سرمایه جوان
زندگی، بازاری است که ما با سرمایه های اندک و بسیار، یا مادّی و غیر مادّی خویش در آن گام می نهیم. داد و ستد در این بازار نیز همچون هر بازار دیگری، سنّت ها و قوانینی دارد. بَسا افراد ظاهرا تهی دست که از معامله در آن، سربلند و ثروتمند بیرون می آیند و بسا افرادِ ظاهرا ثروتمند، که از آن، زیان دیده و حسرتبار، گام بیرون می نهند. ما از کدام دسته ایم؟ و سرمایه ما چیست؟
1 . یقین
اگر معتقد به یک مرام و پیرو یک ایده و ارزش هستی، ضروری ترین سرمایه تو برای ادامه راه، «یقین» است. یقین به درستیِ راهی که می روی و اصالتِ باوری که به آن دل بسته ای، که اگر برخوردار از این گوهر باشی پرشتاب تر حرکت می کنی و حرف این و آن و بروز این مشکل و آن مانع، تو را در پیمودن راه، سست نمی کند.
آنچه مهم است، کیفیت عمل است نه کمیت آن ؛ چرا که اگر یقین درستی به عقایدت نداشته باشی، کوهی به کاهی نیرزد. امام صادق(ع) فرموده است: «عمل اندک و پیوسته، همراه با یقین، از عمل زیاد، اما بدون یقین، نزد خداوند برتر است».(1)
کسی که گوهر باورهای تو را برباید، تو را از رفتن هم باز می دارد. کافی است که خوره «شک» به عقایدت بیفتد و شبهه ای در باورهای دینی ات پیدا شود. آن گاه بنای افراشته زندگی و جهتگیری تو نیز درهم فرو می ریزد. پس مراقب باش با چه کسانی نشست و برخاست می کنی، وگرنه روزی خواهد رسید که با مشاهده چهره حقیقی اعمالت فریاد حسرت بلند خواهد شد: «ای کاش فلانی را دوست خود برنمی گزیدم!».(2)
همچنان که ساقه و شاخه و برگ از ریشه پنهان زیرخاک تغذیه می شوند، نمودهای بیرونی رفتار نیز ریشه باطنی دارند که رفتار تو از آن می روید. این ریشه درونی، همان باورهای توست که باید آن را پاس بداری، اما با عمل. از آموزه امام علی(ع) باید بهره گیریم که می فرماید: در «علم» خود، «جهل»، و در «یقین» خود، «شک» قرار ندهید؛ وقتی دانستید عمل کنید و هنگام یقین، اقدام نمایید».(3)
آنچه ساختمان وجود تو را تشکیل می دهد «اخلاق» توست. اخلاق، پیش از آن که یک رفتار خارجی باشد، یک ساخت درونی است. می گویند: «چاه باید از خود، آب داشته باشد». حرف درستی است. وقتی از ته قلب به کاری عقیده داری، نیازی نیست که کاری را بر خود تحمیل کنی، بخصوص اگر کار نیک باشد. در غیر این صورت، آنچه می کنی، جزو خُلق و خوی خودت نیست، مثل میوه هایی که به یک درخت بی ثمر بیاویزند. با این ظاهرسازی، چه کسی را می توان فریفت و... تا چه زمانی؟ وقتی توفان شهوت ها بوزد و تندباد جاذبه های دروغین از راه برسد، جز آن که ریشه دارد و استوار است، کیست که بتواند در برابرش بایستد؟ ریشه هایت را با فضایل اخلاقی محکم کن! مگر این همه تاراج شده یغمازده را نمی بینی؟
2 . محبت و عشق
هر عضوی از بدن، عیب خاص خود را دارد. عیب دست و پا، کج بودن و فلج بودن است و چشم معیوب، نابیناست؛ اما عیب دل، تهی بودن از محبت است. محبت، دل را باارزش می سازد؛ اما کدام محبت و عشق؟ نسبت به چه چیز و چه کس؟ خانه دل باید در اختیار محبتی قرار گیرد که محبوب، ارزش عشق ورزیدن و دل دادن و از خود گذشتن را داشته باشد.
اسلام نیز مکتب عشق ورزی است؛ اما نسبت به آن که بیرزد. گرچه عشق، امروزه کمی بدنام و متّهم شده است ، ولی اگر معشوق، شایسته و ارزنده باشد و عشق ما راستین، می تواند انسان را بسازد و روح او را زلال کند و جانش را بالا برد. اگر «محبت» با «شناخت» همراه گردد، آن محبوبی که از همه برتر است (همان عشق آفرین و خالق محبت و زیبایی)، محرم راز و انیس دل می شود و کسی عاشق خدا می شود که خدا را بشناسد و خوبی ها، احسان ها و نوازش هایش را درک کند.
چنین عشقی باعث می شود «خود» و «خواست ها» و «پسندها»ی خود و دیگران را در پای اراده محبوب رها سازیم. اولیای الهی، پیوسته از خدا این عشق را خواسته و آرزو کرده اند. به فرمایش زیبای حضرت سجاد(ع) در «مناجات مُحبّین»: دلی که طعم محبت خدا و دوستان خدا را بچشد، مُحال است که جایگزین دیگری برای آن برگزیند؛(4) چرا که اگر ذره ای از آتش این عشق در خرمن جان افتد، می سوزاند و خاکستر می کند و دل و جان عاشق را رو به سوی معشوق می گرداند و وی را به همدلی و همرهی با محبوب می کشاند، آنچنان که امام عارفان، علی(ع)، در مناجات با خدا می گوید:
«خدایا! از تو می خواهم که عشق خودت را نزد من محبوب تر از غیر خودت قرار دهی و عشقم را به خویش، رهنمای من به سوی خشنودی ات قرار دهی و اشتیاقم را به خود، عامل ترک گناه سازی. خدایا! بر من منّت نه، به من بنگر به چشم دوستی، و نگاه عاشقانه مرا بنگر، و از من روی برمگردان...».(5)
دلی که پر از خواسته های شیطانی و عشق به کامجویی حیوانی باشد، دیگر ظرفیتی برای شناخت خدا و عشق به او ـ که عشقی پاک و آسمانی است ـ نخواهد داشت. عاشق این عشق، کجا و بازنده عشق های زمینی کجا!
محبت خدا، باعث می شود که انسان در پس جلوه های ظاهری دنیا، و علل و اسباب پیدا و مشهود، به تدبیر و اراده ای پنهان هم معتقد شود و نسبت به آنچه پیش می آید، با خوش بینی برخورد کند و در معیشت هم به قسمت خدایی رضا باشد که فرجام آن، آسوده دلی و راحتی است. امام صادق(ع) می فرماید: «چه دارویی ثمربخش تر از رضا برای غم زدایی سراغ دارید؟».(6) کسی هم که به زمین و زمان بدبین است و به دید عدم رضا می نگرد پیوسته در رنج و اندوه است. ریشه بسیاری از افسردگی ها و غصه ها: «کمبود یا نبود ایمان و عشق به حیات آفرین» است. راستی محروم ماندن از این سرمایه، بدبختی نیست؟
3 . جوانی و عمر
روزگار از ما عمر و جوانی می گیرد، ما از آن، چه گرفته ایم؟ آیا حساب سود و زیانمان را کرده ایم؟ آیا قبول داریم که «جوانیِ» ما یک سرمایه است؟ اگر آن را خرج می کنیم، باید به سودآوری آن نیز توجه داشته باشیم. آنچه از دست می دهیم و آنچه به دست می آوریم، باید تناسبی قابل قبول با هم داشته باشند. آنان که در یک حادثه و یا به صورت طبیعی جان می بازند، آنان که از مرحله جوانی به سالخوردگی و از کارافتادگی می رسند، آنان که هرچه می دوند، نمی رسند و هرچه می کوشند، آرامش و آسایش نمی یابند، همه یک «فرصت» را از دست می دهند. اما چه کسانی اند که همین معمای به ظاهر ساده ولی حقیقتا دشوار را درک نمی کنند؟ چرا تا این فرصت ها هست، ناشناخته است و چون از دست می رود، قدرش معلوم می گردد؟ «غفلت از گذران عمر»، دلیل ناگشوده ماندن این معماست. سوره «عصر» را دوباره بخوانیم: «قسم به عصر! انسان در خُسران و زیان است! مگر آنان که اهل ایمان و عمل شایسته اند...».(7)
«حسابگری»، گام نخست موفقیت است. کسی که «نقد جوانی» را رایگان از کف بدهد، کوله باری از «حسرت» را تا دامنه قیامت بر دوش خواهد کشید. کوتاهی یا بلندی عمر، هیچ یک به تنهایی نشان «ناکامی» یا «کامیابی» نیست. گرچه عمر طولانی، خواسته و آرزوی همه است، ولی اگر در لحظه لحظه عمر، بار گناه بیشتر شود، آیا باز هم طول عمر، مطلوب است؟ مگر ناله امام سجاد(ع) را در دعای «مکارم الأخلاق» نشنیده ای:
«خدایا! اگر عمرم چراگاه شیطان است، پیش از آن که بر من خشم گیری، جانم را بگیر».(8)
تندرستی و شادابی و فراغت هم موهبت دیگری است که اغلب افراد تا مشغول و گرفتار و زمینگیر نشوند، «سرمایه بودن» آن را درنمی یابند.
4 . زمان
کسی که قانون حرکت ها و تحولات را بداند و با سنت های طبیعت و تاریخ، آشنا باشد، می تواند به جای «محکومِ زمان» شدن، «حاکم بر زمان» گردد. آن کس که شناگری می داند، بر آب و موج، مسلّط است و آن که نمی داند، مغلوب آب می گردد و این دانستن و ندانستن، به همین راحتی، مرگ و حیات انسان را رقم می زند.
اگر برای بهره گیری از عنصر «زمان»، برنامه و هدف و شیوه داشته باشی، بر زمان، چیره می شوی وگرنه شکسته و مغلوب می گردی. فقط یک نگاه به عمرها و قدرت ها و نشاط ها کافی است تا شتاب زمان را نشانمان دهند. مراقب باشیم جاذبه های جنبی و صحنه های فرعی، ما را به خود مشغول نکند، مشکلات از جدّیتمان نکاهد و کار امروزمان به فردا نیفتد، که شیطان برای «امروز» تا «فردا» هزار نقشه می کشد و هزار دام می گسترد تا نیت ها و تصمیم ها را برگردانَد و از رسیدن به مرحله عمل، باز دارد. راز این که قرآن از آنهایی که در نیکوکاری سرعت می گیرند به نیکی یاد می کند،(9) در همین نکته نهفته است که این گروه، با «تأخیر» زمینه وسوسه شیطان و ترک عمل را فراهم نمی سازند.
ملاک قبولی عمل
کار هر کس، به پای فکر و باور او نوشته می شود. برای عمل، دانایی و علم، معیار است و اگر کسی با وجود دانستن نیک و بد، اسیر چنگ گناه شود، یا در روشنایی علم او شک می کنند یا در عقیده مندی او به آموخته هایش. اگر عمل ها طبق «حُجّت (دلیل)» خداپسند نباشد، در ترازوی محاسبه، بی وزن و مقدار خواهد بود.
حُجّت، چیزی است که در محکمه بر ضد متّهم اقامه می کنند تا محکومش کنند یا متهم در دفاع از خویش به آن استناد می کند تا تبرئه گردد. متهمی که نداند چه مدارک و شواهدی را در دادگاه علیه او طرح خواهند کرد، اگر نتیجه محاکمه محکومیت او باشد، چندان هم دور از انتظار نیست. شناخت حجّت های الهی برای حضور در دامنه قیامت، سودمند است. به تعبیر امام کاظم(ع): «خداوند، عقل را در وجود انسان به عنوان حجّت باطنی و پیامبر درونی قرار داده است».(10) پیامبران و امامان نیز حجت های آشکارند. دین و قرآن و حدیث و حکم فقها و سلوک صالحان، جوانان پاک، زیبارویان عفیف، ثروتمندان انفاقگر و هنرمندان با ایمان، همه، حجّت های الهی اند. نمی توان گفت: «نمی شد!» ؛ چرا که خداوند، کسانی را که با داشتن ثروت و جمال و جوانی و شهرت و اقتدار، متقی و خداباور زیستند، به رخ ما می کشد.
پس برای رسیدن به هدف، هم باید تلاش کرد و هم باید بر اساس «میزانْ» عمل کرد. هدف چیست؟ رهایی از اسارت طاغوت و پیوند و دوستی با خدا و قرار گرفتن در حیطه بندگی و ولایت او. کسی که به کم تر از این راضی شود، به فرموده خدا در قرآن، بازنده است:
«آن کس که خدا واگذارد و دل در گروِ محبت شیطان نهد، به راستی چه خسارت آشکاری کرده است!».(11)
و این کلام معصوم است: «آن که شبش را به صبح می رساند با این اندیشه که همت خود را صرف در راهی جز راه خدا کند، زیانکار شده است»(12) و «کسی که حیات و زندگانی خود را صرف اموری کند که او را از خدا دور می کند، زیانکار است».(13)
قطار دنی
ما همه مسافران قطار زمان هستیم، بر روی ریل بلند و قدیمی دنیا که به سوی شهر آخرت در حرکتیم. شگفتا که ما مسافر بودن خویش را و مبدأ و مقصد و توشه راه را از یاد می بریم! حسرت از آنِ کسانی که کوپه این قطار را منزلگاه دائمی خود می پندارند!
راستی... دنیا برای تو آفریده شده یا تو برای دنیا؟ دنیا یک فرصت است برای من و تو، تا برای انسان شدن و تعالی روحمان از آن بهره بگیریم. آیا کاخ های قیصرها و کسری ها، سند بردگی دنیا نیست؟ البته که مردم، فرزند دنیایند و فرزند را نباید بر محبّت مادر، ملامت کرد! ولی... هنر در رها شدن از جاذبه این محبت و قرار گرفتن در مدار محبتی قوی تر است.(14)
امیر مؤمنان(ع) در نامه ای به سلمان فارسی، دنیا را چون ماری خوش خط و خال می داند با زهری کشنده که عاقلان از آن می گریزند و کودکان به سویش جذب می شوند.(15) از قدیم گفته اند که: «دنیا عجوزه ای است که عروس هزار داماد است». همه را ناکام گذاشته و به کسی هم وفا نکرده است. با این حساب، تو از دنیا عزیزتر و ارجمندتری، اگر قیمت خود را بشناسی! اگر دنیا را بفروشی تا دین (ایمان و یقین) به دست آوری، در هر دو صورت، سود برده ای ؛ ولی اگر دین را برای دنیا بفروشی، در هر دو صورت زیان کرده ای؛(16) چرا که دنیا برایت ماندگار نیست و آخرت را هم باخته ای. پس چه چیز داری؟!
توبه، فرصت بازگشت
آنهایی که در مسیر زندگی «بیراهه» رفته اند، هرجا که بفهمند و هر لحظه که فطرت خدایی و وجدانشان بیدار شود و برگردند، سود کرده اند. این، همان توبه مقدس است. توبه، دست یافتن به خودآگاهی انسانی است که موجب رجعت به سوی خداست. این جاست که حکمت به سراغ تو می آید و دست تو را می گیرد و به پاکی باز می گرداند.
توبه، آن وقتی است که زشتی گناه و فرجام تلخ هوسبازی و تباه شدن سرمایه عمر و جوانی را ببینی و پشیمان گردی و به فکر جبران گذشته بیفتی. می بینی که توبه، تنها یک لفظ نیست ؛ یک انقلاب درونی است ؛ از خود، انسان جدید ساختن است با چهره ای روشن و روانی پاک. از این روست که خدا، توبه کنندگان را و آنهایی را که دنبال پاک شدن هستند، دوست می دارد.(17) گرچه بازگشت از آلودگی ها به سوی چشمه پاکی و نور برای برخی قدری مشکل است، اما او که ما را فراموش نکرده، خود می گوید: «از صبر و نماز یاری بطلبید که شما را در این مسیر، کمک خواهند کرد».(18)
آن که از نماز، بیگانه باشد، چگونه می تواند با روحی استوار در شداید و خطرها از خود پایمردی و استواری نشان دهد؟ کدام نیازمندی است که در برابر «بی نیاز مطلق»، زبان به حمد و ثنا نگشاید و حل مشکلات و رفع نیاز را از او نخواهد؟
نماز، دلت را آرامش می بخشد و اضطراب ها را فرو می نشاند. نماز، هماهنگی و همراهی با همه کائنات است که پیوسته با زبان خاموش، تسبیح گوی خدایند. نماز، نردبان تعالی روح به ملکوت معنویّت است و جامعه اهل نماز، از بسیاری فسادها و تبهکاری ها مصون است. اما کدام نماز؟ وقتی در نماز، دل و فکرت در اندیشه کار و درس و زندگی و خانه و اداره و... است، دیگر در نماز، حضوری نداری. خدا می گویی، ولی خدا نمی جویی. شگفت نیست که سرمستان دنیا و باده غرور، از عبادت، تنها اسکلتی دارند و از نماز و نیاز، تنها حضور جسم، نه حضور قلب! به راستی که ایشان به شهادت معصومان(ع)، زیانکارترین اند.(19) اما کسی که به حقیقتِ سجود نائل شود، هیچ زیان نکرده است.(20)
1 . میزان الحکمه، ج 10، ص 776 .
2 . سوره فرقان، آیه 28 .
3 . نهج البلاغه، حکمت 266 .
4 . مفاتیح الجنان، مناجات المحبین.
5 . همان جا.
6 . غررالحکم، حدیث 9909 .
7 . سوره عصر، آیه 1 ـ 3 .
8 . صحیفه سجادیه، دعای 20.
9 . سوره آل عمران، آیه 114.
10 . الکافی، ج 1، ص 16 .
11 . سوره نساء آیه 119.
12 . بحارالأنوار، ج 74، ص 307 .
13 . همان، ج 10، ص 110 .
14 . همان، ج 14، ص 288 .
15 . نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، نامه 68 .
16 . سوره حج، آیه 11؛ بحارالأنوار، ج 78، ص 3 .
17 . سوره بقره، آیه 222 .
18 . همان، آیه 153.
19 . بحارالأنوار، ج 85، ص 136 .
20 . همان جا .
پدیدآورنده: محمّدحسین حیدری
منبع : پایگاه حوزه