ثروت در زوايا و چهره هاى گوناگونش از نعمت هاى حضرت حق است كه از باب محبّت و مهرش به انسان ارزانى داشته و او را براى به دست آوردن و خرج كردن و هزينه نمودنش هدايت نموده است .آنان كه چون پيامبران و امامان و اولياى حق از خدا ـ آن منبع بى نهايت لطف و كرامت ـ فاصله نداشتند ، براى به دست آوردن اين نعمت از راه مشروع و طبيعى يعنى كار و كوشش و زحمت و فعاليت مثبت اقدام كردند و پس از مصرف آن به اندازه لازم ، مازادش را در كمك به اهل استحقاق و هزينه كردن در امور خيريه به خرج گذاشتند و از اين طريق موفق به عبادتى بزرگ شدند و به سعادت و خوشبختى خود در دنيا و آخرت كمك كردند .ولى فاصله گرفتگان از حق براى به دست آوردن ثروت بر پايه هوا و هوس خويش از هر راه نامشروعى كه جز پايمال كردن حقوق مردم و به ويژه ضعيفان و ناتوانان اثرى نگذاشت ، دست يازيدند و آن را به اندازه اى كه شهواتشان اقتضا داشت به خرج گذاشتند و نسبت به مازاد آن يا بخل ورزيدند يا آن را در اشاعه فحشا و منكرات براى نابودى منابع زندگى مردم و هلاكت نسل جوان بكار گرفتند .شخصيتى عظيم و انسانى كريم چون اميرالمؤمنين عليه السلام با فعاليت مستمر كشاورزى و آباد كردن زمين و كاشتن هزاران اصله درخت خرما ، ثروت هنگفتى به دست آورد و از آن ثروت در حدّ بسيار اندك و به اندازه ضرورت و در كمال قناعت استفاده كرد و مازاد آن را هزينه مستمندان ،بيماران ، يتيمان ، دردمندان و امور مثبت ديگر نمود و روزى كه چشم از جهان بست چيزى از خود كه در خور توجه باشد باقى نگذاشت .او بنده مخلِص و مخلَص خدا بود و به چيزى جز عبادت خدا و اطاعت از حضرت حق نمى انديشيد ، او عاشق فرمان بردن از خدا و پيامبر بود و سراسر زندگى اش را وقف حالات و اعمال مثبت نمود .ولى قارون كه ثروتش زبانزد خاص و عام بود به خاطر اين كه از حق فاصله داشت ، فقط به جمع ثروت ، آن هم در حدى فراوان پرداخت ؛ با اين كه موسى عليه السلام و مؤمنان حقيقى ، او را نسبت به هزينه كردن ثروتش در امور مثبت و در راه خدا نصيحت كردند ، توجهى به آن نصايح سعادت بخش نكرد و دينارى در راه خير هزينه ننمود ونهايتاً در همين دنيا هم به عذاب سختى كه از آن هيچ راه گريزى نداشت كه همان عذاب فرو رفتن خود و ثروتش به قعر زمين است ، دچار شد .آرى ؛آن سراى [ پرارزش ] آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين هيچ برترى و تسلّط و هيچ فسادى را نمى خواهند ؛ و سرانجام [ نيك ] براى پرهيزكاران است .فساد فراگيرى كه در همه زمينه هاى زندگى در اين عصر بر زمين و زمينيان حاكم است ، بى ترديد نتيجه زيانبار فاصله گرفتن حاكمان و دولت مردان جهان و عالمان و دانشمندان كره زمين در شرق و غرب و ثروتمندان مرفه بى درد و بى وجدان است .
فراگيرى مهرورزى از پديده هاى جهان
شكوفه ها بر شاخه مى نشينند و گل ها در گلستان بساط مى گسترانند ، مرغزارها سبز مى شوند ، باغ ها جلوه گرى مى نمايند تا به زندگى انسان طراوت و زيبايى ببخشند .درختان در فصل ميوه از ميوه هاى رنگارنگ پر مى شوند و با زبان حال به انسان مى گويند : خود ما يك عدد آن را براى خود مصرف نمى كنيم ، تو اى انسان بيا و آن چه مى خواهى از ما ميوه ببر و مصرف كن و بفروش و بدن و زندگيت را اداره كن .خورشيد هر روز ميليون ها تن از وجود خود را بى دريغ هزينه انسان مى كند و ماه گردون با ايجاد جزر و مد ، نخلستان ها و مزارع ساحل درياها را از باب مهرورزى به انسان آبيارى مى كند .اعضا و جوارح بدن با وحدتى كه در كارگردانى آن ها حاكم است بدن را اداره مى كنند و چون عضوى به درد آيد ديگر اعضا به يارى او مى شتابند تا از درد نجاتش دهند .دندان درد مى گيرد ، مغز از طريق فرمان دادن به مراكز عصبى سبب مى شود آنان درد را حس كنند و شعور و مغز از پى راه علاج به حركت مى افتند و پا ، انسان را به طبيعت مى رساند و زبان درد را بيان مى كند و گوش هدايت طبيب را مى شنود و نهايتاً درد به درمان مى رسد .
خدمتت كى مى توان جبران نمودن چشم من چون به هر عضوم رسد دردى تو گريان مى شوى
مهر و محبت متقابل
در ميان افراد بشر فردى پيدا نمى شود كه نسبت به مهر و محبت ديگران خشنود نباشد بلكه تمام انسان ها بسيار علاقه مند هستند كه مورد مهر و محبت ديگران قرار گيرند و همه كسانى كه با او در ارتباط هستند به نوعى به او ابراز محبت و علاقه كنند و او را مورد مهر و محبت خود قرار دهند .بديهى است كسى كه علاقه مند جلب مهر و محبت ديگران است خود بايد كانون مهر و محبت باشد اين يك قانون كلى و خدشه ناپذير است كه محبت طرفينى و متقابل است .حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله مى فرمايد :قيس بن عاصم در ايام جاهليّت از اشراف و رؤساى قبائل بود و پس از ظهور اسلام ايمان آورد . روزى در سنين پيرى به منظور جستجوى راه معرفت الهى و جبران خطاهاى گذشته خود شرفياب محضر رسول اكرم صلي الله عليه و آله گرديد و گفت : درگذشته ، جهل و نادانى ، بسيارى از پدران را بر آن داشت كه با دست خويش دختران بى گناه خود را زنده به گور سازند ، من نيز دوازده دختر بى گناه خود را زنده به گور كردم ، سيزدهمين دخترم را همسرم پنهانى به دنيا آورد و چنين وانمود كرد كه نوزاد مرده به دنيا آمده اما پنهانى او را نزد خويشان خود فرستاد .سال ها گذشت تا روزى هنگامى كه ناگهان از سفرى بازمى گشتم دخترى خرد سال را در سراى خود ديدم و چون شباهتى تام به فرزندانم داشت درباره اش به ترديد افتادم و بالاخره دانستم دختر من است ، بى درنگ دختر را كه زار زار مى گريست كشان كشان به نقطه اى دور برده و به ناله ها و تضرّع او ـ كه نزد اقوام مادرى بازخواهم گشت و ديگر بر سر سفره تو نخواهم نشست ـ توجه نكردم و زنده به گورش كردم .
بر گرفته از کتاب فرهنگ مهرورزی استاد حسین انصاریان