شيخ صدوق قدس اللّه روحه روايت نموده:
مردى از سيد العارفين اميرالمؤمنين على عليه السلام پرسيد: معناى دست بلند كردن در حالت تكبيرة الاحرام به وقت نماز چيست؟
حضرت فرمود: معنايش اين است:
خداوند، اكبر و واحد و احد است، همانند ندارد، با دست لمس نمى شود و با حواس درك نمى گردد.
عارف معارف الهيه مرحوم حاج ميرزا عبدالحسين تهرانى، در توضيح اين روايت گفتارى دقيق و لطايفى رقيق دارد؛ آن جناب مى گويد:
مخفى نماند كه اين بيان دقيق انيق كه صادر شده از مورد تحقيق، يعنى آفتاب عالمتاب حضرت ولايت مآب حضرت امير عليه السلام در سرّ رفع يدين در حال تكبيرة الاحرام اشاره است به پنج مطلب از مطالب غامضه توحيد كه خواهد آمد.
دست برداشتن تا محاذى گوش، يعنى بنده حقير فقير سراپا تقصير در حال تكبير بايد به دو زبان سخن گويد: يكى به زبان حال و ديگرى به لسان مقال كه هر يك با ديگرى موافق باشد، تا صدق دعوى عبد در توحيد صادق آيد.
پس تكبير گفتن، مقال است و دست بلند كردن، زبان حال و هر يك از اين دو عبارت اخراى يكديگرند.
چون عبد تكبير گويد، پروردگار خود را به عظمت و كبريايى ياد نمايد و ذات عليا را به الوهيت كه صفت خاصه است بستايد و اعتراف نمايد كه او را كس نتواند توصيف نمايد و بر دامن كبريايى او كه از هر چيز بلندتر است، گرد توصيف و غبار تشبيه ننشيند، چه جاى اين كه قلوب و ابصار او را مشاهده نمايد.
و مقارن اين تعبير- كه مدلول عليه تكبير است- همين مضمون را نيز به لسان حال ادا سازد، فكَأَنَّه بر طبق مدعاى خود ببيند و برهان اقامه نمايد، پس دست راست بلند كند.
و اشاره به واحديت وبساطت ذات غيب الغيوبى، نه اسمى است نه رسمى و نه نسبتى است و نه حدى و نه اضافه و نه تشبيهى، چه آن كه او اجلّ از اين است كه او را بتوان وصف نمود كه:
كَمالُ التَّوْحيدِ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ .
حد اعلاى توحيد نفى صفات (زائد بر ذات) از اوست.
و اين مرتبه معرفت مقربان است كه هر چه مشاهده جبروت الهيه بيشتر نمايند، عجز و حيرت بيشتر مى افزايند، چنانچه مضمون: «أللّهُمَّ زِدْنى فيكَ تَحَيُّراً».
بر اين معنا ناطق و شاهدى صادق است، پس از براى ذات هيچ صفتى را نفى و اثبات نتوانند و علاوه چون معرفت كنه ذات ذوالجلال ممتنع و محال است و از طرفى بندگان مكلف به تحصيل معرف اللّه اند، پس معرفت به وجه بايد به هم رسانند و معرفت به وجه از معرفت افعال و صفات و اسما و تفسير آيات حاصل شود، اين است كه به لسان حال، پنج صفت از صفات جماليه و جلاليه حضرت ذوالجلال را بيان مى نمايد.
1- واحديت كه اشاره به وحدت ذات است كه در آن مرتبه شائبه هيچ نحو تعدد و تكثر و تركيب متصور نيست؛ پس به رفع يد يمنى اشاره به اين مطلب مى كند، چون واحد اسم فاعل است و به معناى ثبوت مى باشد: «ذاتٌ ثَبَتَ لَهُ الْوَحْدَة».
2- احديت است و اين نام يعنى احد، چون افعال صفتى است، پس مراد از آن وحدت در صفات است و به برداشتن دست چپ اشاره به اين مطالب مى نمايد كه پروردگار من چنانچه در مرتبه ذات شريك و شبيه ندارد؛ هم چنين در مرتبه فعل و صفات نيز شريك ندارد، بلكه صفاتى كه از براى ذات اثبات مى نمايد همه آن ها از خصايص ذاتند و در آن هيچ اشتراكى ندارد.
و اطلاق بعضى صفات چون، حى و سميع و بصير بر ممكنات از باب اطلاق لفظ مشترك است كه لفظ متحد و معنى متعدد است، چه حيات ممكن متعلق روح حيوانى است به قالب عنصرى و سمع و بصر و ساير قواى ممكنات هر يك به آلت خاصه اى است كه بدون آن ها نتواند تحقق پذيرد و ذات اقدس عليا، اجل از اين است كه تعلقى به ماده و آلتى داشته باشد و سمع و بصر بارى جل مجده از اين باب نيست بلكه:
بِالَّذى يَسْمَعُ بِهِ يَرى وَبِهِ يَتَكَلَّمُ فَيَأمُرُ وَيَنْهى .
به آن واقعيتى كه مى شنود، به همان مى بيند و به همان سخن گفته امر و نهى مى نمايد.
خلاصه ذات مقدسش قائم مقام همه صفات خاصه اوست و هيچ چيز نه به حسب ذات و نه به حسب صفات به او شباهت ندارد.
واحد يكتايى است به حسب ذات و واحد يگانگى به حسب صفات و اين دو صفت از صفات جماليه اند، چنانچه سه صفت ديگر از صفات جلاليه اند و مراد از صفات جماليه صفات ثبوتيه و مراد از صفات جلاليه صفات سلبيه است كه از ساحت قدس حضرت او دور است.
3- نفى مثل است و آن از صفات جلاليه است و برداشتن دو دست با هم اشاره به اين مطلب است كه دو دست با هم در تباين هستند.
پس بلند كردن آن ها اشاره به نفى مثل از جناب احديت است، چون اين صفت در مخلوق موجود باشد، دلالت كند كه اين صفت در خالق نباشد؛ زيرا مبرهن است كه خالق از جنس مخلوق نباشد.
به همين خاطر است كه آن حضرت بر منبر مسجد كوفه فرمودند:
بِتَشْعيرِهِ الْمَشاعِرَ عُرِفَ أنْ لامَشْعَرَ لَهُ وَبِتَجْهيرِهِ الجَواهِرَ عُرِفَ أنْ لاجَوْهَرَ لَهُ وَبِمُضادَّتِهِ بَيْنَ الْأشْياءِ عُرِفَ أنْ لاضِدَّ لَهُ وَبِمُقارِنَتِهِ بَيْنَ الأَشياءِ عُرِفَ أنْ لا قَرينَ لَهُ .
با به وجود آوردن حواس معلوم است كه منزّه از حواس است و از آفريدن اشياى متضاد پيداست كه ضدّى ندارد و با ايجاد مقارنت بين اشيا واضح است كه او را قرينى نيست.
كه اثبات اين صفات در ممكنات، دليل انتفاى آن در علت موجودات است، چه نقصان خلايق دليل كمال خالق و كثرت آن ها شاهد وحدانيت اوست.
پس هر دو دست برمى دارد و اشاره مى كند به اين كه پروردگار من اكبر و اجلّ از اين است كه او را در مخلوق مثلى و شبهى بوده باشد.
بعضى گويند: دست برداشتن در تكبير اشاره است به اين كه در درياى معصيت غرق شدم، براى نجات من دستم را بگير.
و اين وجه اگر چه خالى از مناسبت نيست، وليك خلاف مدلول روايت است و اگر در روايت ديگر اين مضمون آمده باشد، مضايقه نيست كه:
إنَّ لِلصَّلاةِ أرْبَعَةَ آلافَ بابٍ .
بدرستى كه براى نماز چهار هزار در است.
براى ما افراد عادى اين مضمون بسيار عالى است، راستى همه ما غرق در گناه و معصيت هستيم و براى نجات خويش چاره اى جز دستگيرى حضرت دوست نداريم.
4- نفى جسميت است و آن نيز از صفات جلاليه است و به بلند كردن دست راست اشاره مى كند، به اين كه پروردگار من بلندمرتبه تر از اين است كه قوه لامسه او را ادراك نمايد و چون حواس ظاهره پنج است:
اول: قوه لامسه كه مدرك برودت و رطوبت و حرارت و يبوست ولينت و خشونت اجسام است.
دوّم: قوه باصره كه مدرك الوان اجسام است.
سوّم: قوه سامعه كه مدرك اصوات اجسام است.
چهارم: قوه ذائقه كه مدرك مزه اجسام است.
پنجم: قوه شامه كه مدرك روايح اجسام است.
پس به هر انگشتى اشاره به نفى ادراك يكى از اين حواس ظاهره مى كند و به لسان حال بيان مى نمايد كه پروردگار من از قبيل هيچ قسم از اقسام اجسام و لوازم آن نيست كه بتوان او را به چيزى از اين قوا ادراك نمود.
آن ها كه در هواى تو جان ها بداده اند |
از بى نشانى تو نشان ها بداده اند |
|
من در ميانه هيچ كسم وز زبان من |
اين شرح ها كه مى رود آن ها بداده اند |
|
آن عاشقان كه راست چو پروانه ضعيف |
از شوق شمع روى تو جان ها بداده اند |
|
با من بگفته اند كه فانى شو از وجود |
كاندر فناى نفس روان ها بداده اند |
|
عطار را كه عين عيان شد كمال عشق |
اندر حضور عقل عيان ها بداده اند «1» |
|
5- نفى ادراك حواس است، چنانچه مراد از:
لا يُدْرَكُ بِالْحَواسِ .
با حواس درك نمى شود.
در حديث همين معنى است، چون حواس باطنيه نيز پنج است:
1- قوه متصرفه
2- حس مشترك
3- وهم
4- خيال
5- حافظه
و هر يك از اين ها آلات و ادوات و ادراكات نفسند، چون انگشتان كه آلات افاعيل وجود اشيائند.
چون دست چپ خود بردارد، اشاره به اين است كه نفس و قواى نفسانيه ادراك ذات و صفات جلاليه نكنند.
چون تكبير گفت و اعتراف نمود كه اللّه جل جلاله اجل از اين است كه او را بتوان وصف نمود، مقارن آن نيز رفع دو دست كند، در حقيقت به لسان حال اقامه بينه نمايد و بر طبق مدعاى خود شاهد و برهان آورد كه نفوس و حواس از درك او عاجزند، چون از درك عاجزند، پس تشبيه او به چيزى نتوانند كنند كه تشبيه و توصيف فرع ادراك است.
و اين همه براى اين است كه خداى خود را با معرفت عبادت كرده و روى از غير او برتابى كه بهترين مقام براى عبد مقام عبوديت و شيرين ترين حال براى انسان حال عبادت است.
عبادت، در رحمت و نقطه جلب رأفت و معيار حق و باطل و نردبان ترقى و زمينه شكوفايى قواى درون و جاى بروز استعدادهاى روح و نفس و مايه خير دنيا و آخرت و سعادت دارين و روشن كننده شمع عشق محبوب در خانه دل است.
[و اعلم أنه غير محتاج إلى خدمتك و هو غنى عن عبادتك و دعائك و إنما دعاك بفضله ليرحمك و يبعدك عن عقوبته و ينشر عليك من بركات حنانيته و يهديك إلى سبيل رضاه و يفتح لك باب مغفرته ]
منبع : پایگاه عرفان