قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ثمره اتصال و انفصال

ثمره توجه به حقيقت مهرورزى و ايجاد و ابراز مهر و محبت ، اتصال به حضرت محبوب و تبديل جان انسان به دريايى از فضيلت و معرفت و ايمان و آگاهى و رسيدن به سعادت و خوشبختى و نتيجه بى توجهى نسبت به آن جهل و نادانى و فسق و فجور و ظلم و كينه و ضلالت و گمراهى خواهد بود .تاريخ شاهد چهره هاى مختلفى بوده است كه با اتصال به منبع مهر و محبت ، محبوب و سعادتمند و با جدايى از اين سرچشمه فيض مغضوب و شقاوتمند شده اند ، حال جايگاه هر يك از افراد نسبت موقعيت دنيايى آن ها چه در جايگاه حكومت و سلطنت و يا علم و دانش و يا مال و ثروت و يا . . . متفاوت است كه به هر يك از دو چهره اشاره اى مى شود مسلماً اين سعادت و شقاوت ريشه اى جز در مهرورزى و محبت به معنى جامع و كامل خود نخواهد داشت .

دو چهره در مصر

قرآن مجيد از دو حاكم كه هر يك روزگارى در كشور مصر حكومت مى كردند سخن مى گويد ، سخنى عبرت آموز و سراسر پند و موعظه ، حاكمى كه دريايى از معرفت و بصيرت و محبّت و كرامت و ايمان و فضيلت و صدق و حقيقت بود و حاكمى كه بيابانى از نادانى ، جهالت ، مستى و غرور ، فساد و فجور ، خودبينى و كبر ، گناه و معصيت بود .يكى نسبت به مردم دلسوز و مهرورز و حلال مشكلات و آن ديگر نسبت به مردم منبعى از خشم و كينه و ايجاد كننده تنگنا و مضيقه در ميان اهل كشور بود .تفاوت اين دو حاكم در قرب و دورى از حق و فاصله داشتن و نداشتن با خدا بود .حاكم با فضيلت و مهرورز و درستكار ، يوسف عليه السلام بود كه قرآن مجيد از وجود مباركش تعبير به صديق ، برگزيده حق ، مخلَص ، حفيظ ، عليم و كريم مى كند و حاكم بى فضيلت و كينه ورز ، فرعون بود كه قرآن مجيد از او تعبير به خودبين ، خودپرست ، قاتل ، مفسد ، ظالم ، و تفرقه انداز مى نمايد .يوسف ، پيش از فرعون در كاخ مصر بر صندلى حكومت قرار گرفت ولى چون با حق فاصله نداشت و بنده اى مقرب بود ، براى مردم منبعى از كرامت و سودمندى و منفعت و بركت رخ نمود و فرعون پس از يوسف عليه السلام در همان كاخ و در همان كشور بر صندلى حكومت نشست ولى چون با حق فاصله داشت و مردى سركش و عصيان گر و طاغىو ياغى بود ، براى مردم منبعى از شر و زيان و خسارت و مشكل ساز رخ نمود .حاكمان دوره هاى تاريخ تا اين زمان به همين صورت دو چهره بى فاصله از حق و با فاصله از حق بودند ، هرگاه بنده اى مقرب به حق حاكم مردم مى شد ، دنيا و آخرت مردم آباد بود و هرگاه چهره اى ناسپاس و دور از حق بر مردم حاكم مى گشت ، مردم بويژه اهل ايمان در همه امور دچار مضيقه و تنگنا مى شدند .تفاوت اين دو چهره را واضح و روشن در تفاوت ريشه اى حكومت هايشان بايد ديد ؛ تفاوت اين دو چهره ، تفاوت ميان نور و ظلمت و حق و باطل و صدق و فسق است .
شما يوسف عليه السلام را نمونه اعلاى حق در امر حكومت به حساب آريد و فرعون را نمونه كم نظير باطل در امر حكومت بشماريد و حاكمان تاريخ را در فاصله نداشتن از حق و فاصله داشتن از خدا با اين دو حاكم بسنجيد .

دو چهره دانش

دانش و علم ذاتاً از فضايل و كرامات است كه تحصيل آن مطلوب و بسيار پر ارزش مى باشد .دانش ، وسيله و ابزارى است كه اگر در اختيار انسان مؤمن ، با ادب ، مهربان ، دلسوز باشد ، آن را در راه خير و سعادت خود و خدمت به ديگران به كار مى گيرد و اگر در اختيار شخصى ناسپاس ، هواپرست ، مغرور و بى ادب و بى محبّت قرار گيرد ، آن را به عنوان وسيله اى براىشكم و شهوت و هواپرستى خود و گاهى زيان زدن به ديگران به كار مى اندازد .دانشمندانى كه با چراغ دانش خود راه سعادت و خير را به مردم نشان دادند و با علم و آگاهى خود به تربيت انسان ها برخاستند و دردهاى مادى و معنوى آنان را درمان نمودند ، از گروه اول و دانشمندانى كه از طريق موقعيت خود به گمراه كردن نسل ها همت گماشتند و دانش خود را ابزارى براى حكومت ستمگران قرار دادند و زمينه بردگى انسان ها را از طريق جادو كردن حواس و عقل آنان فراهم آوردند و براى هوا و هوس مشتى خائن و درنده خو اسلحه هاى كشتار جمعى مانند بمب اتم و انواع بمب هاى شيميايى ساختند تا در چند ثانيه صدها هزار نفر مرد و زن و كودك بى گناه را به كام مرگ دراندازند ، از گروه دوم هستند .شرح حيات و زندگى هر يك از اين دو گروه ، صدها جلد كتاب مى طلبد كه حتى مشكل مى نمايد از عهده يك جمع يا چند جمع علمى برآيد ، در اينجا از هر يك از اين دو گروه به معرفى يك نمونه اكتفا مى شود تا هركدام مثل و نمونه گروه مثبت و گروه منفى به شمار آيند .

شيخ طوسى

از چهره هاى برجسته و پر منفعت ميدان دانش و بينش محمد بن حسن طوسى معروف به شيخ طوسى است كه خلاصه اى از حيات پر بركت علمى او را از كتاب بسيار با ارزش« مفاخر اسلام »نوشته محقق پركار استاد على دوانى براى شما نقل مى كنم :شيخ طوسى به اعتراف تمام دانشمندان اسلامى كه پس از وىآمده اند يكى از بزرگ ترين نوابغ جهان و پيشواى فقها و متكلمين عصر خود بوده است و تا به حال نيز مجتهدين شيعه رياست و تقدم او را در علوم فقه و اصول و كلام و تفسير و ساير علوم اسلامى مسلّم مى دانند .شيخ طوسى در سال سيصد و هشتاد و پنج هجرى در شهر تاريخى طوس يا روستايى از آن ، ديده به جهان گشود .علوم مقدماتى و سطح عالى فقه و اصول و حديث و غيره را در همان طوس و شهرهاى ديگر ايران فرا گرفت و از اين راه نبوغش شكوفا شد و زمينه براى ترقى و تعالى بيش تر مهيا گرديد .
در سنه چهار صد و هشت كه بيست و سه سال داشت و دانشمندى جوان بود كه از خراسان به عراق آمد و پنج سال در بغداد نزد شيخ مفيد پيشواى علماى شيعه و ديگر اساتيد به تحصيل و تكميل معلومات خويش پرداخت و بعد از رحلت شيخ مفيد در سال 413 نيز قريب بيست و سه سال از محضر سيد مرتضى بزرگ ترين شاگرد مفيد استفاده سرشار برد و جمعاً از خرمن علوم آنان خوشه ها چيد و بر فضايل و كمالات خود افزود .پس از وفات سيد مرتضى دوازده سال با استقلال به تدريس و افادت همت گماشت و چيزى نگذشت كه آوازه فضلش در همه جا طنين افكند و از هر سو طالبان علم از شيعه و سنى و زيدى و غيره به حوزه درسش روى آوردند و از علوم و فنونى كه در گنجينه دل اندوخته بود بهره مند گشتند .شيخ طوسى بعد از وفات سيد مرتضى در ميان انبوه شاگردانش مفيد و سيد مرتضى و علماى شيعه بغداد چون از همه كس لايق تر بود ، بهمقام پيشوايى شيعيان رسيد و رياست فقهاى اماميه به وى منتهى گشت و در تمام وقايع ايام زندگى پر حادثه خود ، به بهترين وجه از عهده مسئوليتى كه داشت برآمد و شيعيان عصر اعم از خواص و عوام به وجودش مفتخر و سزاوار بودند .شهرت بى نظير شيخ از زمانى رو به فزونى گذاشت كه به دستور حاكم عباسى القائم بأمر اللّه كرسى تدريس علم كلام به وى اختصاص يافت و اين بزرگ ترين موقعيت و منصب رسمى علمى بود كه در مركز حكومت آل عباس و دنياى اهل سنت و جماعت نصيب يك عالم بزرگ شيعه آن هم عنصر ايرانى در محيط عربى گرديد ، اين كرسى از جانب حاكم وقت به دانشمندانى تعلق مى گرفت كه سرآمد دانشمندان عصر در عقايد و مذاهب باشند .شيخ بزرگوار در سايه نبوغ و ابتكار و استعداد فوق العاده و پشتكار مخصوص به خود به حدّ كافى علوم لازم را از استادان فن مخصوصاً شيخ مفيد و سيد مرتضى و فقيه نامور حسين بن عبيداللّه غضائرى و ابن عبدون و ابن ابى جيد فرا گرفت و با وسعت نظر و احاطه كامل و دقت زائد الوصفى كه در تمام فنون دينى داشت ، مكتبى مخصوص به خود پديد آورد .مكتب شيخ نه تنها مكمل مكتب شيخ مفيد و سيد مرتضى بود بلكه نظر به آراى جديد و نظريات عميقى كه شخصاً در اغلب ابواب فقه داشت و تحقيقاتى كه در اصول و كلام و تفسير و حديث و رجال مى نمود ، از هر جهت با ساير مكاتب امتياز داشت .شيخ در فقه و اصول و كلام كه پايه آن را شيخ مفيد و سيد مرتضىگذارده بودند ابتكارات نو و مطالب محكم ترى آورد و طريق نظر و استدلال و نقد و بررسى را با مبانى بهترى به روى آيندگان گشود .مكتب شيخ و مبانى علمى وى به قدرى متين و محكم و متكى به دليل و برهان بود كه تا صد سال بعد از او هم چنان استوار و بر همان اساس پايدار ماند ، به اين معنا كه فقهاى بعد از او در طول اين مدت با استفاده از روش شيخ ، اجتهاد مى كردند و بر وفق مبانى و مكتب وى تدريس و تصنيف مى نمودند و به عبارت روشن تر همه ، شاگردان مكتب او به شمار مى آمدند .علامه حلى با آن جايگاهى كه در تمامى علوم و فنون اسلامى داشته و نخستين دانشمندى است كه در ميان شيعه و سنى ملقب به علامه شده است ، مى نويسد :أبو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى ( قدس اللّه روحه ) پيشواى علماى اماميه و رئيس طايفه ، داراى جلالت قدر و منزلتى عظيم است ، موثق و مورد كمال اعتماد و صداقت و صاحب نظر در اخبار و رجال و فقه و اصول و كلام و ادب بوده است و همه فضائل منسوب به اوست . در تمامى فنون اسلام كتاب نوشته است ، اوست كه عقايد شيعه را در اصول و فروع مهذب نمود ، جامع كمالات نفسانى در علم و عمل و شاگرد شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان بود » .بدون مبالغه شيخ از آيات بزرگ الهى است كه از حيث بلوغ و عظمت روح و همت عالى و فكر بلند و موفقيت هاى زندگى در صف مقدم دانشمندان اسلام قرار دارد بلكه نظير وى را در ميان دانشمندان خودى و بيگانه كم تر ديده ايم .از مزاياى شيخ آثار قلمى و فكرى اوست كه هر يك نمونه كامل انديشه عميق و درياى ژرف و مواج علوم وى مى باشند . نزديك به پنجاه كتاب در فقه ، اصول ، تفسير ، كلام ، ادعيه ، رجال و تاريخ از وى به يادگار مانده است .شيخ طوسى كتاب « عدّة الأصول » را براى اهل اصول و « تهذيب الأحكام » و « الاستبصار » كه دو كتاب از چهار كتاب اساسى شيعه است را براى فقيهان و ده جلد « التبيان » را براى مفسران و « الفهرست » را براى علاقمندان به رجال برجسته و « تلخيص الشافى » را براى عاشقان عقايد و كتاب « الخلاف » را جهت فقه مقارن و « مصباح المتهجد » را براى عابدان و شب زنده داران و « مقتل الحسين » را براى متوسلان و « الغيبة » را براى منتظران و آينده نگران نوشت .

بلعم باعورا

قرآن به دانشمندى اشاره دارد كه از دانشش به زيان انسان و انسانيّت بهره گرفت و در حقيقت ، دزدى بوده كه با چراغ آمده بود تا كالاى گزيده را سرقت كند ، نام اين شخص در روايات بلعم باعورا است .قرآن او را نمونه هواپرستى دانسته و وجودش را در جامعه انسانى همچون سگ به حساب آورده و وى را روى گردان از حق و اعراض كننده از آيات الهى شمرده و هدف از اشاره به او را پند دادن به مردم و عبرت آموختن به نسل ها دانسته تا با خواندن داستانش بيدار وبينا شوند و از افتادن در چاه خطرناكى كه او افتاد خود را حفظ نمايند .وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الاْءَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ  .و سرگذشت كسى كه آيات خود را به او عطا كرديم و او عملاً از آنان جدا شد ، براى آنان بخوان ؛ پس شيطان او را دنبال كرد [ تا به دامش انداخت [ و در نتيجه از گمراهان شد . * و اگر مى خواستيم [ درجات و مقاماتش را ] به وسيله آن آيات بالا مى برديم ، ولى او به امور ناچيز مادى و لذت هاىِ زودگذرِ دنيايى تمايل پيدا كرد واز هواى نفسش پيروى نمود ؛ پس داستانش چون داستان سگ است [ كه [اگر به او هجوم برى ، زبان از كام بيرون مى آورد ، واگر به حال خودش واگذارى [ باز هم [زبان از كام بيرون مى آورد . اين داستان گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند ؛ پس اين داستان را [ براى مردم ] حكايت كن ، شايد [ نسبت به امور خويش [بينديشند .آرى ؛ فاصله گرفتن از حق ، همه حالات انسانى را به نابودى مى كشاند و از وجود انسان ، حيوانى خطرناك مى سازد كه جز زيان و ضرر و خسارت و خطر چيزى براى خود و ديگران به بار نمى آورد .

 

بر گرفته از کتاب فرهنگ مهرورزی استاد حسین انصاریان

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه