به سال 1331 شمسى كه بيش از نه سال از سن اين فقير خطا كردار نگذشته بود و پرچم مرجعيت شيعه، به دوش حضرت آيت اللَّه العظمى آقاى بروجردى، آن مرد علم و عمل، و آن چهره ى نورانى و الهى قرار داشت، در مسأله ى توبه اتفاقى عجيب افتاد كه ذكرش را در اين سطور لازم مى بينم.
در محلات پايين شهر تهران مردى بود زورمند، قلدر و زورگو كه اغلب قلدران و زورگويان تهران از او حساب مى بردند و در دعواها و چاقو كشى ها محكوم او بودند.
او از مشروبخوارى، قمار، پول زور گرفتن، ايجاد جار و جنجال، دعوا و ستم به مردم امتناعى نداشت.
در اوج قدرت و قلدرى بود كه بارقه ى رحمت حق و لطف حضرت محبوب و جاذبه ى عنايت دوست دلش را ربود.
آنچه به دست آورده بود تبديل به پول نقد كرد، و همه را در چمدانى گذاشت و مشرف به شهر قم براى توبه و انابه شد.
به محضر آيت اللَّه العظمى بروجردى رفت، و با زبان مخصوص به گروه خودشان به آن عالم بيدار و بيناى آگاه گفت: آنچه در اين چمدان است از راه حرام به دست آمده، اغلب صاحبانش را نمى شناسم، شديداً بر من سنگينى مى كند، به محضر شما آمده ام كه وضعم را اصلاح و راه توبه و انابه را به من بنمايانيد!
مرجع شيعه كه از ملاقات با اين گونه افراد باصفا خوشحال مى شد به او فرمود: نه تنها اين چمدان پول، بلكه لباسهايت را جز پيراهن و شلوار بدن، در اينجا بگذار و برو.
او هم لباسهاى رو را درآورد و با يك پيراهن و شلوار، از آن بزرگوار خداحافظى كرد كه به تهران بيايد.
آيت اللَّه العظمى بروجردى در حالى كه به خاطر توبه ى واقعى آن قلدر اشك به ديده داشت، او را صدا زد و مبلغ پنج هزار تومان از مال خالص خودش را به او عنايت فرمود، و وى را با حالى غرق در خشوع و اخلاص دعا كرد.
او به تهران برگشت در حالى كه غرق در فروتنى و تواضع، و خاكسارى و محبت شده بود، پنج هزار تومان را مايه ى كسب حلال قرار داد و به تدريج در كسب مشروع پيشرفت نمود تا سرمايه ى قابل توجهى به هم زد، ابتداى هر سال خمس درآمدش را مى پرداخت و در ضمن به مستمندان و دردمندان هم كمك قابل توجهى مى كرد.
رفته رفته به مجالس مذهبى راه پيدا كرد و عاقبت، بنيانگذار يكى از جلسات مهم مذهبى تهران شد.
تشكيل جلسه ى مذهبى به دست او مصادف با ايامى بود كه من در حدود بيست و شش سال از عمرم مى گذشت و طلبه ى حوزه ى علميه ى قم بودم، و محرم و صفر و ماه رمضان هم در تهران در مجالس و مساجد براى تبليغ دين حاضر مى شدم.
از طريق مجالس دينى با چهره ى نورانى او آشنا شدم، و به توسط يكى از دوستان به مسأله ى توبه ى او به دست مرجعيت شيعه آگاه شدم.
دوستى و رفاقتم با او طولانى شد، در حدود سال 1367 به بستر بيمارى افتاد، پيام داد به عيادتم بيا. بنا داشتم روز جمعه به عيادتش بروم ولى ساعت يازده شب جمعه اهل و عيالش را به بالينش مى خواند و از تمام شدن عمرش خبر مى دهد.
به نقل اهل و عيالش نزديك به نيم ساعت مانده به مرگش، به محضر حضرت سيد الشهداء عليه السلام عرضه مى دارد: از گذشته ام توبه كردم، به سلك نوكرانت درآمدم، در دربارت خدمتى خالصانه كردم، ثلثم را به صورت پول نقد براى مدتى طولانى در صندوق قرض الحسنه اى جهت ازدواج جوانان قرار دادم، آرزويى ندارم جز اينكه لحظه ى خروج از دنيا جمالت را ببينم و بميرم. چند نفسى مانده به مرگ با حالى خوش، سلامى عاشقانه به حضرت حسين عليه السلام داد و در حالى كه لبخند مليحى بر لب داشت، جان به جان آفرين تسليم كرد
منبع : پایگاه عرفان