قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ابوذر و ثمره صبر بر بلايا


ابوذر جلوى چشمش بچه اش ذر از گرسنگى مى ميرد، خودش هم از گرسنگى مشرف به موت مى شود، دخترش مى آيد سرش را به دامن مى گيرد كه آخرين لحظات نفس هاى پدر است لب ها تكان مى خورد ولى ديگر جوهره صدا ندارد، حس مى كند كه با يكى حرف مى زند مى بيند كه پدر مى گويد:

«عليه السلام، منه السلام، له السلام، عليه السلام»

و يك شادى در چهره اين پدر پيداست.

دختر او مى گويد: بابا با كى صحبت مى كنى؟ در اين بيابان كه كسى نيست.

پدر مى گويد: دخترم ملك الموت است، آمده مرا ببرد، اما خدا گفته قبل از آوردنش سلام مرا برسان، من دارم جواب سلام مولايم را مى دهم. اين بيابان تلخ است، اين گرسنگى تلخ است، اگر هم تلخ باشد كه همه اين تلخى ها به آن يك دانه سلام محبوب مى ارزد.

اما همه شيرينى هاى دنيا به اين نمى ارزد كه دم مرگ پروردگار عالم بفرمايد:

«كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَهٌ هُوَ قَاءِلُهَا وَ مِن وَرَاءِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ »  ملائكه! به دهانش بزنيد كه با من حرف نزند، به اين كه نمى ارزد، اما اگر تلخ باشد يعنى اولياى خدا كه تلخى حس نمى كردند اگر براى ما كم ظرفيت ها آزمايش ها تلخ باشد اين تلخى به آن سلام آخر مى ارزد اين تلخى به آن تعارف روز قيامت كه:

«ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنين »  بندگان من! به بهشت من خوش آمديد، سلام بر شما، ايمنى بر شما، امنيت بر شما، مى ارزد.

 

 

 


منبع : پايگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه