربرمیگیرد».[62]
ب) امامان معصوم(ع)
یک امام علی(ع)
حضرت علی(ع) مشتاقترین افراد به مرگ بود. آن حضرت میفرمود: «سوگند به خدا که فرزند ابوطالب اُنسش به مرگ بیشتر است، از انس کودک به سینه مادرش!»
علاقه و شوق حضرت علی(ع) به مرگ چنان است که وقتی شمشیر ابن ملجم مرادی به فرقش مینشیند، خود را رستگار میداند.
اصبغ بن نباته میگوید:
پس از ضربت خوردن حضرت علی(ع) که به خدمتش مشرف شدم، خود را روی پای مبارکش انداختم و گریستم. حضرت فرمود: «ای اصبغ برخیز! برای چه گریه میکنى؟ من راه بهشت در پیش دارم.» عرض کردم. میدانم تو عاشق لقای خدا هستی و راه بهشت را در پیش دارى. من بر فقدان و مهاجرت تو میگریم، من بر خود مینالم![63]
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او جانی ستانم پُربها
او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
دو امام حسین(ع)
امام سجاد(ع) در وصف شوق و اشتیاق پدر بزرگوارش، امام حسین(ع) به مرگ در راه خدا در روز عاشورا چنین میفرماید:
چون روز عاشورا کار بر حسین بن علی(ع) بسیار سخت شد، برخی افرادی که با آن حضرت بودند، چون بر آن حضرت نظر کردند، دیدند آن حضرت در حالات به خلاف آنهاست؛ چون حال آنها چنین بود که هر چه امر شدت مییافت، رنگچهرهها متغیر میشد و بدنها به لرزش در میآمد و دلها به تپش میافتاد، ولی حال سیدالشهدا(ع) و بعضی از خواص آن حضرت که با او بودند، چنین بود که رنگهای صورتهایشان میدرخشید و اعضایشان آرام میگرفت و نفسها در سینهها آرامش بیشتری مییافت. در این حال بعضی به یکدیگر میگفتند:ببینید! گویی این مرد هرگز باکی از مرگ ندارد!
حضرت سیدالشهدا(ع) نیز به آنها فرمود: «ای فرزندان عزیز و بزرگوار من، قدری آرام بگیرید، صبر و تحمل پیشه کنید! چون مرگ نیست مگر پلی که عبور می دهد شما را از گرفتاریها و سختیها بهسوی بهشتهای گسترده و نعمتهای جاودانى. کدامیک از شما مکروه و ناپسند میدارید که از زندانی به قصری مجلل انتقال یابید؟[64]
ترجمه بخشی از اشعار حسین بن علی(ع) نیز درباره مرگ چنین است:
سوگند به خدا! اگر هرآینه زیباییها و چیزهای نفیس دنیا به حساب و شمارش درآید، پس خانه ثواب خدا بلند مرتبهتر و پرفیضتر خواهد بود و اگر بدنهای افراد بشر برای مرگ آفریده شده است، پس کشته شدن با شمشیر در راه خدا افضل است و اگر برای روزهای مردم چیز معینی مقدر شده است، پس کمتر کوشیدن برای جلب روزی زیباتر است و اگر جمعآوری اموال برای گذاردن و رفتن است، پس چرا انسان در انفاق چیزی که باید بگذارد، بخل ورزد.[65]
سه امام سجاد(ع)
امام سجاد(ع) در مواردی به صراحت از مرگ خود خبر داده بود. شبی که ایشان از دنیا میرفت، به فرزند خود فرمود:
پسرم! امشب شبی است که باید به جدم رسول خدا(ص) ملحق گردم و نیز به جدم علی و به جدهام فاطمه و عمویم حسن و پدرم حسین که صلوات و رحمت خدا بر همه آنان باد، بپیوندم.[66]
آن حضرت در شب آخر عمرش فرمود:
سپاس خداوندی را که به ما وعدهای صادق داد. زمین را میراث ما گردانید، وارد بهشت میشویم و در آن قرار میگیریم و به هرگونهای که خواستیم، در آن به سر میبریم. راستی پاداش عاملان چه نیکوست![67]
5. معاد در آیینه توحید (ادعیه)
گرچه پیامبران الهی و ائمه اطهار(ع) همواره خود را در محضر ذات ربوبیت الهی میدیدند، گذشته از لذت بردن از خلوتگزینی و مناجات عاشقانه با باری تعالى، وظیفهای دیگر نیز بر عهده داشتند و آن نشر آموزههای الهی و تربیت الهی در قالب ادعیه و مناجات است. ازاینرو، بسیاری از آموزهها چون چگونگی ارتباط انسان با خدا، با مردم و جامعه، چگونگی زیستن، عبودیت، معاد و تصویر صحیحی از روزهای پس از حیات انسان را به خوبی میتوان از این ارتباط عاشقانه و عارفانه استخراج کرد. توجه برنامهسازان به معاد در ادعیه میتواند افقهای جدیدی را به روی برنامهسازان بگشاید که در این بخش به برخی از این دعاها و فرازهایی از آن اشاره میکنیم.
الف)دعای ابوحمزه ثمالى
«الهى! عمرم را به تسویف و آرزوهای باطل از دست دادم و اینک به جایی رسیدهام که از خوبی و اصلاح نفس خود به کلی ناامیدم. وای اگر من با چنین حال منتقل شوم به جانب قبری که برای خوابگاه خود مهیا نکردم و با عمل صالح، فرشی در آن بستر نگستردم و چرا نگریم، در صورتی که نمیدانم مسیرم تا کجاست و به کجا میروم و اکنون میبینم که نَفْس با من خدعه میکند و روزگار با من مکر میورزد، درحالیکه عقاب مرگ برسرم پر و بال گشوده است. پس چرا نگریم، میگریم بر آن حالتی که از قبر برهنه و خوار بیرون آمده و بار سنگین اعمالم را بر پشت گرفتهام، گاهی به جانب راست خود مینگرم و گاهی به جانب چپ، در آن حال که خلایق، هر کسی به کاری غیر کار من مشغولند و هر شخص در آن روز نیازمند کار خویش است و از توجه به غیر بینیاز. در آن روز گروهی روسفید و خندانلب و دلشادند و گروهی رخسارشان گردآلود و عصیان و در غبار خواری پنهان است. ای سید من! همه اطمینان و اعتماد من و تمام امید و توکلم به تو و علاقهام به رحمت و لطف توست، تویی که هرکه را بخواهى، به رحمتت نائل میسازی».[68]
ب)فرازی از زیارت آل یاسین
«... و مرگ حق است و فرشته نکیر و منکر حق است و روز قیامت، روز نشر و برانگیختن مردگان و روز حساب حق است و صراط و میزان حق است و نعمت بهشت و آتش دوزخ حق است و وعده نعیم الهی و وعید قهر و عذابش در بهشت و دوزخ همه حق است».[69]
ج)مناجات حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)
«پروردگارا! من از تو درخواست ایمنی میکنم، آن روز سختی که مال و فرزند هیچ سودی نبخشد و چیزی سود ندهد جز آنکه با قلب پاک و سالم [از شرک و کبر و کینه و حسد] به حضور خدا آید. ای خدای من! از تو درخواست ایمنی میکنم آن روز سختی که ستمکار از پشیمانی و حسرت انگشت به دندان میگزد و میگوید: ای کاش من با رسول حق راه طاعت پیش میگرفتم و از تو درخواست ایمنی میکنم، آن روز سختی که گنهکاران به سیمایشان شناخته میشوند که [سیهرو و ارزق چشمند] پس موی پیشانی آنها را با پاهایشان بگیرند و در آتش دوزخ افکنند و از تو درخواست ایمنی میکنم، در روز سختی که نه پدری به جای فرزند و نه فرزندی به جای پدر جزا و کیفر شود و البته آن روز وعده خدا (بهشت و دوزخ) حق و حقیقت است و از تو درخواست ایمنی میکنم، در روز سختی که مردم ستمگر را عذرخواهی سود نبخشد و بر آنان لعن خدا و منزلگاه بد [در آتش دوزخ] است و از تو درخواست ایمنی میکنم، در روز سختی که هیچکس را قدرت هر کس دیگر نیست و فرمان، در آن روز، خاص خداست و از تو درخواست ایمنی میکنم،در روز سختی که [از شدت هول و عذاب] هر شخص از برادر و مادر و پدر و زن و فرزندانش میگریزد که هر کس [از اهل قیامت] در آن روز توجه به کار خویش، از غیرش بینیاز میسازد و از تو درخواست ایمنی میکنم، در روزی که کافر بدکار آرزو کند ای کاش! میتوانست فرزندانش را خدای خود سازد و از عذاب برهد...». [70]
د) فرازی از دعای کمیل
«چگونه شعلههای دوزخ بر او [انسان] احاطه کند، با آنکه ضعف و بیطاقتیاش را میدانی یا چگونه در طبقات آتش به خود بپیچد و مضطرب بماند، با آنکه تو به صدق دعای او آگاهی».[71]
ه ) دعای امام سجاد(ع) در شب 27 رمضان
«بار خدایا! دوری گزیدن از خانه غرور و فریب دنیا را روزی من فرما و هم بازگشت بهسوی خانه جاویدان آخرت و هم آمادگی برای مرگ را پیش از فرا رسیدنش روزی من گردان!» [72]
و) دعای حضرت زهرا(س) هنگام وفات
«بارالها! هنگام فرا رسیدن مرگ و آنگاه که مرا در خود فرو میبرد و زمانی که جانم در میان استخوانهای سینهام قرار دارد و آن هنگام که به زیر گلویم میرسد و در آن حال که از دنیا بیرون میروم و در ساعتی که هیچ اختیاری از خود ندارم و هیچ سود و ضرر و نیز سختی و آسایشی را نمیتوانم برای خود فراهم سازم، نسیمی از رحمت خود و بهرهای از خشنودیات را به من عطا فرما. و پیش از آنکه جانم را بگیری و روحم را قبض کنی و فرشته مرگ را بر خارج ساختن جانم مسلط کنى، بشارتی از کرامت خود را به من ارزانی دار؛ بشارتی که تنها از جانب تو باشد تا قلبم را مطمئن گرداند و جانم را خشنود و دیدگانم را نورانی و چهرهام را مسرور سازد و رنگ رخسارم را درخشندگی عطا کند و جانم را آرامش بخشد. بشارتی که موجب آسودگی تمام اعضای بدنم گردد. تا هر مخلوقی از مخلوقاتت که مرا میبیند و هر بندهای از بندگانت که توصیف مرا میشنود، بر آن غبطه خورد [؛بشارتی که] شدائد مرگ را بر من آسان گرداند و رنج آن را از من برطرف سازد و شدت آن را از من دور گرداند و بیماری آن را از من برطرف و هم و غم آن را از من دور سازد و مرا از بلاهای آن باز دارد و از شرّ آن و کسانی که در آن هنگام حضور دارند پناه دهد و از خیر آن و خیر کسانی که در آن زمان حاضر هستند و خیر آنچه پس از آن واقع میگردد، بهرهمند کند.
و آنگاه که جانم گرفته شد و روحم از کالبدم خارج گردید، روحم را در میان ارواح پاک و جانم را در میان جانهای صالح و جسدم را در میان جسدهای پاکیزه و عملم را در میان اعمال مقبول قرار ده و از جایگاه قبرم و محل پوشانده شدن بدنم، آنجا که گوشتهایم کوبیده شده و استخوانهایم دفن میگردد و تنها و بیکس رها شدهام و هیچ قدرتی بر خود ندارم...».[73]
6. گنج کلام (سخن بزرگان)
انسان از آغاز با فطرت درونیاش که او را همواره به جاودانگی فرا خوانده، درگیر بوده و همین امر موجب شده است به مرگ و معاد نگاهی ویژه داشته باشد. این نگاه را میتوان در مقبرهها و گورها و نقش برجستهها و توتمها جستوجو کرد. همین امر موجب شده است رسانههای جمعی جهان، تصویری از مرگ و معاد ارائه دهند که ریشه در فطرتهای به انحراف کشیده یا مکاتب مشرکانه و نیهلیستی داشته باشد.
به تصویر کشیدن مرگ و معاد از دیدگاه اسلام و دانشمندان و دیگر افرادی که دیدگاه آنان به باور توحیدی نزدیک است، میتواند حرکتی باشد در برابر کوششکسانی که مرگ و حیات پس از مرگ را بهگونهای دیگر به تصویر میکشند. در این بخش به برخی از این دیدگاهها اشاره میکنیم.
الف) امام خمینی (ره)
زندگی دنیا،مقدمه زندگی آخرت
«عقل هر باشعوری میگوید غیر از این زندگی کودکانه، یک جهان بزرگی است که خدا کودکان طبیعت را برای زندگی آنجا آفریده و راهنمایان را برای راهنمایی ساز و برگ آن جهان فرستاده و قانونهای خدایى، برای تهیه سازمان زندگی آن جهان است،گرچه برای این جهان و زندگی آن نیز قانونهایی گذاشته، لکن مقصود اصلى، تأمین زندگی بیپایان آن جهان است».[74]
تأثیر اعتقاد به معاد در زندگى
«اگر انسان باورش آمد که یک مبدئی است برای این عالم و یک بازخواستی برای انسان هست، در یک مرحله بعد مردن فنا نیست، مردن انتقال از یک نقص به کمال است، اگر انسان این را باور کند، این انسان را نگه میدارد از همه چیزها، از همه لغزشها».[75]
مرگ سرخ شهادت، بهترین مرگها
«شهادت، موت نیست؛ یک حیات جاوید است و شهدا زنده هستند و در درگاه خدای تبارک و تعالی به روزیهای معنوی نایل شدهاند؛ چراکه آنچه از خدا بود، تقدیم کردند و آنچه داشتند و آن جان خودشان بود، تسلیم کردند... .شهادت در راه خداوند چیزی نیست که بتوان آن را با سنجشهای بشری و انگیزههای مادی ارزیابی کرد؛ چراکه فهم ارزش عظیم آن معیاری الهی و دیدی ربوبی لازم دارد و نه تنها دست ما خاکنشینان از آن کوتاه است که افلاکیان نیز از راه یافتن به کنه آن عاجزند.»[76] و «بهترین نوع مردنها، شهادت در راه خداست. در مکتب اسلام چنان ارزشی به شهید و شهادت داده شده که در هیچ مکتبی اینگونه نبوده است».[77]
اعتقاد به معاد، مانع از گناه
«آیا ممکن است کسی وجود جهنم و خلود در نار را احتمال دهد، معالوصف مرتکب خلاف شود؟ آیا میتوان گفت کسی خداوند متعال را حاضر و ناظر دانسته، خود را در محضر ربوبی مشاهده کند و احتمال دهد که برای گفتار و کردار او جزایی باشد،حساب و عقابی باشد و در این دنیا هر کلمهای که میگوید، هر قدمی که برمیدارد، هر عملی که مرتکب میشود، ثبت و ضبط گردیده، ملائکةالله مراقب او هستند و تمام اقوال و اعمال او را ثبت میکنند؛ در عین حال از ارتکاب اعمال خلاف باکی نداشته باشد؟»[78]
دلایل فراموشی سفر آخرت
«بدان که سفر، خیلی پرخطر است و این نسیان و فراموشی که در ماست، از مکاید نفس و شیطان است و این امیدها و آمال طولانی و دراز از دامهای بزرگ ابلیس و از مکاید نفس است. پس از این خواب برخیز و بیدار شو! بدان که مسافری دارای مقصدى!» [79]
عشق به بقای ابدى
«انسان، میخواهد به حق مطلق برسد تا فانی در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگی ابدی در نهاد هر انسانى، نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است».[80]
سعادت در پرتو گذر از دنیا
«این دنیا، دنیایی است که باید از آن عبور کنیم؛ دنیایی نیست که در آنجا زیست کنیم. این راه است، این صراط است که اگر توانستیم مستقیماً این صراط را طی کنیم؛ همانطوری که اولیای خدا طی کردند، اگر توانستیم که از این صراط عبور کنیم،سعادتمندیم و اگر خدای نخواسته در اینجا، در این راه، لغزش داشته باشیم در آنجا هم همین لغزش ظهور پیدا میکند، در اینجا هم موجب لغزشها میشود، موجب گرفتاریها میشود».[81]
تفاوت عذابهای دنیا و آخرت
«اساس عذاب الهی بر اعمال ماست. هر عملی که از ما صادر میشود، در آن عالم یک صورت دارد که ردّ بر انسان میشود. اینطور نیست که عذاب آخرت شبیه عذابهای دنیایی باشد که مأمورینش بیایند و او را کشانکشان ببرند. از باطن ذات انسان، آتش طلوع میکند. اساس جهنم، انسان است و هر عملی که از انسان صادر میشود، شدت و مدت عمل، بر شدت و مدت عذاب میافزاید». [82]
روز ندامت
«در آن روز، راهی برای جبران و حیلهای برای انسان نیست و فقط چیزی که میماند، حسرتها و ندامتهاست؛ ندامتهایی که آخر ندارد و حسرتهایی که بیپایان است».[83]
ب) مقام معظّم رهبرى
تلاش برای روسفید شدن نزد خداوند
«فاصله بین مرگ و زندگى، فاصله بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سمت لقاءالله دارند. هر کس به یک نحوی خدا را ملاقات میکند. بعضیها واقعاًروسفید خدا را ملاقات میکنند... . اصلاً نمیدانیم که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه، احتمال دارد همین یک ساعت دیگر یا یک روز دیگر نوبت به ما برسد که از این مرز عبور کنیم. از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگی باشد که خود آن مرگ هم انشاءالله، مایه روسفیدی ما باشد».[84]
لزوم دخیل شدن آخرت در موضعگیریهای دنیوى
«باید آخرت را در همه تصمیمگیریها و اقدامات خود تأثیر بدهیم و برای آن نقش قائل شویم... . ما در هر سنى، لب مرز هستی و نیستی هستیم. آن طرف مرز مرگ، محاسبه الهی و مؤاخذه حسابکشهای دقیق الهی است. باید به فکر باشیم!...حیات و ابدیت و سرنوشت حقیقی آنجاست. ما این چند صباح را به دنیا آمدهایم تا آخرت را آباد کنیم. در نطقی که میکنیم، در امضایی که میکنیم،در مشورتی که میدهیم در تصمیمی که میگیریم و در امور، به آخرت و رضای الهی و محاسبه اخروی نقش و تأثیر دهیم. عزیزان من! اگر من و شما در موقعیتهایی که هستیم، بتوانیم نیتهای خود را به این جهت هدایت کنیم، دستاوردهای بزرگی خواهیم داشت. در چنینحالتى، انسان در مقابل حوادث دنیا و در برابر مرگ، امنیت روانی پیدا میکند و دیگر از مرگ هراس و واهمهای ندارد».[85]
هدف حیات، سعادت در آخرت
«در مبنای تفکر اسلامى، هدف از حیات انسان، رسیدن به رستگاری و سعادت در دنیا و آخرت است. بنابراین، با تکیه بر تفکر اسلامی میتوان یک جامعه عادلانه و صالح و یک کشور پیشرو معنوی و در عین حال دارای قدرتهای والای مادی را ایجاد کرد و این همان چشمانداز و هدف والا و زیبایی است که غربیها از آن محروم هستند».[86]
جمع میان دنیا و آخرت
«دنیا و آخرت، برای زندگی انسان لازم است. اگر با هم جمع شدند، «سَعَد الدّنیا و الاخِرَة، حَصَل الدُّنیا وَ الاخِرَة» میشود؛ یعنی یک انسان خوشبخت؛ یعنی همانی که انبیا آن را خواستهاند. لذا میبینید پیغمبر اکرم(ص) دین آورد، همان جهتگیری را آورد، بر معنویات تکیه کرد، اما پیدرپى، ابزار مادی را هم به دست مردم داد».[87]
«آن کسانی که دنبال ارزشها هستند و دنیای ارزشی را که همان آخرت است و آخرت الهی را که همان ثواب الهی است، میخواهند، آنها هم همینطورند؛ «وَ مَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُورًا.» (اسراء:) بعد میفرماید: «کُلا نُمِدُّ هَؤُلاءِ وَهَؤُلاءِ؛ هر دو دسته؛ اینان و آنان را از عطای پروردگارت مدد میبخشیم، و عطای پروردگارت از کسی منع نشده است».(اسراء: 20)[88]
ترکیب دنی و آخرت با هم
«در چنین جامعهاى، معنویت و اخلاق هم باید به قدر حرکت پیشرونده مادی پیشرفت کند. دلهای مردم با خدا و معنویات آشنا بشود. انس با خدا،انس با عالم معنا،ذکر الهی و توجه به آخرت، در یک چنین جامعهای بایستی رایج شود. اینجاست که آن خصوصیت استثنایی جامعه و تمدن اسلامی، خود را نشان میدهد؛ ترکیب و آمیختگی دنیا و آخرت با هم».[89]
مرگ، وعده الهى
«آیا ممکن است کسی از مرگ بگریزد، وقتی انسان به لحظه مرگ رسید؟ آیا فرق میکند که پشت سر خودش نود سال را گذرانده یا بیست سال؟ آیا بزرگترین دغدغه هر انسانی از مرگ، به خاطر این نیست که از بعد از آغاز سفر مرگ بیخبر است و نمیداند چه بر سر او خواهد آمد؟ اینها را در کنار هم بگذارید و ببینید انسانی، همین مرگ و همین حادثه قطعی و ناگزیر و همین آینده مبهم و نگرانیآور را تبدیل کند به یک حادثه پرافتخار، به یک واقعه نامدار در دنیا و آخرت، به یک وسیله عزت پیش خدا و پیش کروبیان، به یک اطمینان و سکینه قلبی و یک آرامش؛ هیچ خوف و اندوهی برای آنان نیست. آنگاه انسان باید همین مرگ ناگزیر را به خدا بفروشد، به قیمت بهشت و سعادت ابدى، این وعده الهى است».[90]
ج) سخن عارفان در کنار جنازهها و در قبرستان[91]
عبرت از مرگ دیگران
«بدان که جنازه، وسیله عبرتی برای اهل بینش و باعث هشدار و یادآوری است، اما اهل غفلت با دیدن آنها جز بر قساوت قلبشان چیزی افزوده نشود؛ زیرا آنان گمان میبرند که همیشه ناظر جنازه دیگرانند و گمان نمیکنند که خود نیز ناگزیر به صورت جنازهها حمل میشوند و یا این را قبول دارند، اما آن را نزدیک نمیدانند و فکر نمیکنند که همه اینهایی که روی جنازهها حمل میشوند، این چنین تصور داشتند و تمام تصور آنها باطل درآمد و خیلی زود روزگارشان سر آمد. پس سزاوار نیست که بندهای بر جنازهای نگاه کند مگر اینکه خود را به جای آن ببیند و دیری نخواهد پایید که مانند آن جنازه حمل میشود و شاید رفتنش فردا یا پسفردا باشد!»
ما نیز به دنبال شما میآییم
آوردهاند که بزرگی هرگاه جنازهای را میدید، میگفت: «بروید که من در پی شما خواهم آمد!» و دیگری وقتی مردهای را میدید، میگفت: «شما بامدادان بروید که ما شامگاه خواهیم رسید. رفتن شما پندی رساست و ما در غفلتی زشت و ناپسندیم. پیشین میرود و پسین در بیخردی و نادانی است».
قبر، سرای تاریکى
گویند نخستین چیزی که پس از مرگ با فرزند آدم سخن میگوید، قبر اوست که میگوید: من خانه کرمها و خانه تنهایی و غربت و سرای تاریکی و ظلمتم. این است آنچه خود آماده کردهای و من اینها را مهیّا نساختهام.
انس با عمل در قبر
نقل است یکی از بزرگان هر بار که به قبری میرسید میگفت: «ای خفته در دل خاک و تنها مانده در قبر وای که در زیر زمین با اعمال خود انس گرفتهاى، کاش میدانستم که به کدام عملت خوشحال و از کدام دوستت شادمانى!» آنگاه گریه میکرد، به حدی که دستارش را با اشک چشم تر میکرد و میگفت: «به خدا سوگند که به اعمال شایستهاش شاد و از دوستانی که در راه اطاعت خدا او را یاری کردند، شادمان است».
دعا برای اهل قبور
یکی از بزرگان میگوید: «هر کس به قبرستان گذر کند و در اندیشه خود نباشد و برای اهل قبور دعا نکند، هم به خود و هم به ایشان خیانت کرده است».
گرفتاری در قبر
بعضی از بزرگان وقتی وارد قبرستان میشدند، میگفتند: «ای قبرستان! چه ظاهر خوبی دارى، ولی گرفتاریها در دل توست».
وای بر عمل
نقل است بزرگی آنگاه که شب پرده تاریکی خود را میافکند، به قبرستان میرفت و میگفت: «ای اهل قبور! شما مردید، وای از مردن! و شما نتیجه اعمالتان را دیدید، وای بر عمل!»
یاد مرگ
یکی از بزرگان بارها میگفت: «هر کس بسیار به یاد مرگ باشد، آنجا را باغی از باغهای بهشت خواهد یافت و هر کس از یاد مرگ غافل باشد، آن را گودالی از آتش دوزخ خواهد دید».
درخواست بازگشت به دنیا
نقل است یکی از بزرگان گودالی به صورت قبر در خانهاش کنده بود و هرگاه در دل خود گناه و قساوتی میدید، وارد آنجا میشد و میخوابید و مقداری درنگ میکرد و میگفت: «بار خدایا! مرا بازگردان تا شاید کار نیکی در آنچه واگذاشتم، انجام دهم!» سپس با خود میگفت: «فلانى! اکنون تو را بازگرداندند،پس کار نیک کن!»
هشدار زمین
دیگری گفت: «زمین از آنکه جای خوابش را آماده و بسترش را درست میکند، در شگفت است و میگوید: «ای فرزند آدم! آیا گرفتاری طولانی خود را به خاطر نمیآوری و میان من و تو چندان فاصلهای نیست؟!»
اجل، مهلت نداد
کسی گفت: «دیدم بر سنگ گوری نوشتهاند: قبرها در عین خاموشی با تو به آرامی سخن میگویند. ساکنان قبور نیز در زیر خاک خاموشند و بر سر قبری دیگر این نوشته را دیدم: ای مردم! من هم آرزویی داشتم، ولی اجل دست مرا از آن کوتاه کرد. من تنها نیستم که امروز تنها به سر میبرم، همه به چنین جایی منتقل میشوند».
سختی جان کندن
گویند: یکی از پارسایان به وقت احتضار، مرگ و جان کندنش سخت شد. پرسیدند: گویا تو به زندگی بسیار علاقهمندى؟ گفت: «نه، بلکه ورود بر خدا دشوار است!»
به یکی از بزرگان در وقت مردن گفتند: ای بنده خدا! در چه حالى؟ گفت: در حالی از دنیا میروم که از دوستانم جدا و با اعمال بدم روبهرویم!»
د) نصایح لقمان حکیم به فرزندش در اهتمام به آخرت
خانه آخرت به تو نزدیک است
«من از زمانی که چشم به دنیا گشودم، به آن پشت کردم و به آخرت روی آوردم. پس منزلی که تو بهسوی آن در حرکت هستى، به تو نزدیکتر از منزلی است که به آن پشت کردهای و در حال دور شدن از آن هستی».[92]
این کارها را بکن تا به بهشت بروی!
«فرزندم! من هفت هزار حکمت یاد گرفتم و تو چهار حکمت از آنها را حفظ کن تا همراه من به بهشت آیى: کشتی خودت را محکم ساز که دریای تو بسیار عمیق است؛ بار خودت را سبک ساز که گردنه سختی در پیش رو دارى؛ توشه بسیاری همراه خود داشته باش؛ زیرا مسافرت دور و درازی در پیش داری و عمل خود را خالص گردان؛ زیرا آنکه اعمالت را میسنجد، به همه چیز آگاه و بیناست».[93]
مرگ مانند خواب است
«فرزندم! همانگونه که میخوابى، میمیری و همچنانکه از خواب برمیخیزى، روز قیامت زنده خواهی شد».[94]
اگر در مرگ و معاد شک دارى
«فرزندم! اگر در مرگ شک دارى، پس خواب را از خود دور گردان، درحالیکه بر چنین کاری قادر نیستی و اگر در معاد و رستاخیز شک دارى، مانع بیداری خود از خواب شو، درحالیکه هرگز به چنین کاری توان نداری و اگر درباره این مسائل بیندیشی، خواهی دانست که جان تو به دست دیگری است و همانا خواب تو به منزله مرگ و بیداری پس از خواب، به مثابه زنده شدن پس از مرگ است».[95]
از آخرت غافل مشو!
«فرزندم! در این دنیا مانند گوسفندی مباش که در میان مزرعهای سبز و پرآب و علف رها شده است و چنان با حرص و ولع میخورد تا فربه شود، غافل از آنکه مرگش به هنگام فربهی اوست،بلکه دنیا را مانند پلی بدان که بر روی نهری قرار دارد و از آن میگذری و آن را وامیگذاری و تا پایان روزگار بهسویش برنمیگردى. پس آن را ویران کن و آبادش مساز که به ساختنش مأمور نیستی».[96]
در قیامت از تو سؤال میشود
«دلبندم! بدان که چون فردای قیامت در برابر خدای عزوجل بایستى، از چهار چیز از تو میپرسند:
یک جوانیات را در چه راهی فرسودى؟ دو عمرت را در چه راهی نابود ساختى؟ سه داراییات را از کجا فراهم آوردى؟ چهار داراییات را در چه راهی صرف کردى؟»[97]
پیش از مرگ، توشه سفر برگیر
«فرزندم! بهسوی عمل بشتاب، پیش از آنکه مرگت فرا رسد و پیش از آنکه کوهها به حرکت درآید و خورشید و ماه جمع گردد».[98]
ه ) اندیشمندان خارجى[99]
شاتو بریان: (نویسنده فرانسوی)
«اگر مرگ در کار نبود، هرگز اخلاق در زندگی وارد نمیشد».
گاندى: (سیاستمدار و نخست وزیر هند)
«اگر نتوانیم آزاد زندگی کنیم، بهتر است از مرگ با آغوش باز استقبال کنیم».
سانتایانا: (فیلسوف و شاعر امریکایی)
«تولد و مرگ، اجتنابناپذیر است و یگانه چاره این است که از فاصله موجود میان حیات و ممات استفاده کنیم».
نیکول: (طبیب و میکروبشناس فرانسوی)
«زندگى، راهپیمایی بهسوی مرگ است و مردن، دخول در حیات جاودانی».
میلتون: (شاعر انگلیسی)
«مرگ کلید زرینی است که دروازه ابدیت را میگشاید».
سقراط: (فیلسوف یونانی)
«نزدیکترین چیزها مرگ و دورترین چیزها آرزوست».
ویلیام جیمز: (روانشناس امریکایی)
«آدمی به این اعتقاد نیاز دارد که در ورای این عالم محسوس، عالم دیگری وجود دارد که غرق در معنویت است و همین اعتقاد است که سبب میگردد به افرادی که بدان پایبند هستند، در برابر حوادث، نیرو و قدرتی عظیم ارزانی دارد».
یک استاد روانشناس میگوید:
«دو سوم بیمارانی که از سراسر جهان به من مراجعه کردهاند؛ افراد تحصیلکرده و موفقی هستند که دردی بزرگ؛ یعنی پوچی و نامفهومی زندگی آنها را رنج میدهد. مطلب آن است که بر اثر تکنولوژی و جمود تعالیم، بشر قرن بیستم لامذهب و سرگشته در جستوجوی روح خود است و تا مذهبی نیابد، آسایش ندارد و بیمذهبى، پوچی و بیمعنا بودن زندگی را موجب میشود».[100]
نورمن ونسن: (دکتر و محقق اروپایی)
«کوچکترین شک و تردیدى، یقین مرا به زندگی جاوید متزلزل نساخته است. من بدان ایمان دارم و آن را رد نشدنی میدانم».[101]
7. معاد در حکایات
مقابله با رسانههای غربی و مبارزه با ترویج و تبلیغ فلسفه لذت، تجملگرایى، دنیاگرایی و تحریف حقیقت معاد و نیز تلاش برای ترویج معادباوری براساس آموزههای دینی به خلق داستانهایی بر مبنای تعریف معاد و معادباوری براساس قرآن و روایات اهلبیت(ع) نیازمند است. همچنین پژوهش و استناد به داستانهای قرآنی و نیز تجربههای شخصی بزرگان دین که منافاتی با آموزههای قرآنی ندارد، میتواند برنامهسازان و به تبع آن جامعه را بهسوی معادباوری سوق دهد.
آنچه از نظر میگذرد نمونههایی از داستانهای بیشمار در کتابهای گوناگون است که امید است به فیلمنامهنویسان و کارگردانان در خلق ایدههای جدید درباره ترویج معادباوری در جامعه کمک کند.
الف) حکایتهای شنیدنى
قومی که عمر جاوید خواستند
در روزگاران گذشته، قومی نزد پیامبر خود آمدند و گفتند: از خداوند بخواه مرگ را از میان ما بردارد. آن پیامبر دعا کرد و خداوند استجابت فرمود و مرگ را از میان آنان برداشت. با گذشت ایام، به تدریج جمعیت آنها زیاد شد، بهطوری که ظرفیت خانهها گنجایش افراد را نداشت. کمکم کار به جایی رسید که سرپرست یک خانواده صبح زود از خانه بیرون میرفت تا برای پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ و دیگر افراد تحت تکلفش، نان و غذا تهیه و به ایشان رسیدگی کند. این مسئله موجب شد که افراد فعال، از کار و کسب و طلب معاش زندگی باز بماندند. ازاینرو، ناچار نزد پیامبر خویش رفتند و از وی خواستند آنها را به وضع سابقشان باز گرداند و مرگ را میان آنان برقرار کند. پیامبر دعا کرد و خداوند دعای او را اجابت فرمود و مرگ و اجل را در میان ایشان برقرار کرد. [102]
عمر طولانى
روزی ساره، همسر حضرت ابراهیم(ع)، به آن حضرت گفت: ای ابراهیم! چه خوب است از خداوند بخواهی عمرت را طولانی کند. ابراهیم(ع) از خدا چنین خواست و خداوند نیز خواسته او را اجابت کرد. پس از مدتی عده بسیاری به دعوت حضرت ابراهیم(ع) به خانه او آمدند و برای صرف غذا کنار سفره حاضر شدند. در میان آنها پیرمردی ضعیف و نابینا بود که شخصی به عنوان عصاکش، دست او را گرفته و بر سر سفره آورده بود.
هنگام صرف غذا، پیرمرد لقمهای برداشت و خواست آن را به طرف دهان ببرد، ولی از شدت ضعف و لرزش، دستش به این طرف و آن طرف رفت و نتوانست لقمه غذا را به دهان خود بگذارد. آنگاه همان عصاکش لقمه را به دهان او گذاشت. حضرت ابراهیم(ع) که این صحنه را دید، با خود گفت: اگر من هم بمانم و زیاد عمر کنم، پیر میشوم و به درد او مبتلا میگردم. بهتر است از خواسته خود صرفنظر کنم. پس از خداوند خواست اجل و مرگ وی را هر زمان که مقدر است، برساند.[103]
تجسم اموال، اعمال و فرزندان
امیرمؤمنان، علی(ع) فرمود: «آنگاه که انسان در آخرین روز از دنیا و نخستین روز از آخرت (در لحظه مرگ) قرار میگیرد، مال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم میگردند. در آن هنگام، وی متوجه مالش میشود و میگوید: به خدا سوگند! من در جمعآوری تو کوشش فراوان کردم و بسیار حریص بودم. اکنون در نزد تو چه پاداشی دارم؟ مال در پاسخ او میگوید: کفن خود را از من بگیر [و به همین مقدار بهرهمند باش]!
سپس متوجه فرزندان خود میشود و میگوید: به خدا سوگند! من شما را دوست داشتم و از شما حمایت میکردم. اکنون در نزد شما چه مزدی دارم؟ فرزندانش میگویند: تو را با احترام برمیداریم و در قبرستان دفن میکنیم. سپس به عمل خود نظر میکند و میگوید: به خدا سوگند! من به تو بیاعتنا بودم و تو برایم سنگین و سخت بودى. اکنون با من چه میکنى؟ عمل در پاسخ میگوید: من همنشین تو در قبر و عالم برزخ و هنگام حشر و نشر و محشور شدنت در قیامت هستم تا من و تو را در معرض عدل الهی قرار دهند و خداوند بین ما قضاوت کند».[104]
قبرستان و ندای اهل قبور
روزی امیرمؤمنان، علی(ع)، با جمعی از اصحاب خویش از کنار گورستان میگذشت. ناگهان حضرت ایستاد و با صدای بلند خطاب به مردگان فرمود: «سلام و درود خداوند بر شما باد ای اهل قبور!» هاتفی از میان قبرستان که صدایش شنیده میشد، ولی دیده نمیشد،پاسخ داد: «درود و رحمت و برکات خداوند بر تو باد ای امیرمؤمنان!» آنگاه حضرت فرمود: «ای اهل قبور! آیا ما شما را از اخبار اینجا (این دنیا) باخبر سازیم یا شما ما را از آنجا (عالم قبر و برزخ) خبر میدهید؟» پاسخ آمد: «شما ما را خبر دهید ای امیرمؤمنان!» حضرت فرمود: «بدانید خانههای شما پس از مرگتان کاشانه دیگران شده و اموال و داراییتان پس از مرگتان تقسیم شده است و فرزندانتان یتیم شدهاند و همسرانتان پس از مرگ شما به نکاح دیگران درآمدهاند. این اخبار ماست. حال خبر شما چیست؟
پاسخ آمد: «بدنهای ما پوسیده و پاره پاره، موهای ما پراکنده و پوستهای ما از هم جدا شد و چشمهامان از حدقه بیرون آمد و بر صورتها آویزان شد؛ اضطراب و ناراحتیبر ما فرود آمد و دهانهای ما پر از چرک و خون شد؛ آنچه از اعمال نیک و بد را که در دنیا انجام دادیم، یافتیم و آنچه را پیش از مرگ فرستادیم، از آن سودمند شدیم و از آنچه از خود باقی گذاشتیم، خسارت دیدیم. پس ما به درستی که در گرو اعمال و کردارمان هستیم.» آنگاه حضرت علی(ع) به اصحاب و یاران خود رو کرد و فرمود: «اکنون زاد و توشه بردارید و برای مرگ و عالم برزخ و آخرت مهیا و آماده شوید و بدانید به درستی که بهترین زاد و توشه، تقوای الهی است».[105]
محاسبه نفس
شخصی به نام توبه، بیشتر اوقات شب و روز از نَفَس خود حساب میکشید. روزی وی عمر خود را حساب کرد و دید شصت سال از عمرش گذشته است. آن را به روز حساب کرد و دریافت مدت 21500 روز از عمرش گذشته است. سپس با خود گفت: «وای بر من! اگر روزی یک گناه بیشتر نکرده باشم، خدای خود را در حالی دیدار میکنم که بیش از 21000 گناه مرتکب شدهام.» این سخن را با خود گفت و آه و فغانی از دل برکشید و بیهوش بر زمین افتاد و از دنیا رفت.[106]
سخنان ابوذر بر بالای قبر فرزندش
هنگامیکه ذر، پسر ابوذر غفاری از دنیا رفت، ابوذر کنار قبرش نشست و با چشمی گریان و دلی سوزان چنین گفت: «ای فرزندم! خدا تو را بیامرزد که تو نیکو فرزندی بودى. من از تو خشنود بودم، ولی سوگند به خدا! مرگ تو مرا در هم نشکست؛ زیرا به کسی غیر خدا دل نبستهام و به کسی نیاز ندارم. اگر ترس و وحشت قبر نبود، دوست داشتم به جای تو بخوابم. ای فرزندم! بدان که فراق تو مرا به گریه نینداخته است و سوگند به خدا! برای جدایی تو گریه نمیکنم، بلکه گریهام برای این است که هنگام مرگ و پس از آن به تو چه گذشت. ای پسرم! در پاسخ پرسش بازخواستکنندگان چه گفتی و آنها با تو چه گفتند؟
خدایا! آنچه از حقوق پدری بر پسرم واجب کردهاى، آن را به او بخشیدم! تو هم از حقوق خود بر او بگذر».[107]
جایگاه عبادتکنندگان
ملا مهدی نراقی که از شدت پرهیزکاری و پاکی و ایمان بسیار چشم برزخی پیدا کرده بود، میفرماید: «روز عیدی به قبرستان به زیارت اموات رفتم. بر سر قبر مردهای ایستادم و گفتم: « عیدی من کو؟» شب هنگام چهرهای باصفا و نورانی را در عالم خواب مشاهده کردم، به من گفت: فردا کنار قبر من بیا تا تو را عیدی دهم!» صبح از پی آن خواب به قبرستان رفتم. چون بر سر آن قبر رسیدم، عالم برزخ برای من کشف شد. در این هنگام باغی عجیب با دار و درختی که هرگز چشمم نظیرش را ندیده بود، مشاهده کردم. وسط باغ قصری بسیار باعظمت قرار داشت. مرا به درون قصر دعوت کردند. چون وارد شدم شخصی باعظمت را بر تختی مرصع دیدم. گفتم: از کدام طایفهاى؟ پاسخ داد:از گروه عبادتکنندگان. گفتم:کیستى؟ جواب داد: از قصابان منطقه نراق. پرسیدم: از کجا به این مقام رسیدی؟ گفت: به جهت سلامت در کسب و نماز جماعت اول وقت؟!»[108]
همچنین، وی نقل میکند: «سالی در نجف اشرف قحطی فوقالعادهای پیش آمد. من دارای عائلهای سنگین بودم و امر معاش بر من خیلی سخت شد. روزی از برای رفع همّ و غمّ خود، برای زیارت قبور مؤمنین به وادیالسلام رفتم. در این اثنا دیدم جنازهای را آوردند و دفن نمودند. در این هنگام ناگاه باغ باعظمتی که وصف آن به زبان ممکن نیست، به نظرم آمد. در آن باغ مشغول گردش شدم، باغی بود از هر جهت آراسته و نهرهای آب زلال زیر درختان پرمیوه آن جاری بود. در این هنگام تختی مرصع به جواهرات دیدم و جوانی در کمال حسن صورت، بر روی آن تخت مشاهده کردم. چون مرا دید،از من استقبال نمود و بسیار احترام کرد و به من گفت: مرا نمیشناسى؟ گفتم: نه. فرمود: من صاحب آن جنازه میباشم که الان دفن کردند. از او گذشتم، مشغول گردش بودم، ناگاه شنیدم مرا به اسم صدا میزنند. چون نظر کردم، دیدم پدر و مادرم با بعضی از اقوام و ارحامم که از دنیا رفته بودند، در کمال خشنودی و مسرت کنار هم نشستهاند. احوال مرا پرسیدند، گفتم: از فقر و بیچارگی به ما بسیار سخت میگذرد. پدرم اشاره به اتاقی کرد و گفت: هرچه میخواهی از آن برنجها بردار و برای عیال خود ببر! چون وارد اتاق شدم، در آن برنجهای خوب دیدم. عبای خود را پهن کردم و از برنج هر چه خواستم، برداشتم و از شدت شوق از باغ بیرون آمدم. خود را در وادیالسلام دیدم، درحالیکه عبایم پر برنج بود. آن را به خانه آوردم و مدت زیادی از آن استفاده میکردیم و تمام نمیشد تا اینکه همسر من اصرار کرد این برنج را از کجا آوردی که هر چه مصرف میکنیم،تمام نمیشود؟ پس از اصرار زیاد قصه عجیب کشف شدن برزخ برای خود را گفتم، ولی پس از نقل داستان دانهای از آن برنج باقی نماند!»[109]
هدیه برای مردهها
برخی از صحابه رسول خدا(ص) از آن حضرت نقل کردهاند که فرمود: «هدیه بفرستید برای مردگان خود!» پرسیدند: هدیه مردهها چیست؟ پیامبر فرمود: «صدقه و دعا» و افزود: «ارواح مؤمنان هر جمعه به آسمان دنیا و به مقابل خانههای خود میآیند و به آواز حزین و با گریه فریاد میکنند: «ای اهل من و ای پدر من و مادر من و خویشان من! بر ما به آنچه بود و در دست ما بود، مهربانی کنید، از آنچه عذاب و حساب آن بر ماست و سودش برای غیر ما و هر یک فریاد میکنند خویشان خود را که بر ما به درهمی یا قرص نانی یا جامهای مهربانی کنید که خداوند بپوشاند شما را از جامه بهشت!» پس پیامبر گریست و اصحاب گریستند و آن حضرت از شدت گریه قدرت سخن گفتن نداشت. سپس فرمود: «اینها برادران دینی شمایند که پس از سرور و نعمت، در خاک پوسیده شدند. پس ندا میکنند بر خود و میگویند: «وای بر ما! اگر انفاق میکردیم آنچه را که در دست ما بود، در طاعت و رضای خداوند، به شما محتاج نبودیم.» پس با حسرت و پشیمانی فریاد میکنند: «زود بفرستید صدقه مردگان را».[110]
گوشهای از حساب و کتاب در قیامت
پیرمرد مسنی از اهالی شهرضا، گذشته خود را اینگونه تعریف میکند: در جوانی با شخصی مشغول کسب و کار و تجارت بودم و پس از مدتی از هم جدا شدیم. روزی در راه اصفهان در یکی از کاروانسراها شب را به صبح میرساندم که در عالم خواب، صحرای محشر را دیدم که سرا پا آتش بود. وقتی نزدیکتر آمدم، دیدم همان دوست دوران تجارتم است. تا مرا دید، ایستاد و گفت: یادت میآید در زمان شراکتمان دو تومان از من نزد تو مانده بود؟ من که هم متعجب و هم ترسیده بودم، پس از کمی فکر یادم آمد درست میگوید، ولی من فراموش کرده بودم و به او گفتم:بله، ولی اینجا دار پاداش است، نه دار عمل و از من کاری ساخته نیست. او گفت: پس باید به اندازه یک سکه دو تومانی روی بدن شما آتش بگذارم. وقتی او انگشتش را روی قوزک پایم گذاشت،ناگهان با فریاد بلندی از خواب بیدار شدم و دیدم از همان محل چرک و خون میآید که به شدت درد داشت. پس از آن مرا نزد عالم شهر بردند و ماجرا را تعریف کردم. وی فرمود: مقداری پول برای ردّ مظالم بده و من نیز چنین کردم. اکنون هم پس از گذشت چندین سال اگر پایم را در جای گرمی مثل کرسی قرار دهم، باز هم جایش درد میکند.[111]
علامه حسنزاده آملی میفرماید: «در شب سوم ماه شعبان 1409قمرى، در منزلم در قم، سوره مبارکه واقعه را قرائت میکردم تا به آیه «وَ أَمَّا إِنْ کَانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ، فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ، وَ تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ» (واقعه: 92 94) رسیدم، ناگهان دیدم که جحیم برایم تمثیل شده است و زبانیه آن بالا گرفت که فرموده حق سبحانه «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرَى» (نازعات: 36) را به شهود عیان مشاهده کردهام، بدون اینکه جحیم مرا مس کند یا آزار نماید».[112]
دوست سلمان فارسى
روزی سلمان در کوفه از بازار آهنگران عبور میکرد. جوانی را دید که ناگهان نعره کشید و بیهوش به زمین افتاد. مردم اطراف او جمع شدند. وقتی سلمان را دیدند، به او گفتند: مثل اینکه این جوان بیماری حمله مغزی دارد، شما بیا و دعایی در گوش او بخوان، شاید سلامت خود را بازیابد.
سلمان جلو آمد و جوان هم به هوش آمد. وقتی سلمان را شناخت، گفت: اینگونه که مردم گمان میکنند، بیمار نیستم، بلکه هنگام عبور از بازار آهنگرها وقتی دیدم آنها میلههای سرخ شده را با پتک میکوبند، به یاد این آیه افتادم: «وَ لَهُمْ مَقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ؛ (حج: 21) برای مأموران دوزخ گرزهایی از آهن است.» از ترس عذاب الهی چنین حالی پیدا کردم، سلمان به او علاقهمند شد و پیوند دوستی با او برقرار کرد و همواره از او یاد میکرد تا اینکه چند روز او را ندید. وقتی جویای حال او شد، دریافت بیمار و بستری است. به عیادتش رفت. وقتی سلمان به بالین جوان رسید، او را در حال جان دادن دید، از او دلجویی کرد و خطاب به عزرائیل گفت: «یا مَلِکَ المَوت اِرفَق بِاَخِى؛ ای فرشته مرگ، با برادر ایمانیام مدارا کن!» عزرائیل گفت: «اِنی بِکُلِ مُؤمِن رَفیقٌ؛ من به همه مؤمنان مهربانم».[113]
شربتی تلخ
پیامبری از پیامبران خدا با طایفهای از زهاد و عباد امت به گورستانی گذر کرد. آن جماعت از پیامبر خود خواستند دعا کند حق تعالی یکی را زنده کند تا ما را از کیفیت مرارت مرگ خبر دهد. آن پیامبر نمازی خواند و دعا کرد. مردی سیاه سر از گور برآورد درحالیکه به آواز بلند میگفت: نود سال است که مردهام، هنوز تلخی جان کندن از حلقم بیرون نشده است. بنگر که چه شربتی است شربت مرگ که تلخی آن نود سال مانده است.[114]
گریه از بهر خویش
زاهدی از اهالی بصره بیمار شده بود. چون هنگام مرگش رسید، خویشانش همه گرد وی جمع شده بودند و میگریستند. زاهد گفت: مرا بنشانید! وی را نشاندند. رو به پدرش کرد و گفت: ای پدر! تو چرا میگریى؟ گفت: چگونه نگریم که فرزندی چون تو بمیرد و پشت من بشکند. به مادرش گفت: تو چرا میگریى؟ گفت: امید داشتم که در پیری خدمت من کنی و در بیماری بر سر بالین من باشى! خطاب به فرزندانش گفت: شما چرا میگریید؟ گفتند: زیرا یتیم و خوار میگردیم. به همسرش گفت: تو چرا میگریى؟ گفت: من چگونه این یتیمان را سرپرستی کنم؟ گفت: «آه، آه! شما همه برای خود میگریید، هیچکدام برای من نمیگریید که چگونه تلخی مرگ را چِشَم و جواب اعمال و کردار خویش را چه گویم؟» این را گفت و جان به حق تسلیم کرد.[115]
شادمان در دهان مور
متوکل، خلیفه عباسی در مجلس شراب بود. کسی را فرستاد تا امام علیالنقی(ع) را نزد وی بیاورد. وقتی حضرت آمد، ایشان را نزد خود نشاند و قدحی شراب پیش روی حضرت گذاشت. امام علیالنقی(ع) فرمود: «پناه بر خدا! این شراب است و هرگز با گوشت و پوست من آمیخته نمیشود. مرا از خوردن آن معاف دار!» متوکل گفت: معاف داشتم، ولی در عوض چیزی برایم بخوان! امام این آیت را خواند: «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ کَرِیمٍ، وَ نَعْمَةٍ کَانُوا فِیهَا فَاکِهِینَ، کَذَلِکَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِینَ (دخان: 25-28)؛ چه باغها و چشمهسارانی [که آنها را پس از خود] بر جای نهادند و کشتزارها و جایگاههای نیکو و نعمتی که از آن برخوردار بودند. [آرى،] اینچنین [بود] و آنها را به مردمی دیگر میراث دادیم».
آنگاه متوکل ملعون گفت: از اشعارت برای من چیزی بخوان. امام علیالنقی(ع) مناسب معنای این آیه، شعری سرود که معنای آن این است: «کسانی که مقام ایشان بر سر کوهها در حصارهایی استوار بود و نگهبانانشان، شجاعان روزگار و مردان کارزار بودند، چون مرگ آمد، نه کوهها مانع شد و نه نگهبان دافع. آنها را از تخت مراد به تخته گور آوردند و منادی از پس دفن ایشان آواز داد: کجا شد آن مال و نعمت؟ کجا شد آن زر و زیور شما؟ کجا شد آن حلهها و تاجها مرصع شما؟ چگونه است حال چهرههای شما که در پس پردههایی بودید که آفتاب و ماه به آن رشک میبردند؟
[آنگاه] در گور به زبان حال آواز آید که بیا و حال ما ببین که به چه شکلی درآمده است رویهای ماهین و تنهای سیمین و بلورین که خانههای کرمان و طعمه موران و کژدمان شده است».[116]
ای دیده اگر کور نهای گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان جهان و سروران عالم
در زیر لحد در دهن مور ببین
بیدار کنون باش که در گور نهاى
رفتند بسی به گور اگر کور نهاى
گیرم که ز خواجگی به افلاک رسى
جز طعمه مار و خورده مور نهاى
نخستین منزل آخرت
حضرت عیسی(ع) پیرزنی را دید که بر سر گوری نشسته بود و زار زار میگریست. عیسی(ع) پرسید: صاحب این گور با تو چه نسبتی دارد؟ پیرزن گفت: پسر من است. عیسی(ع) گفت: «میخواهی دعا کنم زنده شود؟! پیرزن گفت: بله. عیسی(ع) دعا کرد و شخصی از گور برآمد با رویی زرد و مویی سفید و پشت دو تا. پیرزن گفت: این پسر من نیست. پسر من جوان بود با رویی چون ماه و مویی سیاه و قدی چون سرو روان. آن شخص گفت: من پسر توام. زردی روی من از تاریکی گور، کجی پشتم از تنگی لحد و سفیدی مویم از هول منکر و نکیر است، حال گور این است که اول منزل از منازل آخرت است.[117]
صورت بدسیرتان
معاذ بن جبل میگوید: «در خانه ابوایوب انصاری بودیم. از رسول خدا(ص) درباره «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجًا.» (نباء: 18) پرسیدم. بسیار گریست و فرمود: «از کاری عظیم پرسیدى. روز قیامت گناهکاران را به ده گونه محشور میکنند: بعضی را به صورت خوکان و برخی را به صورت بوزینگان و بعضی را دست و پا بریده و برخی کور باشند و بعضی کر و بعضی زبانشان از دهن برون آمده و بر سینه افتاده باشد و زبانهای خود میخایند و بعضی دستها بریده و بعضی لباس قطران[118] پوشیده و برخی را بر درختان آتشین آویختهاند و از بعضی از ایشان بوی گند میآید، چون بوی مردار.» گفتند: یا رسول الله! اینها کیستند و این عذابها برای چیست؟ حضرت فرمود: «آنها که به صورت خوکانند، حرامخواران و رشوه ستانندگانند. آنها که به صورت بوزینگانند، سخنچینانند و آنها که سرنگون باشند، رباخوارانند. آنها که کورند، قاضیانی هستند که به ناحق حکم کردهاند. آنها که گنگ و کرند، آنهایند که عجب داشتهاند. آنها که زبان خود میخایند، عالمانند که بر آنچه گفتهاند، عمل نکردهاند. آنها که دست و پای بریدهاند، کسانی هستند که همسایگان خود را رنجانیدهاند. آنها که بر درختان آتشین آویخته شدهاند، سخنچینانند و آنها که لباس قطران به تن دارند، متکبرانند. آنها که از بدنشان بوی مردار میآید، کسانی هستند که به شهوت و لذات حرام مشغولند».[119]
q آگاهی از زمان مرگ
آیتالله مرتضی حائرى، درباره احوال آیتالله حجت(ره) میگوید: «اوایل زمستان بود و هوا کاملاً سرد نشده بود. ایشان مشغول تعمیر خانه بودند و یک قسمتی را هم خاکبرداری کرده بودند که بنای جدید بسازند. باخبر شدم که کارگرها را جواب کرده است. علت را پرسیدم. با صراحت و جزم گفت: من قرار است بمیرم. دیگر بنا برای چیست؟ من هم چیزی نگفتم. [آن روز گذشت] روزی که به ظاهر چهارشنبه بود، مخصوصاً پیغام دادند که خدمتشان بروم، اوراق و اسناد مالکیت و دیگر چیزها را به فردی امین سپرد و مقداری پول نقد به من داد که به مصارف معین برسانم. سپس گفت: خدایا! من به آنچه تکلیف داشتم، عمل کردم تو هم مرگ مرا برسان! سپس فرمود: «مرگ من ظهر است.» ایشان شنبه وفات کردند. به محض وفات ایشان صدای اذان از مدرسه حجتیه تازه بلند شده بود».[120]
در آستانه پرواز
روزی شیخ بهاءالدین عاملی با گروهی از شاگردان برجستهاش، برای زیارت اهل قبور وارد قبرستان شد. شیخ برای مردگان باایمان چه زن و چه مرد دعا کرد و از خدا رحمت خواست. ایشان گاه کنار برخی قبرها میایستاد و گاه مینشست و برای آنان فاتحه میخواند. از تک تک قبرها گذشت تا به کنار مزار بابا رکنالدین رسید. در این هنگام آوایی شنید که سخت تکان خورد. رو به یاران کرد و گفت: شنیدید چه گفت؟ گفتند: خیر، ما چیزی نشنیدیم. حال شیخ دگرگون شد و پس از این ماجرا همیشه در حال نیایش و مناجات و گریه و زاری بود و به خدا و آخرت میاندیشید. بعدها وقتی برخی شاگردان با اصرار از وی پرسیدند: آن روز چه شنیدید؟ فرمود:به من گفتند آماده مرگ باشم. درست شش ماه پس از این ماجرا روح پاک فقیه فرزانه، شیخ بهاءالدین عاملی به جهان دیگر شتافت.[121]
عمری دوباره
علامه طبرسى، صاحب تفسیر مجمعالبیان سکته کرد. خانوادهاش به این گمان که او به رحمت ایزدی پیوسته است. وی را غسل دادند و پس از کفن کردن، به خاک سپردند. پس از مدتی کوتاه علامه به هوش آمد و خود را درون قبر دید و هیچ راهی برای خارج شدن و رهایی از آن نیافت. در آن حال نذر کرد اگر خداوند او را از درون قبر نجات دهد، کتابی را در تفسیر قرآن بنویسد. در همان شب، کفندزدی قبر علامه طبرسى را شکافت و شروع به باز کردن کفنهای او کرد.
در آن هنگام علامه دست او را گرفت. تمام بدن کفندزد از ترس به لرزه افتاد. علامه با او سخن گفت، ولی ترس و وحشت دزد بیشتر شد. آنگاه علامه طبرسى برای آرام کردن او، ماجرای خود را شرح داد. کفندزد نیز آرام شد. سپس علامه را که قادر به حرکت نبود، بر پشت خود نهاد و به خانهاش برد. طبرسی به پاس زحمتهای آن گورکن کفنهای خود را به همراه مقدار بسیاری پول به او هدیه داد. آن مرد نیز به کمک علامه توبه کرد و برای کردار گذشتهاش از خداوند آمرزش خواست.[122]
من آخرینم
سید عبدالصمد، مشهور به آقا نجفی از علمای بهنام و مشاهیر عصر خود در تنکابن بود. وی سالیان بسیاری در نجف اشرف و نزد علمای بزرگی چون میرزا حبیبالله رشتی و ملا حسینقلی همدانی به تحصیل علم اشتغال داشت. سید پس از وصول به درجه اجتهاد، به رامسر بازگشت و به تدریس مشغول شد. وی از زهاد زمان خود بهشمار میرفت و اغلب اوقات به منبر میرفت و عامه مردم را موعظه میکرد.
در تابستان 1337 ه .ق در جوردیه رامسر وبا شیوع پیدا کرد و بر اثر این بیماری، روزانه عدهای از دنیا میرفتند. در آن زمان سید عبدالصمد در مسجد تنگ دره جوردیه اقامه نماز میکرد. شبی پس از نماز عشا به منبر رفت و مردم را وعظ کرد و سپس به بیماری وبا و فوت مردم اشاره کرد و گفت: «با مردن من، وبا از بین میرود و دیگر کسی به این مرض مبتلا نخواهد شد.» روز بعد سید به وبا مبتلا شد و سه روز بعد فوت کرد و در قبرستان مسجد آدینه به خاک سپرده شد و وبا پس از وفاتش از بین رفت.[123]
آوای رحیل
از آیتالله حاج سید یحییمدرس یزدی نقل شده است: «وقتی استاد ما آیتالله آقا ضیاءالدین عراقی در سال 1361 ه .ق جهان را بدرود گفت، حوزه علمیه نجف سه روز تعطیل گردید و مجالس سوگواری و ترحیم بسیاری برگزار شد و از او تجلیل شایانی به عمل آمد. پس از چند روز ما به منزل آیتالله شیخ محمد حسین اصفهانى، معروف به کمپانی رفتیم و از او تقاضا کردیم درس را شروع کنند که ایشان فرمود: «آسید یحیى![124] من تصمیم داشتم که امروز درس را شروع کنم، اما واقعیت این است که پس از نماز صبح که به نیایش و ذکر خدا نشسته بودیم، میان خواب و بیدارى، مرحوم آقا ضیاءالدین عراقی آمدند و جلو در اتاق ایستادند و گفتند: حاج شیخ محمدحسین! آماده باش که شب جمعه آینده نزد ما خواهی بود و من یقین دارم که روزهای آخر عمر من است.» همانطور شد و آخر هفته مرحوم اصفهانی با اینکه هیچ بیماریای نداشت، به ناگاه جهان را بدرود گفت».
آنکه از شهد ولا جامش دهند
در حریم کبریا جایش دهند
چون ندای «ارجعی» آمد به گوش
میبرد از عاشقان هم عقل و هوش
اینجا مرد بزرگی کشته میشود
از شیخ بهایی نقل شده است: روزی شهید ثانی و پدر شیخ بهایى، شیخ حسین بن عبدالصمد حارثی از کنار ساحل مدیترانه میگذشتند. وقتی به مکانی رسیدند که بعدها قتلگاه شهید ثانی شد، ناگهان رنگ چهره وی تغییر کرد و مانند کسی که در برابر رویدادی بزرگ و ناگهانی قرار گرفته باشد، حالتی خاص به او دست داد. وقتی علت این حالت را پرسیدند، گفت: «در این مکان مرد بزرگی کشته میشود.» پس از مدتی خود ایشان در همان مکان به شهادت رسید.[125]
خبر دادن تاریخ وفات خود
آیت الله سید احمد مدرس یزدى، از حدود ده سال پیش از فوتش، همواره به خانوادهاش میگفت: «من در سال 1392 قمری رخت از این عاریتسرا بیرون میبرم.» این خبر در عالم رؤیا به ایشان رسیده بود و خود بر وقوع این ماجرا یقین داشت، چنانکه هر سال شمار سالهای باقی عمر را بازگو میکرد و در سال 1392 با اینکه در کمال سلامت بود، همواره این خبر را تکرار میکرد. حتی در بهار آن سال که درختان قبای سبز به تن کرده بودند و درخت توتی که در خانه سیداحمد مدرس بود، به بار نشسته بود، ایشان فرمود: «من امسال از توت این درخت نخواهم خورد.» و چنین هم شد. شب هفده ربیعالاول همان سال، ناگهان حال سید احمد رو به وخامت رفت و هنگام سحر مرغ روح ایشان به ملکوت اعلی پر کشید و صبح روز عید جنازهاش تا بارگاه حضرت علیبن موسی الرضا(ع) تشییع و به خاک سپرده شد.[126]
آگاهی از مرگ خود
شیخ مرتضی طالقانى، از علمای بزرگ نجف مقامی بسیار رفیع داشت. وی از جمله افرادی بود که از مرگ خود باخبر بود و با نهایت سرور و شادمانی به استقبال آن رفت.
نقل است ایشان در شب رحلتش، طلاب مدرسه را در حجرهاش جمع کرد و از شب تا صبح خوش و خرم بود و با همه مزاح میکرد و هرچه طلاب مدرسه میخواستند بروند، میگفت: این یک شب غنیمت است و هیچکدام از آنها از مرگش خبر نداشتند. هنگام طلوع فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پایین آمد و به حجره خود رفت، هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچهای روی خود کشیده است. به سراغ ایشان آمدند و متوجه شدند جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
خادم مدرسه میگوید: «در عصر همان روزی که شیخ فردا صبحش رحلت کرد، ایشان را دیدم و به من گفت: «تو امشب میخوابی و صبح که از خواب برمیخیزی و میآیی کنار حوض وضو بگیرى، میگویند شیخ مرتضی مرده است.» من مقصود او را نفهمیدم و این جملات را شوخی و مزاح تلقی کردم، هنگامی که صبح از خواب برخاستم، در کنار حوض هنگام وضو گرفتن، دیدم طلاب مدرسه میگویند: «شیخ مرتضی مرده است».[127]
دشواری حساب در قیامت
پدری پسر خویش را گفت: امروز هرچه با مردم بگویی و بر زبان خود رانى، به هنگام نماز شام همه با من بگوی و سکنات و حرکات خویش را بر من عرضه کن! آن پسر به هنگام نماز شام، به رنجی عظیم و تکلفی تمام گفتار و کردار یک روز خویش را با پدر گفت. دیگر روز پدر همین درخواست کرد. پسر گفت: زینهار ای پدر! هرچه خواهی از رنج و مشقت بر من بنه، ولی این یکی را از من مخواه که طاقت ندارم. پدر گفت: ای مسکین! مرا مقصود آن است که بیدار و هشیار باشی و از موقف حساب و قیامت بترسى! امروز حساب یک روزه با پدرِ خویش که چندین لطف با تو دارد، طاقت ندارى، فردا حساب همه عمر با چنان قهر و سختی چگونه طاقت آرى؟![128]
لحظه مرگ ابوزکریای رازى
ابو زکریا رازی در حال احتضار بود. دوستش نزد وی آمد و به او کلمه شهادتین را تلقین کرد. ابو زکریا بر زبان نیاورد. مرتبه دوم به او گفت: بگو «لااله الا الله»! باز زکریا حاضر به گفتن نشد و مرتبه سوم گفت: نمیگویم و بیهوش شد. پس از ساعتی به هوش آمد، چشمش را گشود و به دوستش گفت: آیا تو به من چیزی گفتى؟ دوستش گفت: بله، سه مرتبه تو را به کلمه شهادت واداشتم و تو در دو مرتبه روی برگرداندی و در مرتبه سوم گفتی نمیگویم. سپس گفت: بدانید که شیطان دو بار با قدحی در دست نزد من آمد و گفت: آب میخواهى؟ گفتم: آرى. گفت: بگو عیسی(ع) پسر خداست! از او روی برگردانیدم. در مرتبه سوم گفت: بگو خدایی نیست! به او گفتم: نمیگویم. پس ظرف آب را انداخت و فرار کرد و من در پاسخ او میگفتم: نمیگویم و اینک اقرار میکنم: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا الله وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله وَ اَشْهَدُ اَنَّ عَلیاً وَلی الله».[129]
داستان آموزنده دنیا و آخرت
گویند در بنیاسرائیل شخصی به سفر دریا میرفت. در یکی از سفرها بادی برآمد و کشتی شکست و آن مرد با امواج دریا دست به گریبان شد و عاقبت با تخته پارهای خود را به ساحل رساند. جمعی از وزرا و امرا به استقبال وی آمدند و او را به شهر آوردند و لباس سلطنت بر تن او پوشاندند و خزائن کشور را در اختیارش گذاشتند و تمام لشکریان و کشوریان به خدمت او کمر بستند. شبی با خود اندیشید و درباره اسرار این سلطنت بیرنج از وزیرش پرسید. وزیر گفت: ای پادشاه عاقل! مردم این کشور عادت دارند هر سال یک شاه انتخاب کنند و روز آخر سال او را از تخت پایین آورند و در آن طرف شهر به دریا بیفکنند و روز بعد به صحرا بروند و هر غریبی را که از این راز آگاه نیست، بیاورند و دوباره به تخت بنشانند، چنان که تو را آوردند و به تخت نشاندند.
شاه جدید به فکر فرو رفت و گفت: به نظر تو اکنون که اختیار و اراده و قدرت دارم، برای آن روز چه کنم؟ وزیر گفت: در آن طرف دریا جزیرهای است که همیشه خرم و سبز است. مصلحت آن است که مهندسان و معماران و کارگران را به آنجا بفرستی تا برای آن روز تو خانهای بنا کنند و آنچه کالای نفیس و گرانبها دارى، به آنجا بفرستی و افرادی را مأمور کنی تا کشتیهایی بسازند تا در آن روز موعود که تو را به دریا میافکنند، این افراد تو را از غرق شدن نجات دهند و به آن خانه امن برسانند و در آنجا با آسایش خیال زندگی کنی و شاه موقتی به این دستور عمل کرد.
در روز موعود، مردم بر سر شاه ریختند و دست و پای وی را گرفتند و به دریا افکندند. مأموران نجاتی که از پیش آماده کرده بود، وی را از آب گرفتند و به آن شهر و خانه از پیش تعیین شده رساندند و او به برکت دوراندیشى، به زندگانی پاکیزهای رسید و این مثل بیوفایی دنیا و فرا رسیدن ناگهانی مرگ و جاودانی بودن زندگی آخرت است.[130]
وصیت اسکندر
گویند: اسکندر وصیت کرد وقتی جنازهاش را برمیدارند، دو دستش را از تابوت بیرون بگذارند تا مردم ببینند. پس از مرگ به دستورش عمل کردند و دستهایش را بیرون نهادند. افرادی که پای تابوت بودند، از یکدیگر درباره علت این کار پرسیدند. عارفی گفت: سبب این وصیت آن است که به ما بفهماند اسکندر با آن همه قدرت و غارت و کشورگشایی، با دستهای تهی از دنیا رفت و چیزی با خود نبرد.[131]
این جهان کاروانسراست
درویشی وارد کاخ سلطانی شد. نگهبانان مانع وی شدند و گفتند: کجا میروى؟ درویش گفت: داخل این کاروانسرا! نگهبانان او را به باد کتک و ناسزا گرفتند و گفتند: چرا به قصر شاهنشاه توهین میکنى؟ چون صدای درویش به گوش سلطان رسید، او را احضار کرد و گفت: ای درویش! تو اشتباه کردى. اینجا کاروانسرا نیست. درویش گفت: اشتباه نمیکنم، این کاخ از جد تو به پدرت به ارث رسیده و چند صباحی پدر تو در آن زندگی کرده و از دنیا رفته است و اکنون تو در آن ساکنی. تو هم میروی و فرزندت میآید و او نیز پس از مدتی این کاخ را به دیگری وا میگذارد. پس مدام دستهای میآیند و میروند. در این صورت این جهان را غیر از کاروانسرا چه میتوان نام نهاد؟![132]
مرا خواهد گذاشت؟
«کسی مژده پیش انوشیروان آورد که شنیدم: خدای عزوجل فلان دشمنت را برداشت. گفت: هیچ شنیدی که مرا خواهد گذاشت؟»
مرا به مرگ عدو جای شادمانی نیست
که زندگانی ما نیز جاودانی نیست[133]
سه خطر
«گویند: بایزید بسطامی را حالت جان دادن دست داده، به زاری گریستن آغاز کرد. مریدان گفتند: ای شیخ! چون تو مردی در این حال، از صعوبت مرگ بگرید؟! گفت: مرگ حق است و من نه از بهر خوف مرگ گریم، اما در میان سه خطر ماندهام و نمیدانم تا عاقبت آن سه چیست؟ یکی گناهان بسیار دارم، ندانم که بیامرزند یا نه؟ دوم طاعت باتقصیر دارم، ندانم که پذیرفته آید یا نى؟ سوم پیش پادشاهی میروم که صفت او «فعالٌ لما یرید» است. ندانم که مرا بخواهد و مقبول کند یا از حضرت خود براند و مهجور سازد. این بگفت و شهادت بر زبان راند و جان به حق تسلیم کرد».[134]
گفتوگوی زندیق با موحد
«زندیق به موحدی گفت: تو را عقیده بر آن است که مردم پس از مردن، زنده خواهند شد؟ موحد گفت: آرى. زندیق گفت: پس تو اکنون صد اشرفی به من قرض ده که پس از زنده شدن دوباره، تو را هزار اشرفی میدهم. موحد گفت: میدهم به شرط آنکه ضمانت دهی که در رجعت، به شکل سگ و گربه به محشر وارد نشوى!»
مثلی زیبا درباره این دنیا
مولوى در تمثیلی زیبا درباره «خودفراموشی و نسیان آدمیان در این جهان» میگوید: شخصی زمینی داشت و میخواست در آن ساختمانی بسازد، ولی به دلایلی نمیتوانست روزها به آنجا برود. ازاینرو، شبها میرفت و با هزار زحمت ساختمانی برپا کرد، ولی پس از پایان کار، وقتی میخواست در آن ساکن شود، با کمال حیرت دید ساختمان را در زمین دیگری برپا کرده، نه در زمین خود! این حالت، حالت انسانی است که چون در روز قیامت در عرصه محشر حاضر میشود، خود را مانند آن زمینی میبیند که در گوشهای افتاده و کاری برای آن انجام نداده است. آنجاست که درمییابد آنچه عمری با آن مشغول بوده، از آن او و به تعبیر دیگر خود واقعی او نبوده است.
وسوسه شیطان در هنگام احتضار
نمونه اول
یکی از علما نقل میکند: یکی از دوستان من بیمار شد و بیماریاش به قدری شدت گرفت که به حالت مرگ افتاد. در این هنگام او را تلقین میکردیم و به او میگفتیم: بگو «لا اله الا الله، الله اکبر... .» و او در پاسخ میگفت: نشکن! نمیگویم. ما تعجب کردیم و از آنجا که وی انسان خوبی بود، نمیدانستیم چرا پاسخ ما را نمیدهد و به جای آن، سخنان بیربط به زبان میآورد؟
وقتی برای لحظاتی حالش خوب شد، از او پرسیدیم: چرا در برابر تلقین ما میگفتی: نشکن، نمیگویم؟! در پاسخ گفت: اول آن ساعت مخصوص من را بیاورید تا بشکنم، بعد ماجرا را برای شما تعریف میکنم. ساعتش را نزدش آوردند، گفت: من به این ساعت خیلی علاقه داشتم. هنگام احتضار شنیدم شما به من میگویید:بگو «لااله الا الله»، ولی شیطان در برابرم ایستاده بود و در یک دستش این ساعت و در دست دیگرش چکش بود و آن را بالای ساعت من نگه داشته بود. وقتی میخواستم پاسخ شما را بدهم و همراه با شما تلقین را تکرار کنم، شیطان به من میگفت: اگر «لا اله الاالله» بگویى، ساعتت را میشکنم. من هم چون آن ساعت را خیلی دوست داشتم، به او میگفتم: نشکن، نمیگویم![135]
نمونه دوم
شخص صالحی از علمای نجف بیمار شد. وقتی به عیادتش رفتند، در حال جان دادن بود. شهادتین را به او تلقین کردند. گفت: این اول کلام است و به اثبات نیاز دارد. برای بار دوم و سوم که شهادتین را به او تلقین کردند، روی خود را برگرداند. این رفتار وی موجب تعجب حاضران شد. از قضا پس از چند روز سلامت خود را باز یافت. دوستانش نزد او آمدند و علت روی برگرداندن و نگفتن شهادتین را از او پرسیدند. گفت: من مبلغ پنج تومان به کسی قرض داده بودم و سند آن را درون این صندوقچه گذاشتم. هرگاه به من میگفتند شهادتین را بگو، میدیدم مردی با محاسن سفید در کنار صندوقچه ایستاده و میگوید: اگر این کلمه را بگویی، سند را بیرون میآورم و آتش میزنم. من برای اینکه سند را آتش نزند، کلمه شهادتین را به زبان جاری نمیکردم تا اینکه خداوند به من تفضل کرد و حالم بهتر شد. به سرعت دستور دادم آن سند را پاره کردند تا دیگر دلم متوجه آن نباشد و شیطان به واسطه آن سند مرا از شهادتین باز ندارد.[136]
نمونهای از زندگی مردگان
روزی جبرئیل نزد رسول خدا(ص) آمد و دست او را گرفت و به بقیع آورد. وقتی به کنار قبری رسیدند، جبرئیل صاحب آن قبر را صدا زد و گفت: به اذن خدا برخیز! مردی که موهای سر و صورتش سفید بود، از میان قبر برخاست و خاک را با دست خود از چهرهاش پاک کرد و گفت: «الحمدُ للهِ و الله اکبر.» جبرئیل به او گفت: به اذن خدا دو مرتبه به قبر بازگرد! سپس به کنار قبر دیگری آمدند و جبرئیل صاحبش را ندا داد: به اذن خدا برخیز! مردی با چهرهای سیاه از میان قبر برخاست و گفت: «یا حسرتی یا لثُبوُراه!» سپس جبرئیل به او گفت: به اذن خدا به مکانی که بودی بازگرد! سپس گفت: ای محمد! اینگونه مردگان در روز قیامت محشور میشوند؛ مؤمنان میگویند: «الحمدلله و الله اکبر» و دستهای دیگر میگویند: «یا حسرتی یا لثبوراه!»[137]
همت را شما کردهاید
روزی نادرشاه با سید هاشم خارکن در نجف دیدار کرد و این مرد را بدین سبب خارکن میگفتند که با خارکنی روزگار میگذراند. نادر به سید رو کرد و گفت: «شما واقعاً همت کردهاید که از دنیا گذشتهاید!» سید هاشم با همان سادگی گفت: «برعکس، همت را شما کردهاید که از آخرت گذشتهاید».[138]
ب) مثلها و پندها
حساب (عمر دراز)
«شما خیلی هم که عمر بکنید، میشوید پیرترین و کهنسالترین مردم ایران، مثلاً 140 سال. وقتی که مردید، اول بدبختی شماست که این 140 سال، نان خدا را خوردید، کار برای چه کسی کردید و کجا رفتید؟ بیایید و بیلان بدهید.
شما در هتلها هر چه بیشتر بخورید، صورت حسابتان سنگینتر است و باید بیشتر بپردازید. وقتی آنجا رفتید، خیلی مانور ندهید که آقا یک پرس از این بیاور، یک پرس از آن بیاور، شکلات هم بیاور، ترشی هم بیاور، ماست و اسفناج هم بیاور، چون بعد یک صورت حسابی برایتان میآورد که غذا میشود زهرمار! این چه فایدهای دارد؟»[139]
غواص و ساحل
«ما از خداییم و بهسوی خدا باز میگردیم؛ مثل یک غواص است که در دریا فرو میرود و دوباره به خشکی باز میگردد. تمام زندگی دنیای ما یک غوصی است ته دریای وجود. هر دُرّ و گوهری که بخواهى، اینجاست، ما آمدهایم غوصی بزنیم، معرفتی کسب بکنیم، امتحانی بدهیم و سند عشق و محبت به خدا را که دُر و مروارید اینجاست، جمع کنیم و برویم بالا.
موقعی که نطفه انسان منعقد میشود، مثل آن است که غواص میپرد داخل آب. آن موقعی میرسد به دُرّ و مروارید که پانزده ساله شده و اول امتحان است. آن موقعی که اینها را جمع کرد، دورهاش تمام شده است. این دوره پیری تا مرگ، دوره برگشتن است و این بدن، چون قطعه سنگی است که به غواص وصل میکنند تا برود به زیر آب. بعد که رفت زیر آب، این قطعه سنگ را از او جدا میکنند تا سریع بیاید بالا. اساساً انسان تنها این بدن نیست؛ این بدن، سنگی است که به انسان میبندند. پس وقتی انسان میگوید من بهسوی خدا باز میگردم، نگاه نکن که برگشت، نگاه کن ببین مروارید دارد یا نه؟ اگر دیدی چیزی همراهش بود، جشن بگیر و اگر دیدی دستخالی رفته، عزا بگیر».[140]
خطر دنیاگرایى
دنیا، چون نردبانی زیر پای انسان است و انسان یا روی پله اول است یا روی پله دوم یا سوم یا ... . به هر حال چه روی پله اول باشد یا پلههای دیگر، عاقبت «این نردبان افتادنی است»، این نردبان را عاقبت از زیر پای انسان خواهند کشید. البته کسی که روی پله اول است، یک مقدار آسیب میبیند، کسی که روی پله دوم است، مقداری بیشتر و همینطور... .
هر چه انسان به دنیا نزدیکتر شود، پلهای از پلههای آن را پشت سر گذاشته است.[141]
هدف از زندگى
عالم، کتاب خداوند است و همه نوع مطلب در آن یافت میشود و هر کس به تناسب نیاز خود به فهرست آن مراجعه میکند تا مطلب خود را بیابد. مگر نه این است که شما نخست فهرست کتاب را میبینید، سپس مطلبی را که با مذاق شما جور است، مطالعه میکنید؟ و آنکه دلبسته دنیاست، به سراغ مطالب دنیایی میرود تا گمشده خود را در آن بیابد.
اساس آنچه دنیا را برای آدمی معنادار میکند، این است که چه میخواهد؟ هر کس در این جهان در پی چیزی است و همان چیز را میطلبد، نه چیز دیگری را.[142]
حیات و مرگ قلب
هوا برای ریه خوب است، ولی آب خوب نیست، برعکس آب برای معده خوب است، ولی هوا خوب نیست. نَفْس انسان، مثل معده است. نفس طالب محبت دنیاست. همانگونه که آب برای معده مفید است، دنیا نیز برای نفس مطلوب است، ولی قلب انسان مثل ریه که به هوا نیاز دارد، به یاد خدا نیازمند است. اگر برای چند لحظه هوا به ریه انسان نرسد، میمیرد یا در شُرف مرگ قرار میگیرد. اگر هوای ذکر خدا نیز به قلب نرسد، خواهد مُرد.[143]
اشتیاق به مرگ
فرض کنید غواصی را با طنابی به عمق دریا فرستاده باشند تا سبدی از مروارید را بالا بیاورد. به طبع، آن غواص همین که یک سبد مروارید جمع کرد، طناب را تکان میدهد که مرا بالا بکشید، چرا؟ چون میترسد خطری برای او پیش آید و نتواند خود را بالا بکشد. انسان نیز در دنیا همینطور است. ما اهل این دنیا نیستیم. این دنیا مانند زیر آب برای ماست. همانطوری که غواص نمیتواند زیر آب دریا زندگی کند و برای کاری او را به زیر آب فرستادهاند، انسان نیز اهل عالم معنویت و عالم ملکوت و بالاست و برای کاری او را به زمین فرستادهاند. حال اگر غواص چیزی را جمع نکرده باشد، هرچه از بالا طناب را تکان دهند که موقع بالا آمدن است، میگوید: من هنوز کاری نکردهام. دلش میخواهد طناب را تکان ندهند و خودش نیز هیچ وقت آن را تکان نمیدهد. برعکس، آنکه سبدش را پر کرده باشد، خودش طناب را تکان میدهد که مرا بالا بیاورید.
وقتی انسان اعمال صالحی انجام داده باشد، اصرار و اشتیاق دارد که از این دنیا برود تا مبادا اعمالش از کف برود و تمنای مرگ دارد، ولی آنکه اعمال صالحی ندارد، نه تنها تمنا و آرزوی مرگ ندارد، بلکه از آن وحشت نیز دارد.[144]
خانه و صاحبخانه
ما در رؤیا به سر میبریم و به همین دلیل نمیدانیم چه کسی سود میبرد و چه کسی زیان. از عالم فقط در و دیوار و جانورش را دیدهایم و صاحبخانه را ندیدهایم و مشکل ما همین است، ولی اولیای خدا و شهدا، صاحبخانه را دیدند و دست از خانه کشیدند، ولی ما چون معرفت صاحبخانه برایمان حاصل نشد، به تماشای نقش و نگار خانه نشستیم. خیال میکنیم این خانه بیصاحب است وگرنه چه کسی به خانهای میرود که صاحب آن خانه نباشد یا هیچ آشنایی با صاحبخانه نداشته باشد؟ ما حتی وقتی فکر میکنیم داریم با صاحبخانه صحبت میکنیم، در نقش خیالات خودمان هستیم و تصوراتمان پیش چشممان حرکت و خودنمایی میکند.[145]
بیمار و طبیب
آدمی که خود را به خدا میسپارد، مثل بیماری است که خود را به پزشک میسپارد، پزشک اگر صلاح ببیند، دارو میدهد و اگر نیازی نبیند، دارو نمیدهد. نباید انسان مثل بیمارانی باشد که به دکتر سفارش میکنند آمپول برایشان بنویسد و خیال میکنند آمپول حالشان را خوب میکند. بعضی از عوام میروند دکتر، و وقتی دکتر به آنها قرص میدهد، میگویند: این دکتر خوب نبود، آن دکتری خوب است که آمپول میدهد یا میگویند: نگاه کن! فقط دو تا کلمه برایم نوشته است. خیال میکند آن دکتری خوب است که دو صفحه نسخه مینویسد.
انسان نباید نسبت به خدا این جوری باشد. گاه دکتر به انسان میگوید: تو دوا نیاز ندارى، مراقبت کن خوب میشود. باور کنید چنین دکتری (دکتری که به مریض راست و حقیقت میگوید) مشتری ندارد.
بعضی از دکترها چیزی مینویسند تا مریض به آنها بیعقیده نشود. انسان نباید اینجوری با خدا برخورد کند، بلکه باید هر چیزی را که خدا خودش صلاح دید، آن را بپذیرد.[146]
تعویض لباس (راه خدایی شدن)
اگر شما بخواهید لباس نو بپوشید، اول باید لباس کهنه را در بیاورید. اگر خانه نو خدایی میخواهى، باید خانه دنیایی را بدهی؛ اگر بدن خدایی میخواهى، باید بدن دنیایی را بدهی، اگر امنیت خدایی میخواهى، باید امنیت دنیایی را بدهی. هرکس آخرت میخواهد، باید دنیا را بدهد.[147]
حقیقت دنیا (کیمیا و مس)
نقل است پادشاهی به خدا عقیده نداشت، ولی وزیری خداشناس داشت. روزی پادشاه به وزیر گفت: دلم گرفته و میخواهم به گردش بروم. رفتند و به چیزی مثل کوهی بلند رسیدند. در حقیقت، زبالهها روی هم جمع و کوهی بدبو و زشتمنظر شده بود. شب بود. ناگهان دیدند از گوشهای از این کوه زبالهای چراغی سوسو میزند. نزدیک که رفتند، دیدند وسط زبالهها گودالی است و در آنجا زن و شوهری با هم زندگی میکنندکه با همین شرایط و در همین مکان کثیف و متعفن خوشند و به اصطلاح گل میگویند و گل میشنوند و خیلی هم لذت میبرند. شاه به وزیر گفت: از اینها تعجب میکنم که در میان زبالهها زندگی میکنند، ولی دلخوشند و سرگرم و ما با آن زندگی مرفه هیچ وقت نتوانستیم مثل اینها خوش باشیم. وزیر گفت: کسان دیگری هم هستند که وقتی به قصر ما مینگرند و ما را با فرشها و چراغها و غلامان و کنیزها دلخوش میبینند، از ما تعجب میکنند؟ دلبستگی ما به سلطنت و حکومت و این لباسها، فرشها و کاخو شهرت به نظر آنها همان اندازه تعجبآور است که زندگی و دلخوش بودن این دو نفر در وسط زبالهها برای ما. شاه گفت: مگر میشود؟ اینها چه کسانی هستند؟ وزیر گفت: همان کسانی که به آخرت معتقدند. برای آنان که از آخرت خبر دارند و دنیا را شناختهاند، دنیا مثل کوه خاکروبه است و قصری که ما ساختیم، مثل این است که وسط خاکروبه را گود کرده و داخل آن نشستهایم. آنها در عالمی زندگی میکنند که عالم دنیای ما به نظر آنها مثل زندگی در داخل زبالههاست.[148]
8.قیامت گرچه دیر آید بیاید[149] (ضربالمثل)
خیام: «آخر به دل خاک فرو خواهی شد».
ابوالفضل بیهقى: «آدمی را از مرگ چاره نیست».
معزّى: «با مرگ کجا سود کند قلعه محکم».
انورى: «دایه دهر نپرورد کسی را که نخورد».
احمد جام: «دیگران رفتند و ما هم میرویم».
خیام:«رفتند و رویم و دگر آیند و روند».
باباافضل: «اجل که آمد، در نمیزند».
باباافضل: «از دست اجل هیچ کسی جان نبرد».
باباافضل: «از مرگ حذر چه سود، چون وقت رسید».
باباافضل: «پیش از اجل کسی نمیمیرد».
نظامى: «چو مدت نماند، مداوا چه سود».
خیام: «چون عمر به سر رسد، چه بغداد و چه بلخ».
سعدى: «سرای آخرت آباد کن به حسن عمل».
سعدى: «مردن به عزت، به که زندگانی به مذلت».
اوحدى: «دنیاطلبان ز آخرت محرومند».
«قیامت گرچه دیر آید، بیاید».
«خاک شد آن کس که در این خاک زیست».
«مرگ به فقیر و غنی نگاه نمیکند».
«مرگ پیر و جوان نشناسد».
«مرگ چاره ندارد».
«مرگ خبر نمیکند».
«مرگ شتری است که در هر خانهای میخوابد».
«اجل از مژه چشم به آدم نزدیکتر است».
«از گهواره تا گور یک وجب است».
«روز محشر امان به ایمان است».
«مردن بد نیست، بد مردن بد است».
«مردن به راه عشق، عین زندگی است».
9. این جهان مزرعه آخرت است(اشعار)
اولش مهد و آخرش تابوت
در میان جستوجوی خرقه و قوت
اوحدى
***
اگر پادشاه همه کشور است
وگر پاک و شایسته پیغمبر است
سرانجامشان رفت باید به گور
که نگریزد از گور، نزدیک و دور
فردوسى
***
اگر تخت یابی و گر تاج و گنج
وگر چند پوینده باشی به رنج
سرانجام جای تو خاک است و خشت
جز از تخم نیکی نبایدْتْ کشت
فردوسى
***
بر دوستان رفته چه افسوس میخوریم
ما خود مگر قرار اقامت نهادهایم
صائب
***
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت
سعدى
***
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
خیام
***
چنین است هرچند مانیم دیر
نه پیلِ سرافراز مانَد نه شیر
فردوسى
***
رها نیست از مرگ، پرّان عقاب
چو در بیشه شیر و چو ماهی در آب
فردوسى
***
دردی است اجل که نیست درمان او را
بر شاه و وزیر هست فرمان او را
شاهی که به حکم دوش کرمان میخورد
امروز همی خورند کرمان او را
کمال اسماعیل
***
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه در آخر بمرد باید باز
رودکى
***
زندگی را زوال در پیش است
زنده بیزوال یزدان است
ادیب صابر
***
زخاکیم و هم خاک را زادهایم
به بیچارگی تن بدو دادهایم
فردوسى
***
سوی مرگ است خلق را آهنگ
دم زدن گام و روز و شب فرسنگ
سنایى
***
چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود
بر مرگ کسی چه شادمان باید بود
قابوسنامه
***
مرا به مرگ عدو جای شادمانی نیست
که زندگانی ما نیز جاودانی نیست
سعدى
***
مینماند در جهان یک تار مو
کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلا وَجْهَهُ[150]
مولوى
***
هر حیاتی را مماتی در پی است
هر وصالی را فراقی در عقب
سعدى
***
همه مرگ راییم پیر و جوان
که مرگ است چون شیر و ما آهوان
فردوسى
***
هر که آمد به جهان اهل فنا خواهد بود
آنکه پاینده و باقی است خدا خواهد بود
سعدى
***
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت
سعدى
***
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
سعدى
***
دهد مرده پند و جهان بشنود
ولی زندهای کو که آن بشنود
امیرخسرو
***
مجلس وعظ رفتنت هوس است
مرگ همسایه واعظ تو بس است
سنایى
***
آخرالامر گل کوزهگران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنى
حافظ
***
برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس، ز پیش فرست
سعدى
***
بیرون ز اجل چو نیست کارى
تا نیست اجل بکوش بارى
امیرخسرو
***
این جهان مزرعه آخرت است
هر چه خواهد دلت ای دوست بکار
ابن یمین
***
عمر برف است و آفتاب تموز[151]
اندکی مانده خواجه غرّه هنوز
سعدى
***
اگر مرگ را بر خود آسان کنى
خود مرگ را هم هراسان کنى
فردوسى
***
تو تا زندهای سوی نیکی گراى
مگر کامیابی به دیگر سراى
فردوسى
***
روزگار و چرخ انجم سر به سر بازیستى[152]
گر نه این روز دراز دهر را فرداستی
ناصر خسرو
***
بهشت کافر و زندان مؤمن
جهان است ای به دنیا گشته مفتون
ناصر خسرو
***
هر چه زین جا بری نگهدارند
در قیامت همانتْ پیش آرند
سنایى
***
درون سینه مجروح بینوا مخراش
بدان که روز جزا هست و با تو پردازد
اگر بِحل[153] نکند سائل ستمدیده
جزا دهنده تو را در جهنم اندازد
خواجه عبدالله انصارى
***
مذهب زندهدلان، خواب پریشانی نیست
از همین خاک جهان دگری ساختن است
اقبال لاهورى
***
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت
همه برگ بودن همی ساختى
به تدبیر رفتن نپرداختى
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو بارى، دمی چند فرصت شمار
حافظ
***
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
***
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
***
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسیلم وی کنم
***
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و ز پی جانان بروم
***
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
حافظ
بمیر از خویش تا باقی بمانی
نظر در منظر ساقی بمانى
بمیر از خویش اگر تو مرد راهی
که اندر مرگ یابی هر چه خواهى
بمیر از خویش تا یابی بقایت
که در مردن بیابی کل غایت
بمیر از خویش و نقش از عشق بردار
طمع از دید نقش خویش بردار
بمیر از خویش تا زنده بمانى
یقین یابی بقای جاودانى
بمیر ای شیخ پیش از مردن خویش
حجاب صورتت بردار از پیش
بمیر از خویش و بنگر جان جانت
که جان ِجان کُند کلی عنایت
بمیر از خویش شیخ و ذات شو تو
عیان جمله ذرات شو تو
بمیر از خویش شیخا حق ببین هان
حیات اینجاست در عین الیقین هان![154]
عارف نیشابورى
***
این بهار نو ز بعد برگریز
هست برهان بر وجود رستخیز
در بهاران سرّها پیدا شود
هر چه خورده است این زمین رسوا شود
مولوى
***
حیلت آن کن تا که پیش از مرگ بشناسی مگر
تو ز اصحاب الیمینی یا ز اصحاب الشمال
گر سزای دوزخى، برخویشتن چندین مناز
ور سزای جنتی بر خویشتن چندین مبال
امیر معزى
***
ایهّاالناس! این جهان را نیم جو مقدار نیست
جز متاع درد و محنت اندر این بازار نیست
شد مقصر آدم و حق در جهانش جای داد
پس جهان زندان و در زندان به جز آزار نیست
گر بیابم صد زبان و ز هر زبان در هر نفس
صد هزارش شکوه گویم جای هیچ انکار نیست
گفتمت این دهر، خصم دوستان خود بُوَد
دوستی با خصم، کار مردم هشیار نیست
این عجوزِ بیوفا را چاره نَبْوَد جز طلاق
ورنه کس ایمن ز کید و مکر این مکار نیست
یک دم از خواب گران بیدار شو، تا کی تو را
طعنهزن باشند بیداران که این بیدار نیست
هیچ در هیچ است اسباب جهان اندر جهان
این سخن پوشیده بر چشم اولوالابصار نیست
صاحبآثاران دنیا را چه پیش آمد که حال
هیچ یکشان را بهجا آثاری از آثار نیست
حالنا جبریل جان را بال استغفار ده
چون که عزراییل آمد جای استغفار نیست
اندکی در فکر استغنای یومالفقر باش
چند میگویی چرا اموال من بسیار نیست
رو قناعت کن صغیرا تا که کار آسان شود
گو تو آسانگیر باشی کارها دشوار نیست[155]
*
*
*
و آنان که به کام دل جهان داشتهاند
ناکام، جهان به جای بگذاشتهاند
تو پنداری که جاودان خواهی ماند
پیش از تو هم آنان چو تو پنداشتهاند[156]
خیام
***
آنچه میدانیش دنیا، خورد و خوابی بیش نیست
و آنچه میخوانیش گردون، پیچ و تابی بیش نیست
هیچ کس کام مراد از بحر امکان تر نکرد
راستی چون بنگری عالم، سرابی بیش نیست
مکنت و ثروت عیال و مال و ایوان و سرا
روی هم چون جمع سازی اضطرابی بیش نیست
هست هستی بحر ژرفی موجخیز و بیکران
و اندران دریا، وجود ما حبابی بیش نیست
عمر نوح و گنج قارون ملک اسکندر تو را
گر میسّر شد به وقت مرگ خوابی بیش نیست
اهل دنیا عمر خود را صرف دنیا میکنند
گر حیات این است، خود سوءالعذابی بیش نیست
از حلال و از حرام مال، مالاندوز را
عاید واصل حسابی یا عقابی بیش نیست[157]
***
ای تو در پیکاره خود را باخته
دیگران را تو ز خود نشناخته
تو به هر صورت که آیی بیستى
که منم این، والله آن تو نیستى
در زمین دیگران خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه؟ تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را تلخ و شیرین میدهى
گوهر جان را نیابی فربهى
گر میان مُشک، تن را جا شود
وقت مردن گند آن پیدا شود
مشک را بر تن مزن بر دل بمال
مشک چه بود؟ نام پاک ذوالجلال[158]
10. فرجام کاروان هستی (متن مجری)
l در دیدگاه کسانی که معتقدند این دنیا بازیچهای بیش نیست و کوچیدن از جهان ماده، ارتقا و عروج است به معراجی که به بینهایت میرسد، صورت مسئله به کلی دگرگون میشود، بدینگونهکه دیگر نه تنها چهره مرگ وحشتناک و هولانگیز نیست، بلکه هستند شیفتگانی که حتی برای رها کردن تن خاکی و رسیدن به وصال خدا بیتابی میکنند.
l منکر معاد، انسان را موجودی سرگردان در دایره ماده فرض میکند و میپندارد تمامی وجود و هستیاش در همین تن خاکی و لحظههای گذران این جهان خلاصه شده است. این تفکر سبب شده است دردی بزرگ بر این جهان غالب شود و انسان در غرقاب پوچی و بیعدالتی چند صباحی زندگی کند و سرانجام به آغوش مرگ و زوال فرو رود.
l احساس پوچی و اعتقاد نداشتن به اینکه پس از این وجود خاکی، رستاخیز و حساب و کتابی در کار است، برای انسانهای عصر پیشرفت و دانش و تکنولوژی که به زندگی مادی گرایش تام دارند و آن را غایت و هدف میشمرند، بسیار وحشتناک و خردکننده است.
l نتیجه این بینش که جهان را صاحبی نیست و انسان را در این خرابآباد بیحساب رها کردهاند، این است که عرصه دنیا از ترس و کشتار آکنده شده و این وحشتخانه را بوی خون فراگرفته است.
l وقتی دنیا به منزله آزمایشگاه و آخرت، ادامه همین حیات، منتهى، در افقی بالاتر بهشمار رود و تن نیز بهعنوان یک دستگاه اجرایی وسیله بیان و ظهور خواستها و آرزوها باشد، دیگر انسانیت شخص در یک مدار بسته متوقف نمیشود، بلکه در پرواز و اوج همچنان به روی او باز خواهد بود. اینجاست که زندگی مفهوم حقیقی خود را خواهد یافت.
l عیب اساسی قوانین بشری این است که مرگ را پایان حیات انسان میدانند و نظام برنامهریزی خود را براساس خواست عاطفی بیشتر افراد تنظیم میکنند، ولی آیینهای آسمانی خطمشی دیگری را معرفی میکنند که بر ابدیت حیات انسان مبتنی است؛ حیاتی که با تیغ مرگ هرگز بریده نمیشود. ازاینرو، برنامهای که عرضه میکنند در تعقیب همین خط فکری است.
l رسولان خدا همواره با قاطعیت به انسانها گوشزد میکردند که در جهان وسیع و بینهایتی که در پیش است، به تمام عملکرد انسانها رسیدگی میشود. ازاینرو، به مردمی که از رسالتشان پیروی میکردند، هشدار میدادند خود را برای واقعهای که در کل جهان رخ میدهد و در آن نظام و زندگی جدیدی آغاز میشود، آماده کنند.
l کاروان هستی ناگزیر در سیر تکاملی خود باید به کمالی مطلق ختم شود، بازگشت ما نیز که سرچشمه هستیمان از خداست، بهسوی آن حقیقت مطلق خواهد بود.
l مجموعه جهان، در حرکت منظم و حساب شده خود مانند کودکی که به سمت حالت برتر و کاملتری نسبت به گذشته؛ یعنی بلوغ پیش میرود، بهسوی مرحله نهایی بلوغ؛ یعنی رستاخیز و معاد میشتابد. این حرکت سراسری و بنیادین به منظور رسیدن به کمال مطلق است، چنانکه خداوند در قرآن میفرماید: «بهسوی او بازگشت خواهید کرد». (یونس: 10)
l دنیا جایگاه آزمون و امتحان است برای عبور به مراحل بعدی. بر این اساس، این زندگی گذرا و آکنده از ستم و حقکشی، کل زندگی نیست و در حقیقت فصل کوتاهی از داستانی بسیار طولانی است که تا بینهایت ادامه دارد.
l با آنکه افراد بسیاری به زبان، اعتقاد به رستاخیز و روز جزا را نفی میکنند، ولی در عمل برای بقای نام نیک خود پس از مرگ میکوشند. کسی که مرگ را پایان همه چیز میداند، نام نیک و عمل خیر به چه دردش میخورد.
l هنگامی که جرقههای ایمان به معاد، به اعماق جان میرسد، آن را چنان شعلهور میسازد که دیگر هیچ تهدیدی در برابر آن کارگر نیست و هر چیز جز خدا و لقای آخرت و نعیم جاودانش در نظر انسان بیارزش و ناچیز است.
l مؤمنان راستین، این حقیقت را به خوبی دریافتهاند که کتاب زندگانی انسان سرفصلهای بیشماری دارد که چند بخش آن را حیات دنیا رقم میزند، ولی فصلهای مهم و تماشایی آن پس از مرگ و ظهور قیامت آغاز میشود.
l طلب دنیا مایه ذلت نفوس و طلب بهشت موجب عزت نفوس است. شگفتا از کسی که خواری را در طلب چیزی فانی اختیار و عزت را در طلب چیزی باقی ترک میکند!
11. قطعیترین آینده (پیام کوتاه)[159]
l دنیا، ریلی بلند و قدیمی است که قطار زمان از آن میگذرد. ما نیز مسافریم از روستای دنیا، به شهر آخرت.
l شگفتا که از یاد میبریم مسافر بودن خویش را و مبدأ و مقصد را و مسیر و توشه راه را و ناگهان قطار میایستد و ما را در اولین ایستگاه آخرت پیاده میکند!
l حسرت از آنِ کسانی است که بیتوشه به سفر آمدهاند و کوپه قطار را که جایگاهی موقت است، منزلگاهی دائمی میپندارند.
l دنیا پلی است که باید از آن گذشت، مسافرخانهای است موقت و وطن اصلی انسان جای دیگر است.
l انسان، این نی بریده از نیستان، باید روزگار وصل خویش را در جنات عدن، بهشت رضوان و جوار حق جستوجو کند، نه در این خاکدان تیره.
l دنیا، امکان، فرصت و زمینهای است که در اختیار انسان گذاشته شده تا برای انسان شدن، برای تعالی روح و رشد معنوی و برای عبودیت از آن استفاده کند.
l وقتی انسان به بهشت میارزد، چرا خود را به کمتر از آن بفروشد؟ مگر مفهوم «انّ الانسان لفی خسر» جز این است؟ چرا ذوب شدن و آب شدن و فرو رفتن در کویر؟
l راستى... دنیا برای انسان آفریده شده است یا انسان برای دنیا؟ به راستی کدام یک باید خرج دیگری شود؟ تا «هدف» چه باشد!
l اینکه دنیا خوب است یا بد، نکوهیده است یا پسندیده، بسته به این است که دنیا را چه بدانیم و برای چه بخواهیم!
l اگر دنیا وسیله رشد ما گردد و از آن چون نردبانی برای ترقی روح، سکویی برای پرواز و ابزاری برای عمل آخرت استفاده کنیم، بسیار ارزنده و نیکوست.
l دنیا پلی است که باید از آن گذشت. مقصد، آن سوی رودخانه است. در سایه ناپایدار این دنیا نباید به استراحت پرداخت.
l اگر انسان، قیمت خویش را بشناسد، هرگز خود را به دنیا نخواهد فروخت. بهای او بسیار بیشتر از این دنیاست و اگر خود را جز به بهشت بفروشد، باخته است.
l هیچ چیز به اندازه مرگ، برای آینده انسان قطعی نیست و شگفت اینکه از هیچ چیز به اندازه مرگ غافل نیستیم.
l درست است که باید به زندگی امیدوار باشیم و هر کس به امید زنده است، ولی غفلت از این آینده حتمی و قطعی نیز کار خردمندان نیست.
l وقتی مرگ فرا رسد، نه از پزشک کاری ساخته است و نه دارو و درمان و طلسم و جادو و جنبل و نه مهلتی برای تدارک و جبران. پس
ای که دستت میرسد، کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
l مرگ، دریچه ورود به دنیایی بزرگتر و شکستن حصار تنگ و محدود دنیاست. پس از آن، نه فرصت بازگشتی است، نه مهلت عملى.
l آخرت و بهشت، خانهای است که آن را با دو دست ایمان و عمل میسازی و در آن ساکن میشوى.
l مرگ، لحظه مهر خوردن پرونده اعمال است. پس نباید از آن غافل بود.
l آخرت، بازتاب اعمال دنیاست و مردم در قیامت، محصول زراعت دنیا را برداشت میکنند، ترس کسانی که در فصل کشت، چیزی برای روز برداشت نکاشته و بذری نیفشاندهاند، طبیعی است.
l اگر «آن جهانی» باشیم و برای آن جهان کار کرده باشیم و بدانیم که نعیم مقیم و خلد برین چشم به راه ماست، بیصبرانه در انتظار آن لحظه موعود خواهیم بود.
l تلخی دوزخ یا شیرینی بهشت، هر دو رهآورد نیت و عمل تو در این جهان است.
l ما اگر بخواهیم، میتوانیم حتی دنیا را به آخرت و مادیات را به معنویات تبدیل کنیم. فقط باید جهت و نیت درست باشد.
l خانه آخرت در همین دنیا ساخته میشود؛ معمار آن خود ماییم و مصالح آن عملهای ماست. طاعت و عصیان، سرنوشت ما را در آخرت رقم میزند و جایگاه ما را در بهشت یا دوزخ تعیین میکند.
l در قیامت، سختترین حالت لحظهای آن لحظهای است که نامه عمل و پرونده کاری را به دست انسان میدهند و میبیند سراسر سیاه، گناه، خطا، هوس، عصیان، خودکامگى، غفلت، ستم، تضییع حقوق دیگران، قصور در انجام تکلیف و دروغ و بهتان است.
l مگر میتوان به آخرت و محاسبه آن روز بزرگ و بهشت و دوزخ معتقد بود و باز هم غافل و بیخیال، زندگی را بازیچه پنداشت و با سرنوشت ابدی خود بازی کرد؟
l مرگ معبری است میان دنیا و آخرت که انسان را از خانه فنا و گذر و عمل، به خانه بقا و ابدیت میرساند.
l تنها آخرتگرایی است که به میل جاودانه بودن انسان پاسخ میدهد و معنای حیات ابدی را برای ما کشف میکند.
l کودکانه است اگر انسان برای خوشی موقت دنیا، عذاب ابدی آخرت را برای خود فراهم کند.
l خدا نکند که زیر آوار جاذبههای ناپایدار دنیا مدفون شویم و آخرت را فراموش کنیم!
l طاعت و عصیان، سرنوشت و جایگاه ما را در آخرت رقم میزند.
l یاد مرگ، بر آمال و آلام ما که هر دو بیحد جلوه میکنند، حد میزند و آنها را آنچنان که هست، کوچک نشان میدهد و تاب و طاقت آدمی را افزایش میدهد.
l اعتقاد به معاد، بینش انسان را به جهان هستی وسعت میبخشد و او را از تنگنای دنیا به فراخنای جهان باقی پیوند میدهد.
12.کتابخانه معاد
1. ابراهیم امینى، معاد در قرآن، قم، بوستان کتاب، 1385، 202 صفحه.
2. امرالله اندرزبان، معاد در اسلام، تهران، ابتکار دانش، 1384، 192 صفحه.
3. تقی ایزدی همدانى، عدل و معاد، قم، فجر قرآن، 1385، 216 صفحه.
4. ابوالقاسم تجری گلستانى، مبدأ و معاد در مکتب اهلبیت(ع)، قم، مؤسسه انتشارات دارالعلم، 1383.
5. سید محمدحسین حسینی تهرانى، معادشناسى، مشهد، نور ملکوت قرآن، 1381، جلد2، 322 صفحه.
6. اسدالله جمشیدى، آثار فردی معاد از دیدگاه قرآن، تهران، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1380، 168 صفحه.
7. عبدالله جوادی آملى، معاد در قرآن، قم، مرکز نشر اسراء، 1383، جلد 2، 620 صفحه.
8. سید محسن خرازى، قیامت: بررسی مستند در اثبات معاد، قم، در راه حق، 1380، 182 صفحه.
9. خیرالله خلیلی، معاد از دیدگاه اسلام و ادیان دیگر، قم، حضرت معصومه(س)، 1385، 212 صفحه.
10. سید عبدالحسین دستغیب، معاد، مشهد، مهر نور، 1385، 182 صفحه.
11. علی راصبى، نقش اهلبیت(ع) در قیامت، قم، زائر، 1384، 302 صفحه.
12. جواد رضوى، پرسشها و پاسخها پیرامون معاد، قم، دارالنور، 1382، 220 صفحه.
13. علی محمد زارع میرکآباد، معاد و نشانههای آن در قرآن، قم، نگارستان کتاب، 1384، 102 صفحه.
14. جعفر سبحانى تبریزى، منشور جاوید، پیرامون معاد در قرآن، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، 1383، جلد 9، 462 صفحه.
15. موسی شریفى، از قبر تا قیامت، قم، بینا، 1384، 88 صفحه.
16. منصور شمس، درسنامه معارف اسلامى، قم، آیت عشق، 1383.
17. نعمتالله صالحی حاجی آبادى، انسان از حشر تا دادگاه قیامت، قم، مهر خوبان، 1381، 320 صفحه.
18. محمدعلی صالحی مازندرانى، بحثی پیرامون معاد: تفسیر آیات سوره قیامت، قم، 1384، 288 صفحه.
19. حبیبالله طاهرى، سیری در جهان پس از مرگ، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1381، 622 صفحه.
20. سید محمد ضیاء آبادى، قرآن و قیامت با تفسیر سوره قیامت، تهران، بنیاد بهشت، 1380، 792 صفحه.
21. عباس عباسزاده، بعد از مرگ بر ما چه میگذرد؟ (سیری در مباحث مرگ، قبر، برزخ و قیامت)، قم، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی شاکر، 1383، 312 صفحه.
22. علی عراقچی همدانى، هشتاد درس پیرامون معاد، قم، سوم شعبان، 1384، 336 صفحه.
23. زهرا عسگرى، 110 پرسش و پاسخ درباره قیامت از قرآن، تهران، سبحان، 1384، 56 صفحه.
24. محمدتقی فلسفى، گفتار فلسفی (معاد از نظر روح و جسم)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1382، جلد 1، 2 و 3، (366، 372، 376 صفحه).
25. محسن قرائتى، اصول عقائد: توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد، تهران، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، 1383، 77 صفحه.
26. مرتضی مطهرى، معاد، تهران، صدرا، 1380، 222 صفحه.
27. حسین مظاهرى، معاد در قرآن، قم، شفق، 1381، 222 صفحه.
28. ناصر مکارم شیرازى، معاد در قرآن، (پیام قرآن: روش تازهای در تفسیر موضوعی قرآن)، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1382، 288 صفحه.
29. ، معاد و جهان پس از مرگ، قم، سرور، 1383، 302 صفحه.
30. ، دیدار یار (بخشهایی از معاد در کلام وحی)، تهران، 1381،
31. حسین محمدى، از قیامت تا قیامت، همراه با داستانهای جذاب و شگفتانگیز، قم، نیلوفرانه، 1385، 120 صفحه.
32. سیدمحمد موسوی اندانى، روزی دیگر (برزخ و معاد از دیدگاه قرآن و روایات)، اصفهان، بوستان کتاب، 1384، 382 صفحه.
33. محمد موسویزاده، سیری در معاد، تهران، تندیس، 1380، 222 صفحه.
34. سیدمحمد موسوی نورى، اندیشههایی استوار در شناخت باورهای اعتقادی (نبوت امامت و معاد)، تهران، نشر آفاق، 1383، جلد 2، 196 صفحه.
35. علی نظری منفرد، معاد روز رستاخیز، قم، دارالفکر، 1383، 262 صفحه.
36. عبدالنبی نمازى، معاد از دیدگاه آیات و روایات، قم، تحسین، 1385، 322 صفحه.
37. علی هاشمى، پرسمان قرآنی معاد، قم، بوستان کتاب، 1384، 252 صفحه.
38. رستاخیز در قرآن (پژوهشی در اسامی قیامت در قرآن)، تهران، مدیریت امور فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی شهید بهشتى، 1382، 63صفحه.
پی نوشت:
[1] . جعفر سبحانى، منشور جاوید، مؤسسه سیدالشهداء، 1369، ج 9، ص 92.
[2] . همان، ص 94.
[3] . همان، صص 95 و 96.
[4] . همان، صص 100 و 101.
[5] . نک: بقره: 67 73.
[6] . منشور جاوید، صص 104 و 105.
[7] . همان، ص 105.
[8]. محمد محمدی اشتهاردى، داستانهایی خواندنی از پیامبران اولوالعزم، انتشارات نبوى، 1378، چ 5، صص 286 288.
[9]. محمد باقر مجلسى، تاریخ پیامبران، ترجمه: سید علی امامیان، نشر سرور، 1380، چ 4، ج 2، ص 1006.
[10]. بحارالانوار، ج 6، ص 127.
[11] . سیدمهدی شمسالدین، داستانهای تفسیر کشفالاسرار، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1376، ص 365.
[12]. همان، صص196 198.
[13]. میزان الحکمه، ج 12، ص 5659، ح 19064.
[14]. همان، ص 5673، ح 19115.
[15]. همان، ص 5675، ح 19122.
[16]. همان، ص 5681، ح 19138.
[17]. همان، ص 5681، ح 19141.
[18]. همان، ص 5689، ح 19187.
[19]. همان، ص 5689، ح 19189.
[20]. همان، ص 5699، ح 19236.
[21]. گفتار امیرالمؤمنین علی(ع)، ج 2، ص 1372.
[22]. همان.
[23]. همان.
[24]. همان، ص 1373.
[25]. همان، ص 1374.
[26]. همان، ص 1375.
[27]. همان.
[28]. همان، ص 1377.
[29]. همان، ص 1378.
[30]. همان، صص 21 و 25.
[31]. همان، ج 2، ص 1546.
[32]. همان، ص 23.
[33]. همان، ص 19.
[34]. مستدرکالوسائل، ج 1، ص 18.
[35]. گفتار امیرالمؤمنین علی(ع)، ج 1، ص 17.
[36]. همان، ص 24.
[37]. همان، ص 26.
[38]. ترجمه تحفالعقول، ج 1، ص 129.
[39]. نهجالبلاغه، خطبه 82 .
[40]. همان، حکمت 69.
[41]. همان، حکمت 71.
[42]. همان، حکمت 100.
[43]. همان.
[44]. همان، حکمت 127.
[45]. همان، حکمت 182.
[46]. همان.
[47]. همان، حکمت 243.
[48]. میزانالحکمه، ص 5669، ح 19105.
[49]. همان، ص 5661، ح 19069.
[50]. همان، ص 5671، ح 19107.
[51]. همان، ص 5693، ح 19210.
[52]. همان، ص 5699، ح 19237.
[53]. همان، ح 19241.
[54]. همان، ص 5685، ح 19167.
[55]. همان، ح 19160.
[56]. همان، ص 5681، ح 19148.
[57]. همان، ص 5671، ح 19109.
[58]. معانی الاخبار، باب نوادر المعانى، ص 408، ح 87.
[59]. میزان الحکمه، ص 5671، ح 19110.
[60]. همان، ج 2، ص 309.
[61]. میرزا حسین نوری طبرسى، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسه آل بیت، 1407 ه . ق، چ 3، ج 13، ص 460.
[62]. نک: معاد در قرآن، صص 39 و 40.
[63]. معادشناسى، ج 1، ص 71.
[64]. ترجمه معانی الاخبار، ج 2، ص 196.
[65]. معادشناسى، ج 5،صص 262 و 263.
[66]. علی قائمى، در مکتب پیشوای ساجدان، انتشارات امیرى، 1376، ص 430.
[67]. همان، ص 431.
[68]. مفاتیحالجنان.
[69]. همان.
[70]. همان.
[71]. همان.
[72]. همان.
[73]. جواد قیومی اصفهانى، دعا و کلمات حضرت زهرا(س)، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1376، صص 49 51.
[74]. تبیان، دفتر سیام (معاد از دیدگاه امام خمینی(ره))، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1378، چ 2، ص.
[75]. همان، ص 8 .
[76]. همان، صص 145 و 146.
[77]. همان.
[78]. همان، ص 8 .
[79]. همان، صص 11 و 12.
[80]. همان، ص 17.
[81]. همان، ص 281.
[82]. همان، ص 347.
[83]. همان، ص 271.
[84]. سخنرانی مقام معظم رهبرى، 24/10/1384.
[85]. همان، 15/5/1382.
[86]. سخنرانی مقام معظم رهبرى در دیدار دانشجویان شرکتکننده در اردوی بسیج دانشجویی، 13/6/1378.
[87]. سخنرانی مقام معظم رهبرى در روز وحدت حوزه و دانشگاه در دیدار با دانشجویان، / 9/1372.
[88]. سخنرانی مقام معظم رهبرى در دیدار فرماندهان و جمعی از اعضای سپاه پاسداران، 18/11/1370.
[89]. سخنرانی مقام معظم رهبرى در دیدار با مردم شاهرود، 20/8/1385.
[90]. سخنرانی مقام معظم رهبرى در دیدار با خانوادههای شهدای استان کرمان، 12/2/1384.
[91]. ابوالحسین ورّام بن ابی فراس، مجموعه ورّام (آداب و اخلاق در اسلام)، ترجمه: محمدرضا عطایى، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامى، 1369، چ 1، ج 1، صص 513 518.
[92]. بحارالانوار،ج 13، ص 411.
[93]. همان، صص 431 و 432.
[94]. همان، ص 421.
[95]. همان، ص 417.
[96]. همان، ص 425.
[97]. همان ص 425.
[98]. همان.
[99]. نک: غلامحسین ذوالفقارى، رهنمون، انتشارات اوسان، 1383، چ 16، صص 687 703.
[100]. مبانی اعتقادات در اسلام، ص 17.
[101]. همان، ص 61.
[102]. بحارالانوار، ج 6، ص 116.
[103]. سید هاشم رسولی محلاتى، تاریخ انبیاء، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374، چ 7، ص 151.
[104]. وسائل الشیعه، ج 11، ص 385.
[105]. بحارالانوار، ج 75، ص 71.
[106]. ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ 12، ج 24، ص 465.
[107]. بحارالانوار، ج 22، ص 429.
[108]. حسین انصاریان، عارفانه، قم، دارالصادقین، 1378، ج 5، ص 138.
[109]. همان، ص 137.
[110]. عباس قمى، منازل الاخره، ترجمه: سید مهدی شمسالدین، دارالفکر، 1379، ص 51.
[111]. عباس موسوی مطلق، کرامات معنوى، قم، نشر طلیعه، 1378، صص 70 و 71.
[112]. حسن حسنزاده آملى، انسان در عرف عرفان، تهران، سروش، 1377، ص23.
[113]. بحارالانوار، ج 22، ص 360.
[114]. همان، ص 212.
[115]. همان، ص213.
[116]. همان، ص 217.
[117]. همان، ج 82 ، ص 173.
[118]. ماده چسبنده بدبوی قابل اشتعال.
[119]. بحارالانوار، ج82 ، ص221.
[120]. مرتضی حائرى، سرّ دلبران، به کوشش: رضا استادى، قم، انصارى، 1377، ص 209.
[121]. محمود مهدیپور، دیدار با ابرار 12، (شیخ بهایى، زاهد سیاستمدار و دانشمند ذی فنون)، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، 1377، چ 2، ص 75.
[122]. محمدباقر پور امینى، دیدار با ابرار 55، (علامه طبرسى پیشوای مفسران)، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، 1374، چ 1، ص 99.
[123]. عبدالرحمان باقرزاده بابلى، جلوههای معرفت (داستانهایی شنیدنی از کرامات علما و مقامات معنوی عرفانی ربانی)، قم، دارالکتاب، 1377، ص 101.
[124]. همان، صص 118 و 119.
[125]. همان، صص 18 و 19.
[126]. همان، صص 189 و 190.
[127] . معاد شناسى، ج 1، ص 106.
[128] . داستانهای تفسیر کشفالاسرار، ص 351.
[129]. همان، صص 157 و 158.
[130]. شعبانعلی لامعى، حکایات برگزیده، تهران، طلوع،، چ 1، ص 495.
[131]. همان، ص 596.
[132]. همان، ص 205.
[133]. همان.
[134]. همان، ص 155.
[135]. علیرضا رجایی تهرانى، قبض روح، نشر نبوغ، 1383، چ 5، ص 127.
[136]. همان، ص 126.
[137]. معاد شناسى، ج 5، ص 65.
[138]. عبدالکریم اقدمى، درسهایی از تاریخ، نشر رسالت قلم، 1377، چ 4، ص 198.
[139]. محی الدین حائری شیرازى، مثلها و پندها، انتشارات پیام آزادى، 1373، ص 13.
[140]. همان، صص 21 و 22.
[141]. همان، صص 16 و 17.
[142]. نک: همان، ص 22.
[143] . نک:همان، ص36.
[144]. نک:همان، صص 36 و 37.
[145]. نک:همان، ص 44.
[146]. نک: همان، ص 47.
[147]. نک: همان، ص 48.
[148]. نک: همان، ص 59 61.
[149]. غلامرضا حیدری ابهرى، حکمتنامه پارسیان (فرهنگ اسلامی در آیینه امثال و حکم فارسی)، قم، نشر جمال، 1385، صص 40 43.
[150]. جز ذات حق همه چیز نابودشونده است. (قصص: 88).
[151] . تموز: تابستان.
[152]. بازیستى: بازی است.
[153]. بِحل: حلال.
[154]. حسین انصاریان، دیار عاشقان، انتشارات پیام آزادى، 1373، چ 2، ص 78.
[155]. عبدالحسین جلالى، ماهیت دنیا، تهران، امیرکبیر، 1382، ص 122.
[156]. همان، ص 125.
[157]. همان، ص 133.
[158]. حکایات برگزیده، صص 296 و 297.
[159]. جواد محدثى، گامی در مسیر: خودسازی و عرفان برای جوانان، قم، بوستان کتاب، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1379، صص 211 و 224؛ حسین علیزاده، نکتههای معنوى، دفتر دوم، انتشارات پیک دانشجو، صص215 224 .
منبع : پايگاه حوزه