از برنامه هاى بسيار عالى و مفيد اسلام پيكار و جهاد با دشمنان خداست كه براى حفظ و پايدارى دين و دفاع از ملك و ملت و جانبدارى از كودكان و زنان و مردان مستضعف بر كسانى كه واجد شرايط هستند ، واجب است .خداى مهربان پيكار كنندگان با دشمنان را نسبت به آنان كه از پيكار سستى مىورزند با پاداش عظيم برترى داده است .. . . فَضَّلَ اللهُ الُْمجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرَاً عَظِيماً .... و جهادكنندگان را بر خانه نشينانِ بى عُذر به پاداشى بزرگ برترى داده است .اميرالمؤمنين على (عليه السلا در لحظات پايانى عمرش به خاطر عظمت جهاد و سودى كه در دنيا و آخرت براى مجاهدان دارد به فرزندانش و به همه مؤمنان تا قيامت وصيت كرده :« الله الله فِى الجهادِ بِأموالِكُمْ وَأنفُسكُمْ وألسِنَتَكُم ».خدا را خدا را در جهاد به اموال و جان ها و زبان هايتان .با توجه به اين حكم واجب حق و اين برنامه عظيم اسلامى ، مؤمنان به سرپرستى و رهبرى پيامبر بزرگ (صلى الله عليه وآل به جانب تبوك براى پيكار با دشمنان دين و مردم رهسپار شدند . گروهى از منافقين و سه نفر انسان مؤمن به نام كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه از همراه شدن با پيامبر (صلى الله عليه وآل و رفتن به سوى جبهه حق عليه باطل امتناع ورزيدند .داستان تخلف اين سه مؤمن را از زبان يكى از آنان يعنى كعب بن مالك بشنويد :من در زمانى كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآل به سوى تبوك حركت كرد ، از قدرت و قوتى بالا كه از شرايط حضور در جهاد بود برخوردار بودم ، مخارج خانه و هزينه جنگ مناسب با زندگى ام برايم فراهم بود ، پيش خود مى گفتم فردا به سوى تبوك مى روم ، پس فردا حركت مى كنم ولى به تدريج سستى به خرج دادم و در مدينه ماندم و خود را با دست خود از فيض عظيم جهاد محروم كردم .در همان ايام هلال بن اميه و مرارة بن ربيع را كه هر دو مانند من از رفتن به جنگ خوددارى كرده ، از پيامبر تخلف داشتند ، ملاقات نمودم ، هر سه با هم هر صبح به بازار مى رفتيم و كارى هم در امور خريد و فروش انجام نمى داديم ولى با يكديگر وعده مى گذاشتيم كه به سوى جنگ برويم ولى به وعده وفا نمى كرديم .زمان را به امروز و فردا گذرانديم تا آمدن پيامبر (صلى الله عليه وآل را به مدينه خبر شديم در حالى كه از كرده خود پشيمان بوديم .به استقبال رسول خدا (صلى الله عليه وآل رفتيم ، بازگشتش را همراه با سلامت تهنيت گفتيم و بر حضرتش سلام داديم ، نه اين كه پاسخ سلام ما را نداد بلكه از ما روى برگردانيد ، به برادران مجاهدمان سلام داديم ، آنان هم به پيروى از پيامبر (صلى الله عليه وآل به ما جواب سلام ندادند !اين خبر به خانواده ما سه نفر رسيد ، آنان هم با ما قطع رابطه كرده ، از سخن گفتن با ما امتناع نمودند !به مسجد رفتيم كسى به ما سلام نكرد و سخن نگفت ، زنان و همسرانمان به محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآل آمدند و گفتند : شنيده ايم به شوهران ما غضب كرده ، بر آنان خشم گرفته اى آيا از آنان جدا شده ، كناره گيرى كنيم ؟ حضرت فرمود : جدا نشويد ولى آنان را به خود راه ندهيد .ما هنگامى كه ورود چنين حادثه اى را به زندگى خود ديديم و بلاى مبارزه منفى را با همه وجود احساس كرديم ، به خود گفتيم : مدينه جاى زندگى ما نيست ، پيامبر (صلى الله عليه وآل و مؤمنان و اهل و عيالمان با ما سخن نمى گويند و رابطه خود را با ما بريده اند ، هر سه به جانب اين كوهى كه مشرف به مدينه است برويم و در آنجا بمانيم تا جايى كه يا خدا توبه ما را بپذيرد يا بميريم !هر سه به سوى آن كوه رفتند ، پيوسته روزه بودند ، خانواده آنان برايشان غذا مى آوردند و در كنارى قرار مى دادند و بدون اين كه با آنان سخن گويند روى از آنان بر مى تافتند ، مدتى طولانى به اين حال بودند ، شب و روز گريه مى كردند و از خدا درخواست آمرزش مى نمودند ولى از پذيرش توبه آنان ، خبرى به ميان نمى آمد .كعب به دو دوستش كه مشوق تخلف از جنگ بودند گفت : خدا و پيامبرش (صلى الله عليه وآل و برادران مؤمن ما و اهل و عيالمان بر ما خشم گرفته اند و با ما سخن نمى گويند ، علت اين كه توبه ما پذيرفته نيست اين است كه ما بر يكديگر چون خدا و پيامبر و مؤمنان خشم نگرفته ايم .بر اين اساس در نيمه شب از يكديگر جدا شدند و سوگند خوردند كه با يكديگر سخن نگويند مگر اين كه توبه آنان پذيرفته شود يا بميرند ، سه شبانه روز به اين حال به سر بردند ، شب سوم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآل در خانه ام سلمه بود اين آيه نازل شد : وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الاَْرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ .و نيز رحمتش شامل حال آن سه نفرى بود كه با بهانه تراشىِ واهى از شركت در جنگ بازمانده بودند و همه مسلمانان به دستور پيامبر با آنان قطع رابطه كردند تا جايى كه زمين با همه وسعت و فراخى اش بر آنان تنگ شد و از شدت غصه ، اندوه و عذاب وجدان دل هايشان هم در تنگى و مضيقه قرار گرفت ، و دانستند كه هيچ پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست ; پس خدا به رحمتش بر آنان توجه كرد تا توبه كنند ; زيرا خدا بسيار توبه پذير و مهربان است .
بر گرفته از کتاب معاشرت استاد حسین انصاریان