قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شادى واقعى

 

اگر شادى آنها شادى است، پس چرا بعد از اين جلسات رقص و گناه، وقتى به خانه مى آيند و تنها مى شوند، احساس مى كنند كه غم تمام عالم در دل آنها است؟

بعد با هزار نوع قرص خود را خواب مى كنند كه سنگينى اين غم آنها را از پا درنياورد.

شادى واقعى، شادى مؤمن است كه حتى ظاهراً دارد گريه مى كند، اما بعد از گريه و حتى در حين گريه كردن، چنان احساس سبك بارى و شادى مى كند كه

حاضر نيست اين شادى او تمام شود.

خنده حضرت يوسف عليه السلام معنى الهى و ملكوتى دارد. او كجا مى خندد؟ بعد از اين كه مى بيند از همه پليدى هاى كاخ، ذره اى بر دامن او ننشسته و آزاد شده، هر چند ظاهراً به زندان افتاده است مى خندد كه اين خنده، آيه خداست و دهان حضرت، صفحه كتاب خدا.

اين جنب و جوش در زندان، سجده هاى طولانى، ركوع ها، ناله هاى شبانه، آرى، اينجا جاى شادى و نشاط است:

رقص آنجا كن كه خود را بشكنى پنبه را از ريش شهوت بركنى

 

شادى جدايى از رذايل اخلاقى

 

وقتى كوزه منيّت و غرور كه همه توخالى است، كوزه حرص، حسد، تنگ نظرى، حقارت و كوچك بودن را شكستى و با شكستن آن، از همه اين عالم مادى رها شدى و در ملكوت و وادى «أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ » قرار گرفتى، آنجا پايكوبى كن، هيجان داشته باش و بخند. آنجا ديگر تو را گريه نمى گيرد.

زمين هاى پنبه كارى شده را ديده ايد. پنبه در جلد خشك و زبرى چسبيده است.

گوى و كيسه مى آورند، با انگشتان دست پنبه را از آن جلد خشك جدا مى كنند، به كارخانه مى دهند تا آن را بزند و به صورت نرم و زيبايى درآورد.

بعد نمونه اش را در ويترين هاى گران قيمت مى گذارند؛ يعنى بعد از كنده شدن از آن گياه خشك و زرد، افتاده و جلد خشك، پشت ويترين پرقيمت بالانشين شده است و انسان هاى كارخانه دار و ثروتمند مى بينند و به قيمت گران مى خرند، مى ريسند و به پرده ها و لباس هاى زربفت و پرنقش و نگار تبديل مى كنند. شاهان و

پولداران جهان مى گويند: اين نوع پرده را بياوريد روى پنجره هاى ما نصب كنيد.

يعنى از بيابان نشينى كنده شده و حركت مى كند تا كاخ نشين مى شود.

منيّت ها انسان را بيچاره مى كنند؛ يعنى سازمان خلقت انسان را به گونه اى ساخته اند كه اهل منيت، شهوت، بخل، حرص و آلودگى، واقعاً محكوم به شكست، ذليل شدن و غرق شدن هستند و هيچ راه فرارى ندارد.

«الهى لاتُؤَدِّبْنى بعقوبتك»  حضرت زين العابدين عليه السلام گريه مى كردند كه خدايا! مبادا مرا با آتش جهنم خود بيدار و ادب كنى. آنجا ديگر بيدارى و ادب فايده اى ندارد. در جهنم هر شاهى ذليل و دست بسته و هر متكبرى، خوار است و هر شهوترانى فرياد مى زند:

«يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً» 

كاش مرا خلق نكرده بودى. در آنجا ادب شدن چه سودى دارد؟

اجازه فكر بى ادبى نيز در اين دستگاه به كسى نمى دهند. اگر انسان گرفتار شود، او را نيز دوست داشته باشند، چنان به گوش او مى زنند كه اگر خواب است، بيدار شود.

 


منبع : پايگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه