قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

انسان غربى


قوانين و قواعد بى مايه كليسا، و قدرت مطلقه اربابان آيين تحريف شده انجيل، به تدريج مردم مغرب زمين را در جدا شدن از همه امور معنوى، و بدبين شدن به خط دين، و گرايش به مسائل مادى در تمام زمينه هاى حيات، و ميدان دادن به شهوات و آمال، و آزادى بى قيد و شرط، و در يك كلمه خود فراموشى كه ميوه، بسيار تلخ خدافراموشى است، آماده كرد. برنامه هاى كليسا كه هيچ گونه هماهنگى با فطرت و نيازهاى معنوى انسان نداشت و جنايات اربابان كليسا به جان و مال و ناموس انسان، باعث گرايش انسان به فراورده هاى عقل تنها، و تكيه كردنش به علوم تجربى شد. انسان در مغرب زمين دريافت هاى خود را ملاك حق و باطل قرار داد، و خود بت خود گشت. فكر مى كرد علوم تجربى و امور حسّى، و محصولات عقل جزئى مى تواند ته تمام نيازهاى مادى و معنوى او پاسخ دهد، ولى گذشت زمان به او ثابت كرد كه اين مجموعه، ظاهرى غذاى كاملى براى او نيست. به خيال اينكه شكستن قيود و شروط اخلاقى، و دست برداشتن از حالات انسانى، و آزاد گذاشتن شهوات و اميال، و باز گذاشتن دست غرائز، او را سير و سيراب خواهد كرد، وارد اين ميدان وحشتناك شد، و در نتيجه خود را با آفات و بلاهايى دچار ساخت كه امروزه از دست خودش بجان آمده، و پوچى و بى هدفى، خلأ سنگين باطنى او را آزار مى دهد. احساس پوچى و پوكى در سنين بالا در مرد و زن غربى بيش از سنين پايين حس مى شود. پيرمردان و پيرزنان مغرب زمين اگر دست به خودكشى نزنند، و اگر دچار جنون نشوند، در كمال افسردگى بسر مى برند، و هر لحظه در انتظار مرگ هستند، تا سايه شوم حيات را از سر خود باز كرده، و با تبديل شدن به خاك گور به خيال خودشان براى هميشه راحت شوند، ولى نسل جوان غرب به خاطر شور و هيجان جوانى كمتر احساس پوچى و پوكى كرده، و دراين سنين دلخوش به انواع لذات و شهواتند آنان هم پس از فروكش كردن هيجانات جوانى، و از كار افتادن ابزار شهوات، ورشكسته شدن بدن، به همان كاروانى كه احساس پوچى و بى هدفى آنان را در رنجى جانكاه فرو برده وارد مى كند و به افسردگى يا جنون، يا خودكشى دچار مى سازد. محصول خدا فراموشى غربى ها خودفراموشى، و محصول خودفراموشى روى آوردن به عقل جزئى و علوم تجربى، و نتيجه روى آوردن به عقل جزئى و علوم تجربى غرق شدن در منجلاب لذات حيوانى، و شهوات غريزى و پس از آن دچار شدن به پوكى و پوچى، و افتادن در بند افسردگى شديد، يا بيمارى روانى و يا خودكشى است. من تمام اين مسائل رادر طول سفرهاى مكررى كه به اروپا داشته ام از نزديك لمس كرده، وبا صحبت هاى مفصلى كه با مرد و زن غربى داشته ام دريافت نموده ام. تعدادى انگشت شمار از دانشمندان غربى امثال كارل فرانسوى، و دى لانزاد فاستو، كه برقى كم سو از بيدارى و بينايى در وجودشان جلوه كرده، به اوضاع وحشتناك حيات در غرب پى برده و فريادشان از فاجعه و بلايى كه بر انسان غربى آمده بلند شده، و غرب را نسبت به خود فراموشى هشدار داده، و عاقبت بسيار خطرناكى را براى تمدن غرب و بندگان و بردگان آن تمدن پيش بينى كرده اند. آنان مى گويند:
1ـ تمدن جديد كه واقعيات و حقايق و نصوص اصيل و محكم قديم را لغو كرده، ناچار است مجموع بلاهايى كه به سرش آمده با خوديت خود اندازه گيرى كند، كه اين اندازه گيرى بدون ترديد نمى تواند مقياس شناخت حق از باطل گردد، از اين جهت بشر غربى چاره اى براى علاج دردهاى خطرناك فردى و اجتماعى، و ظاهرى و باطنى خود نمى بيند، و خود را در اين زمينه دچار بن بست مشاهده مى كند!
2ـ انسان غربى امكانات و مواهب مادى و زمينى را مالك است، ولى از يك چيز با تمام وجود عاجز مى باشد، و آن خودشناسى و تأمّل در باطن خويش است، و تنها همين موضوع براى اثبات پوچى درخشندگى كاذب تمدن جديد كافى است.
3ـ بدون ترديد غربى ها از هوش و درك قابل قبولى برخوردارند، ولى شك نيست كه از حيث آشنايى با حكمت عملى، و حيات معنوى فقيرترين مردم روى زمين اند!
4ـ تمدن غربى اگر غربى ها را مبتلا به خوردن مشروبات الكلى و گوشت خوك و انواع مواد حرام نموده، و به اعمال جنسى و شهوات بى قيد و شرط مبتلا كرده، به خاطر اين است كه غربى بجاى خويشتن جويى در پى فراموشى و هدر ساختن خويشتن خويش است، اغلب كارهاى بزرگ و قهرمانى و حتى اعمال نيك غربى و چيزى جز محصول فراموشى و بيهودگى نيست، قدرت عملى او بر اكتشاف و
اختراع، و تهيه وسايل جنگى ناشى از فرار غربى از خويشتن است نه قدرت و تسلّط استثنائى بر خود.
5 ـ ترس از تنهايى و سكوت، وحشت از خلأ باطن و درون و توسل به پول، غربى را از شنيدن نداى باطن عاجز ساخته، و انگيزه فعاليت مداوم او همين امور است.
6 ـ محرك وى در جهانگشايى، ناتوانى او در حكومت به خويشتن است، به همين علت غربى پديد آورنده آشوب و فساد در سراسر دنياست.(1)
ذلّت و زبونى انسان در غرب، و در هم شكستن شخصيت او ناشى از آن است كه نتوانسته حقيقت وجود خود، و ارزش گوهر شخصيت خويش را دريابد، انسان در مدرسه غرب به خيال خودش حيوانى مانند ساير حيوانات است، و ارزش او مانند و برابر ارزش موجودات زنده ديگر روى زمين است. به نظر غربيان از آنجا كه ميزان و مقياس ارزش هر موجود در نظام تطور و شبكه نشو و ارتقاء، پايدارى و بقاء است، بنابراين همگى موجودات زنده كه غربال انتخاب طبيعى باقى مانده، و در مبارزه حيات ياراى مقاومت آورده اند، از نظر ارزش برابرند. معناى اين ارزيابى اين است كه گاو و مورچه، پلنگ و روباه، الاغ و خرگوش، « انسان اسلامى »     مار و عقرب، گرگ و سگ، كلاغ و خوك و انسان و شتر در يك ارزش و مقياسند!! انسان غربى كه با تمام وجود مغرور فراورده هاى علمى و تمدن شده، در تشخيص ارزش و موقعيت خود دستخوش خبط و اشتباه گشته، و در شناخت حقيقت راه خطا رفته، تا آنجا كه خود را به سطحى برابر با مورچه و موش فرو كاسته!! انسان غربى بااثر گرفتن از افكار دانشمندان ملحد خود از دايره نفوذ و حمايت حضرت حق و ولايت و حاكميت پروردگار بيرون رفت، و تصورش اين بود كه با خروج از مدار توحيد به خوشبختى موهومى كه فرض كرده بود مى رسد، در حالى كه پس از بيرون رفتن از حوزه نفوذ ربوبيت حق به چنگ شياطين و خدايان مجعول و موهوم گرفتار شد، و دامن به انواع مفاسد و معاصى آلوده كرد. فشار اربابان كليسا به مردم، و قانع نبودن روح انسان در برابر آيين كليسا، و فعاليت هاى مرئى و نامرئى يهوديان اروپا به خصوص سردمداران صهيونيست در اوضاعى كه امروز غربيان گرفتار آن هستند تأثير به سزا داشت. امروز درصد بالاى از مردان و زنان غربى به خاطر خدا فراموشى دچار خود فراموشى سختى هستند، و اين خودفراموشى اگر علاج نشود، به فاجعه اى عظيم در جهت نابودى انسان و تمدن او خواهد انجاميد.

بر گرفته از کتاب لقمان حکیم استاد حسین انصاریان

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه