قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

توبه آغوش رحمت - بحث چھارم - قسمت اول (متن کامل +عناوین)


 

داستان توبه كنندگان

زن نمونه

آسيه همسر فرعون بود، فرعون روحى استكبارى، نفسى شرير، اعتقادى باطل و عملى فاسد داشت.

قرآن مجيد فرعون را آلوده به علوّ، ظلم، جنايت و خونريزى معرفى مى كند، و از او به عنوان طاغوت ياد مى نمايد.

آسيه در كنار فرعون بسر مى برد و ملكه ى مملكت بود، همه چيز براى او و در دسترس وى قرار داشت.

او نيز مانند همسرش فرمانروايى داشت و به هر شكلى كه مى خواست از خزانه ى كشور و مواهب مملكت بهره مى گرفت.

زندگى او در كنار چنان همسرى، و در جنب چنان حكومتى، و در ميان چنان دربارى، با آن همه مكنت و ثروت و غلامان و كنيزان گوش به فرمان، زندگى بسيار خوشى بود.

زن جوان و قدرتمند، در چنان حال و هوايى از طريق پيامبر الهى موسى بن عمران صداى حق و نداى حقيقت را شنيد، باطل بودن فرهنگ و عمل شوهرش براى او روشن گشت و نور حق و حقيقت بر قلبش تابيد.

با اينكه مى دانست پذيرفتن حق ممكن است به قيمت از دست دادن تمام خوشى ها، قدرت و مقام، منصب ملكه بودن و حتى نابودى جانش تمام شود، ولى حق را پذيرفت، به آيين پاك الهى ايمان آورد و تسليم خداوند مهربان شد، و در مقام توبه و عمل صالح براى آبادى آخرتش برآمد.

توبه ى او توبه ى آسانى نبود، به خاطر توبه مى بايست تمام شئون خود را واگذارد و تن به قبول سرزنش ها و شكنجه هاى فرعون و مأمورانش بدهد، با اين همه در عرصه گاه توبه و ايمان و عمل صالح و هدايت درآمد.

توبه ى او براى فرعون و دربارش گران آمد، زيرا در شهر شهرت پيدا كرد كه همسر فرعون، ملكه ى مملكت، دست از آيين فرعونى برداشته و به مذهب كليم اللهى درآمده. باز گرداندن او با تبليغ و تشويق و تهديد فرعون و درباريانش ميسر نشد، او حق را با قلب روشن خود و عقل فعّالش يافته بود و پوكى و پوچى باطل را درك كرده بود و نمى توانست حق و حقيقت يافته را از دست بدهد و به باطل پوچ و پوك باز گردد.

آرى، چگونه مى توانست خدا را با فرعون، حق را با باطل، نور را با ظلمت، درستى را با نادرستى، دنيا را با آخرت، بهشت را با دوزخ، سعادت را با شقاوت معامله كند؟!

آسيه بر ايمان و توبه و انابه اش اصرار داشت، و فرعون با باز گرداندنش به باطل پافشارى مى كرد.

فرعون در مبارزه با آسيه طَرْفى نبست، خشمگين شد، آتش غضبش شعله ور گشت، در برابر ثابت قدمى او شكست خورد، فرمان شكنجه ى آسيه را صادر كرد، آن انسان والا را به چهار ميخ كشيدند، پس از شكنجه هاى سخت محكوم به اعدام شد، سربازان سنگدل مأموريت يافتند سنگ گران و سنگينى را با قدرت و قوّت از بالا بر بدن او بيندازند، ولى آسيه به خاطر خدا و به دست آوردن سعادت دنيا و آخرت مقاومت كرد و زير آن همه شكنجه، به حضرت محبوب متوسل شد.

به خاطر توبه ى واقعى، ايمان و جهاد، صبر و مقاومت، و يقين و عزم محكمش در قرآن مجيد، براى تمام اهل ايمان از مرد و زن تا روز قيامت به عنوان نمونه معرفى شد تا باب هر عذرى به روى هر گنهكارى در هر عصر و زمانى و در هر موقعيت و شرايطى بسته باشد و معصيت كارى نگويد: راهى به سوى توبه و انابه و ايمان و عمل صالح نداشتم.

«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» «1».

و خداوند براى آنان كه اهل ايمانند، همسر فرعون را به عنوان نمونه معرّفى كرد، هنگامى كه گفت: پروردگارا! براى من در جوار رحمتت خانه اى در بهشت بنا كن، و مرا از فرعون و عمل او نجات بده، و از طايفه ى ستمگران رهايى بخش.

عظمت اين زن در سايه ى توبه و ايمان و صبر و مقاومت به جايى رسيد كه در روايتى از رسول خدا نقل شده:

اشْتاقَتِ الْجَنَّةُ الى ارْبَعٍ مِنَ النِّساءِ: مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرانَ، وَآسِيَةَ بِنْتِ مُزاحِمٍ زَوْجَةِ فِرْعَونَ، وَخَدِيجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِدٍ زَوْجَةِ النَّبِىِّ فِى الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ، وَفاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ «2».

بهشت مشتاق چهار زن است: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم همسر فرعون، خديجه دختر خويلد همسر پيامبر در دنيا و آخرت، و فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه و آله و سلم.

______________________________
(1)- تحريم (66): 11.

(2)- كشف الغمه: 1/ 466؛ بحار الأنوار: 43/ 53، باب 3، حديث 48، با كمى فرق در عبارت.

 

شعوانه و توبه

مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب شريف اخلاقى معراج السعادة، در رابطه با توبه ى واقعى داستان شگفت آور زير را نقل مى كند:

او زنى بود جوان، خوش صدا، رقاصه، بى توجه به حلال و حرام الهى. در شهر بصره مجلس فسق و فجورى از ثروتمندان و جوانان نبود مگر اين كه شَعْوانه براى خوشگذرانى آنان در مجلس حاضر مى شد، او در آن مجالس آوازه خوانى مى كرد، مى رقصيد و بزم آلودگان را گرم مى كرد، شعوانه را در اين امور عدّه اى از دختران و زنان همراهى مى كردند.

روزى براى رفتن به مجلس بدكاران، با تعدادى از همكارانش از كوچه اى مى گذشت، شنيد از خانه اى ناله و افعان بلند است، با تعجب گفت: چه خبر است؟ يكى از همكارانش را براى جستجوى موضوع فرستاد، ولى از برگشتن او خبرى نشد، نفر دوم را فرستاد تا از آن مجلس خبرى بياورد برنگشت، سومى را به دنبال خبر گرفتن فرستاد و از او به اصرار خواست برگردد و مانند آن دو نفر او را به انتظار نگذارد، او رفت و بعد از اندك مدّتى بازگشت و گفت: اى خاتون، اين ناله و ماتم بدكاران و فرياد و نعره ى گنهكاران است!

شعوانه گفت: بهتر اين است كه خود بروم و از آن مجلس خبر بگيرم.

نزديك مجلس آمد، مشاهده كرد واعظى براى مردم سخن مى گويد: سخنش به اين آيه رسيده بود:

«إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً* وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً» «1».

______________________________
(1)- فرقان (25): 12- 13.

زمانى كه آتش دوزخ، تكذيب كنندگان قيامت را از مكانى دور ببيند، خروش و فرياد جهنم را از دور به گوش خود مى شنوند، چون آن تبهكاران را در زنجير بسته به محل تنگى از جهنم دراندازند، در آن حال فرياد واويلا از دل بركشند!

شعوانه چون اين آيه را شنيد و با قلب و جان به مفهوم آن توجه كرد، عربده اى كشيد و گفت: اى گوينده! من يكى از گنهكارانم، من نامه سياهم، من شرمنده و خجالت زده ام، آيا اگر توبه كنم توبه ام در پيشگاه حق مورد پذيرش است؟ واعظ گفت: آرى، گناهت قابل بخشش است، گرچه به اندازه ى شعوانه باشد! گفت: واى بر من كه خود من شعوانه هستم، مرا چه اندازه آلودگى است كه گنهكار را به من مثل مى زنند، اى واعظ! از اين پس گناه نكنم و دامن آلوده نسازم و به مجلس اهل گناه قدم نگذارم. واعظ گفت: خداوند هم نسبت به تو ارحم الراحمين است.

شعوانه به حقيقت توبه كرد، اهل عبادت و بندگى شد، گوشت روييده از گناه در بدنش آب شد، دلش گداخت، سينه اش سوخت، ناله و فريادش به نهايت رسيد، در خود نگريست و گفت: آه! اين دنياى من، آخرتم چه خواهد شد، در درونش صدايى احساس كرد: ملازم درگاه باش تا ببينى در آخرت چه مى بينى.

 

توبه در ميدان جنگ

نصر بن مزاحم در كتاب وقعه ى صفّين نقل مى كند: هاشم مرقال مى گويد: با تعدادى از قاريان قرآن در جنگ صفّين براى يارى اميرالمؤمنين عليه السلام شركت داشتم، جوانى از طايفه ى غسّان از لشكرگاه معاويه به ميدان آمد، رجز خواند، به على عليه السلام ناسزا گفت و مبارز طلبيد. به شدت ناراحت شدم، از اينكه فرهنگ خطرناك معاويه، اينچنين مردم را گمراه كرده بود دلم سوخت، به ميدان تاختم و به آن جوان غافل گفتم: اى جوان! هر سخنى كه از دهان درآيد، در پيشگاه خداوند حساب دارد، اگر حضرت حق از تو بپرسد: چرا به جنگ على بن ابى طالب رفتى، چه پاسخ مى دهى؟ جوان گفت: مرا در پيشگاه خدا حجت شرعى هست، زيرا جنگ من با شما به خاطر بى نمازى على بن ابى طالب است!

هاشم مرقال مى گويد: حقيقت را براى او بيان كردم، نيرنگ و خدعه ى معاويه را براى او ثابت نمودم، چون به حقيقت واقف شد، از خداوند مهربان عذرخواهى كرد، و به عرصه گاه توبه وارد شد و به دفاع از حق با ارتش معاويه به جنگ برخاست «1».

 

توبه ى جوان يهودى

امام باقر عليه السلام مى فرمايند: جوانى بود يهودى كه بسيارى از اوقات خدمت رسول خدا مى رسيد، رسول الهى رفت و آمد زيادش را مشكل نمى گرفت و چه بسا او را دنبال كارى مى فرستاد يا به وسيله ى او نامه اى را به جانب قوم يهود مى فرستاد.

چند روزى از جوان خبرى نشد، پيامبر عزيز سراغ او را گرفت، مردى به حضرت عرضه داشت: امروز او را ديدم در حالى كه از شدّت بيمارى بايد روز آخر عمرش باشد. پيامبر با عدّه اى از يارانش به عيادت جوان آمد، از بركات وجود نازنين پيامبر اين بود كه با كسى سخن نمى گفت مگر اينكه جواب حضرت را مى داد، پيامبر جوان را صدا زد، جوان دو ديده اش را گشود و گفت:

لبيك يا ابا القاسم، فرمودند بگو: اشهد ان لا اله الَّا اللّه و انى رسول اللّه .

جوان نظرى به چهره ى عبوس پدرش انداخت و چيزى نگفت، پيامبر دوباره او را دعوت به شهادتين كرد، باز هم به چهره ى پدرش نگريست و سكوت كرد، رسول خدا براى مرتبه ى سوم او را دعوت به توبه از يهوديّت و قبول شهادتين

______________________________
(1)-

كرد، جوان باز هم به چهره ى پدرش نظر انداخت، پيامبر فرمودند: اگر ميل دارى بگو و اگر علاقه ندارى سكوت كن. جوان با كمال ميل و بدون ملاحظه كردن وضع پدر، شهادتين گفت و از دنيا رفت! پيامبر به پدر آن جوان فرمودند: او را به ما واگذار. سپس به اصحاب دستور داد او را غسل دهيد و كفن كنيد و نزد من آوريد تا بر او نماز بخوانم، آنگاه از خانه ى يهودى خارج شد در حالى كه مى گفت: خدا را سپاس مى گويم كه امروز انسانى را به وسيله ى من از آتش جهنم نجات داد «1»!

 

توبه ى مردى باديه نشين از كفر و بت پرستى

امام صادق عليه السلام مى فرمايند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سوى بعضى از جنگهايش در حركت بود، به يارانش فرمودند: از بعضى از راههاى ميان دو گردنه، مردى بر شما ظاهر مى گردد كه سه روز است پيمانى از ابليس بر عهده ندارد، چيزى درنگ نكردند كه مردى بيابانى به جانب آنان آمد، پوستش بر استخوانش خشكيده بود، دو چشمش در حدقه پنهان مى نمود، دو لبش از خوردن گياه بيابان به سبزى مى زد. در ابتداى برخوردش با سپاه، سراغ رسول خدا را گرفت، رسول حق را به او معرفى كردند، به پيامبر عرضه داشت: اسلام را به من ارائه كن، فرمودند: بگو اشهد ان لا اله الا اللّه وانى محمد رسول اللّه . گفت: به اين دو حقيقت اقرار كردم، حضرت فرمودند: نمازهاى پنجگانه را بخوان، روزه ى ماه رمضان را بگير، گفت: پذيرفتم، فرمودند: حج بجاى آور، زكات بپرداز و از جنابت غسل كن. گفت: پذيرفتم. سپس شتر مرد بيابانى عقب ماند، رسول خدا پس از اندكى حركت ايستادند و درباره ى مرد بيابانى از اصحابشان پرسيدند، مردم به عقب برگشتند و به جستجوى وضع او برآمدند، در آخر لشكرگاه ديدند

______________________________
(1)- امالى صدوق: 397، المجلس الثانى والستون، حديث 10؛ بحار الأنوار: 6/ 26، باب 20، حديث 27.

پاى شتر او به گودالى از گودالهاى لانه ى موش صحرايى افتاده و گردن مرد بيابانى و شتر شكسته و هر دو از بين رفته اند. به رسول خدا خبر دادند، دستور داد خيمه اى برپا كنند و او را غسل دهند، پس از اينكه غسل داده شد، پيامبر وارد خيمه شدند و او را كفن كردند، آنگاه از خيمه خارج شدند در حالى كه از پيشانى مباركشان عرق سرازير بود، به يارانشان فرمودند: اين مرد بيابانى در حال گرسنگى از دنيا رفت، او كسى است كه ايمان آورد و ايمانش به ظلم و گناه آلوده نشد، حور العين با ميوه هاى بهشت به جانب او شتافتند و دهانش را از آن ميوه ها پر كردند، حور العينى مى گفت: يا رسول اللَّه مرا از همسران او قرار ده و آن ديگر مى گفت مرا قرار ده «1»!

 

توبه ى شقيق بلخى

شقيق فرزند يكى از ثروتمندان منطقه ى بلخ بود. زمانى براى تجارت به بلاد روم رفت، شهرهاى روم را در برنامه ى سياحت و گشت و گذار گذاشت. در يكى از شهرها براى تماشاى مراسم بت پرستان وارد بتخانه اى شد، خادم بتخانه را ديد موى سر و صورت را تراشيده، لباس ارغوانى به تن كرده و مشغول خدمت است، به او گفت: تو را خداى حىّ و آگاهى است، به عبادت او برخيز و اين بت هاى بيجان را واگذار كه نفع و زيانى ندارند. خادم به شقيق گفت: اگر انسان را خداى حىّ و آگاهى است، قدرت دارد تو را در شهر و ديار خودت روزى دهد، چرا تصميم گرفته اى همه ى عمر خود را براى به دست آوردن پول خرج كنى و اوقات گرانبها را در اين شهر و آن شهر نابود سازى؟

شقيق از نهيب خادم بتخانه بيدار شد و دست از فرهنگ مادّيگرى و دنياپرستى شست، به عرصه گاه توبه و انابه درآمد و از عرفاى بزرگ روزگار شد.

______________________________
(1)- خرائج: 1/ 88، فصل من روايات الخاصة؛ بحار الأنوار: 65/ 282، الأخبار، حديث 38.

مى گويد: از هفتصد دانشمند پنج مسأله پرسيدم همه به طور مساوى پاسخ گفتند. پرسيدم عاقل كيست؟ جواب دادند: كسى كه عاشق دنيا نيست، گفتم:

زيرك كيست؟ گفتند: كسى كه مغرور به دنيا نشود، پرسيدم: ثروتمند كيست؟

گفتند: كسى كه به داده ى حق رضايت دهد، سؤال كردم: تهيدست كيست؟

گفتند: آن كسى كه زياده طلب است، پرسيدم: بخيل كيست؟ گفتند: كسى كه حق خدا را در مالش از محتاجان منع مى نمايد «1».

 

فرشتگان و گناهان تائب

در تفسير آيات توبه آمده: فرشتگان، گناهان گنهكار را براى عرضه به لوح محفوظ مى برند، آنجا به جاى گناهان حسنات براى عبد مى بينند، به سجده مى افتند و به پيشگاه حق عرضه مى دارند: آنچه انجام داده بود نوشتيم، ولى غير آن را مى بينيم! پاسخ مى شنوند: راست مى گوييد، ولى بنده ى گنهكار من پشيمان شد و با گريه و زارى و اشك و آه به در خانه ى من آمد، من از گناهانش گذشتم و او را بخشيدم و كرمم را به او هديه كردم، من اكرم الاكرمينم «2».

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه