خيلى جالب است كه كسى بدنش را نيز در پنهان كارى ببرد و وقتى در مقابل مردم مى آورد، ظاهرش را بياورد. مردم هر چه مى خواهند بگويند، بگويند.
نمى دانند كه اين بدن ديشب با محبوب چه برنامه هايى داشته است كه حالا مانند بيمار يا خسته به نظر مى رسد.
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:
«فَيَحْسَبُهُم مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ» «1» مردم مى گويند: حتماً معتاد است. معلوم نيست بيچاره چه كاره است.
روزى، همدرسى هايش به او گفتند: پنج شنبه و جمعه كه درس تعطيل است، ما نان و پنير و سبزى آماده كرده ايم، مى خواهيم كنار رودخانه طرقبه و باغ هاى بيرون از مشهد برويم، شما مى آييد برويم؟ گفت: دعوت مؤمن را بايد اجابت كرد. مى آيم.
شب جمعه بود. شام خوردند و مقدارى نشستند و حرف زدند، بعد گفتند: بخوابيم.
او نيز كنار درختى خوابيد. همه خوابيدند فقط در آن تاريكى يكى از آنان بى خوابى به سرش زده، ولى نشان نمى دهد كه خواب نيست. نصف شب بود. آهسته برخاست. از لاى درخت ها به طرف آب پيچيد.
منبع : پایگاه عرفان