كثرت عبادت
ابن عباس مىگويد: حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: در روز قيامت منادى ندا مىكند: كجاست زينالعابدين؟ پس گويا مىبينم فرزندم على بن الحسين در آن هنگام با تمام وقار، صفوف اهل محشر را بشكافد و بيايد .آن حضرت را ذوالثفنات مىگفتند زيرا بر اثر كثرت سجده، پيشانى و دو كف دست و زانوهاى وى پينه مىبست و سالى دوبار آنها را مىبريدند .در قرائتحمد به آيه «مالك يوم الدين» كه مىرسيد، بسيار تكرار مىنمود و چون به سجده مىرفت، سر برنمىداشت تا عرق مباركش جارى مىشد . شبها را به عبادت مىگذراند و روزها روزه دار بود . چون ماه رمضان مىشد، تكلم نمىكرد مگر به دعا و تسبيح و استغفار. آن حضرت بر تربت امام حسين عليه السلام سجده مىكرد.
در هنگام وضو وقتى مىخواست وارد نماز شود، لرزه بر اندام حضرت مىافتاد . چون از اين حالتسؤال مىكردند، مىفرمود: مگر نمىدانيد با چه عظيمالشانى مىخواهم مناجات كنم. فرزند حضرت به زمين افتاد و دستش شكست، سر و صداى زيادى به وجود آمد تا دست طفل را بستند . حضرت كه در عبادت بود، متوجه نشد .و يا اينكه خانه آتش گرفت، در حالى كه حضرت در سجده بود، فرياد بلند شد و بالاخره آتش را خاموش كردند; حضرت توجهى نداشت . بعد كه سؤال كردند: چه چيز شما را غافل كرده بود؟ فرمود: آتش بزرگ قيامت مرا از آتش اندك دنيا غافل كرده بود.
عفو و بخشش
مردى از خويشاوندان حضرت به وى دشنام داد . حضرت چيزى نگفت . چون آن مرد رفت، حضرت به اهل مجلس فرمود: شنيديد سخن او را؟! حال دوست دارم با من بياييد تا جواب مرا نيز بشنويد . حضرت در بين راه مىخواند: «والكاظمين الغيظ والعافين عنالناس والله يحب المحسنين» چون به در خانه آن مرد رسيد، او را صدا زد، وى مهياى جنگ بيرون آمد . امام فرمود: اى برادر! تو آمدى و به من نسبتهايى دادى; پس اگر آنچه از بدى گفتى، در من است; از خداوند مىخواهم كه مرا بيامرزد و اگر در من نيست، تو را بيامرزد .آن مرد چون چنين شنيد، ديدگان حضرت را بوسيد و عرض كرد: آنچه گفتم، در تو نيست و من به اين بديها سزاوارترم .
مروت و جوانمردى
چون اهل مدينه بيعتيزيد را شكستند و عامل او و بنىاميه را بيرون كردند، «مروان» نزد عبدالله بن عمر آمد و از او اجازه خواست تا زن و فرزندانش را نزد او بگذارد كه آسيبى به آنان نرسد; او قبول نكرد . مروان نزد امام زينالعابدين عليه السلام آمد با آن همه ظلمى كه وى به آن حضرت و پدرش امام حسين عليه السلام روا داشته بود، امام پذيرفت و آنان را از مدينه به «ينبع» برد و به قولى همراه پسرش عبدالله به طائف فرستاد .
يك نمونه از معجزات امام سجاد عليه السلام
زهرى مىگويد: در خدمت امام زين العابدين عليه السلام بودم كه يكى از شيعيان اظهار داشت: چهارصد درهم قرض دارم . و مطالبه پول نمود . حضرت فرمود: «كدام محنتبزرگتر از اينكه انسان برادر مؤمن خود را پريشان و مقروض ببيند و نتواند گرفتاريش را برطرف نمايد .» چون مردم متفرق شدند، يكى از منافقان گفت: «عجب است! يك بار مىگويد: زمين و آسمان مطيع ماست و بار ديگر مىگويد: از اصلاح حال برادر مؤمن خود عاجزيم!» آن مرد ناراحتشد، به خدمت حضرت رسيد و جريان را بازگو كرد .
حضرت فرمود: «خداوند مشكل تو را حل نمود .» آنگاه كنيزش را امر فرمود كه هرچه براى افطار آن حضرت مهيا نموده، به آن مرد بدهد . كنيز دو قرص نان جو خشك آورد . حضرت فرمود: «بگير اين نهار را، كه در خانه ما غير از اين چيزى نيست ولكن خداوند به بركت آن تو را نعمت و مال بسيار خواهد داد .» مرد نان را گرفت و به بازار آمد ولى با خود فكر مىكرد اين نان كه نه دندان به آن كار مىكند و نه كسى مىخرد .
در همين حال، ماهى فروشى را ديد كه يك ماهى برايش باقيمانده و كسى نمىخرد . ماهى را با يك نان عوض كرد و با نان ديگر مقدارى نمك خريد و به خانه آمد كه ناگاه هر دو فروشنده، نانها را آوردند و گفتند: خورده نمىشود ولى ماهى و نمك را به تو بخشيديم .شكم ماهى را پاره كرد، دو دانه مرواريد بسيار گرانبها و ناياب در شكم آن بود . چيزى نگذشت كه فرستاده امام آمد و گفت: امام مىگويد: «خداى متعالى مشكل تو را حل نمود; اكنون طعام ما را برگردان كه به غير از ما كسى آن را نمىخورد .»
منبع : پایگاه حوزه