قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

متن سخنرانی استاد انصاریان در مورد قرآن

 بيمارىهايى هست كه اگر در وجود انسان بماند و جا خوش كند و انسان هم آنها را درك نكند، قطعاً سبب هلاكت ابدى انسان خواهد شد و او را در قيامت به عذاب الهى دچار خواهد كرد.

 بسم الله الرحمن الرحيم‌

الحمدلله رب العالمين و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين حبيب الهنا وطبيب نفوسنا ابى‌القاسم محمد صلى الله عليه و على اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المكرمين‌

 

طبيب يكى از اسامى حق‌

 يكى از هزار اسم حضرت حق كه در اختيار ما قرار داده شده، طبيب است. براى موجودات زنده بيمارى‌هايى پيدا مى‌شود كه درمانش به دست رحمت اين طبيب است. وجود مقدس حضرت حق در قرآن كريم، به بسيارى از بيمارى‌هايى كه‌

______________________________
(1)*. اين فصل، سخنرانى انديشمند فرزانه جناب استاد حسين انصاريان، در مورخه: 10/ 4/ 82. ش. اول جمادى الاول سال 1424. ق. درحسينيه همدانى‌هاى شهر مقدس مشهد است.

 

ممكن است انسان به آن دچار بشود، اشاره فرموده و از بندگان بيمارش دعوت كرده است كه براى درمان بيمارى‌هاى خود، به طبيبان الهى كه مظهر نام طبيب او هستند و مظهريتشان هم اتّم و اكمل است، مراجعه كنند. قطعاً با راهنمايى‌هاى اين طبيبان ملكوتى و به كارگيرى راهنمايى‌هاى آنان، بيمارى‌هايى كه در درون انسان‌ها وجود دارد، و يا به وجود مى‌آيد، درمان خواهد شد.

 

پيغمبر، طبيب دوره‌گرد

 در نهج‌البلاغه. اميرمؤمنان (ع)، هنگامى كه مى‌خواهد پيغمبر اكرم (ص) را به مردم معرفى كند، مى‌گويد: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ‌» «1»: اى مردم! پيغمبراكرم (ص) طبيبى دوره‌گرد بود كه به عشق اين كه بيمارى را درمان كند، به طور دايم نسخه طبيبانه و طبش را همراه خودش داشت و بين مردم مى‌گشت، هرچند كه بيمارى اين بيمار، سخت و سنگين بود. آن‌هايى كه به طبابت اين طبيب دل دادند و تسليم طبابت اين طبيب شدند، درمان شدند و از بيمارى نجات پيدا كردند.

______________________________
(1) 1. نهج‌البلاغه، خطبه 108.

  

«جهل»، در رأس همه بيمارى‌ها

 بيمارى‌هايى هست كه اگر در وجود انسان بماند و جا خوش كند و انسان هم آن‌ها را درك نكند، قطعاً سبب هلاكت ابدى انسان خواهد شد و او را در قيامت به عذاب الهى دچار خواهد كرد.

 

در رأس همه اين بيمارى‌ها، به فرموده خود پيغمبر (ص) كه طبيب اين بيمارى‌هاست، جهل است؛ اين كه انسان به حقايق نادان باشد؛ به حق جاهل باشد؛ خودش را نشناسد؛ خالق جهان را نشناسد؛ معاد را نشناسد؛ اوضاع قيامت را نشناسد؛ وضع بعد از مرگ را نشناسد؛ اين بيمارى، بيمارى خطرناكى هست كه اگر انسان با طبّ اين طبيبان، اين بيمارى را درمان نكند، به هلاكت ابدى دچار مى‌شود و در قيامت هم حتماً به عذاب الهى گرفتار مى‌گردد.

 

عدم درمان «جهل»، مايه عذاب اخروى‌

 در سوره مباركه تبارك، اين آيه هست كه از اهل دوزخ در قيامت مى‌پرسند كه به چه سبب به عذاب الهى گرفتار گشته‌ايد و چه عاملى باعث گرفتار شدن شما در عذاب جهنم شده‌است؟ در آن‌جا جوابى كه اهل جهنم مى‌دهند، ريشه همه جواب‌هاست و مادر همه آن‌هاست. نمى‌گويند، ما چون بى‌نماز بوديم، روزه ماه رمضان را خورديم، حج نرفتيم، با مال خودمان برخورد درستى نداشتيم، به مردم ستم مى‌كرديم، سبب شد كه ما به جهنم بياييم؛ بلكه آن‌ها اينطور مى‌گويند: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِى أَصْحَابِ السَّعِيرِ» «1»: اگر زمانى كه ما در دنيا بوديم، رفته بوديم و شنيده بوديم، چون شنيدن است كه جهل را درمان مى‌كند، و فكر كرده بوديم؛ انديشه كرده بوديم؛ بررسى باطنى نسبت به خودمان و جهان داشتيم، امروز اهل آتش فروزان نبوديم: «مَا كُنَّا فِى أَصْحَابِ السَّعِيرِ»، «سَعِيْر»؛ يعنى آتش برافروخته؛ يعنى جهل، نادانى و به دنبال دانش نرفتن او، باعث برافروخته شدن اين آتش سوزان شده است.

 

فرستاده شدن پيامبر در زمان فاصله و جدايى مردم از رسالت‌

 در نهج‌البلاغه، اميرمؤمنان (ع) درباره پيامبر (ص) فرموده است: «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ» «2»؛ يعنى خداوند متعال اين طبيب را براى درمان بيمارى‌هاى‌

______________________________
(1) 1. ملك: 10.

(2) 2. نهج‌البلاغه، خطب 158.

 

مردم كه مادر اين بيمارى‌ها جهل است، در زمانى كه بين مردم و بين رسالت انبياء فاصله و جدايى بود، فرستاد؛ يعنى نزديك به شش قرن بود كه گوش مردم ديگر صداى پيغمبرى را نشنيده بود، از زمان مسيح تا بعثت پيغمبرما. از زمانى كه مسيح صداى خدا را به مردم رساند و جهل تعدادى از يهوديان زمان خودش را معالجه كرد، شش قرن مى‌گذشت.

 

تغيير نسخه مسيح توسّط يهوديان معاند

 ولى يهوديان معاند، در نسخه مسيح، دستكارى كردند؛ چنان‌كه خدا در قرآن خبر مى‌دهد: «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ.» «1» اين‌ها آمدند در آن نسخه، دو تغيير ايجاد كردند. يكى از آن‌ها اين بود كه ظاهر بعضى از راهنمايى‌ها را تغيير دادند. ديگرى هم آن بود كه معناى بعضى از راهنمايى‌ها را تغيير دادند؛ يعنى بزرگ‌ترين جنايت را دست يهود مرتكب شد؛ مطلبى مى‌نوشتند و بين مردم مى‌بردند و مى‌گفتند اين آيه خداست: «يَكْتُبُونَ‌

______________________________
(1) 1. نساء: 46.

 

الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ.» «1»؛ مقاله مى‌نوشتند، داستان مى‌نوشتند، مطلب مى‌نوشتند و به خدا نسبت مى‌دادند. مى‌گفتند، آيات خدا همين است كه ما براى شما آورده‌ايم؛ يعنى جامعه را با تغيير نسخه، به طرفى بردند كه جامعه از خدا جدا شد و جامعه بعد از جدا شدن از خدا، برده همين يهوديان تغييردهنده آيات خدا شد كه پروردگار عالم مى‌فرمايد: هدف اين كارشان، پر كردن جيبشان بود. البته، يك روش‌هايى ايجاد كردند كه آن روش‌ها باعث درآمد سرشارى براى همين تحريف‌كنندگان دين خدا شد؛ يعنى آن‌ها آمدند در برابر دين خدا، دين‌سازى كردند؛ در برابر كتاب خدا، كتاب‌سازى كردند و نسل‌هاى بعد، كاملًاً سر از شرك درآوردند؛ چنان‌كه نسل‌هاى بعد از حضرت نوح (ع)، با ايجاد همين تحولات انحرافى، سر از شهوات و تضييع نماز درآوردند: «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاهَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوَات». «2» نسل‌هاى بعد از نوح، جانشين مردم نجات يافته از

______________________________
(1) 1. بقره: 79.

(2) 1. مريم: 59.

 

طوفان شدند كه مردمى مؤمن بودند، ولى با همين دست‌كارى‌ها، اين‌ها نسل‌هاى بعد را خراب كردند كه پروردگار مى‌فرمايد: نماز را تباه كردند؛ از نماز بريدند.

 

اهميت نماز نزد انبياء و اهل‌بيت:

 انسان‌هايى كه از نماز ببرند، از همه خيرات بريده‌اند، از همه خيرات.

اين قدر انبياء به نماز اهميت مى‌دادند كه پروردگار عالم وقتى در قرآن مجيد مى‌خواهد آن‌ها را معرفى كند، آن‌ها را به يكى از اوصاف بارز كه صفت به پا داشتن نماز از سوى آنان است، معرفى مى‌كند، و در رواياتمان تعبيرخيلى شگفتى آمده: اهل‌بيت: خود حقيقت نمازند «1»؛ يعنى همين حضرت امير، فاطمه زهرا، حضرت مجتبى و حضرت حسين: عين نمازند. امّا اهل‌بيت: در عين حال كه عين نماز بودند، يك آن از نماز غفلت نداشتد؛ در نماز بودنند؛ با نماز بودنند؛ عين نماز بودند. وقتى اين‌

______________________________
(1) 2. بحارالانوار، ج 24، ص 304.

 

آيه بر پيغمبر (ص) نازل شد كه: «حبيب من! اهلت را به نماز دعوت كن و بر اين دعوتت هم استقامت بورز.» پيغمبر (ص) شش ماه تمام، قبل از اذان، از منزلشان بيرون مى‌آمد و كنار درِ خانه اميرمؤمنان (ع) و حضرت زهرا 3 مى‌ايستاد و اهل‌بيت: را به نماز دعوت مى‌كرد. چه وقت آن‌ها را به نماز دعوت مى‌كرد؟ آن وقتى كه اميرمؤمنان (ع) و حضرت زهرا 3 در نماز شب بودند. امام مجتبى (ع) مى‌گويد: «پاى مادرم، از كثرت ايستادن به نماز ورم كرده بود». «1»

 

سِرّ دعوت اهل‌بيت: به نماز از سوى پيامبر

 اين قدر نماز مهم است كه پيغمبر (ص) مى‌دانست، اگر الان به در خانه حضرت زهرا 3 برود و آن‌ها را به نماز دعوت كند، وقتى است كه زن، شوهر و بچه‌ها در حال خواندن نماز شب هستند: «وَ اْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهَا» «2»: اهلت را به نماز دعوت كن. مگر، نعوذ بالله، اميرمؤمنان (ع) يا فاطمه‌

______________________________
(1) 1. علام مجلسى، بحارالانوار، ج 42، ص 76 ..

(2) 1. طه: 132.

 

زهرا 3 كاهل نماز بودند كه خدا به پيغمبرش مى‌گويد كه اهلت را به نماز دعوت كن. منظور از اين آيه، اين است كه به ما بفهمانند، چقدر نماز مهم است كه با اين كه على (ع) و فاطمه 3 دايم در نماز بودنند، باز به پيغمبر (ص) مى‌گويد، على (ع) و فاطمه 3 را به نماز دعوت كن.

 

شهادت به اقامه نماز امام رضا (ع) در زيارت حضرت‌

 اين قدر نماز مهم است كه ما هر وقت به حرم حضرت رضا (ع) مشرّف مى‌شويم كه زيارت بخوانيم، يكى از جملاتى كه در زيارت حضرت رضاست، همين مى‌باشد كه من شهادت مى‌دهم، شما اقامه نماز كردى، آن هم نمازى كه آن‌ها اقامه نماز مى‌كردند.

 

نماز، مهم‌تر است‌

 من يك وقتى محضر مرحوم آيت‌الله العظمى گلپايگانى 1 بودم. قبل از انقلاب، حادثه خيلى مهمى، براى كشور پيش آمده بود، خيلى مهم. جمعيت به منزل ايشان آمده بود و امام هم به نجف تبعيد شده بودند و به يك نفر هم از تهران كه آدم متشخصى بود و من هم او را مى‌شناختم، اجازه داده بودند پشت بلندگو و در حضور ايشان و آن‌ جمعيت، سخنرانى كند. وقتى آن شخص سخنرانى‌اش را شروع كرد، نزديك اذان بود. ده دقيقه‌اى كه از سخنرانى‌اش گذشت، مرحوم آيت الله العظمى گلپايگانى 1 حالا يا به ساعت نصب شده در حياط نگاه كردند، يا در زير عبا به ساعت خودشان نگاه كردند، ديدند اول اذان است. حادثه براى كشور خيلى مهم بود و جمعيت هم زياد بودند و آن بنده خدا هم با يك شور و هيجانى صحبت مى‌كرد و مجلس هم در سكوت بود. فاصله مرحوم آيت الله گلپايگانى 1 نيز با منبر دور بود. چون در غرب حياط نشسته بودند و منبر در شرق حياط بود. حياط منزلشان هم وسيع بود. به محض اين كه ديدند اول الله اكبر است، با صداى بلند گفتند: گوينده! مطلبت را ببر؛ وقت نماز است. مطلبش را بريد و از جا بلند شد و جلسه هم به هم خورد.

 

كناره گرفتن اميرمؤمنان (ع) براى گزاردن نماز، در اوج جنگ‌

 از قول اميرمؤمنان (ع) نقل مى‌كنند كه در يكى از جنگ‌ها وقت نماز شد، حضرت از وسط جبهه براى نماز به كنارى آمد. يك نفر عرض كرد، آقا ادامه بدهيم، كار الان تمام مى‌شود. فرمودند: ما داريم‌ براى نماز مى‌جنگيم، براى خودمان كه نمى‌جنگيم. ما داريم براى اقامه نماز مى‌جنگيم.

 

تباه كردن نماز از طرف نسل‌هاى بعد از نوح‌

 خدا وقتى مى‌خواهد به نسل‌هايى تودهنى بزند و آن‌ها را تحقير بكند و بگويد اين‌ها نسل‌هاى بدى بودند، اضاعه صلاه را نسبت به آن‌ها عَلَم مى‌كند. در واقع دارد به امت اسلام مى‌گويد، نسل‌هاى بعد از نوح (ع)، نماز را ضايع كردند؛ يعنى گوش به زنگ و مراقب باشيد كه اين نماز من را كه آن‌ها ضايع كردند و من الان دارم در قرآن، بر سرشان مى‌زنم و الان هم در جهنمند، شما جزو آن‌ها نشوى؛ براى آنان نمى‌گويد؛ آن‌ها كه مرده‌اند؛ بلكه قرآن مجيد براى زنده‌ها دارد مى‌خواند: «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاهَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوَات» «1»: نماز مرا ضايع كردند، و پيرو شهوات خود شدند؛ يعنى پيروى من را با پيروى از شهوات خودشان جا به جا كردند. البته، آن‌ها با پيروى از شهوات خود، رباخوار شدند؛ زناكار شدند؛ ظالم شدند؛ وقتى شهوات پا در ميانى كند و انسان هم تسليم شهوات بشود، او به انواع گناهان دچار مى‌شود.

______________________________
(1) 1. مريم: 59.

 

 فرستاده شدن طبيب عرشى پس از ششصد سال‌

 اميرمؤمنان (ع) مى‌گويد، ششصد سال بود كه مردم صداى طبيب عرشى را نشنيده بودند. خداوند پيغمبر (ص) را به در چنين وقتى فرستاد: «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَهٍ مِنَ الْامَمِ». «1» صدا آدم را از خواب بيدار مى‌كند. ما اگر مى‌خواهيم صبح از خواب بيدار بشويم، ساعت زنگ‌دار را بالاى سرمان مى‌گذاريم يا اگر مسجد نزديك است، صداى بلندگو، ما را از خواب مى‌پراند، يا اول قيامت، صداى صور، تمام مرده‌ها را از مردگى بيدار كرده و آن‌ها را وارد محشر مى‌كند. صداى انبياء، مردم را از جهل درآورد و بيدار كرد و از آن ظلمتكده خطرناك بيرون آورد: «لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ». «2» چون ششصد سال بود، صداى دكتر نشنيده بودند، اميرمؤمنان (ع) مى‌گويد: «طُولِ‌

______________________________
(1) 1. نهج‌البلاغه: خطب 158.

(2) 2. ابراهيم: 1.

 

هَجْعَهٍ مِنَ الْامَمِ» «1»: خواب سنگين امت‌ها طولانى شده بود. هفتاد و هشتاد سال، يك نسل در خواب زندگى مى‌كرد و مى‌مرد. نسل بعدى هم خواب بود. نسل بعدى هم خواب بود. در هر زمان هم دشمنان و شياطين و هم دوستان، به يك شكلى براى مردم لالايى خواندند و مردم را خواب كردند.

 

تلاش دشمن براى خواب كردن مردم‌

 آلان لالايى كه براى مردم دنيا مى‌خوانند، خيلى پرزورتر از لالايى قديم است. سينماهاى دنيا، تلويزيون‌هاى دنيا، راديوهاى دنيا، بنگاه‌هاى تبليغاتى جهان و انواع وسايل ارتباط جمعى در كره زمين، صد در صد براى خواب كردن مردم دارند فعاليت مى‌كنند، صد در صد.

من سندى را ديدم كه متعلق به زمان ناصرالدين شاه قاجاراست. خيلى سند عجيبى مى‌باشد. آن زمان، تمام هندوستان در اختيار انگلستان بود و لندن يك نايب‌السلطنه داشت كه در هندوستان حكومت مى‌كرد. حالا آن زمان، فكر كنم جمعيت هند، بيش‌

______________________________
(1) 3. نهج‌البلاغه، خطب 158.

 

از سيصد ميليون نفر بود. زمان ناصرالدين شاه، تمام هند در تصرف انگليس بود. البته، سندى كه من مى‌گويم، الان عين آن در آرشيو وزارت خارجه انگلستان هست. در ايران هم رونوشتش هست. وزير خارجه انگليس نامه‌اى به نايب‌السلطنه‌شان در هند نوشته است كه سالى يك لك روپيه، براى سفير انگليس، به تهران بفرستد. بعد، وزارت خارجه انگلستان به سفيرشان در تهران نامه نوشت (و اين‌نامه را من ديدم) كه: ما دستور داده‌ايم سالى يك لك روپيه براى تو به تهران بفرستند.

 

از قِران اول اين پول را تا آخرش، فقط خرج جاهل نگه داشتن مردم ايران بكن؛ همين كارى كه الان دارد آمريكا مى‌كند؛ بيست ميلون دلار، جديداً هم دويست ميليون دلار، مجلسشان تصويب كرده كه به ايران بفرستند، براى خاطر اين كه مردم را از فرهنگ حق جدا كنند و ببُرند؛ يعنى بين مردم و فرهنگ اهل‌بيت: فاصله بيندازند كه مردم در نادانى فرو روند. توده مردم كه نادان شدند، هر بلايى را مى‌شود بر سرشان آورد، ولى آدم كه بيدار باشد، آن وقت جلوى بيدار كه نمى‌شود لباسش را دزديد؛ نمى‌شود دست درجيبش كرد؛ نمى‌شود فرشش را برد، نمى‌شود خانه‌اش را برد. چرا بيش‌تر دزدى‌ها، دزدى‌هاى حرفه‌اى، شب انجام مى‌شود؟ براى اين كه دزد مى‌داند اهل خانه خوابند و مى‌شود جنسش را برد.

 

چرا الان دزدها بعضى از مواد را به خانه‌ها مى‌برند و در هواى اتاق پخشش مى‌كنند؟ براى اين است كه خواب ساكنانشان سنگين‌تر بشود و سر و صداى بردن اجناس شنيده نشود. درخواب مى‌آيند دزدى مى‌كنند. اميرمؤمنان (ع) مى‌فرمايد: ششصد سال نسل به نسل خواب بودند، ششصد سال خواب طولانى. چه صدايى بايد در گوش اين به خواب‌رفته‌گان بلند شود تا آن‌ها را بيدار كند؟ خيلى‌ها كه بيدار نشدند، قرآن مى‌گويد، صداى پيغمبر درِ گوش اين‌ها، مانند صداى صداكننده در گوش حيوان است كه معناى صدا را نمى‌فهمد و نمى‌تواند با آن صدا هدايت شود. يك عده‌اى اين قدر خوابشان عجيب و غريب بود كه صداى اين طبيب را نمى‌شنيدند. معنايش را نمى‌شنيدند. در هر صورت، مفهومش براى آن‌ها قابل درك نمى‌شد.

 

آمدن پيامبر با نسخه قرآن‌

 «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَهٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَم». «1» نقض؛ يعنى شكستن. اميرمؤمنان (ع) مى‌فرمايد: بناى درستى در هر زمينه‌اى، بناى درستى، صداقت، راستى، كرامت، محبت و مهروزى، ديندارى، بناى درستى در هر شأنش، در اين ششصد سال شكسته بود؛ فرو ريخته بود؛ نابود شده بود؛ از بين رفته بود، «فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ‌» «2»: اين طبيب آمد، امّا با چه نسخه‌اى؟ با نسخه‌اى كه نبوت او را تصديق مى‌كرد و در اختيارش بود و آن، قرآن كريم بود. «بِتَصْدِيقِ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ النُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ‌.» «3»: پيغمبر (ص) با چراغ روشنى، چون: قرآن مجيد، وارد جامعه شد و شروع كرد به بيدار كردن مردم. پس خدا طبيب بوده و مظهر طبابتش، انبيايش و ائمه طاهرين: هستند.

سؤال درمان از طبيبان دين كن اين قبرى كه كنار قبر حضرت رضا (ع) است، و حتماً همه شما او را به عنوان يك عالم، به عنوان يك انديشمند، به عنوان يك فرزانه، زيارت‌

______________________________
(1) 1. نهج‌البلاغه: خطبه 158.

(2) 1. نهج‌البلاغه، همان.

(3) 2. همان.

 

كرده‌ايد، قبر شيخ بهايى 1 است. ايشان اشعارى حكيمانه، عارفانه، عالمانه دارند. البته، ايشان شعر كم گفتند. اين مقدارى را هم كه گفتند، خيلى متين و محكم بوده و بين اهل دل پخش است. در يكى از اشعارش شيخ بهايى 1 مى‌گويد:

سؤال درمان از طبيبان دين كن‌

 توسّل به ارواح آن طيبين كن‌

تو بيمار هستى، اين بيماريت را برو به طبيب ارايه بده؛ برو و بگو كه من مريضم؛ برو و بگو كه من درد دارم؛ برو بگو كه من بيمارم.

اين‌ها معالجه مى‌كنند. البته، يكى از اين طبيبان كه در رأس طبيبان بعد از وجود مبارك رسول خدا (ص)، هست، وجود مبارك اميرمؤمنان (ع) مى‌باشد.

 

نسخه درمان امام على (ع)

 ايشان يك نسخه دارند. من اين نسخه را براى‌شما آماده كرده‌ام كه بخوانم. بسيار نسخه عالى است. البته، كلّ نسخه يك خط بيش‌تر نمى‌شود؛ اما در همين يك خط، حضرت بيماران را به قدرى زيبا، متين، جانانه و محكم راهنمايى كرده‌اند كه اگر واقعاً بيمار به اين نسخه عمل كند، درمانش يقينى و قطعى است. حضرت سه جمله‌در اين نسخه مى‌فرمايد: «انْتَفِعُوا بِبَيَانِ اللَّهِ، وَ اتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اللَّه، وَ اقْبَلُوا نَصِيحَهَ اللَّهِ.» «1»: اى مردم! بياييد از بيان خدا بهره‌مند شويد: «انْتَفِعُوا بِبَيَانِ اللَّه.» «بيان»؛ يعنى چه؟ كلمه «بيان مبين» در قرآن مجيد زياد آمده است. اگر شما به لغت عرب مراجعه كنيد، آن‌ها «بيان مبين» را اين جور معنا مى‌كنند: روشن، روشنگر «انْتَفِعُوا بِبَيَانِ اللَّهِ»: بياييد از روشنگرى‌هاى خدا بهره‌مند بشويد؛ چون اگر آدم به دنبال روشنگرى‌هاى خدا نرود، حق را نمى‌فهمد؛ باطل را نمى‌فهمد؛ درستى را از نادرستى نمى‌تواند تشخيص بدهد.

 

روشنى دل با روشنگرى‌هاى پروردگار عالم در قرآن مجيد

 آدم بايد برود روشنگرى‌هاى پروردگار عالم را در قرآن مجيد ببيند تا دلش روشن بشود و از اين مرده‌دلى در بيايد: «أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ‌

______________________________
(1) 1. نهج‌البلاغه: خطب 176.

 

بِخَارِجٍ مِنْهَا» «1»: آيا مرده‌دلى را كه من با روشنگرىِ خودم او را زنده كردم و نورى برايش قرار دادم كه با كمك آن نور دارد سالم زندگى مى‌كند و حق را از باطل تشخيص مى‌دهد؛ ظلم را از عدالت تشخيص مى‌دهد؛ درستى را از نادرستى تمييز مى‌دهد، «كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ»: مانند كسى مى‌باشد كه در تاريكى‌ها دچار است؟ «لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا»: و نمى‌خواهد هم بيرون بيايد؟ كه در اين آيه، خداوند در حقيقت دارد مى‌گويد كه آيا سلمان با ابى‌لهب، در مقايسه با يكديگر، مثل همند؟ ابوذر با ابوجهل، مثل همند؟ همه مكه‌اى‌ها مثل همند؟ ما فردى را در مكه داشتيم، به نام «خباب». آدم از تعريف‌هايى كه اميرمؤمنان (ع) در حكمت‌هاى نهج‌البلاغه از او كرده، ماتش مى‌برد: «يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِىَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَاشَ مُجَاهِدا». «2» اين مرد اهل مكه بود و خدا با روشنگرى‌اش از طريق قرآن، دل‌مردگى‌او را زنده كرد و نور برايش قرار داد؛

______________________________
(1) 1. انعام: 122.

(2) 1. نهج‌البلاغه: حكمت 43.

 

نور ايمان كه در سايه آن، زندگى درستى تا آخر داشت؛ چنان‌كه اميرمؤمنان (ع) مى‌فرمايد: «عَاشَ مُجَاهِدا»: مجاهد زندگى كرد. آيا اين فرد، با ابى‌لهب كه اهل مكه بود، يكى است؟ با ابوجهل يكى است؟ ارزش و قدرش مساوى است، برزخش مساوى است؟ قيامتشان مساوى است؟ چه آيه عجيبى است: «أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً»: آيا كسى كه مرده‌دل بود، «فَأَحْيَيْنَاهُ»: پس ما با كمك روشنگرى‌هاى خودمان در همين قرآن، دلش را زنده كرديم. قرآن روشنگر است. پيغمبر با قرآن مردم زمان خود را با خدا آشنا كرد؛ روشنگرى كرد كه اين بت‌ها هيچ‌كاره‌اند؛ اين فرعون‌ها هيچ‌كاره‌اند؛ اين ابولهب‌هايى كه در جامعه شما دارند حكومت مى‌كنند و همه چيزهايتان را به غارت مى‌برند، هيچ‌كاره‌اند؛ همه‌كاره خداست؛ آن هم همه‌كاره مثبت؛ آن هم همه كاره با منفعت.

 

نتايج روشنگرى پيغمبر اكرم (ص) با قرآن‌

 پس با روشنگرى قرآن، پيغمبر اكرم (ص)، مردم را از بت‌پرستى نجات داد و وصل به خداپرستى كرد. چه كار كرد با اين روشنگرى‌هايش!

اميرمؤمنان (ع) مى‌فرمايد: روزگارى را ديدم كه حسرتش را مى‌خورم. در دل تاريكى شب، گاهى با پيغمبر (ص) از خانه بيرون مى‌آمدم، از تمام كوچه‌هاى مدينه، صداى گريه، نماز شب و مناجات شنيده مى‌شد، ولى وقتى بنى‌اميه آمدند و اين روشنگرى‌ها را كنار زدند و تاريكى‌ها را بر مردم حاكم كردند، پيش‌نماز حكومت بنى‌اميه، با شكم پر از شراب در محراب آمد و در حال مستى، نماز صبح را چهار ركعت خواند و مردم هم خواندند.

 

روى آوردن به خيرخواهى خداوند

 «انْتَفِعُوا بِبَيَانِ اللَّهِ» «1»: از روشنگرى‌هاى خدا خودتان را بهره‌مند كنيد. حالا بعداً من قسمتى از روشنگرى‌هاى حضرت حق را از قرآن مجيد براى‌تان ان شاء الله مى‌خوانم. «وَ اتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اللَّهِ» «2»: از موعظه‌هاى خدا پند بگيريد؛ چه موعظه‌كننده‌اى بهتر از خدا؟ يا به عبارتى كه از تنگى قافيه مى‌گويم: چه موعظه‌گرى دلسوزتر از پروردگار بزرگ عالم؟ «وَ اتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اللَّهِ» «3»، و آخرين جمله ايشان هم كه چه قدر با حال است:

______________________________
(1) 1. نهج‌البلاغه، خطب 176.

(2) 1. نهج‌البلاغه، خطب 176.

(3) 2. همان.

 

«وَ اقْبَلُوا نَصِيحَهَ اللَّه» «1»: به خيرخواهى خدا رو كنيد؛ بدويد طرف خيرخواهى خدا. در اين عالم، كدام خيرخواه براى ما خيرخواه‌تر از خدا است كه براى ما رحمت را مى‌خواهد، بهشت را مى‌خواهد، نجات را مى‌خواهد، مغفرت را مى‌خواهد: «وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّهِ وَالْمَغْفِرَهِ». «2» اين خيرخواهى خداست. من براى شما آمرزش گناهان و بهشت را مى‌خواهم. چه خيرخواهى بالاتر از پروردگار؟

***

 

فصل دوم درمان با قرآن، نيازمند تخصّص‌ «3»

 بسم الله الرحمن الرحيم‌

الحمدلله رب العالمين و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين حبيب الهنا وطبيب نفوسنا ابى‌القاسم محمد صلى الله عليه و على اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المكرمين‌

______________________________
(1) 3. همان.

(2) 4. بقره: 221.

(3)*. اين فصل، سخنرانى انديشمند فرزانه، استاد حسين انصاريان، در مورخه: 11/ 4/ 82. ش. دوم جمادى الاول سال 1424. ق. در حسينيه همدانى‌هاى شهر مقدس مشهد است.

 

 

استفاده از روشنگرى‌هاى خداوند، نيازمند تخصّص‌

 روز گذشته، سه جمله نورانى، از وجود مبارك حضرت اميرمؤمنان (ع) نقل شد. امام، در جمله اول مى‌فرمايد: «انْتَفِعُوا بِبَيَانِ اللَّهِ‌» «1»: از روشنگرى‌هاى خدا سود ببريد؛ منفعت ببريد. خيلى از مسايل هست كه براى انسان مجهول است و كسى هم جز خدا، انبياء و امامان نمى‌توانند آن مسايل را براى انسان روشن كنند، يا خيلى از مسايل قبول نمودنش براى انسان باطناً مشكل مى‌باشد، گويى روشنگرى‌هاى پروردگار، مشكل قبول را براى انسان آسان مى‌كند. روشنگرى‌هاى پروردگار در قرآن مجيد نسبت به مسايلى است كه براى انسان مجهول بوده، يا قبول نمودنش براى انسان مشكل است. البته، در قرآن مجيد، انسان‌ها بايد با تخصّص به كتاب خدا مراجعه كنند و از اين روشنگرى‌ها استفاده نمايند.

 

لزوم مراجعه به اهل‌ذكر از نظر قرآن‌

 البته، بيش‌تر مردم در قرآن تخصّص ندارند. بنابراين آن‌ها بايد از راه ديگرى خودشان را به قرآن برسانند؛ همان راهى كه خود پروردگار در

______________________________
(1) 1. نهج‌البلاغه، خطب 176.

 

قرآن كريم مردم را بدان راهنمايى كرده: «فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لَاتَعْلَمُونَ» «1»: شما درباره آنچه برايتان مجهول مى‌باشد، به اهل‌ذكر مراجعه كنيد و از آن‌ها بپرسيد تا براى شما توضيح دهند و شما را به آن حقيقتى كه نمى‌دانيد، آگاه نمايند و دانا كنند. بنا بر روايتى كه در كتاب شريف كافى آمده است، امام باقر (ع) مى‌فرمايند: «اهل‌ذكر» كه در اين آيه شريفه مطرح‌شده، ما هستيم: «نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْر.» «2» منظور از كلمه ذكر هم قرآن مجيد است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ». «3»

 

لزوم مراجعه به افراد آشنا به روايات در زمان عدم دسترسى به اهل‌بيت‌

 : حالا ممكن است بگوييد الان كه امامان ما در دنيا نيستند و دوازدهمينش هم كه از دسترس ما بيرون هست، ما اگر بخواهيم به اين آيه عمل كنيم، راه عمل به اين آيه چيست؟ خدا مى‌فرمايد: مجهولات خود را از اهل‌ذكر بپرسيد. اهل‌ذكر هم اهل‌بيت: هستند. اهل‌بيت: هم در دسترس ما نيستند. خود اهل‌بيت: فرمودند، در نبود ما، به كسانى‌

______________________________
(1) 1. نحل: 43.

(2) 1. كافى، ج 1، ص 212.

(3) 2. حجر: 9.

 

مراجعه كنيد كه آشنا و عارف به روايات هستند: «امَّا فِى الْحَوَادِثِ الوَاقَعَهِ فَارْجِعُوا فِيْهَا الَى رُوَاتِ احَادِيْثَنَا.» «1»؛ يعنى در اين دوره‌هايى كه ائمه طاهرين: ظاهراً در بين مردم حضور ندارند، به عده‌اى كه رفته‌اند و كسب علم و دانش كردند و با روايات اهل‌بيت: آشنا شدند، مراجعهكنيد. آن‌ها وقتى روايات را مى‌بينند، مى‌فهمند كه اين روايت چه روايتى است؛ مضمونش چيست؛ مفهومش چيست؟ مى‌فهمند كه اين روايت جزو روايات متواتر است يا جزو روايات صحيح مى‌باشد، يا اين كه جزو روايات حسن مى‌باشد يا جزو روايات موثقه است؛ جزو روايات عامه است يا جزو روايات خاصه. جزو روايات مطلق مى‌باشد يا جزو روايات مقيد؛ جزو روايات ضعيف است؟ جزو روايات مجهول؟ جزو خبر واحد است؟ مسند است يا مرسل؟ اين‌ها يك سلسله امور تخصصى است كه فقط كار كسانى مى‌باشد كه در مسير شناختنش، عمرى را، حداقل پانزده سال، و حداكثر سى سال يا چهل سال، در حوزه‌هاى علميه شيعه بگذرانند؛ استاد بيبنند؛ كتاب ببينند؛ سختى بيدارى‌

______________________________
(1) 3. شيخ صدوق، كمال‌الدين و تمام‌النعمه، ص 484.

 

شب بكشند؛ رنج ببرنند. به همين سادگى نيست كه هر كس به هر كتابى مراجعه كند و روايتى را ببيند، به عنوان يك مسأله صد در صد اسلامى آن را قبول كند. كتابى ما داريم در حدود سى جلد كه هرجلدش پانصد صفحه است و در كل، پانزده هزار صفحه مى‌شود. در اين كتاب كه در چهار صد سال قبل نوشته شده، روايات، در همه آن زمينه‌هايى كه شنيديد، بررسى شده حتى رواياتى كه در مهم‌ترين كتاب ما، مانند: كتاب شريف كافى، است كه در حدود هفده هزار روايت دارد. حالا شما حساب بكنيد ببينيد در چهارصد سال قبل، صاحب اين كتاب، براى شناساندن روايات كه اين روايت چه نوع روايتى است، از اين انواعى كه براى‌تان گفتم، چه بررسى‌هايى را انجام داده؛ انواعى كه عناوينش براى شما روشن نبود؛ متواتر را شما نمى‌دانيد؛ يعنى اين كه نمى‌دانيد، روايت صحيحه را، حسنه را، ضعيف‌السند را، مجهول را، مرفوع را، مرسل را، كه البته روشن است كه مردم اين‌ها را نمى‌دانند. اين كار متخصصان است. ائمه: مى‌فرمايند: در نبود ما، براى درك معلومات و براى درمان مجهولات، به چنين متخصصينى مراجعه كنيد كه آن‌ها حرف‌هاى ما را فهميده و براى شما بيان مى‌كنند: «انْتَفِعُوا

بِبَيَانِ اللَّهِ.» «1»: برويد از روشنگرى‌هاى خدا بهره‌مند شويد. اگر توانستيد، خودتان به قرآن مجيد مراجعه كنيد. اگر متخصصيد، پس خودتان مراجعه كنيد. اگر نتوانستيد، به اهل‌ذكر مراجعه كنيد. اگر اهل‌ذكر در ميان شما نبودند، به آگاهان به روايات اهل‌ذكر مراجعه كنيد و اين مجالس عهده‌دار همين مسأله است.

 

اهميت مجالس روشنگرى خدا از طريق اهل‌بيت‌ وعارفان به رواياتشان‌

 مردمى هم كه به اين مجالس تشريف مى‌آورند، براى اين است كه از روشنگرى‌هاى خدا، از طريق اهل‌بيت: و عارفان به روايات اهل‌بيت: آشنا بشوند. به همين خاطر است كه پيغمبر براى اين گونه از مجالس، ارزشى كه قايل بودند، براى هيچ نشست و برخاستى چنين ارزشى را قايل نبودند و خودشان در طول بيست و سه سال نبوتشان، در تمام فرصت‌ها، اين جلسات را تشكيل داده و براى مردم سخن مى‌گفتند. براى مردم مطلب مى‌گفتند؛ براى مردم حقايق را بيان مى‌كردند. حتى در رواياتى داريم، يك جايى كه منبر نبود، در هجدهم ذى‌الحجه،

______________________________
(1) 1. نهج‌البلاغه، خطب 176.

 

دستور دادند در بيابان گرم، از جهاز شتران، يك منبر تشكيل بدهند كه ايشان بر بالاى آن منبرتشريف ببرند و صداى روشنگرانه خدا را به مردم برسانند، و حتى در سفرهايى كه مى‌رفتند، نمى‌گذاشتند آن سفرها بدون تشكيل اين جلسات بگذرد، مثلًا در يكى از سفرهاى حجشان نوشته‌اند كه حضرت براى مردم پنج تا جلسه گذاشتند؛ دوبار در منا، يكبار در عرفات، دو بار در مسجدالحرام. در عرفات، در حال احرام، مهم‌ترين چيزى كه به نظر پيغمبر (ص) رسيد كه آن را در عرفات انجام بدهند و از هر عبادتى براى‌شان بالاتر بود، اين بود كه براى مردم صحبت كنند؛ مجهولات مردم را برطرف نمايند.

 

مردم را با وظايف‌شان آشنا نمايند. منا هم كه آمدند، يك بارش در حال احرام بود و يك بار هم در حال بيرون آمدن از احرام. دو بار هم در مسجد الحرام در حال انجام حج تمتع كه تكيه دادند به ديوار كعبه، پشت به قبله و رو به مردم، براى آن‌ها سخنرانى كردند. اميرمؤمنان (ع) گاهى زين اسب خودشان را منبر قرار مى‌دادند؛ يعنى دهنه اسب را كشيده و دستور مى‌دادند كه مردم همگى بر روى اسب، صورتشان را به طرف حضرت برگردانند. بعد براى مردم منبر مى‌رفتند تا آن‌ها جاهل نمانند؛ مجهولى براى آن‌ها نسبت به آنچه نبايد نسبت به آن جهل داشته باشند، باقى نماند. بقيه امامان ما هم همين‌طور بودند.

 

حتى آن وقتى كه بنى‌عباس رفت و آمد با ائمه (ع) را ممنوع كردند و مأمور گذاشتند تا اگر كسى آمد و درِ خانه حضرت صادق (ع) را زد، او را بگيرند و به زندان ببرند. ولى مگر مردم دست‌بردار بودند؛ مردم در مقابل اين رفتار دشمن، طرحى را پياده كردند كه با امام (ع) رابطه داشته باشند؛ آن‌ها كه مى‌خواستند براى پرسش و سؤال به نزد امام (ع) بيايند، طَبَق چوبى درست كرده و نان، ماست و خيار روى آن مى‌گذاشتند و بعد اين طبق را با آن بار سنگين روى سرشان گذاشته و در كوچه داد مى‌كشيدند: نان داريم، خيار داريم، ماست داريم.

 

امام صادق (ع) هم كه صدايشان را مى‌شناخت، مى‌دانست كه اين‌ها به هواى نان، ماست و خيار فروختن، نيامده‌اند، بلكه براى ياد گرفتن روشنگرى‌هاى پروردگار آمده‌اند. امام هم فقط با يك پيراهن مى‌آمدند و در را باز مى‌كردند و در حالى كه مأمور آن طرف در ايستاده بود، سؤال‌كننده يك خيار بر مى‌داشت، ترازو به ترازو مى‌كرد و حرفش را به امام صادق (ع) مى‌زد و جواب خود را مى‌گرفت و مى‌رفت.

 

تا اين‌جا ما وظيفه داريم شركت كنيم؛ تا اين‌جا وظيفه داريم در معارف اهل‌بيت: به دنبال رفع مجهولات خودمان برويم، و لو اين كار با اينگونه طرح‌ها و نقشه‌ها باشد. خدا نياورد آن روزى را كه ما براى پرسيدن يك مسأله شرعى دچار چنين زحمتى شويم؛ چنان‌كه هفتاد سال مسلمانان قرقيزستان، تاجيكستان، ازبكستان و آذربايجان دچار همين مشكل بودند.

 

اگر مى‌فهميدند كه فرد براى يك مسأله دينى به يك آدم وارد مراجعه كرده، او را مى‌گرفتند و مى‌بردند اعدامش مى‌كردند، بدون محاكمه و تشكيل دادگاه. تا الان كه خدا همه اين كشورها را آزاد كرد، هفتاد سال بود، آذربايجان كه الان يك كشورى بالاى درياى خزر است، در اسارت روسيه بود. هيچ خبرى از دين خدا نداشت. چقدر هم آن‌جا شيعه دارد كه آن‌ها در آن زمان، جرأت سؤال مسأله شرعى نداشتند.

 

حالا كه دوستان ما به آن‌جا رفته‌اند و با آن‌ها برخورد مى‌كنند، خيلى چيزهايى را كه به آن‌ها مى‌گويند حرام است، تعجّب مى‌كنند؛ به آن‌ها مى‌گويند شراب، خوردنش حرام است، آنها بُهتشان مى‌برد؛ به آن‌ها مى‌گويند رابطه نامشروع حرام است، آن‌ها بُهتشان مى‌زند؛ يعنى فرهنگ كمونيستى با آن‌ها كارى كرد كه دو نسل آن‌ها از دين جدا نگه داشته شوند تا همه مسايل دين فراموش بشود.

 

بعد از اين كه با خود من از آن‌جا تماس گرفتند، من حدود هزار نهج‌البلاغه، هزار صحيفه سجاديه، هزار مفاتيح‌الجنان را كه اندازه بار يك كاميون مى‌شد، براى آن‌ها فرستادم. بعد آن‌ها گفتند اين‌جا وقتى مردم اين كتاب‌ها را ديدند، از شب عروسى براى‌شان شادكننده‌تر بود كه بعد از (ع) 0 سال، حالا مى‌توانند با فرهنگ اميرمؤمنان (ع)، با فرهنگ زين‌العابدين (ع)، با فرهنگ دعا، رو به رو شوند. هفتاد سال، آن‌ها اسم اميرمؤمنان (ع) و سخن آن حضرت به گوششان نخورد.

 

آرزوى آمدن آمريكا، ميل به ستمكاران و مخالف با روشنگرى قرآن‌

 نمى‌دانم، مشكلات در مملكت ما فراوان است؛ كم‌كارى فراوان است و مديران نالايق هم فراوانند، اما اين‌هايى كه آرزو دارند در اين كشور، آمريكا بيايد و اين حكومت را جمع بكند، نمى‌دانم آيا آن‌ها شب‌ها برخوردهاى آمريكا را با مردم عراق و با مردم افغانستان در تلويزيون نمى‌بينند؟ برخوردهاى‌شان را با ناموس مردم نمى‌بينند؟ برخوردهاى‌شان را با مال مردم نمى‌بينند؟ اين‌ها وارد به قرآن هم نيستند، و الا اگر همين‌هايى كه آرزوى آمدن آمريكا را دارند، از شش هزار و ششصد و شصت و چند آيه قرآن، همين يك آيه را بلد بودند كه پروردگار مى‌فرمايد: «وَ لَاتَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ.» «1»: در پنهان دلتان، نه در زبان و عملتان. در پنهان قلبتان، ميل به ستمگران نداشته باشيد؛ آرزوى وجود ستمگران را نكنيد؛ آرزوى آمدنشان را نكنيد كه اگر در پنهان دلتان ميل به ستمگران باشد، در قيامت آتش جهنم به شما خواهد رسيد. همين ميل خالى.

 

قضيه صفوان و ميل به بقاى هارون‌

 پدر حضرت رضا (ع)، وجود مبارك موسى بن جعفر (ع)، به يكى از شيعيانشان كه اسمش را صفوان‌ «2» گفته‌اند، فرمودند: شنيدم، براى من گفته‌اند كه تو به هارون‌الرشيد شتر كرايه دادى؟ عرض كرد: يا

______________________________
(1) 1. هود: 113.

(2)*. او در زمان خودش شغل تقريباً مهمى داشت. حالا آن شغل، گاراژدارى ناميده مى‌شود. الآن يك گاراژ، 30 تا 40 تا 70 تا 100 تا اتوبوس دارد كه آن‌ها را كرايه مى‌دهد. اين آقا هم تعدادى شتر داشت كه آن را به مردم كرايه مى‌داد.

 

بن‌رسول الله من كه آن‌ها را براى حمل بار حرام كرايه ندادم؛ من كه آن‌ها را براى حمل مشروب كرايه ندادم؛ براى حمل بار غصبى آن‌ها را كرايه ندادم؛ براى حمل غارتگرى آن‌ها را كرايه ندادم؛ براى كشاندن شترها براى جنگ با مردم مظلوم آن‌ها را كرايه ندادم؛ بلكه آن‌ها را براى حج به او كرايه دادم؛ هارون مى‌خواست به مكه برود، شتر كم داشت و براى همين شترهاى من را كرايه كرد (دقت بفرماييد! چقدر مسأله، مهم است). حضرت (ع) فرمودند: كرايه‌هايشان را به تودادند.

 

صفوان عرض كرد: نه، قراردادى نوشتيم و امضا كرديم، بر اين اساس كه شترهايم مسافرهاى مكه را به مكه ببرد و به بغداد برگرداند و بعد هارون كرايه ما را بدهد. حضرت (ع) فرمودند: آيا دوست دارى هارون در اين مسافرت بميرد و بعد شترهايت را به بغداد برگردانند و بگويند قراردادت را با هارون بستى و او هم مرد و ما كرايه‌ات را نمى‌دهيم. اين اتفاق را دوست دارى؟ صفوان گفت: نه.

 

براى اين كه سه و چهارماه شترهاى من در كرايه هارون بوده و پولش هم زياد مى‌شود و هيچ خوشم نمى‌آيد بيايند خبر مرگ هارون را به من بدهند و كرايه من هم به باد برود. حضرت (ع) فرمود: پس چه دوست دارى؟ صفوان گفت: دوست دارم مكه هارون تمام بشود و او سلامت به بغداد برگردد و حساب‌هاى ما را بدهد. البته، صفوان خبر از اين مسأله قرآنى نداشت. حضرت او را خبردار كرد و فرمود: به آن مقدارى كه هارون از بغداد به مكه برود تا برگردد، سه چهار ماه طول مى‌كشد و تو دوست دارى او بماند و برگردد و كرايه‌ات را بدهد. آنچه گناه و ستم در حكومت او انجام بگيرد، تو هم شريكى؛ چون به زنده بودن ظالم رضايت دادى. «1»

 

ميل به ستمكار، موجب شركت در ستمكاريهاى او

 خيلى عاشق آمريكايند و در حالى كه يك گنجشك را هم نكشتند، روز قيامت وارد مى‌شوند و مى‌بينند دو ميليون قتل به گردنشان است؛ مى‌بينند صد مليون زنا به گردنشان است؛ مى‌بينند ميلياردها تومان مال مردم به گردنشان است، خيلى بهت‌زده مى‌شوند. به پروردگار عالم مى‌گويند: تو كه مى‌دانى ما در زمان زنده بودنمان يك گنجشك را نكشتيم، يك ريال مال كسى را نبرديم، يك گناه زنا مرتكب نشديم، اين همه گناه چيست؟ طبق‌

______________________________
(1) 1. وسائل‌الشيعه، ج 12، ص 122.

قرآن به آن‌ها جواب مى‌دهند، شما به بودنِ ظالم ميل داشتيد. شما بر اساس ميلتان، در گناهانى كه از ناحيه آن ظالم صادر شده، شريك هستيد. حتى تا اين جا خدا به ما اجازه نداده كه با ستمكاران همكارى باطنى و قلبى داشته باشيم.

 

اين قطعه از زيارت حضرت سيدالشهداء (ع) همين درس را به ما مى‌گويد: «لَعَنَ اللهُ امَهَ اسْرَجَتْ وَ الْجَمَتْ وَ تَنَقَبَّتْ لِقِتَالِكَ يَا ابَا عَبْدَالله!»: لعنت خداوند بر كسانى كه اسب را زين كردند كه به كربلا بيايند و تو را بكشند. كارى براى‌شان پيش آمد، نيامدند. اصلًا نه كربلا را ديدند و نه در ميان دشمن بودند، نه دست به اسلحه بردند، نه حرفى به كسى زدند، فقط در دلشان گذشت؛ آمدنشان محقّق نشد، و اگر آمدنشان محقّق مى‌شد، آن‌ها هم جزء قاتلين حساب مى‌شدند.

 

خيلى بايد ما مواظب دلمان باشيم كه هرجا خواست نرود. به هر كس دلش خواست، به هرجا، به هر قيافه، دلش خواست، رو نكند؛ هر كسى را دلش خواست، دوست نداشته باشد. قرآن مجيد علناً گناه را به قلب نسبت مى‌دهد: «فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ.». «1» اين‌

______________________________
(1) 1. بقره: 283.

 

آدم، آدمى است كه دلش گناه كرده است. ما نماز مى‌خوانيم، اما دلمان يك عدد گناه مى‌كند، كلّ نمازمان باطل مى‌شود؛ ايستاده‌ام و دارم نماز مى‌خوانم، خيلى راحت و خيلى آرام، يك مرتبه مى‌بينم، كسى كه از دستش بر مى‌آيد، گره‌اى اگر به زندگى من افتاد، آن را باز كند، وسط نماز وارد شده، تا او را مى‌بينم، من هم نمازم را كمى چرب مى‌كنم؛ كمى آن را طولانى‌تر مى‌كنم؛ كمى تُن صدايم را با حال‌تر مى‌كنم.

 

همه اين‌ها هم كار دل است كه دلم مى‌خواهد فرد وارد، نمازم را ببيند؛ توجّه‌اش به من جلب بشود؛ در دل خودش، براى من يك ذكر خيرى ثبت بكند كه عجب آدم خوبى و چه نمازى مى‌خواند! كه اگر يك وقتى به او مراجعه كردم، مشكلم را حل كند، به خاطر آن چهره‌اى كه از من در دلش ثبت كرده‌ام، مشكل من را حل كند. دلم گناه كرده، ولى كلّ حركات بدنم را خدا باطل اعلام مى‌نمايد. مى‌گويد اين نمازت بدرد من نميخورد آنرا براى ديگران خوانده‌اى و مزدش را هم از آنان بايد بگيرى.

 

اگر كسى براى آنها قلم بتراشد؛ اگر كسى خودكارى دستشان بدهد، در تمام گناهانى كه آن‌ها با اين قلم مرتكب مى‌شوند، شريك هست.

شيعه‌اى خدمت موسى بن جعفر (ع) آمد و گفت: يا ابن‌رسول الله! بغل‌دستى من در بازار، يك خياط است. اين خياط لباس كارگزاران بنى‌عباس را مى‌دوزد. وزير، وكيل، ارتشى، شهربانيچى و همه اداره‌اى‌هاى بنى‌عباس لباسشان را پيش او مى‌آورند و او به اصطلاح، لباس دولتى مى‌دوزد. اين فرد گاهى طرف‌هاى غروب كه ديگر آفتاب رفته و هوا كمى كم رنگ شده‌است، سوزنش را مى‌آورد و به من مى‌دهد و مى‌گويد، من چشمم درست نمى‌بيند، شما اين نخ را براى من در اين سوزن بكن، چكار كنم؟ آيا من اگر اين كار را براى او انجام بدهم، كارم عيب ندارد؟ به جايى بر نمى‌خورد؟

 

فرهنگ شيعه و احتياط درباره ميل به ستمكاران‌

 فرهنگ شيعه واقعاً عجب فرهنگ عجيبى است! چقدر شيعيان واقعى محتاطند! اين‌ها همه جزء روشنگرى‌هاى دين ماست. بحث‌ما راجع به روشنگرى‌هاى خداست. اين روشنگرى‌ها در قرآن و در زمان پيغمبر و در زمان ائمه است. اين‌ها جزء روشنگرى‌هاست كه ما بدانيم و اين گونه رفتار كنيم و اين گونه زندگى نمائيم. گفت: يا ابن‌رسول‌ الله! چه كار بكنم؟ آيا من اگر اين كار را براى او انجام بدهم، كارم عيب ندارد؟

 

احتياط تاجر شيرازى در باره استعمال تنباكو در زمان تحريم آن‌

 بعد از تحريم تنباكو آن تاجر شيرازى به ميرزاى شيرازى تلگراف كرد كه شما فتوا داده‌ايد «اليوم، امروز، استعمال توتون و تنباكو، در حكم، جنگ با امام زمان (عج) است.» استعمال؛ يعنى به كار گرفتن توتون و تنباكو؛ خريدنش، فروشش، كاشتش، دلالى‌اش، به كار گرفتن آن است. من اى مرجع تقليدم! برگ‌هاى چند خروار توتون و تنباكو را در آفتاب پهن كرده‌ام تا خشك شود.

 

تمام زندگى من هم همين چند خروار توتون و تنباكو است؛ مثلًا سرمايه من هزار تومان بوده كه من كل هزار تومان را توتون و تنباكو خريده‌ام تا آن را بفروشم و سودى بكنم و پسرم را زن بدهم. دخترم را شوهر بدهم. يا ابن‌رسول الله! مرجع من! شما كه الان نوشته‌ايد، استعمال توتون و تنباكو در حكم جنگ با امام زمان (عج) است، من مى‌خواهم بروم گونى بخرم و اين توتون و تنباكوهاى پهن‌ شده درآفتاب را جمع بكنم. سپس يك جا آن را آتش بزنم، آيا اين مقدار از تماس با توتون و تنباكو، جنگ با امام زمان (عج) است.

 

احتياط شديد مرحوم خرازى‌

 آيا آلان از اين احتياطها بين مردم پيدا مى‌شود؟ نه. آيا آلان هم مردم مو را از ماست در كارهايشان مى‌كشند؟ نه. آلان هم مردم در حلال و حرام خدا اين دقت‌ها را دارند؟ نه. همين وزير امورخارجه فعلى ايران (در دولت آقاى خاتمى)، خرازى، پدرش همسايه ما بود. پدرش خيلى متدين بود و من به خاطر شدت تدينش خيلى پيشش مى‌رفتم. او براى ارتباطى كه با علماى بزرگ آن زمان داشت، آدم بيدارى بود. آدم چيز فهمى بود. آدم با تقوايى بود .. آن وقت هم هنوز يخچال و مانند اين‌ها در ايران معمول نشده بود.

 

مردم از بيرون يخ مى‌خريدند؛ دكه‌هاى يخ فروشى‌اى بود كه مردم از آن جاها يخ را مى‌خريدند. خانه مرحوم خرازى در خيابان لرزاده تهران بود. درِ اين خانه را كه باز مى‌كرديم، خانه برِ خيابان واقع بود. اين خانه يك‌ حياط هشتى داشت و در اين هشتى، يك حوض كوچك بود كه يك پاشوره داشت كه آب حوض در آن پاشوره مى‌ريخت و از آن جا به حياط مى‌رفت. در حياط خانه ايشان، درخت خرمالو بود؛ درخت انجير بود؛ درخت انار بود؛ چندگونه درخت ميوه در حياط بود. آن زمان، يخ‌هايى كه مردم مى‌فروختند، يخ‌هاى كارخانه‌هاى يخسازى متعلق به دولت بود. يكى از آن كارخانه‌ها هم در جنوب شهر بود كه من ديده بودم. يخ‌هاى ديگر، يخ يخچالى بود كه هنوز هم آثار آن يخچال‌ها، نزديكى‌هاى خيابان هفده شهريور و دولاب هستند.

 

معمولًا مرحوم خرازى يخ يخچالى مى‌خريد كه متعلّق به مردم بود؛ يعنى اول زمستان، مردم در اين يخچال‌ها آب مى‌انداختند و اين‌ها يخ مى‌زد، خروار خروار. تا آخر تابستان، با تيشه اين يخ‌ها را مى‌كندند و كيلويى مى‌فروختند. خادم ايشان و كارگرشان، موظف بود يخ يخچالى بخرد؛ يخ‌هايى را كه مالكش مردم بودند. يك روز مرحوم خرازى براى ناهار به خانه مى‌آيد و هوا هم خيلى گرم بود، ايشان مى‌بينند يك نصف قالب يخِ بغل حوض است‌ كه خيلى قالب تميزى دارد. مى‌فهمد كه اين يخ، يخ كارخانه‌اى است.

 

به خادمش مى‌گويد: اين يخ را از كجا خريدى؟ و خادمشان جواب مى‌دهد: از دكه‌اى كه درخيابان خراسان است. آن مرحوم مى‌گويد: اين يخ، كارخانه‌اش متعلق به دولت شاه است. خودش يخ را بر مى‌دارد و به خيابان پرت مى‌كند و بعد مى‌بيند آن مقدارى كه از آن يخ آب شده، در پاشوره آمده است و به دنبالش، آن آب به حياط رفته و نمش به پاى دو تا درخت هم رسيده است. مرحوم خرازى آن دو تا درخت را هم مى‌كَند و خاك‌هاى باغچه را هم در مى‌آورد و همه را بيرون مى‌ريزد و با خودش مى‌گويد: امروز نزديك بود اين يخ زندگى مرا نجس كند.

 

رسيدن آتش در قيامت در صورت ميل به ستمگر در باطن قلب‌

 «انْتَفِعُوا بِبَيَانِ اللَّه» «1» يك بيان خدا و يك روشنگرى خدا همين آيه است. همين آيه را

______________________________
(1) 1. نهج‌البلاغه، خطب 176.

 

تلويزيون بايد ببيند و روزنامه‌ها هم تحليل بكنند؛ براى بى‌خبران، نه براى دشمنان. براى دشمن فايده‌اى ندارد. براى آن‌هايى كه در بى‌خبرى مى‌گويند، اى كاش آمريكا زودتر بيايد و كلك اين‌ها را هم مثل عراق بكند، همين آيه را بايد به عنوان روشنگرى خدا بخوانند، خيلى‌ها روشن مى‌شوند و از اعتقاد غلطشان دست برمى‌دارند.

«وَ لَاتَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ.» «1» همين كه در باطن قلبتان ميل به ستمگر داشته باشيد، در قيامت، آتش به شما خواهد رسيد؛ آتشى كه‌ «تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَه» «2»، تا آن عمق دلتان را بسوزاند. مى‌سوزاند تا عمق دلتان را: «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ». «3»

 

شركت در جهاد تنها با آرزوى راستين آن‌

 جنگ تمام شده بود. اميرمؤمنان (ع) به يارانشان كه در جبهه شركت داشتند، فرمودند: غنايمى كه ازجنگ گرفتيد، بياوريد و اين جا بريزيد. بعد كه آن‌ها همه پول‌ها را ريختند، حضرت (ع) به آن‌ها فرمود: از اين غنايم برداريد. يكى يكى بياييد و از

______________________________
(1) 2. هود: 113.

(2) 1. همزه: 7.

(3) 2. همزه: 7 6.

 

جلوى من رد بشويد تا من از سهم غنيمت به شما بدهم. اولى آمد و حضرت يك مشت پول را در دامنش ريخت. دومى آمد و حضرت باز يك مشت پول ريخت. سومى هم آمد، حضرت باز چنين كرد. هر كس پولش را مى‌گرفت، مى‌رفت آن طرف‌تر مى‌نشست و پولش را مى‌شمرد. پول‌ها ششصد درهم بود؛ نه كم، نه زياد. تا آخر، حضرت پول‌ها را همين‌طور تقسيم كرد تا اين كه تنها يك مقدار از پول‌ها روى خاك‌ها ماند.

 

حضرت (ع) فرمود: من هم مثل شما در اين جنگ شركت داشتم، اين هم سهم من. سهم خود حضرت، همان ششصد درهم بود. على ميزان است. مگر در زيارتش نمى‌خوانيد: «السَّلَامُ عَليْكَ يَا مِيزَانَ الْاعْمَالِ!.» «1» على (ع). ترازوى همه چيز است؛ همه چيز. على (ع) با حكومت‌هاى زمان خودش نساخت، پس چگونه ممكن است يك شيعه با آمريكا بسازد؟ حتى اين سازش در باطنش هم باشد، او ديگر شيعه نيست؛ او علوى نيست. او ابليس است. اگر بى‌خبر باشد كه با شنيدن روشنگرى‌هاى خدا بيدار مى‌شود. اگر دشمن و

______________________________
(1) 1. مستدرك سفينه‌البحار، ج 10، ص 294.

 

معاند باشد كه خود پروردگار هم صدايش را به گوشش برساند، بيدار نمى‌شود.

يك بار يكى از ياران اميرمؤمنان (ع) يك آه كشيد. حضرت (ع) فرمودند: تو پول نگرفتى؟ گفت: چرا على جان! من پول گرفته‌ام، ششصد درهم. حضرت (ع) فرمودند: چرا آه كشيدى؟ گفت: آقا جان! من رفتم از برادرم خداحافظى بكنم كه بيايم در ركاب شما بجنگم و برادرم را هم بياورم، ولى ديدم برادرم مريض است. برادرم گفت: اى كاش! من بدن سالمى داشتم و با تو مى‌آمدم و على (ع) را يارى مى‌دادم. حضرت (ع) فرمودند: اين ششصد درهم را بردار و ببر براى برادرت؛ كسى كه نيتش با ما بود، انگار كه او در جبهه با ما بود.

 

چرا وقتى آدم مى‌تواند همه نيت‌هايش را پاك قرار بدهد، ميلش را پاك قرار بدهد، اراده‌اش را پاك قرار بدهد، چنين نكند و به دنبال ميل‌هاى نجس و اراده‌هاى ناپاك برود. اين يك روشنگرى خداست.

 

خدا آنچه را براى انسان مجهول است، درباره آن درقرآن روشنگرى كرده است، و آنچه هم براى انسان قبول نمودنش، مشكل است و تحقّق پيدا خواهد كرد، درباره آن هم به يك سبك ديگر روشنگرى كرده است.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه