قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

على (ع) مصداق پاكى ها - جلسه اول (متن کامل +عناوین)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين حبيب الهنا وطبيب نفوسنا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و على اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المكرمين.

 

وعده داده بودم در رابطه با پاكى همه جانبه اى كه براى هر انسانى تحصيلش ميسر است مصداقى را بيان كنم، اين مصداق كه هم در قرآن كريم با نشانه هايى كه آيات بيان ميكند و هم در روايات و هم در گفتار اهل دل، اهل حال، اهل دانش و اهل بينش مطرح است، وجود مبارك اميرالمؤمنين (ع) است.

امام (ع) نسبت به خدا، انسان و دنيا از انديشه و نظر پاك برخوردار بود. در مرحله قلب و نيّت قلب از پاكى برخوردار بود. در عمل و كردار و در اخلاق و حالات هم درياى بى ساحلى از پاكى و طهارت بود. طوفان بلاها و خطرها و تنگناها و مصائب سنگين در نظر پاك او نسبت به حق، نسبت به انسان و نسبت به دنيا در اخلاق و عمل او اثر منفى نگذاشت و راهى براى ايجاد انحراف در هيچ كدام از نواحىِ وجود مبارك او پيدا نكرد.

خدا در ديدگاه على (ع)

 

فعل حضرت حق درباره وجود مقدس حضرت حقّ البته در جهت فعل حقّ كه شياطين بيشترين انحراف را در طول تاريخ در انديشه ها ايجاد كردند وجود مقدس او اين نظر را داشت، (در حالى كه خودش گرفتار انواع حوادث و بلاها و مشقّت ها بود ببينيد چه نظر پاكى نسبت به فعل حقّ داشت: (ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبادِه .) «1» خدا را اين گونه ديد و درست ديد، نظرى كه درباره خدا و فعل خدا داشت، صحيح ترين و پاك ترين نظر بود، چون قرآن مجيد اعلام كرد غير از مخلَصين هر كس درباره خدا نظر بدهد و حرف بزند نظر كاملى نيست و سخن جامعى نيست، اما صريحاً قرآن كريم نظر مخلصين را در رابطه با پروردگار امضا كرد.

______________________________
(1). نهج البلاغه: خطبه 185

 

اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد: او وجود مباركى است كه نسبت به بندگانش كمترين ستمى روا نمى دارد، نه در دنيا و نه در آخرت، كمبودها، نقص ها و عيب ها هم در هر شكلى كه در زندگى مردم رخ نشان مى دهد كارخانه توليدش را خود مردم مى دانند.

(إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْا وَ لَكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ .) «1» خداوند متعال به كمترين چيزى به بندگانش ستم روا نمى دارد، اين مردم هستند كه خودشان زمينه ستمكارى بر خودشان را فراهم مى كنند.

خيلى حرف زيبايى است، اميرالمؤمنين (ع) اعتقادش اين است كه عيب هاى زندگى، نقص هاى زندگى، كمبودهاى زندگى، مشكلات زندگى و دردهاى زندگى را با عادل شدن معالجه كنيد، و

______________________________
(1). يونس: 44.

 

الا تا در جامعه ستم هست طبعات ستم هم خواهد بود، آثار ستم هم خواهد بود.

رهايى از آثار ستم به اين است كه همه تصميم بگيرند آدم هاى پاكى بشوند، انسان هاى عادلى بشوند، انسان هاى با انصافى بشوند.

نهايتاً حرف اسلام اين است كه كليد حل مشكلات متخلق شدن همه، به اخلاق پروردگار است. اگر يك نفر ستمكار هم بين مردم باشد باز كشتى حيات عيب پيدا خواهد كرد، و خيمه حيات دچار تنگنا خواهد شد. در قيامت هم همين طور، با اين كه (مَلِكِ يَوْمِ الدّينِ ) است قدرت واحد و تمام مهار قيامت به تنهايى به دست اوست.

در قرآن مجيد مى فرمايد: به اندازه رشته نازك وسط هسته خرما كه به زحمت هم به چشم مى آيد، يا در آيات ديگر مى فرمايد: به اندازه سوراخ ريز ميان هسته خرما به احدى ستم روا نخواهم داشت.

اين طور نيست كه در بازار قيامت بگويم اين طرفم فرعون است، اين نمرود است، اين شمر است، اين يزيد است و با اين اوضاعى كه در دنيا داشتند بيش از حد جرمشان توى سرشان بزنم، نه، جريمه به اندازه جرم است، خداوند ستم نميكند. «1»

منفعت اين ديدگاه

 

يك منفعت اين نظر پاك اين است كه هيچ گاه انسان گلايه مند و شاكى از وجود مقدس او نمى شود. وقتى كه آنجا را در اوج عدالت ببيند و ستمكارى و مولدش را انحراف فكرى و روحى خود انسان بداند، تمام درهاى گلايه و شكايت از پروردگار عالم به روى ذهن بسته مى شود، آن وقت رابطه آدم با پروردگار عاشقانه مى شود، بى رغبتى به حق در دل پيدا نمى شود، كسالت از حق

______________________________
(1). نساء: 124. «وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّلِحَتِ مِن ذَكَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا»

 

در باطن پديدار نمى شود و خستگى از حق براى انسان نمى آيد. بلكه انسان در اين سير فكرى پاك روز به روز بر عشق و ايمان و ارتباط و عبادت و حركتش به جانب مقام قرب اضافه ميشود. اين پاكى و عشق تا جايى مى رسد كه نوشته اند: روز عاشورا هر چه بر أباعبدالله (ع) ميگذشت برافروختگى چهره او بيشتر مى شد، و زمانى كه شمر تيزى خنجرش را مى خواست به گلوى حضرت بكشد سيد الشهداء (ع) لبخند زد، اين لبخند خيلى معنى داشت، معنايش هم اين بود كه تمام وجودم از محبوبم در اوج رضايت قرار دارد و آنچه ميگذرد مربوط به انحراف انسان است نه تقدير و عمل پروردگار. اين نظر وجود مباركشان به پروردگار در جهت فعل پروردگار است.

احكام حضرت حق

 

و اما درباره احكام پروردگار مى فرمايد: (عَدَلَ عَلَيْهِمْ فى حُكْمِه ). «1» پروردگار عالم در فرمان دادن به بندگانش فقط و فقط عدل را رعايت ميكند. (وَ قامَ بِالْقِسْطِ فى خَلْقِه .) و تمام حيات بشر را در سيطره عدلش اداره ميكند، و ستم ها مربوط به خودشان است.

انسان از ديدگاه على (ع)

 

و اما نظرشان در رابطه با انسان، خيلى نظر شگفت انگيزى است.

يك گروهى در زمان خود اميرالمؤمنين (ع) در اوج هواپرستى و خودپرستى و جهالت كه خطرناكترين بيمارى ها و كاملا بر ضد خدا قرار گرفتن است چنان با شخصيت اميرالمؤمنين (ع) درگير شدند كه

______________________________
(1). نهج البلاغه: خطبه 185.

 

نهايتاً حكم كفر بر اميرالمؤمنين (ع) جارى كردند. شما مطلبى را فقط مى شنويد، بايد به گذشته برگرديد و خود را در زمان اميرالمؤمنين (ع) قرار بدهيد و اميرالمؤمنين (ع) را اميرالمؤمنين (ع) ببينيد، هم از ديد پروردگار هم از ديد پيغمبر، حداقل سيصد آيه در قرآن است كه اهل تسنّن هم نقل كرده اند، ميگويند مصداق اكمل اين سيصد آيه در امت، اميرالمؤمنين (ع) است.

شما پيغمبر (ص) را ببينيد و با چشم پيغمبر (ص)، على (ع) را نگاه كنيد، من فقط يك نظر پيغمبر (ص) را ميگويم كه: شيخ سليمان بلخى حنفى در كتاب ينابيع الموده خود نقل ميكند كه روزى پيغمبر (ص) بالاى منبر به مردم فرمود: واقعاً هر كسى كه دلش مى خواهد آدم را با علمش ببيند، نوح را با عزمش ببيند، ابراهيم را با حلمش ببيند، موسى را با هيبتش ببيند، و عيسى را با زهدش ببيند اشاره كردند: (فَلْيَنْظُرْ الى عَلى ابْنِ ابى طالِب .) «1» اين يك نفر به تنهايى همه انبياء است، آن وقت اين هواپرستان خودپرست جاهل، در دل جامعه اسلامى كه خودشان را هم به مردم باورانده بودند كه ما آدم هاى درستى هستيم اعلام كردند كه: على كافر است و جنگ با او و كشتنش واجب است و شرّش را بايد از سر جامعه كم كرد. «2»

______________________________
(1). ينابيع الموده: 1/ 362، الباب الرابعون، حديث 1. أخرج أحمد بن حنبل فى مسنده، و احمد البيهقى فى صحيحه عن أبى حمرا، قال: قال رسول الله 6: من أراد أن ينظر الى آدم فى علمه، و الى نوح فى عزمه، و الى ابراهيم فى حلمه، و الى موسى فى هيبته، و الى عيسى فى زهده، فلينظر الى على بن ابى طالب 7.

و اين روايت در مصادر شيعى به طرق مختلف با اختلاف كمى نقل شده است.

(2). خوارج حضرت اميرالمؤمنين 7 را كافر مى دانستند، ملل و نحل: 170، الايضاح: 48.

يك مصداق اين مطلب روايتى است كه: مردى از خوارج خطاب به اميرالمؤمنين 7 گفت: قاتله الله كافراً ما افقهه.

نهج البلاغه: حكمت 412؛ بحارالانوار: 33/ 434؛ حديث 643.

 

 

از گنهكار نااميد نباشيد

 

در چنين موقعيتى نظر ايشان راجع به انسان چه بود؟ وقتى كه به او ميگفتند با اين گروه هواپرست و خودپرست جاهل كه شما را تا پستى كفر به باور مردم دادند چه بايد كرد؟ شما بوديد چه نظرى داشتيد؟ آنقدر براى انسان احترام قائل بود كه درباره اين گروه وقتى كه از او مى پرسيدند چكار بايد كرد؟ ميفرمود: از گنهكار نا اميد نباشيد، كريمانه با او برخورد بكنيد، معالجه اش بكنيد. ميفرمود: انسان هاى خوب كه خوبند، انسان هاى پاك كه پاكند، ما در كنار آنها كارى و زحمتى نداريم، يك كاروان پاكى هستند كه به جانب لقاء خدا حركت مى كنند، بايد به داد اينها رسيد، بايد دل براى اينها سوزانيد، بايد براى اينها گريه كرد و بايد براى آنها طبيبانه اقدام كرد. و اصرار داشت نااميد نباشيد.

حرمت انسان

 

براى حريم انسان، جان انسان، وجود انسان آنقدر احترام قائل بود كه ميگفت: دشمن ترين دشمنان من بيمارند، بايد علاجشان كرد. علاج. او غير حكومت هايى بود كه اگر يك نفر بر اثر درد بگويد: بالاى چشمتان ابروست، مأمور در خانه اش بيايند و دعوتنامه بفرستند و او را به انواع مراكز اطلاعاتى بكشند و به خاك سياه بنشانند. او ميگفت: اولا اينها انسان هستند و بعد هم عارضه بيمارى به آنها خورده، بايد معالجه شان كرد، نااميد هم نباشيد. يك روزى روى منبر كوفه در ايام حكومت و قدرتش سخنرانى مى كرد، آنقدر مردم تحت تأثير سخنرانى بودند كه مات زده نگاهش ميكردند، يكى از همين گروه از وسط جمعيت بلند شد و گفت: پسر ابوطالب! خدا ريشه ات را بكند كه چقدر خوش زبانى! تا چهل پنجاه نفر قصد حركت كردند، امام (ع) از روى منبر فرمود: با شما بود؟! گفتند: نه. فرمود: به چه كسى گفت خدا ريشه ات را بكند؟ گفتند: به شما. فرمود: حق درگيرى بر عهده من است، من بايد با او درگير بشوم، من هنوز سخنرانى ام تمام نشده، بگذاريد بنشيند و گوش بدهد، شايد هدايت بشود.

هدايت انسان ها

 

او نسبت به انسان ها فقط دغدغه هدايت داشت. به خدا قسم در سه جنگ جمل و صفين و نهروان تا جايى كه در توان اميرالمؤمنين (ع) بود جنگ واقع نشود كوشيد اما نشد و دشمن جنگ را به او تحميل كرد. نوشته اند در جنگ جمل بعد از اين كه حضرت (ع) پيروز شد به جاى اين كه بگويد شهرها را چراغان بكنيد، نقل و شيرينى پخش بكنيد و پرچم هاى رنگارنگ بزنيد، آمد وسط ميدان جمل، كنار كشته هاى دشمن، عين مادر داغ ديده اشك ريخت و گفت: اينها دلم را سوزاندند، و سوز دل من به اين است كه همه بايد بهشت مى رفتند، اما خودشان راهشان را به سوى جهنم كج كردند. كدام فرمانده نظامى براى كشته هاى دشمن اشك ريخته است؟! سراغ داريد؟ فرماندهان پيروز، هميشه غرور نشان مى دهند و مارش پيروزى ميزنند و چراغانى مى كنند، درجه ميگيرند، اما اميرالمؤمنين (ع) آنقدر براى انسان دغدغه داشت كه مى آمد كنار كشته دشمن اشك مى ريخت كه چرا جهنم رفتيد؟ چه درسهايى اميرالمؤمنين (ع) از پاكى به ما مى دهد!


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه