قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
تاریخ انتشار : 8 شهريور 1390 ساعت 08:48 صبح

متن سخنرانی استاد انصاریان در مورد امام علی (ع)

 بسم الله الرحمن الرحيم‌

الحمدلله رب العالمين و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين حبيب الهنا وطبيب نفوسنا ابى‌القاسم محمد صلى الله عليه و على اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المكرمين.

 

وعده داده بودم در رابطه با پاكى همه جانبه اى كه براى هر انسانى تحصيلش ميسر است مصداقى را بيان كنم، اين مصداق كه هم در قرآن كريم با نشانه هايى كه آيات بيان ميكند و هم در روايات و هم در گفتار اهل دل، اهل حال، اهل دانش و اهل بينش مطرح است، وجود مبارك اميرالمؤمنين (ع) است.

امام (ع) نسبت به خدا، انسان و دنيا از انديشه و نظر پاك برخوردار بود. در مرحله قلب و نيّت قلب از پاكى برخوردار بود. در عمل و كردار و در اخلاق و حالات هم درياى بى ساحلى از پاكى و طهارت بود. طوفان بلاها و خطرها و تنگناها و مصائب سنگين در نظر پاك او نسبت به حق، نسبت به انسان و نسبت به دنيا در اخلاق و عمل او اثر منفى نگذاشت و راهى براى ايجاد انحراف در هيچ كدام از نواحىِ وجود مبارك او پيدا نكرد.

 

خدا در ديدگاه على (ع)

 فعل حضرت حق درباره وجود مقدس حضرت حقّ البته در جهت فعل حقّ كه شياطين بيشترين انحراف را در طول تاريخ در انديشه ها ايجاد كردند وجود مقدس او اين نظر را داشت، (در حالى كه خودش گرفتار انواع حوادث و بلاها و مشقّت ها بود ببينيد چه نظر پاكى نسبت به فعل حقّ داشت: (ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبادِه‌.)«۱» خدا را اين گونه ديد و درست ديد، نظرى كه درباره خدا و فعل خدا داشت، صحيح ترين و پاك‌ترين نظر بود، چون قرآن مجيد اعلام كرد غير از مخلَصين هر كس درباره خدا نظر بدهد و حرف بزند نظر كاملى نيست و سخن جامعى نيست، اما صريحاً قرآن كريم نظر مخلصين را در رابطه با پروردگار امضا كرد.

اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد: او وجود مباركى است كه نسبت به بندگانش كمترين ستمى روا نمى‌دارد، نه در دنيا و نه در آخرت، كمبودها، نقص ها و عيب ها هم در هر شكلى كه در زندگى مردم رخ نشان مى دهد كارخانه توليدش را خود مردم مى دانند.

(إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْا وَ لَكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ‌.) «۲» خداوند متعال به كمترين چيزى به بندگانش ستم روا نمى دارد، اين مردم هستند كه خودشان زمينه ستمكارى بر خودشان را فراهم مى كنند.

 

خيلى حرف زيبايى است، اميرالمؤمنين (ع) اعتقادش اين است كه عيب هاى زندگى، نقص هاى زندگى، كمبودهاى زندگى، مشكلات زندگى و دردهاى زندگى را با عادل شدن معالجه كنيد، و الا تا در جامعه ستم هست طبعات ستم هم خواهد بود، آثار ستم هم خواهد بود.

رهايى از آثار ستم به اين است كه همه تصميم بگيرند آدم‌هاى پاكى بشوند، انسان هاى عادلى بشوند، انسان هاى با انصافى بشوند.

نهايتاً حرف اسلام اين است كه كليد حل مشكلات متخلق شدن همه، به اخلاق پروردگار است. اگر يك نفر ستمكار هم بين مردم باشد باز كشتى حيات عيب پيدا خواهد كرد، و خيمه حيات دچار تنگنا خواهد شد. در قيامت هم همين طور، با اين كه (مَلِكِ يَوْمِ الدّينِ‌) است قدرت واحد و تمام مهار قيامت به تنهايى به دست اوست.

 

در قرآن مجيد مى فرمايد: به اندازه رشته نازك وسط هسته خرما كه به زحمت هم به چشم مى آيد، يا در آيات ديگر مى فرمايد: به اندازه سوراخ ريز ميان هسته خرما به احدى ستم روا نخواهم داشت.

اين طور نيست كه در بازار قيامت بگويم اين طرفم فرعون است، اين نمرود است، اين شمر است، اين يزيد است و با اين اوضاعى كه در دنيا داشتند بيش از حد جرمشان توى سرشان بزنم، نه، جريمه به اندازه جرم است، خداوند ستم نميكند. «۳»

 

منفعت اين ديدگاه‌

 يك منفعت اين نظر پاك اين است كه هيچ گاه انسان گلايه‌مند و شاكى از وجود مقدس او نمى‌شود. وقتى كه آنجا را در اوج عدالت ببيند و ستمكارى و مولدش را انحراف فكرى و روحى خود انسان بداند، تمام درهاى گلايه و شكايت از پروردگار عالم به روى ذهن بسته مى شود، آن وقت رابطه آدم با پروردگار عاشقانه مى شود، بى رغبتى به حق در دل پيدا نمى شود، كسالت از حق‌ در باطن پديدار نمى شود و خستگى از حق براى انسان نمى آيد. بلكه انسان در اين سير فكرى پاك روز به روز بر عشق و ايمان و ارتباط و عبادت و حركتش به جانب مقام قرب اضافه ميشود. اين پاكى و عشق تا جايى مى رسد كه نوشته اند: روز عاشورا هر چه بر أباعبدالله (ع) ميگذشت برافروختگى چهره او بيشتر مى شد، و زمانى كه شمر تيزى خنجرش را مى خواست به گلوى حضرت بكشد سيد الشهداء (ع) لبخند زد، اين لبخند خيلى معنى داشت، معنايش هم اين بود كه تمام وجودم از محبوبم در اوج رضايت قرار دارد و آنچه ميگذرد مربوط به انحراف انسان است نه تقدير و عمل پروردگار. اين نظر وجود مباركشان به پروردگار در جهت فعل پروردگار است.

 

احكام حضرت حق‌

 و اما درباره احكام پروردگار مى فرمايد: (عَدَلَ عَلَيْهِمْ فى حُكْمِه‌). «۴» پروردگار عالم در فرمان دادن به بندگانش فقط و فقط عدل را رعايت ميكند. (وَ قامَ بِالْقِسْطِ فى خَلْقِه‌.) و تمام حيات بشر را در سيطره عدلش اداره ميكند، و ستم ها مربوط به خودشان است.

 

انسان از ديدگاه على (ع)

 و اما نظرشان در رابطه با انسان، خيلى نظر شگفت انگيزى است.

يك گروهى در زمان خود اميرالمؤمنين (ع) در اوج هواپرستى و خودپرستى و جهالت كه خطرناكترين بيمارى ها و كاملا بر ضد خدا قرار گرفتن است چنان با شخصيت اميرالمؤمنين (ع) درگير شدند كه‌ نهايتاً حكم كفر بر اميرالمؤمنين (ع) جارى كردند. شما مطلبى را فقط مى شنويد، بايد به گذشته برگرديد و خود را در زمان اميرالمؤمنين (ع) قرار بدهيد و اميرالمؤمنين (ع) را اميرالمؤمنين (ع) ببينيد، هم از ديد پروردگار هم از ديد پيغمبر، حداقل سيصد آيه در قرآن است كه اهل تسنّن هم نقل كرده اند، ميگويند مصداق اكمل اين سيصد آيه در امت، اميرالمؤمنين (ع) است.

شما پيغمبر (ص) را ببينيد و با چشم پيغمبر (ص)، على (ع) را نگاه كنيد، من فقط يك نظر پيغمبر (ص) را ميگويم كه: شيخ سليمان بلخى حنفى در كتاب ينابيع الموده خود نقل ميكند كه روزى پيغمبر (ص) بالاى منبر به مردم فرمود: واقعاً هر كسى كه دلش مى خواهد آدم را با علمش ببيند، نوح را با عزمش ببيند، ابراهيم را با حلمش ببيند، موسى را با هيبتش ببيند، و عيسى را با زهدش ببيند اشاره كردند: (فَلْيَنْظُرْ الى عَلى ابْنِ ابى طالِب‌.) «۵» اين يك نفر به تنهايى همه انبياء است، آن وقت اين هواپرستان خودپرست جاهل، در دل جامعه اسلامى كه خودشان را هم به مردم باورانده بودند كه ما آدم هاى درستى هستيم اعلام كردند كه: على كافر است و جنگ با او و كشتنش واجب است و شرّش را بايد از سر جامعه كم كرد. «۶»

 

از گنهكار نااميد نباشيد

 در چنين موقعيتى نظر ايشان راجع به انسان چه بود؟ وقتى كه به او ميگفتند با اين گروه هواپرست و خودپرست جاهل كه شما را تا پستى كفر به باور مردم دادند چه بايد كرد؟ شما بوديد چه نظرى داشتيد؟ آنقدر براى انسان احترام قائل بود كه درباره اين گروه وقتى كه از او مى پرسيدند چكار بايد كرد؟ ميفرمود: از گنهكار نا اميد نباشيد، كريمانه با او برخورد بكنيد، معالجه اش بكنيد. ميفرمود: انسان هاى خوب كه خوبند، انسان هاى پاك كه پاكند، ما در كنار آنها كارى و زحمتى نداريم، يك كاروان پاكى هستند كه به جانب لقاء خدا حركت مى كنند، بايد به داد اينها رسيد، بايد دل براى اينها سوزانيد، بايد براى اينها گريه كرد و بايد براى آنها طبيبانه اقدام كرد. و اصرار داشت نااميد نباشيد.

 

حرمت انسان‌

 براى حريم انسان، جان انسان، وجود انسان آنقدر احترام قائل بود كه ميگفت: دشمن ترين دشمنان من بيمارند، بايد علاجشان كرد. علاج. او غير حكومت هايى بود كه اگر يك نفر بر اثر درد بگويد: بالاى چشمتان ابروست، مأمور در خانه‌اش بيايند و دعوتنامه بفرستند و او را به انواع مراكز اطلاعاتى بكشند و به خاك سياه بنشانند. او ميگفت: اولا اينها انسان هستند و بعد هم عارضه بيمارى به آنها خورده، بايد معالجه شان كرد، نااميد هم نباشيد. يك روزى روى منبر كوفه در ايام حكومت و قدرتش سخنرانى مى كرد، آنقدر مردم تحت تأثير سخنرانى بودند كه مات زده نگاهش ميكردند، يكى از همين گروه از وسط جمعيت‌بلند شد و گفت: پسر ابوطالب! خدا ريشه ات را بكند كه چقدر خوش زبانى! تا چهل پنجاه نفر قصد حركت كردند، امام (ع) از روى منبر فرمود: با شما بود؟! گفتند: نه. فرمود: به چه كسى گفت خدا ريشه ات را بكند؟ گفتند: به شما. فرمود: حق درگيرى بر عهده من است، من بايد با او درگير بشوم، من هنوز سخنرانى ام تمام نشده، بگذاريد بنشيند و گوش بدهد، شايد هدايت بشود.

 

هدايت انسان‌ها

 او نسبت به انسان ها فقط دغدغه هدايت داشت. به خدا قسم در سه جنگ جمل و صفين و نهروان تا جايى كه در توان اميرالمؤمنين (ع) بود جنگ واقع نشود كوشيد اما نشد و دشمن جنگ را به او تحميل كرد. نوشته اند در جنگ جمل بعد از اين كه حضرت (ع) پيروز شد به جاى اين كه بگويد شهرها را چراغان بكنيد، نقل و شيرينى پخش بكنيد و پرچم هاى رنگارنگ بزنيد، آمد وسط ميدان جمل، كنار كشته هاى دشمن، عين مادر داغ ديده اشك ريخت و گفت: اينها دلم را سوزاندند، و سوز دل من به اين است كه همه بايد بهشت مى رفتند، اما خودشان راهشان را به سوى جهنم كج كردند. كدام فرمانده نظامى براى كشته هاى دشمن اشك ريخته است؟! سراغ داريد؟ فرماندهان پيروز، هميشه غرور نشان مى دهند و مارش پيروزى ميزنند و چراغانى مى كنند، درجه ميگيرند، اما اميرالمؤمنين (ع) آنقدر براى انسان دغدغه داشت كه مى آمد كنار كشته دشمن اشك مى ريخت كه چرا جهنم رفتيد؟ چه درسهايى اميرالمؤمنين (ع) از پاكى به ما مى دهد!

 

ما چه كرده ايم؟

 پدران! مادران! معلم ها! اساتيد دانشگاه! حاكمان مملكت! شما چه مقدار دغدغه انسان را داريد؟ چه مقدار؟ اين همه سوز دل را چگونه بايد معالجه‌ كرد؟ مشكلات را چگونه بايد حل كرد؟ ثروت مملكت را چگونه بايد خرج كرد؟ محبت ها، چگونه بايد خرج بشود؟ معلم چگونه بايد خود را خرج شاگرد بكند؟ استاد دانشگاه چگونه بايد خود را خرج كند؟ دولت چگونه بايد خود را خرج ملت كند؟ شما يك مو از على (ع) به تنتان هست؟ شما به اندازه اى كه او دغدغه انسان را داشت، شما هم داريد؟ او براى گمراه اشك مى ريخت، شما براى گمراه تا حالا چه كرده ايد؟ الآن هم كه كشور ما (يَخْرُجُونَ مِنْ دينِ اللّهِ افْواجاً) است. چقدر شما دغدغه داريد؟ چقدر ناراحتيد؟ چقدر دختران ما از نظر روش و افكار و اخلاق تبديل به دختران تل‌آويو و واشنگتن شده‌اند؟ چقدر جوان هاى اين مملكت فاسد و معتاد و دزد و جيب‌بر شدند؟ شما چقدر دغدغه انسان را داريد؟

 

محبت به شقى ترين مردم‌

 شبى كه زير تيزى شمشير زهرآگين ابن ملجم داشت دست و پا مى زد نزديك نيمه شب بيست و يكم حسن و حسين و قمر بنى هاشم و محمد حنفيه: را صدا زد، گفت: عزيزان من! يك نفر به من حمله كرده، من امشب شهيد مى شوم، فردا ننشينيد بگوييد على (ع) را كشتند پس تا جايى كه دلمان خنك بشود بايد بكشيم، يك نفر مرا كشته است. بعد به حسن و حسينش 8 گفت: حسن جان! حسين جان! اگر دلتان آمد قاتل مرا ببخشيد، اگر بنا شد قصاص بكنيد، در تاريكى محراب، يك ضربت به من زده، دوتا نزده، مبادا دوتا شمشير به او بزنيد، اگر با آن يك ضربت كشته شد بدنش را دست مردم ندهيد چون من مى دانم مردم عصبانى هستند، عادل هم نيستند، چاقو و خنجر و چوب ميآورند، بدنش را ممكن است سوراخ سوراخ كنند، چشمش را دربياورند، خودتان جنازه قاتل مرا دفن كنيد، به دست مردم نيفتد. چه كسى چنين‌

دغدغه اى را نسبت به انسان دارد؟ آن هم نسبت به اشقى الاشقياء و قاتل خود.

به جز از على كه گويد به پسر كه قاتل من‌

چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا

اين چه روح و فكر پاكى است كه وقتى صبح نوزدهم او را روى گليم ميگذارند، سر گليم را بچه‌ها ميگيرند ميآورند داخل خانه، بلافاصله نان و آب و شير ميآورند، چشمش را باز ميكند ميگويد: حسن جان! ابن ملجم هم مسافر است، او هم روزه نيست، صبحانه مرا به او بدهيد بعد براى من صبحانه بياوريد. و براى اين كه قاتل را بيدار و آگاه كند آفتاب كه طلوع كرد به پسرهايش گفت: قاتل را بياوريد من او را ببينم. ابن ملجم را آوردند. فرمود: بنشين كنار بستر من. براى اين كه او را تحريك بكند و به خود بيايد، با آن حال مظلومانه‌اش برگشت گفت: من براى تو بد امامى بودم؟! عيبى داشتم؟!

 

سفارش به استاندار

 در عهدنامه مالك اشتر نوشت: مالك! كارى كن كه در خيمه حيات از حداقل زندگى خوب تمام مردم برخوردار باشند، چه اين كه مردم هم دين تو باشند يا هم دين تو نباشند، براى تو فرقى نكند. يك وقت نگويى چون اينها مؤمن هستند به اينها بيشتر برسم، ولى اينها چون يهودى، مسيحى يا زرتشتى اند از تداركات كشور چيزى به آنها ندهم. «۷»

 

دنيا در ديدگاه على (ع)

 اما راجع به دنيا پاك ترين نظر را داشت: (انّ الدُنْيا دارُ صِدْق لِمَنْ صَدَقَها، وَ دارُ عافيَه لِمَنْ فَهِمَ عَنْها وَ دارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها وَ دارُ مَوْعِظَه لِمَنِ اتَّعَظَ بِها، مَسْجِدُ أَحِبّاءاللّهِ وَ مُصَلّى مَلائِكَهِ اللّهِ وَ مَهْبَطُ وَحْىِ اللّهِ وَ مَتْجَرُ اوْلياءَاللّه اكْتَسَبُوا فيها الرَحْمَه وَ رَبِحُوا فيها الْجَنَه‌). «۸» شما در تمام مكتب ها بگرديد اگر نمونه اين نظر را راجع به دنيا ديديد؟

 

نيّت اميرالمؤمنين (ع)

 و اما نيّت او، كافى است كه شما در كتاب هاى شيعه و سنى وزن نيت او را از زبان پيغمبر اكرم (ص) بشنويد. اين وزن نيت على (ع) در پاكى در سن بيست و سه سالگى است: (ضَربَهُ عَلى يَوْمَ الْخَنْدَقْ افْضَلْ مِنْ عِبادَهِ الثَقَلَيْنْ.) «۹» در پاكى نيت، شما كافى است پاكى نيت او را در اين آيه سوره بقره ببينيد: (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ...) «۱۰» خدايا! جانم را آن هم در سن بيست سالگى با تو معامله مى كنم فقط محض خودت. من نه كارى به بهشت دارم و نه كارى به جهنم، جانم را با شخص خودت معامله مى كنم.

 

عمل اميرالمؤمنين (ع)

 اما از نظر عمل: امام باقر (ع) ميفرمايد: يك روز در اتاق پدرم زين العابدين (ع) نشسته بودم، داشتم‌ عبادت پدرم را نگاه مى كردم، ركوعش را، سجودش را، حالش را، بعد با صداى بلند شروع كردم گريه كردن. پدرم نمازش را كه سلام داد و فرمود: باقرم! چرا گريه مى كنى؟ گفتم: پدر از اين سنگينى عبادتت دلم سوخت، پدرم شروع كرد گريه كردن. به پدرم گفتم: من دلم براى شما سوخت گريه كردم، شما براى چه گريه مى كنى؟ فرمود: عزيز دلم! اگر زمان على (ع) بودى و عبادت على (ع) را مى ديدى چه ميگفتى!

يك شعر از يك سنى حنفى مسلك بخوانم، حنفى ها خيلى متعصب اند.

شير خدا شاه ولايت على‌

صيقلى شرك خفى و جلى‌

روز احد چون صف هيجا گرفت‌

تير مخالف به تنش جا گرفت‌

غنچه پيكان به گل او نهفت‌

صد گل محنت ز گل او شكفت‌

روى عبادت سوى محراب كرد

پشت به درد سر اصحاب كرد

 

بيست و سه سالش بود، جراح به پيغمبر (ص) گفت: نود زخم خورده، همه را بستم اما يك تير به عصب استخوان پا فرو رفته تا مى خواهم آن را دربياورم شديد ناله مى زند، من هم مى دانم دردش خيلى است، نميگذارد آن را دربياورم، چكار كنم؟ پيغمبر (ص) فرمود: صبر كن وقت نماز بشود.

خنجر الماس چو بينداختند

چاك به تن چون گلش انداختند

گُل‌ گُل خونش ‌به‌ مصلى‌ چكيد

گشت چو فارغ ز نماز آن بديد

اين‌همه گل چيست‌ته پاى من‌

ساخته گلزار مصلاى من‌

صورت حالش چو نمودند باز

گفت كه سوگند به داناى راز

كز علل تيغ ندارم خبر

گر چه زمن نيست خبردارتر

(جامى) از آلايش تن پاك شو

در قدم پاك روان خاك شو

شايد از اين خاك به‌گردى رسى‌

گرد شكافى و به مردى رسى‌

 

اخلاق اميرالمؤمنين (ع)

 يك موردش را برايتان بگويم، ايام حكومتش است، رئيس مملكت است، در راه دارد ميآيد يك دختر خانمى را مى بيند زار زار گريه ميكند. على (ع) در مقابل گريه گريه كنندگان طاقت نميآورد، دختر خانم! چى شده؟ گفت: من كنيزم و كلفت هستم، پول به من داده اند خرما خريده‌ام، خرما خوب نيست، خانمم گفته برو پس بده و آمده ام به خرمافروش ميگويم: پس بگير، ميگويد: پس‌ نميگيرم. فرمود: بيا با همديگر برويم من خرمايت را پس بدهم. آمد در مغازه خرمافروش، خيلى بامحبت فرمود: اين خرما را عوض بكن. گفت: به تو هيچ ربطى ندارد، به خرما فروش لات و بيتربيت دوباره فرمودند، اگر ممكن است عوض كن، گفت مزاحم كسبم نشو. و از پشت دخل آمد و يك مشت به سينه اميرالمؤمنين (ع) زد و از مغازه بيرون پرتش كرد. گفت: ميگويم برو. به دختر فرمود: خوب اين كه پس نگرفت بيا برويم در خانه‌تان به خانمت بگويم حالا با اين خرماها قناعت كن. هيچ قدرتمندى در روى اين كره زمين به اين پاكى مى شناسيد؟ اينقدر اخلاق والا. دختر راه افتاد، على (ع) هم راه افتاد، همسايه روبرويى آمد در مغازه جوان خرمافروش، گفت: با كدام دستت به اين سينه زدى؟ گفت: با اين دست. گفت: خوشت آمد با اين مشتى كه به اين مرد زدى؟! تو فهميدى اين كيست؟ گفت: نه، كيست؟ با اين‌ لباس پاره اش آمده بود اينجا مزاحم ما شده بود. گفت: نفهميدى؟ گفت: نه، گفت: اين سينه، صندوق اسرار خداست، اين شوهر فاطمه‌ زهرا (س) است، اين پدر حسن و حسين 8 و اين اميرالمؤمنين (ع) است. دويد دنبال اميرالمؤمنين (ع)، آمد خودش را بيندازد روى پاى على (ع)، زير بغلش را گرفت، گفت: مرا ببخش، بد كردم. فرمود: تو مرا ببخش، من آمدم مزاحم كاسبى ات شدم. «۱۱» لا اله الا الله.

 

شما رئيسهاى كشورها يك موى على (ع) به تنتان هست؟ خرما را گرفت و بهترين خرما را براى دختر آورد و فرمود: برو، گفت: على جان! دير شده مرا مى زنند. فرمود: خوب من ميآيم از جانب تو عذرخواهى مى كنم. خانم ديد كنيزش دير كرده، پنج دفعه هى آمد در را باز كرد و بيرون را نگاه كرد، بعد يك مرتبه ديد كنيزش با اميرالمؤمنين (ع) دارد ميآيد، على (ع) را ميشناخت، دو لنگه در را باز كرد اميرالمؤمنين (ع) فرمود: يك مقدار دير شده عذرش را قبول كن، گفت: آقا جان! فداى قدمتمان بشوم، من اين كنيز را به شما بخشيدم. امام (ع) هم رو كرد به كنيز، فرمود: من هم تو را در راه خدا آزاد كردم برو، اين يك مصداق پاكى.

 

مجلس امشب به نام على (ع) شد، على (ع) هنوز مظلوم است، على (ع) هنوز تنهاست، چند روز است از كنار قبرش صداى ناله هاى مظلومانه بلند است،«۱۲» فرهنگ على (ع) هنوز در دنيا فرهنگ مظلومى است، پاى منبرش يك نفر بلند شد و گفت: به من‌ ظلم شده. فرمود: چقدر به تو ظلم شده؟ گفت: يك ظلم. فرمود: به تو يك ظلم شده اما به من به اندازه ريگ هاى بيابان، و به تعداد نخ پشم گوسفندان دنيا ظلم شده.

 

مصيبت جانكاه‌

 زهرا (س) داشت جان مى داد و اشك مى ريخت، اميرالمؤمنين (ع) گفت: چرا گريه مى كنى؟ گفت: به مظلوميت تو گريه مى كنم. در دامن خودش جان داد. بعد از ظهر بود، به حسن و حسين، و زينب و كلثوم: گفت: عزيزانم! بلند بلند گريه نكنيد، نمى خواهم همسايه هاى ديوار به ديوارمان هم بفهمند كه مادرتان را از دست داديد. نيمه شب شد بدن دختر پيغمبر را داخل آن حياط كوچك آورد، صدا زد: حسن جان! حسين جان! شما آب بياوريد، من بدن مادرتان را با كمك شما غسل بدهم. اما وسط غسل ديدند بابا غسل را رها كرد و آمد صورت به ديوار گذاشت، شروع كرد بلند بلند گريه كردن.

 

مگر بابا به ما نگفته بلند بلند گريه نكنيم؟ چرا خودش بلند بلند گريه ميكند؟ آمدند گفتند: بابا چى شده؟ فرمود: دستم به بازوى مادرتان رسيد، آنقدر با غلاف شمشير به بازوى مادرتان زده‌اند ... بعد بدن را كفن كرد و صدا زد حسن جان! حسين جان! دخترانم! اين آخرين بارى است كه مادرتان را مى بينيد. بچه ها آمدند، دوتا دختر دو طرف بدن مادر سر گذاشتند، امام حسن (ع) صورت، روى صورت مادر، ابى‌ عبدالله (ع) صورت، كف پاى مادر، حسين جان! براى شما سخت تر بود صورت روى پاى مادر يا براى خواهرت زينب (س) وقتى صورت روى گلوى بريده تو گذاشت.

 

______________________________
(۱). نهج البلاغه: خطبه 185
 (۲). يونس: 44.
 (۳). نساء: 124. «وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّلِحَتِ مِن ذَكَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا»
(۴). نهج البلاغه: خطبه 185.
(۵). ينابيع الموده: 1/ 362، الباب الرابعون، حديث 1. أخرج أحمد بن حنبل فى مسنده، و احمد البيهقى فى صحيحه عن أبى حمرا، قال: قال رسول الله 6: من أراد أن ينظر الى آدم فى علمه، و الى نوح فى عزمه، و الى ابراهيم فى حلمه، و الى موسى فى هيبته، و الى عيسى فى زهده، فلينظر الى على بن ابى طالب 7.
و اين روايت در مصادر شيعى به طرق مختلف با اختلاف كمى نقل شده است.
(۶). خوارج حضرت اميرالمؤمنين 7 را كافر مى دانستند، ملل و نحل: 170، الايضاح: 48.
يك مصداق اين مطلب روايتى است كه: مردى از خوارج خطاب به اميرالمؤمنين 7 گفت: قاتله الله كافراً ما افقهه.
نهج البلاغه: حكمت 412؛ بحارالانوار: 33/ 434؛ حديث 643.
(۷). نهج البلاغه: نامه 53.
 مَوْعِظَه لِمَنِ اتَّعَظَ بِها، مَسْجِدُ أَحِبّاءاللّهِ وَ مُصَلّى مَلائِكَهِ اللّهِ وَ مَهْبَطُ وَحْىِ اللّهِ وَ مَتْجَرُ اوْلياءَاللّه اكْتَسَبُوا فيها الرَحْمَه وَ رَبِحُوا فيها الْجَنَه‌). «1» شما در تمام مكتب ها بگرديد اگر نمونه اين نظر را راجع به دنيا ديديد؟
(۸). نهج البلاغه: حكمت 131." همانا دنيا سراى راستى براى كسى است كه با آن به راستى برخورد كند، و خانه عافيت است براى آن كه آن را فهميد، و محل توانگرى است براى آن كه از آن توشه گرفت، و جاى پند است براى كسى كه با آن پند گيرد. مسجد عاشقان خدا، و جايگاه نماز فرشتگان، و محل فرود آمدن وحى، و تجارتخانه اولياء خداست كه در آن كسب رحمت كردند و بهشت را سود بردند."
(۹). الاقبال: 467؛ عوالى اللآلى: 4/ 86، حديث 102.
(۱۰). بقره: 207
 (۱۱). كشف الغمه: 1/ 163؛ بحارالانوار: 40/ 331، باب 98، حديث 14.
(۱۲). در تاريخ ايراد اين سخنرانى اشغالگران به شهر مقدس نجف اشرف حمله كرده بودند و گروه زيادى از شيعيان را در كنار حرم شريف حضرت اميرالمؤمنين به خاك و خون كشيدند


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه