او مردى سياه چهره از سرزمين سودان بود كه ساليانى دراز به عنوان برده و غلام در اختيار ثروتمندان قرار داشت و براى آنان كارهاى پر مشقت و با زحمت انجام مى داد ولى در چنان فضايى از انجام تعاليم الهى و پند واعظان و حكمت حكيمان غافل نبود .پس از اين كه از قيد بندگى آزاد مى شود ، به نشست با عالمان و پاكان و خردمندان و دينداران واقعى همت مى گمارد تا جايى كه از آن چهره ملكوتى و مؤدب به آداب الهى نقل شده كه به فرزندش فرمود :شمار اين گونه انسان هاى والايى كه با آنان معاشرت و همنشينى داشتم به حدود چهار هزار نفر مى رسد .نفس پاك آن معاشران و روش و منش انسانى آن رفيقان نيك سيرت و اخلاق و خوى آن همنشينان ملكوتى خصلت ، چنان در وى مؤثر افتاد كه قلب با صفا و پاك و آيينه صفت خود را به طور مستقيم شايسته دريافت حكمت الهى از ناحيه حريم حضرت حق شد .وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ . . .و به راستى ما به لقمان حكمت عطا كرديم . . . علاوه بر اصول حكمتى كه حضرت حق در قرآن مجيد از او نقل كرده ، اهل بيت (عليهم السلام) هم از او حكمت هاى پر ارزشى روايت كرده اند از جمله :فرزندم ! از دنيا پند و عبرت بگير و آن را براى اين كه جيره خور مردم نشوى ترك مكن و تا جايى وارد دنيا شو كه به آخرتت زيان نزنى .فرزندم ! دنيا دريايى است پر عمق ، عالمان بسيارى در آن غرق شده اند ، بايد كشتى تو در آن تقوا و پرهيزكارى و مال التجاره اى كه كشتى ات را پر مى كند ايمان و بادبانش توكل و ناخدايش عقل و قطب نمايش دانش و بصيرت و سكّان و مايه آرامشش صبر باشد.فرزندم ! از شبانه روز ده ساعت براى شخص خود سهمى قرار ده كه در آن به كسب علم و دانش بكوشى.فرزندم ! با ستمگر هم سفر مباش و با او رفاقت و معاشرت مكن ، با فاسق و بدكار به دوستى بر نخيز و با متهم ، همنشين مباش .فرزندم ! دين چون درخت است ، ايمان به حق آبى است كه آن را مى روياند ، نماز ريشه آن است ، زكات ساقه هايش ، دوستى و رفاقت براى خدا شاخه هايش ، اخلاق نيك برگ هايش ، دورى از حرام ميوه هايش ، چنانكه درخت با ميوه خوب كامل مى گردد ، دين هم با دورى از كارهاى حرام كامل مى شود » .امام صادق (عليه السلام) درباره او مى فرمايد :لقمان مردى بود در كار و عمل براى خدا نيرومند و در مسير حق پرهيزكار ، غرق در سكوت ، آراسته به وقار ، دقيق ، آينده نگر ، تيزبين ، پندآموز ، بى خشم و غصب ، به دور از شوخى ، حل كننده نزاع و اختلاف مردم.
معاشرت معنوى مقدس اردبيلى
انسان از طريق تقويت ايمان و تقوا و عبادت و خدمت مى تواند به جايى برسد كه خود را در محضر معنوى اولياى الهى حاضر كند و از انفاس قدسيه آنان بهره مند گردد .حضور فيزيكى اين گونه چهره هاى ملكوتى در فضاى حيات لازم نيست بلكه معرفت و شناخت آنان و تجلى دادن مقام نورانى آن بزرگواران در قلب و آشنايى با روش و منش و فرهنگشان در رشد و تكامل انسانى ، كافى است .مقدس اردبيلى از چهره هاى برجسته اى است كه راه شناخت و معرفت به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و امامان (عليهم السلام) را طى كرد و حقيقت نورى آنان را در قلب پاكش تجلى داد و با رنگ گرفتن از فرهنگ و اخلاق آنان به مقاماتى بس بلند و درجاتى بس عالى رسيد .يكى از شاگردان با تقوا و درستكارش مى گويد : نيمه شبى استاد را ديدم عبا به سر كشيده به سوى حرم مطهر امام موحدان و نور دل عارفان و مولاى عاشقان امير مؤمنان على (عليه السلام) در حركت است .با توجه به اين كه همه درهاى صحن بسته بود و نهايتاً درهاى حرم مطهر هم به وسيله كليدداران قفل شده بود ، از رفتن استاد به سوى حرم شگفت زده شدم ، تصميم گرفتم بى خبر دنبال استاد حركت كنم تا ببينم داستان استاد در اين وقت شب و رفتنش به سوى حرم از چه قرار است ؟ !استاد به درب بسته صحن رسيد ، در به روى او باز شد ، به سوى حرم رفت ، در حرم هم به روى او گشوده شد ، وارد حرم گشت ، خطاب به مولاى خود نمود كه در چنين و چنان مسأله فقهى مشكل دارم ، اى حلال مشكلات ! مشكلم را بگشاى .از ميان ضريح ندايى با محبت به گوش رسيد كه : به سوى مسجد كوفهبرو فرزندم مهدى را در آنجا ملاقات مى كنى ، مشكل فقهى خود را با او درميان بگذار كه او براى تو حل خواهد كرد .
معاشرت معنوى وحيد بهبهانى
وحيد بهبهانى از شخصيت هاى بى نظير شيعه و از عالمان بسيار برجسته اى است كه در اوج فرهنگ مكتب اخبارى گرى به فرياد فقه استوار شيعه رسيد و آن را از لابه لاى طوفان آن مكتب نجات داد .او در عصر پادشاهى فتحعلى شاه قاجار مى زيست و به شدت مورد احترام و محبت آن پادشاه بود .شاه ايران كه از هر وسيله و دستاويزى براى اعتبار خود بهره مى جست ، سه بار به محضر آن چهره با عظمت و مرجع كم نظير نامه نوشت كه از حوزه عراق خارج و به ايران منتقل شود و هر بار وحيد بهبهانى از پاسخ شاه امتناع مىورزيد .هنگامى كه اصرار شاه براى رفتن ايشان به ايران شدت گرفت ، وى در ميان شاگردان برجسته خود شش نفر از جمله آيت حق ، صاحب كشف و كرامت علامه بحر العلوم سيد مهدى طباطبايى را انتخاب كرده ، با خود به عنوان شاهد به حرم مطهر اميرالمؤمنين على (عليه السلام) برد و در حضور آن بزرگواران به اميرمؤمنان (عليه السلام) عرضه داشت : شاه ايران با اصرار از من درخواست كرده كه حوزه را رها كنم و رهسپار ايران گردم و آنجا به درس و بحث مشغول شوم و من در كنار اصرار و پافشارى او دو دل و متحير شده ام و از انتخاب رفتن و ماندن درمانده گشته ، راه به جايى نمى برم ، از محضر مبارك حضرتت مى خواهم كه مرا در اين مسأله راهنمائى كنى .همه آن شش نفر شنيدند كه از درون ضريح ندا آمد : « لا تخرج من بلادنا » ، وحيد از شهرهاى ما بيرون نرو و در اين منطقه كنار ما اقامت دائم داشته باش .
بر گرفته از کتاب معاشرت استاد حسین انصاریان