قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چهره ملكوتى يوسف عليه السلام-جلسه بیست و پنجم (متن کامل +عناوین)

 

روح يوسف

تفاوت روحيه يوسف عليه السلام و زليخا

 

تهران، حسينيه همدانى ها

رمضان 1385

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين

و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

تفاوت بسيار مهمى كه بين وجود مبارك حضرت يوسف عليه السلام و زليخا بود، اين است كه تمايلات مربوط به بدن، در حضرت يوسف عليه السلام به طور كامل كنترل شده بود و هيچ گاه ميل، غريزه و خواسته مربوط به بدن در ايشان رها و بى مهار نبود. اين تمايلات به وسيله روح حضرت، كه غرق در معرفت و به حضرت حق و عشق به پروردگار و نگاه به قيامت بود، در كنترل كامل بود، لذا تمام حركات اعضا و جوارح بدن ايشان در اوج عبادت و بندگى بود.

در حقيقت روح او كه از طريق نور معرفت و عشق به عبادت به حضرت حق وصل بود، اين توان را داشت كه بدن را در حركت به سوى پروردگار سير دهد، اما بانوى كاخ كه روحش مرده بود، آنچه در وجود او فعال بود، تمايلات بى مهار مربوط به بدن بود كه آنها را آزاد كرده بود.

در آيات قرآن مى بينيد كه تمايلات رهاى اين زن، هيچ احترامى به حق شوهر نداشت و زشتى را با همه وجودش خريده و قبول كرده بود. خيانت به شوهر را راحت پذيرفته بود و آنچه كه براى او مهم بود، اين بود كه اين بدن، به آن لذتى كه مى خواهد، برسد.

 

زياده خواهى تمايلات بى مهار انسان

 

در اينجا بايد مسأله اى را همه ما توجه كنيم كه تمايلات بى مهار در ارتباط با بدن، زياده خواه است و زياده خواهى آن نيز مرزى ندارد.

به عبارت حكيمان الهى، تمايلات مربوط به بدن در اين دنيا، بى نهايت خواه است، اما مايه اى كه معده اين بى نهايت خواهى را سير كند، هرگز فراهم شدنى نيست. علت آن نيز اين است كه محل زندگى بشر در كره زمين است.

آنچه كه در ارتباط با تمايلات بدنى مى خواهد، پول، مسكن، زمين، مقام و ارضاى غريزه شهوت است و در اينجا هم زمين محدود است، هم خواسته ها.

زمان ارضاى غريزه شهوت نيز كوتاه است. اين شعله اى است كه اولًا: هر درى را به روى آدم باز نمى كند، ثانياً: بعد از مدتى خاموش مى شود و اين گونه نبوده است كه هر مرد و زنى نسبت به شهوت جنسى، بتواند زياده خواه باشد و به آنچه كه مى خواهد برسد.

اين مقدار محدوديت جنسى از پول، زمين، مسكن، خوراك، مركب و لباس نيز بين شش ميليارد نفر جمعيت جهان تقسيم شده است. اين طور نيست كه همه درهاى اميال را باز بگذارند و به هر نفر از افراد زياده خواه بگويند: تشريف بياوريد و هر چه ميل داريد، برداريد و ببريد. اصلًا چنين حكمى را هيچ كس عليه خودش صادر نمى كند.

در تمايلات بى مهار، اجناس مقابلش نيز فوق العاده محدود است كه يا در حدّ كوشش پاك نصيب شخص مى شود كه حلال است، يا نه، او با ارتباط برقرار كردن با معصيت، فتنه، فساد و تقلّب به مقدارى از آن مى رسد كه آنها نيز خيلى محدود هستند.

 

تقسيم بندى ثروت به جا مانده

 

اميرالمؤمنين عليه السلام جمله جالبى دارند كه خيلى قابل دقت است. اين جمله از پربهاترين جملات حضرت است كه مى فرمايد: ثروت به دست آورده كه در كنار آن ثروت، عمر شما تمام مى شود، يا وارثى ندارى، كه دولت اين مال را مى برد، چه سودى براى تو دارد؟ «1» و يا وارث دارى و وارث، ثروتت را مالك مى شود و آن چه براى تو مى ماند اين است كه در قيامت در دادگاه تو را نگهدارند و به تو بگويند:

«مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبْتَ مالَكَ» «2» آن ثروت را از كجا به دست آوردى؟ آيا حلال بود، يا حرام؟ اين پولى كه از تو ماند، دليل بر بخل تو بوده و بخيل بايد به جهنم برود:

«وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ» «3»

______________________________
(1)- نهج البلاغه: حكمت 191 و 192؛ «امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد: وَ قَالَ عليه السلام إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ وَ مَعَ كُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ وَ لَايَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى وَ لَايَسْتَقْبِلُ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَيْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ وَ هَذَا اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يَرْفَعَا مِنْ شَيْ ءٍ شَرَفاً إِلَّا أَسْرَعَا الْكَرَّةَ فِي هَدْمِ مَا بَنَيَا وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا.»

و نيز مى فرمايد: «وَ قَالَ عليه السلام يَا ابْنَ آدَمَ مَا كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِكَ.»

(2)- الكافى: 4/ 39، حديث 4؛ «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى عليه السلام: قالَ مَنْ أَخْرَجَ مِنْ مَالِهِ الزَّكَاةَ تَامَّةً فَوَضَعَهَا فِي مَوْضِعِهَا لَمْ يُسْأَلْ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبْتَ مَالَكَ.»

(3)- توبه (9): 34؛ «و كسانى را كه طلا و نقره مى اندوزند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند، به عذاب دردناكى مژده ده.»

اين حكم قطعى پروردگار است. پس اگر در حلال بخيل بودى، بايد به جهنم بروى، در حرام كه جهنمى شدن تو حتمى است.

يا بى وارثى كه دو صورت داشت و در هر دو صورت بايد به جهنم بروى، چه حلال باشد و در آن بخيل باشى، چه حرام.

و يا وارث دارى كه مى پرسند: وارث تو كيست؟ اگر وارثانت باادب و با تربيت و اهل خدا باشند، بعد از مردن تو به آنها رسيده است، مى گويند: ما كه بار اين پول ها را نمى خواهيم به دوش بكشيم. به اندازه عادى، زندگى خود را اداره مى كنيم و بقيه اش را نيز خرج خدا مى كنيم. پول چه كسى را خرج خدا مى كند؟ پول كس ديگر را، نه پول خودش را.

سود بردن ديگران از ارث

 

در شهرى منبر مى رفتم، بعد از تمام شدن سخنرانى، حوزه علميه آنجا را به من نشان دادند. حدود پنج هزار متر زمين و چهارده هزار متر ساختمان بود. ساختمانى كه براى اهل علم و درس خواندن بود و خيلى هزينه شده بود. چند هزار متر ساختمان، با تمام لوازم آن زمان.

گفتند: تمام اين مدرسه را خانمى ساخته است كه اين ثروت از پدرش به او ارث رسيده است. گفته من مگر ديوانه ام كه مانند پدرم پول ها را نگهدارم و بعد از من به ديگران برسد؟ تمام اين پول ها را در راه خدا هزينه مى كنم.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: يا آن وارث، چنين وارثى است، كه در اين صورت در قيامت جلوى چشم تو، وارث تو را كه با پول تو رضاى خدا را جلب كرده است، به بهشت مى برند و حضر تعالى را جلوى چشم وارث به عنوان بخيل به جهنم مى برند.

يا نه، وارثانت افراد بى تربيت، بى دين و فتنه گرى هستند كه بعد از مردن تو، با پول تو لذت مى برند و تو در برزخ عذاب و درد بخلت را مى چشى و وارثانت با رفقا در دنيا به خوش گذرانى و معصيت و در جلسات شبانه شركت مى كنند و پول تو را خرج اين شكم نجس و شهوت نجس تر مى كند، آن گاه تو را در قيامت دو برابر عذاب مى كنند، عذاب اول براى بخل تو است، عذاب دوم اين كه با پول خود، به گناه كمك كردى. «1» اين آخر و عاقبت تمايلات است. گرچه بى مهار مى شود، ولى اين تمايلات بى مهار، در مقابل خودش جنسى به اندازه معده خودش را ندارد.

بصيرت بزرگان در برخورد با تمايلات دنيوى

 

حضرت يوسف عليه السلام همه اين ها را مى دانست و مى ديد. او عاقل، منصف و با وجدان و بيدار بود، لذا تمام تمايلات بدن را به برنامه هاى الهى محدود كرد. پنجاه سال نيز در اين دنيا صبر كرد و بعد او را از اين دنيا به آن دنيا بردند، در آن دنيا چون حدود و مرز وجود ندارد، كمربندهاى تمايلات را در آنجا باز مى كنند، كمربندهاى تمايلات همين دين است.

اين تمايلات مربوط به بدن است. تمايلات مربوط به بدن كمربندهايشان را كه باز كردند، بى نهايت مى شود، مطابق اين معده بى نهايت، جنس بى نهايت وجود

______________________________
(1)- نهج البلاغة: حكمت 416؛ «وَ قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ عليه السلام لَاتُخَلِّفَنَّ وَرَاءَكَ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيَا فَإِنَّكَ تَخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَيْنِ إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ وَ إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ فَشَقِيَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ فَكُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ وَ لَيْسَ أَحَدُ هَذَيْنِ حَقِيقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِكَ قَالَ الرَّضِيُّ وَ يُرْوَى هَذَا الْكَلَامُ عَلَى وَجْهٍ آخَرَ وَ هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الَّذِي فِي يَدِكَ مِنَ الدُّنْيَا قَدْ كَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَكَ وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَكَ وَ إِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَيْنِ رَجُلٍ عَمِلَ فِيمَا جَمَعْتَهُ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ أَوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ فَشَقِيتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ وَ لَيْسَ أَحَدُ هَذَيْنِ أَهْلًا أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِكَ وَ لَا أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَى ظَهْرِكَ فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ اللَّهِ وَ لِمَنْ بَقِيَ رِزْقَ اللَّهِ.»

دارد. روح كه ديگر خودش بى نهايت هست:

«وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ» «1»

براى تمايلات بى نهايت شما، نعمت بى نهايت وجود دارد،

«فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ» «2»

و براى تمايلات چشمى شما، براى لذت بردن از مناظر، مناظر بى نهايت زيبا وجود دارد. اين طور نيست كه منِ خدا در اينجا به شما بگويم: خود را محدود كنيد، در قيامت نيز بگويم محدود كنيد. قيامت كه دار تكليف و جاى حرام و حلال نيست.

«إنَّكُمْ اليَوم فى دارِ عَمَلٍ وَ لاحِسابٍ وَ أنتُمْ غَداً فِى دارِ حِسابٍ وَ لاعَمَل» «3» امروز روز عمل است نه حساب و فردا روز حساب است نه عمل.

تمام اين ها براى حضرت يوسف عليه السلام مانند آفتاب روشن بود و باور داشت، لذا در اوج جوانى و لذت خواهى، دعوت به گناه را پاسخ مثبت نداد. آيا مى شود ما نيز خود را كاملًا عاقلانه به قرآن و فرهنگ اهل بيت عليهم السلام محدود كنيم؟

______________________________
(1)- توبه (9): 72؛ «خدا به مردان و زنان با ايمان بهشت هايى را وعده داده كه از زيرِ [درختانِ ] آن نهرها جارى است؟ در آن جاودانه اند، و نيز سراهاى پاكيزه اى را در بهشت هاى ابدى [وعده فرموده ] و هم چنين خشنودى و رضايتى از سوى خدا [كه از همه آن نعمت ها] بزرگ تر است.»

(2)- زخرف (43): 71؛ «در آنجا آنچه دل ها مى خواهد و چشم ها از آن لذّت مى برد، آماده است.»

(3)- بحار الأنوار: 70/ 91، باب 122، حديث 63.

 

حاجى سبزوارى و كشيدن مهار نفس

 

اولياى الهى گاهى براى محدود كردن خود، چه مى كردند! كه وقتى داستان آنها را مى خوانيم، بهت زده مى شويم. من در اين قضيه اى كه مى خواهم نقل كنم، واسطه سوم هستم؛ چون نبيره دخترى مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى براى خودم تعريف كرد و با دست خودش نيز نوشته بود و لطف كرد و به من داد.

گفت: حاجى از فروش زمين هاى پدرش واجب الحج مى شود. به همسر بزرگوارش كه از او داراى يك پسر چهار ساله به نام ملّامحمد بود، مى گويد: اين بچه را در سبزوار بگذاريم و به حج برويم. از كوير سبزوار به بندرعباس مى آيند. حج در آن زمان حداقل هشت ماه طول مى كشيد.

در بندر سوار كشتى مى شوند، دو ماه روى آب بودند تا به جده مى روند و به مكه مى آيند. اعمال حج را انجام مى دهند. زمانى كه در مكه نه برقى بوده و نه آبى، و تعداد حجاج بسيار كم بود.

اعمال حج تمام مى شود، همان راه را مى آيند كه برگردند، در مسير برگشت همسرش مريض مى شود و مى ميرد. همانجا در بيابان، با كمك زنانى كه در سفر بودند، غسل مى دهند، كفن و دفن مى كنند.

حاجى تا بندرعباس مى آيد، پياده مى شود، تمام بار او نيز يك بقچه بود. اولياى خدا هميشه سبك بار و سبك بال بودند. به اين خاطر مردن آنان نيز خيلى راحت بود؛ چون چيزى نبود كه از آن دل بكنند. خانه و زندگى شان خيلى معمولى بود و هرگز دلبستگى ايجاد نمى كرد.

حاجى هر هشت سالى يك عبا عوض مى كرد. چيزى نبود كه دل آنان را ببرد.

تنها چيزى كه دل آنان را برده بود، خدا بود. ديگر دلى نداشتند كه جاى ديگرى ببرند. از بندر به كرمان مى آيد كه از راه كوير به سبزوار بيايد. حدود عصر به كرمان مى رسد. عمامه حاجى مانند روحانيون ديگر نبود، بلكه شبيه عمامه روستايى هاى سبزوار، حالت عادى داشت.

با همين بقچه به مدرسه طلبه ها مى آيد، به خادم مى گويد: به من جا بده. خادم نگاهى به او مى كند و مى گويد: جا نداريم، چون در وقفنامه اين مدرسه نوشته شده بود كه فقط اهل علم و طلبه ها مى توانند در اينجا بخوابند.

خدمتگزارى حاجى سبزوارى در حوزه علميه كرمان

 

حاجى، كشتى علم، حكمت و عرفان بود، به او مى گويد: اى خادم! من به تو راه شرعى نشان مى دهم كه مرا راه بدهى و آن اين است كه چند روزى كه اينجا مى مانم، براى كمك تو جارو مى كشم و لباس طلبه ها را مى شويم و دستشويى ها را تميز مى كنم. خادم قبول مى كند.

چنان تمايلات را محدود مى كردند، گويا اصلًا تمايلاتى نداشتند. او مى توانست نزد مرجع تقليد شهر برود، بگويد كه من چه كسى هستم، كسى كه در تمام ايران كتاب منظومه حكمت و منطق و حاشيه هاى او بر اسفار صدرالمتألهين را درس مى دهند، تا آن مرجع كرمانى، خاك كف پاى او را روى چشمش بگذارد؛ چون حاجى اهل كرامت بود و با خدا خوب زندگى و رفتار كرده بود.

حاجى از آنهايى بود كه راحت مى توانست به خدا بگويد: من شصت سال است كه حرف تو را گوش دادم، يك بار تو حرفم را گوش بده، خدا نيز قبول كند.

«عَبْدى اطِعْنى اجْعَلُكَ مِثْلى» «1»

______________________________
(1)- شجره طوبى: 1/ 33، مجلس 12؛ الجواهر السنية، كليات حديث قدسى: 709؛ «ورد في الحديث القدسيّ عن الربّ العليّ أنّه يقول: عبدي أطعني أجعلك مثلي، أنا حيّ لا اموت اجعلك حيّا لا تموت، أنا غنيّ لا أفتقر أجعلك غنيّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء يكون أجعلك مهما تشاء يكون.»

بنده من، با من باش، تا من تو را نمونه خودم قرار دهم. من به موجودى مى گويم، باش، مى شود، تو هم بگو باش، مى شود.

خادم قبول كرد. چند روز در مدرسه جارو مى كشد، لباس طلبه ها را مى شويد، مى بيند بايد بيشتر بماند تا اين نفس بيشتر ادب شده، محدودتر شود. سه سال در كرمان، خادم آن مدرسه بود. حياط و اتاق طلبه ها را جارو مى كرد، گاهى طلبه ها مى گفتند: برو نانى براى من بگير و بياور، لباس هاى ما را شستشو كن، مى گفت:

چشم.

روزى خادم به او گفت: اهل كجا هستى؟ گفت: آدرس ما را قرآن داده است:

«مِنْها خَلَقْناكُمْ» «1»

اهل خاك هستيم. گفت: آيا زن دارى؟ گفت: همسرم مرده است. گفت:

نمى خواهى ازدواج كنى؟ گفت: فكر نمى كنم كسى با اين وضع به ما زن بدهد. گفت:

من دخترى دارم، دم بخت است، ولى چون زشت است، در خانه مانده است و كسى او را نمى برد. تو بيا با او ازدواج كن.

حاجى مى بيند اين شهوت «لله» است، قبول مى كند. حاجى بعدها از اين دختر، دو پسر و دو دختر پيدا كرد: نوريه و حوريه خانم، عبدالقيوم و يك پسر ديگر كه هر چهار نفر فيلسوف، عارف، حكيم و مفسر قرآن شدند.

پاسخ آيت الله كرمانى توسط حاجى سبزوارى

 

بعد از سه سال، روزى حياط را جارو مى كرد، ديد آيت الله سيد جواد كرمانى «2»، براى طلبه ها كتاب «منظومه حكمت» خود حاجى را مى گويد: چون

______________________________
(1)- طه (20): 55؛ «شما را از زمين آفريديم.»

(2)- السيد جواد الكرمانى: من فحول العلماء المتبحرين كان من المروجين للدين و الذابين عن حياضه و الداحضين لبدع المبطلين اظهر قبائح الحاج كريم خان ترجمه فى «المآثر و الآثار» صفحه 153 و وصفه بقوله عالم ربانى و اوحدى بلاثانى و ذكر ان السلطان بنى لاصحابه. مدرسة فى كرمان و قال سيدنا فى «التكملة» انه من ارحام سيدنا الاستاذ الميرزا محمد حسن الشيرازى و له مصنفات و له ابن عم انغمر فى علوم الحكمة و توفى بعد الثلمائة. (طبقات اعلام الشيعة: 1/ 317، شماره 651)

كتابش، كتاب درسى بود. همان طور كه جارو مى كرد، به درس استاد گوش داد، ببيند استاد كتاب او را كه در سبزوار نوشته است، چگونه درس مى دهد.

اشكال درسيى به وجود آمد، حل نشد، درس تمام شد، آيت الله سيد جواد از مدرسه بيرون آمد كه به خانه برود. حاجى به دنبالش تا كوچه آمد، گفت: آيت الله! درست است كه من خادم مدرسه و جاروكش هستم، توالت ها را تميز مى كنم و لباس طلبه ها را مى شويم، اين اشكالى كه در درس، در اين كتابى كه درس مى دادى پديد آمد، من خادم هستم، ممكن است قبول نكنيد، اما فكر مى كنم جوابش اين باشد.

گفت: برو آقا، برو جارو بكش. خادم را به علم فلسفه و حكمت متعاليه چه كار؟

بعد به خانه مى رود و در مورد آن جواب فكر مى كند، مى بيند اين جواب، جواب ملاصدرا است. با خود مى گويد: آيا سواد اين خادم به اندازه ملاصدرا و حاج ملاهادى سبزوارى است؟

از آن طرف، حاجى آمد و به خادم گفت: من مى خواهم با همسر به شهر سبزوار بروم. بار را بست و رفت. آيت الله سيد جواد، خادم خود را فرستاد، گفت: سريع به مدرسه برو و اين خادم را بردار و بياور، ببينم او كجا درس خوانده است. خادم آيت الله سيد جواد آمد و به خادم مدرسه گفت: آن خادمى كه به تو كمك مى كرد كجاست؟ گفت: همسرش را برداشت و رفت.

 

كرامات اخلاقى حاجى سبزوارى

 

سه سال بعد، دو تن از طلبه هاى همان مدرسه درسشان در كرمان تمام مى شود، با هم قرا مى گذارند كه به سبزوار بيايند و ادامه درس را در خدمت حاج ملاهادى سبزوارى بخوانند. روزى كه وارد سبزوار مى شوند و به مدرسه آنجا مى روند، مى بينند عجب شور و نشاطى بين طلبه هاست، حاجى نشسته و دارد درس مى دهد. نگاه مى كنند، مى بينند اين همانى است كه سه سال در مدرسه آنها توالت ها را مى شست و جارو مى كرد و آنها به او مى گفتند: برو نان بگير و بياور.

حاجى پشت به ديوار نشسته بود. طلبه هاى سبزوار هم رو به حاجى بودند، آن دو نفر را نمى ديدند. حاجى به آنها اشاره كرد كه همانجا بنشينيد. درس كه تمام شد، آمد و هر دوى آنها را در آغوش گرفت و احوال همه طلبه ها را پرسيد. بعد به آنها گفت: تا زنده ام، راضى نيستم كه از قضيه كرمان به احدى حرفى بزنيد. من آنجا ايستادم تا اين نفس سركش را ادب كنم. اين كار من نيز تعريف كردن ندارد. به چه كسى مى خواهيد بگوييد؟

اين بدن، با اين روح، از سرعت نور نيز سريع تر به طرف خدا مى رود. من ده روز، هر روز از صبح تا اذان ظهر بر سر قبرش مى رفتم، مى ديدم از روستاهاى دور سبزوار، خانم ها بچه هاى مريض خود را كنار قبر حاجى مى آورند، با انگشت، گرد و غبار روى قبر حاجى را برمى داشتند و به مريض خود مى ماليدند. به خدا قسم! مى گفتند:

تا به روستا برويم، مريض ما خوب شده است و خوب هم مى شد.

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

 

آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند «1»

     

 

ما مانند فلز مس هستيم، كه نظرى كيميايى مى خواهيم كه ما را طلا كند.

______________________________
(1)- حافظ شيرازى.

 

 

حسن ظن به استجابت دعا

 

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: دشمن ترين دشمنان خدا، ابليس است.

مى فرمايد: خدا در قرآن فرموده: ابليس دست خود را دراز كرد و گفت: من خواسته اى از تو دارم، دعا كرد، گفت:

«أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» «1»

عمر مرا تا قيامت ادامه بده، من نميرم، خطاب رسيد: دعاى تو را مستجاب كردم، عمر تو طولانى شد. بعد امام عليه السلام مى فرمايد: تو كه دعاى دشمن ترين دشمنانت را مستجاب كردى، دعاى ما را مستجاب نمى كنى؟ «2»

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه