قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ليلى از نگاه مجنون‏

شخصى به نام خليفه در قبيله عرب بنى عامر بود، با ليلى، معشوقه مجنون، چند كلمه حرف زد، چند كلمه هم جواب شنيد. اين گفتگو از نظر معنا، نه ظاهر گفتگو، گفتگوى بسيار با ارزشى است:

گفت ليلى را خليفه كان تويى          كز تو مجنون شد پريشان و غوى

 

«غوى»؛ يعنى متحير و سرگردان. گفت: آيا شما ليلى هستى كه از دست تو مجنون پريشان و سرگردان و متحير شده است؟

از دگر خوبان فزون تر نيستى          گفت: خاموش، چون تو مجنون نيستى

ديده مجنون، اگر بودى تو را          هر دو عالم، بى خطر بودى تو را 

 

و پريشان تو شده است؟ گفت: چه مى گويى؟ ريشه اى حرف بزن. با چه چشمى خود و جهان را نگاه مى كنى؟ چشم تو از شعبه هوى، هوس و شهوت است و همه چيز را ابزار شهوت و هوس خود مى بينى.

حتى يوسفى كه خدا او را صدّيق ناميد، تو او را اشتباه مى بينى، عينك تو، عينكِ هوى و هوس است. اى كاش با عينكِ عقل، يوسف عليه السلام را مى ديدى و او را ابزار زيبايى و براى سير كردن كام شهوت حرام خود نمى دانستى. تا در همين كاخ، از كار او به زنى تبديل مى شدى كه تو را كنار مادر عيسى عليه السلام مى نشاندند، آن وقت در آيات خدا و تاريخ مى گفتند: مريم و زليخا. خديجه و زليخا، زينب و زليخا. اما به خاطر اشتباه نگرى، تو چقدر يوسف عليه السلام را كوچك و پست ديدى؟

اگر مى ديدى كه همه انسان ها براى رسيدن به كمال آفريده شده اند و جهان و هر چه در آن وجود دارد، ابزار رساندن تو به كمالات هستند و مقصد نهايى نقطه بى نهايت و آن هم «اللّه» است، آن وقت با اين نگاه همه حركات و روابط خود را نظام مى دادى، بعد از چند سال كه عمرت تمام شد، در آغوش ابدى رحمت بى نهايت خدا قرار بگيرى. اگر اشتباه ببينى، از جهنم سر درمى آورى.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه