قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

آداب ظاهرى و باطنى نماز

 

 منابع مقالہ : کتاب عرفان اسلامى  ج 5  نوشتہ : حضرت آیت اللہ حسین انصاریان

 

مشهور در ميان اهل دل اين است كه از شروع مقدمات نماز تا پايان آن حاوى چهار هزار مسئله است، كثرت مسائل در حول و حوش يك حكم نمايان گر ارزش و اهميت و منفعت مادى و معنوى آن حكم است.

انسان وقتى به مسائل ظاهرى و باطنى نماز مى نگرد، گويى خود را در كنار درياى با عظمتى مى بيند كه كران تا كرانش عالم هستى را در تصرف گرفته است.

براى اين حقيقت پرمايه الهيه دو نوع آداب و شرايط ذكر شده كه تفصيل و توضيح آن شرايط و آداب از حوصله اين كتاب خارج است، شما مى توانيد براى به دست آوردن تفصيل اين شرايط و آداب چه ظاهرش و چه باطنش به كتاب هاى زير مراجعه كنيد: «وسائل الشيعة»، «الكافى»، «مستدرك الوسائل»، «الوافى»، «محجة البيضاء»، «اسرار الصلاة» امام خمينى، «اسرار الصلاة» حاج ميرزا جواد آقا ملكى، «اسرار الصلاة» شيخ عبدالحسين تهرانى و كتب ديگرى كه در اين زمينه از عالمان و عارفان و كاملان و واصلان به يادگار مانده است.

شخص كم مايه اى مانند من كه هنوز از درك كلمات ظاهرى اين عبادت عاجزم و در مدتى كه از حضرت حق عمر گرفته ام، براى يكبار به فيض حضور حضرت جانان نرسيده ام و نتوانسته ام نمازى با حداقل شرايط ظاهرى و باطنى ادا كنم، قدرت بازگو كردن حقايق ظاهريه و به خصوص اسرار باطنيه نماز را ندارم؛ آنچه در اين جزوه مى بينيد قسمتى از آن محصول فكر كوتاه و جملاتى از آن با استفاده از نورانيت اهل اللّه است.

من چاره اى جز اين كه به نحو اختصار به شرايط ظاهرى و باطنى نماز اشاره كنم، ندارم؛ اميدوارم خود شما با همت عالى و قلب پاك و روحى الهى به اسرار باطنى اين عبادت بى نظير برسيد و ذائقه وجود شما از شيرينى اين فعل ملكوتى بچشد.

 

آداب ظاهرى نماز

وضو، غسل، تيمم، پاكى بدن، طهارت لباس، مباح بودن محل، احتراز از لباس ابريشم و طلا و لباسى كه آلوده به پوست و موى حيوانات حرام گوشت است، مراعات وقت، توجه به قبله، اداى كلمات نماز با قرائت صحيح، از آداب ظاهريه نماز است، گرچه هر يك از اين ها داراى اسرار و حقايقى است كه به قسمتى از آن در جلد چهارم اشاره رفته است.

خواندن بعضى از آيات مانند: [وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي ] «1» و بعضى اوراد و اذكار در مقدمه نماز، برداشتن دو دست تا محاذى گوش در حالى كه دو كف به طرف قبله باشد، مؤدب ايستادن و چشم به محل سجده داشتن و با كمال ادب و وقار و طمأنينه نماز را شروع كردن نيز از آداب ظاهريه نماز است.

 

آداب باطنى نماز

اما آداب باطنى: نماز، مناجات با قاضى الحاجات و وسيله تقرّب به حضرت اوست و بسيارى از معارف الهيّه در اين عبادت با عظمت گنجانده شده است؛ اگر نمازگزار در خور استعداد و وسعش به مراتب ظاهريه و باطنيه آن توجه ننمايد، در حقيقت مناجات با او نكرده و به حريم قدسش راه نيافته و متوسل به وسيله تقرّب نشده است.

در صورت توجه به آداب ظاهريه و باطنيه، مى توان از منافع اين عبادت بزرگ بهره مند شد.

متكلّم به وسيله نماز به هيچ عنوان نبايد از حضرت مستمع غافل باشد كه غفلتش مايه تاريكى و راحتش علّت رنج خواهد شد.

نماز، نزديك كننده عبد به آثار ظاهرى و باطنى حضرت دوست و بازدارنده انسان از همه فحشا و منكرات است و اين ميسر نيست مگر اين كه مكلّف به اندازه وسع و قدرتش علماً و عملًا در رابطه با آداب ظاهريه و باطنيه نماز باشد.

 

مراحل نماز باطنى

فيض كاشانى در «محجة البيضاء» مى گويد:

روح نماز در ابتداى كار بستگى به شش مرحله دارد كه بر مكلّف نمازگزار لازم است به مراعات اين حقايق اقدام كند.

1- حضور قلب.

2- تفهم.

3- تعظيم.

4- هيبت.

5- اميد.

6- حيا.

1- حضور قلب

حضور قلب حقيقتى است كه از تمركز فكر در برنامه هاى نماز و توجه عميق انسان به حق پديد مى آيد، چنانچه در نماز، فكر انسان ميدانى براى جولانگاه غير حق باشد، براى قلب محال است كه بتواند روى به جانب معشوق حقيقى كند و از عالم ملكوت كسب فيض و نور نمايد.

اگر قلب با كمك فكر در نماز حاضر نباشد و دل كه روى حقيقى انسان است به سوى قبله محبوب نباشد، آن نماز را مى توان نماز گفت؟ در صورتى كه قلب در نماز با محبوب عالم سخن نگويد و از عشق او نجوشد و در اتصال با ملكوت عالم نباشد، آن نماز، جسمى است بى روح و چراغى است بى نور و الفاظى است بى معنا.

تكرار [لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ ] «2» در آيات قرآن مجيد، متوجه اين معناى با عظمت است كه در هيچ عبادتى غافل از اسرارش مباش و در هيچ طاعتى نسبت به محبوب حقيقى عالم بى توجه مباش.

غفلت در حال عبادت گناهى بزرگ است و علامت غيبت مكلّف ازحضور دوست.

نماز از احكام دين خداست و كسى كه خشنودى حضرت حق را مى طلبد، بايد در نماز جستجو كند؛ نماز راهى است كه همه انبيا ره سپر آن بودند و عشق ملائكه الهى متوجه نمازگزار است.

نماز، هدايت و ايمان است و چراغ معرفت فرا راه انسان؛ نماز، باعث بركت در رزق و راحت بدن و علت ناراحتى و رنج شيطان رجيم و اسلحه اى عليه كفر كافران است.

نماز، اجابت دعا، قبولى اعمال و زاد و توشه مؤمن در دنيا و آخرت اوست؛ نماز، شفيع بين نمازگزار و ملك الموت و انيس و رفيق در قبر و فرش زير پهلو و جواب منكر و نكير و تاج سر مكلّف به روز قيامت است.

نماز، نور چهره در محشر و لباس بدن و حجاب بين انسان و آتش جهنم و حجت و برهان بين انسان و خداست.

نماز، باعث نجات از عذاب و جواز عبور از صراط و كليد بهشت و مهريه حورالعين و بهاى بهشت است.

با نماز، آدمى به درجات بلند ملكوتى مى رسد، چرا كه نماز عين تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد و تكبير و تقديس و گفتار حق و دعوت الهيه است «3».

حيف نيست انسان در چنين دنياى با عظمتى با اين همه سود و منفعت قرار بگيرد و از آن و مستمعش- كه خداى مهربان و پروردگار عزيز است- غافل باشد.

حيف نيست بدن آدمى كه ظاهرى بى ارزش است، در نماز شركت داشته باشد ولى قلبش كه حقيقت وجود اوست از اين دنياى پرفيض الهى و از اين سراى پرشور ملكوتى و از اين ميدان عشق و عرفان بيرون باشد!

 

سفر مادى و سفر معنوى

انسان، داراى دو نوع سفر و دو شكل حركت است: سفر مادى و سفر معنوى، در سفر مادى منافع زيادى نصيب انسان مى شود كه با آن منافع كسب راحت و تحصيل امنيت در زندگى مى كند.

امام على عليه السلام مى فرمايد:

براى سفر پنج خاصيت و منفعت است:

1- رفع غم و غصه.

2- كسب معيشت و نجات از فقر.

3- تحصيل علم و دانش.

4- به دست آوردن آداب.

5- پيدا كردن دوست بزرگوار «4».

آنان كه از سفر دورى مى جويند، درِ بسيارى از منافع را به روى خود مى بندند و اينان افرادى بدبخت و تهيدستند.

اما منافع سفر معنوى با سفر مادى قابل قياس نيست كه سفر معنوى حركت از عقل و قلب و روح به وسيله حرارت ايمان و عشق به سوى حضرت رب الارباب است كه با رسيدن به مقام وصل، رسيدن به همه چيز است؛ چرا كه حضرت دوست مستجمع جميع صفات كماليه است و هر كس در سير سفر معنوى به حضرت او برسد به همه چيز رسيده و در ميان طرق سفر هيچ طريقى نزديك تر و پرسودتر و رساننده تر به مقام وصل و مرتبه قرب از نماز نيست.

مرحوم شيخ عبدالحسين تهرانى در «اسرار الصلاة» چه نيكو فرموده:

در نزد ارباب خرد مقرر است كه ترقى و كمال هر شى ء به سفر است، چنانچه شيخ الرئيس فرموده كه كمال محدثات در غربت است، از جهت اين كه جميع محدثات در بلده اصليه و مسكن اولى كه عالم عدم است معدوم بودند و معلوم است كه انسان مادامى كه در آن عالم است در حضيض نقصان و مركز حرمان است؛ پس چون از مقر عدم به سوى غربت عالم وجود مسافرت نمود از براى او انواع كمالات و اقسام كرامات حاصل شد و اين دليل آن است كه كمال حاصل نشود مگر به غربت و هم چنين بعد از دخول در وجود، همه تراب محض بودند چنانچه حضرت خداوندى فرموده:

 [إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ] «5».

قطعاً داستان عيسى نزد خدا [از نظر چگونگى آفرينش ] مانند داستان آدم است، كه [پيكر] او را از خاك آفريد.

پس مادامى كه بر صفت ترابيه باقى است در مسكن اصل و معدن اول است كه به نظر همان خاك است به داراى صفات عالى، پس چون مفارقت نمود از آن مسكن و ممتزج شد به ماده بدن و مختلط شد به طبايع غريبه كه آن ها نسبت به او بيگانه اند، مستعد شد از براى قبول سلطان روح و منفتح شد بر او ابواب فتوح چنانچه خداى تعالى فرموده:

[ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ] «6».

سپس او را با آفرينشى ديگر پديد آورديم.

و هم چنين مستقر صلب است چنانچه خداى تعالى فرموده:

[فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ ] «7».

برخى [از شما] استقرار يافته [در زمين ] و برخى به وديعت نهاده [در اصلاب و رحم هايند].

مادامى كه آن قطره باقى است در صلب مستقر است و منحقر و قذر، پس چون مسافرت نمود به سوى رحم منتقل مى شود به سوى انواع كرم و متصل گردد به انواع نعم، پس ثابت شد كه جميع خيرات حاصل مى شود به سفر.

شما مى دانيد كه ظهور و قوت دين مبين سيد المرسلين صلى الله عليه و آله نيز به سبب مسافرت شد نه توقف و مجاورت. پس ثابت مى شود كه مرگ هم براى مؤمن مسافرت و پيروزى است.

پس عنايت الهيه اقتضا كرد كه عالم عدم منقضى شد و حقايق اشيا را از صحراى عدم، رخت سفر به عالم وجود بستند و در عالم عقل در منازل قدس نشستند و از عالم عقل به عالم ارواح و از آنجا به عالم اشباح و از عالم اشباح به عالم عناصر و از آنجا به عالم جمادى و از آنجا به عالم نباتى و از آنجا به عالم حيوانى و از آنجا به عالم انسانى و از آنجا به عالم برزخ و مثال انتقال دهند و از مثال به حشر آورند و از آنجا به سراى جاودانى منزل دهند.

[كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ] «8».

همان گونه كه شما را آفريد، [پس از مرگ به او] بازمى گرديد.

چون مشخص شد كه انسان، مسافر عالم امكان است، بايد بداند كه بر اساس معارف الهيه، در اين سفر او را ده منزل است كه او را در اين منازل به منزل دنيا پا در گل است و چون منازل عشره را طى نمايد به سر منزل جاويد رسد و از نقطه مبدأ قوس نزول به منتهى اليه قوس صعود آيد و در آن مركز مستقر گردد و اجزاى صلاتيه منطبق بر اين منازل و عوالم است كه حضرت شارع حكيم آن را چنان مرتب فرموده كه هرگاه كسى كه دو ركعت نماز به جاى آورد چنان باشد كه همه منازل مبدأ و معاد را طى نمايد و در حقيقت اين چنين هم هست.

پس قيام، اشاره به عالم عقل است و قرائت، اشاره به عالم ارواح و ركوع، اشاره به عالم ذر و سجده، اشاره به عالم خاك و سر برداشتن، اشاره به عالم دنياى دنى است كه دار غرور و معاصى است و هر يك از اجزاى ديگر نماز اشاره به عالمى است و شما خود انصاف دهيد كه اگر در نماز، حضور قلب نباشد، سفر از عالم سفلى به عالم علوى و عبور از منازل به سر منزل مقصود امكان دارد؟

سعى كنيد از ابتداى نماز تا آخر، از پريشانى فكر بپرهيزيد و قوه انديشه را در حقيقت نماز و توجه به عالم غيب متمركز نماييد تا با تمركز فكر، قلب بر عرش حضور در مقابل نور بنشيند و تا قدرت دارد از فيوضات آن جناب بهره بگيرد.

واى بر ما كه نماز را سبك انگاشتيم و به اين درياى پر فيض الهى به ديده عادى نظر كرديم و از حقيقت و حقايق آن غافل مانديم و به جاى سفر با قدرت نماز به سوى معبود در جا زديم؛ هم اكنون بياييد دست دعا و تضرع و انابه و زارى به پيشگاه مقدس او برداشته و از نمازهايى كه خوانديم به دربار حضرتش توبه آورده و عرضه بداريم:

اى دواى درون خسته دلان

 

مرهم سينه شكسته دلان

مرهمى لطف كن كه خسته دلم

 

مرحمت كن كه بس شكسته دلم

گرچه من سر به سر گنه كردم

 

نامه خويش را سيه كردم

تو در اين نامه سياه مبين

 

كرم خويش بين گناه مبين

من خود از كرده هاى خود خجلم

 

تو مكن روز حشر منفعلم

با وجود گناه كارى ها

 

از تو دارم اميدوارى ها «9»

     

 

2- تفهم

مراد از تفهم، چشيدن معنا و مفهوم نماز با ذائقه قلب و جان و مغز است؛ مسئله مفهوم و معناى واقعيت هاى نماز تا اندازه اى كه توان اين فقير اجازه بدهد، به خواست حضرت مولا در بخش ترجمه و تفسير جملات نماز خواهد آمد. در آن باب روشن خواهد شد كه نماز چيست و همراه با چه واقعيت هاى اصيل و بلندى

است و نمازگزار اگر به آن واقعيت ها متصل شود چه بهره ها نصيب قلب و جان او مى گردد، آن چنان كه با تمام هستى خود با زبان حال به پيشگاه مقدس آن جناب عرضه مى دارد:

خواهم كه به زير قدمت زار بميرم

 

هر چند كنى زنده دگر بار بميرم

دانم كه چرا خون مرا زود نريزى

 

خواهى كه به جان كندن بسيار بميرم

من طاقت ناديدن روى تو ندارم

 

مپسند كه در حسرت ديدار بميرم

خورشيد حياتم به لب بام رسيدست

 

آن بِهْ كه در آن سايه ديوار بميرم

گفتى كه ز رشك تو هلاكند رقيبان

 

من نيز برآنم كه از اين عار بميرم

چون يار به سر وقت من افتاد هلالى

 

وقت است اگر در قدم يار بميرم «10»

     

 

3- تعظيم

خداوند عزيز بايد براى نمازگزار از هر چيزى بزرگ تر و عظيم تر باشد؛ هستى با تمام شؤونش در برابر عظمت او چون قطره اى در برابر عظمتى بى نهايت در بى نهايت است.

امام على بن ابيطالب عليه السلام در وصف پاكان مى فرمايد:

عَظُمَ الْخالِقُ فى انْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مادُونَهُ فى اعْيُنِهِمْ «11».

در عمق وجود آنان، خالق سماوات و ارض بزرگ است و غير او در ديده آنان كوچك.

ما سوى اللّه آن قدر براى پاكان كوچك است كه فقط از برابر ديده خود عبور مى دهند و آن را هم كوچك مى دانند؛ ما سوى اللّه را از نهايت كوچكى به دنياى قلب و جان راه نمى دهند، درون پاك خود را جاى تجلى حضرت او مى دانند و جز او را در دنياى قلب و جان نمى نگرند!!

نمازگزار توجه دارد كه اسمع السامعين مستمع اوست و در برابر ارحم الراحمين و اكرم الاكرمين و احسن الخالقين و اشدالمعاقبين است.

چگونه ممكن است مستمع عزيز خود را عادى ببيند، مگر در نماز خود نمى خواند:

[الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ] «12».

همه ستايش ها، ويژه خداست كه مالك و مربّى جهانيان است.

مگر در حمد نمى گويد:

[مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ] «13».

صاحب و داراى روز پاداش است.

نمازگزار با معرفت به وجود مقدس حضرت او، از طريق آيات و روايات در حد استعدادش به درك عظمت او نايل آمده و از اين طريق هميشه و به خصوص وقت نماز در برابر بزرگى او قرار مى گيرد و خود را در پيشگاه حضرتش حقيرترين موجود حس مى كند و با زبان حال به محضر آن عزيز عرضه مى دارد:

سر نهاديم به سوداى كسى كين سر از اوست

 

نه همين سر كه تن و جان و جهان يكسر از اوست

گر گل افشاند و گر سنگ زند چه توان كرد

 

مجلس و ساقى و ميناى و مى و ساغر از اوست

     

گر به توفان شكند يا كه به ساحل فكند

 

ناخدايى است كه هم كشتى و هم صرصر از اوست

من به دل دارم و شاهد به رخ و شمع به سر

 

آنچه پروانه دل سوخته را در بر از اوست «1»

     

 

4- هيبت

حالت ترس از مقام الهى ممكن است از دو طريق براى انسان حاصل شود: يا توجه به عظمت و بزرگى حضرت او، يا توجه به عقاب و عذابى كه براى گنهكاران حرفه اى مقرر فرموده است.

در هر صورت، نمازگزار در نماز بايد با توجه به عظمت دوست يا انتقامش از مجرمان، دلى غرق از هيبت پيدا كند و آن حال را تا آخر نماز با خود داشته باشد، البته اولياى خدا را در نماز نظر به نعم بهشت و عذاب آخرت نبود، آنچه به آن نظر داشتند فقط و فقط حضرت مولا بود و هيبتى كه در دل آنان بود محصول معرفت آنان نسبت به حضرت دوست بود.

به قول فيض كاشانى آن عارف وارسته:

خم ابروى تو محراب ركوع است و سجودم

 

بى خيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم

جلوه حسن تو ديدم طمع از خويش بريدم

 

تا كه شد محو در انوار وجود تو وجودم

     

با تو در عيشم و عشرت همه سودم همه نورم

 

بى تو در رنجم و محنت هم آهم همه دودم

     

 

5- اميد

نمازگزار با توجه به كرم و لطف و عنايت حضرت بارى و اين كه جهان عين محبت و مرحمت اوست و وجود مقدسش عمل احدى را ضايع نمى كند و عمل كسى را بدون مزد نمى گذارد، بايد به اين عبادت اقدام كند و بداند كه نماز بهترين عمل و برترين كار و پرثواب ترين و پرسودترين برنامه اى است كه عبد در محضر حضرت مولا انجام مى دهد؛ در اين صورت كاملًا و بدون ترديد به عنايت او اميدوار باشد كه اين اميد خود به خود نوريست الهى و فروغى است رحمانى و فيضى است ربانى كه اگر قلب نمازگزار از آن تهى باشد واى بر حال او.

مگر نمى دانى كه خداوند مهربان در سوره مباركه يوسف، در آنجا كه داستان خطاب يعقوب غم زده را به پسرانش نقل مى كند، از قول آن پيامبر بزرگ مى فرمايد: اى فرزندان من! به جستجوى يوسف گم شده و برادرش حركت كنيد و از رحمت حضرت حق مأيوس مباشيد كه از رحمت جناب او مأيوس نمى شوند مگر قوم كافر «14».

البته منشأ رجا و اميد در قلب مؤمن، معرفت به لطف خداوند و رفق و عنايت او مى باشد، از معصيت عباد ضررى متوجه او نيست و اگر عبد با تمام گناهش به پيشگاه لطف او رو كند به طور قطع قابل آمرزش و رحمت است، مسئله رحمت و لطف حق را با خواست حضرتش در باب توبه كتاب «مصباح الشريعة» به طور مفصل طرح كرده و در آنجا از طريق آيات و روايات و داستان توبه كنندگان به اين اصل اشاره خواهد رفت.

عزيزم! ذره ذره وجود، خبر از لطف و عنايت او مى دهد و از هر گوشه هستى نسيم لطف او مى وزد، چگونه باشد كه تو با زحمت و رنج مقدماتى به عنوان طهارت به امر او فراهم آورى آن گاه با همه وجود به امر حضرت او به دنياى با عظمت نماز وارد شوى و با اذن او به بساط مهمانى او قدم گذارى و او به تو و عمل تو توجهى نكند؟!!

مگر چنين چيزى آن هم از منبع قدرت و رحمت و لطف و مرحمت و محبت و عشق و مهر ممكن است؟!

اين عبد ذليل به درگاه آن رب جليل از باب اميد و رجا عرضه داشته ام:

اى سند عزت پويندگان

 

روشنى ديده جويندگان

اى تو صفابخش شب مستمند

 

گرمى قلب و دل هر دردمند

اى به گدايان درت دستگير

 

باز در رحمت تو بر فقير

از در لطف تو كجا رو كنم

 

جز گل مهرت چه گلى بو كنم

سفره احسان تو خوان همه

 

تير غمت مايه جان همه

هر كه زدرگاه تو گرديد دور

 

ديده جانش زگنه گشت كور

مانده ام از راه تو جايم بده

 

آبرو و نور و صفايم بده

زنگ غم از قلب و دلم پاك كن

 

بنده خود بسته فتراك كن

شام گنه از كرمت روز كن

 

هستيم از عشق تو پرسوز كن

از در لطفت تو مران اين گدا

 

دور مكن بنده ات از اين سرا

مونس من در دو جهان ياد توست

 

اين دل افسرده من شاد توست

گر تو برانى نروم اى حبيب

 

درد مرا جز تو نباشد طبيب

درگذر از جرم من اى يار من

 

اى ز وفا دلبر و دلدار من

جز تو به مسكين نبود كس پناه

 

غير تو او را نبود دادخواه

     

 

6- حيا

منشأ اين حقيقت در قلب نيز معرفت است، معرفت به اينكه ذره اى ناچيز با يك جهان تقصير در برابر عظمتى بى نهايت در بى نهايت ايستاده است: ذره اى كه وجودش عين عجز و عبادتش مساوى با عدم است، ذره اى كه علم حضرت حق از هر طرف او را احاطه كرده و بر درون و برونش به تمام معنى آگاه است.

مرحوم ملكى مى گويد:

منشأ شرمسارى و حيا معرفت به عظمت پروردگار و نعمت هاى او و حقى كه او بر گردن بندگان دارد و از طرف ديگر تقصير بندگان نسبت به او و توجه به آفات عمل و عيوب نفس و حضور پروردگار است؛ زيرا توجه به اين امور خواه ناخواه در حيا و شرمسارى اثر مى گذارد و چطور مى شود كه كسى توجه به اين امور داشته باشد و خود را در محضر سلطانى بزرگ كه نهايت احسان و انعام را در تمام مدت عمر به او مبذول داشته و در عين حالى كه به تقصير و سوء باطن او آگاه است، با بزرگوارى روى به او نموده و با بردبارى در مقابل آن همه خطا، باز او را به توبه و بازگشت به سوى خود فرا مى خواند!!

مولايى كه با اين همه جنايت عبد و با اين همه خطاى بنده و با اين بار سنگين گناهان گناه كار به قبول توبه اش وعده مى دهد و او نفس خود را كه به گناه عادت داده، از قيام به پاسخ دعوت او كسل و سست مى بيند.

چگونه مى شود كه بعد از اين همه لطف و مرحمت از طرف حضرت حق و اين همه گناه و خطا و روى گرداندن از طرف بنده، باز شرمسارى و حيا براى انسان، آن هم به وقت قرار گرفتن در محضر حضرتش به وسيله نماز در قلب پديد نشود؟

كمال و حيا و شرمسارى به اين است كه خود را محضر حضرت ذوالجلال جز عدم و فنا نبينى، حتى ضمائرى كه در جملات نماز در ارتباط با توست به هيچ وجه در نظر نياورى و حقيقت زهد را كه اعلا مرتبه آن است به وقت نماز در تمام هستى و هويتت تجلى دهى.

در «تفسير ميبدى» آمده «15»:

از عارفى پرسيدند كه زهد چيست؟ گفت: تنعم دنيا بگذاشتن زهد نفس است و نعيم آخرت رهاكردن زهد دل و ترك خويشتن گفتن زهد جان.

عارفان فرموده اند:

سعادت عبد در سه چيز است:

1- اشتغال زبان به ذكر حق.

2- استغراق دل به مهر حق.

3- پر بودن سرّ از نظر حق.

ذكر صورت يعنى ذكر به زبان بايد در باطن تجلى كند، دل با كسب معرفت از مهر حق پر شود، نظر خدا با طهارت باطن جلب شود و اين همه را بايد قبل از نماز و با نماز تحصيل كرد.

اين خسته حال و شكسته بال از حيا و شرمسارى به محضر آن جناب گفته ام:

اى نور اميد قلب سالك

 

بنماى رهايم از مهالك

از چاه طبيعتم برون آر

 

بار گنهم زدوش بردار

از رحمت خود دلم صفا ده

 

دردم به عنايتت شفا ده

از لطف و كرم بشوى جانم

 

در روز جزا بده امانم

من جز غم عشق تو نجويم

 

من لوح دلم به اشك شويم

     

جز ذكر تو بر زبان نگويم

 

من لطف تو را به اشك شويم

رحمى كه تو را فقير گويم

 

لطفى كه به جز رهت نپويم

من بى دل و بى نوا و خسته

 

پشتم زغم گنه شكسته

تنها و غريب و خوار و زارم

 

از بهر تو من عمل ندارم

بنماى زغفلتم تو بيدار

 

از شر و گنه مرا نگهدار

من قدرت و طاقتى ندارم

 

بر غير تو حاجتى ندارم

توفيق رفيق راه من كن

 

لطفى به من و به آه من كن

بگشاى گره زمشكل من

 

بزداى سياهى از دل من

مسكين به ثناى توست الكن

 

اى نور دلم خداى ذوالمن

     

 

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- انعام (6): 79.

(2)- اعراف (7): 205.

(3)- اسرار الصلاة، شيخ عبدالحسين تهرانى: 305.

(4)- مستدرك الوسائل: 8/ 115، باب 2، به نقل از ديوان امام على عليه السلام.

(5)- آل عمران (3): 59.

(6)- مؤمنون (23): 14.

(7)- انعام (6): 98.

(8)- اعراف (7): 29.

(9)- شاه و درويش، هلالى جغتايى.

(10)- هلالى جغتايى.

(11)- نهج البلاغة: خطبه 184؛ بحار الأنوار: 64/ 315؛ باب 14، حديث 50.

(12)- فاتحه (1): 2.

 

(13)- فاتحه (1): 4. (14)- «يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» يوسف (12): 87. (15)- تفسير ميبدى: 10/ 62.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه