قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

هدايت در پيروى از على عليه‏السلام‏


پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله طبق روايات درجه اول اهل تسنن و بعد روايات شيعه، بيست و سه سال، در مكه و مدينه، مى فرمود:

«يا على! انت وصيى و وزيرى و قاضى دَينى و خليفتى، لحمك لحمى و دمك دمى، سلمك سلمى و حربك حربى»

حدود هشتاد و پنج روايت جمع كرده ام كه علماى اهل تسنن نيز نقل كرده اند، «2» كه پيغمبر صلى الله عليه وآله به على عليه السلام فرمود: بعد از من، تو خليفه من هستى.

هشتاد و پنج روايت، كم نيست. در معتبرترين كتاب هاى آنها نوشته شده است.

خدا به كسانى كه اين روايات را جمع كرده اند، جزاى خير دهد، چون انصاف به خرج دادند. فرمود: بعد از من، تو جانشين من هستى، نه اين كه سى سال بعد از من، خليفه هستى، يعنى از زمانى كه من از دنيا رفتم، تا تو زنده هستى، خليفه من هستى. در گرماى پنجاه درجه كوير غدير خم پياده شد و فرمود: گروه هايى كه به طرف مدينه، شام، يمن و مصر رفته اند سريع برويد آنها را برگردانيد. كسانى كه نيامده اند، صبر مى كنيم تا برسند. چرا اين موضوع را در مكه نفرمود؟ كه اى صد هزار حاجى! امسال سال آخر عمر من است. آنها را نگه مى داشت و حرف خود را مى زد و معرفى مى كرد.

چون آيه انتخاب، در ميان جمع در غدير خم نازل شد كه پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمودند:  رفته ها را برگردانيد، بمانيد تا عقب ماندگان نيز به ما برسند. ظاهرا سه شبانه روز در آن بيابان بودند تا همه جمع شدند. اولين بارى بود كه در بين يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر، يكى منبر دو ساعته رفته بود. تمام منبرهاى حضرت نيز در اين بيست و سه ساله، چند دقيقه اى بوده است، حتى خطبه هاى نماز جمعه حضرت صلى الله عليه وآله. ايشان دو ساعت صحبت كردند و بعد دست على عليه السلام را بلند كرده، معرفى كردند. بعد از بيست و سه سال، براى اولين بار بود كه حضرت دو ساعت صحبت مى كردند و نفرين كردند. اين امتياز پيغمبر صلى الله عليه وآله ما است، من به سراغ آيات قرآن بروم كه براى شما ثابت بشود كه اين امتياز براى ايشان است:

حضرت نوح عليه السلام در نهايت حوصله اش تمام شد و به خدا گفت:

«رَّبّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَفِرِينَ دَيَّارًا»  يك نفر را باقى نگذار و همه را نابود كن. خدا نيز نابود كرد.

اما بيست و سه سال، با هشتاد جنگى كه به او تحميل شد، بسيارى از ياران او را كشتند، دندان و پيشانيش را شكستند، گاهى عبا به دور گردنش مى پيچيدند و با چوب به جان او مى افتادند كه ابولهب مى گفت: برادر زاده من مرده است، چرا مرده را مى زنيد، رهايش كنيد.

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه