قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

قبله‏

 

منابع مقاله : کتاب عرفان اسلامى  جلد پنجم     نوشته : حضرت آیت اللہ حسین انصاریان

 

امام به حق ناطق، حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام مى فرمايد:

به هنگامى كه براى نماز به جانب قبله ايستادى، پس بايد فراموش كنى دنيا را و هر چه در دنيا است و فراموش كنى خلقِ عالم و آنچه خلقِ عالم گرفتار او هستند.

چرا كه رو به جانب حضرت او دارى و پشت به دنيا و خلق دنيا و آنچه در دنيا و خلق است.

بدون شك صحيح نيست كه در پيشگاه حضرت حق داراى دو حالت باشى: در يك حال توجه به او و در يك حال توجه به دنيا و خلق دنيا!!

قبله به منزله نشان دادن جهت است و جهت در اين مرحله وجود مقدس محبوب عالم و جمال مطلق است؛ وقتى در برابر حضرت او قرار گرفتى بايد به نحو يقين بدانى كه در برابر رحمت واسعه قرار دارى و دنيا و «مافيها» و خلق جهان و «ما هم فيه» در برابر اين رحمت وجودى ندارند، تا تو بر آنان توجه كرده و دل ببندى.

وقتى اجازه يافتى در محضر مقدس او قرار بگيرى، جز به عنايت حضرت او توجه مكن كه مولاى مهربان تو نمى پسندد در برابر حضرت او قرار داشته باشى، ولى دلت جاى ديگر باشد!!

 

حكايت

در آثار اسلامى آمده كه:

مردى مؤدب به آداب، در بازار بغداد بر سقط فروشى وارد شد و از او طلب كافور كرد.

سقط فروش پاسخ داد: كافور ندارم. آن مرد الهى گفت: دارى ولى فراموش كرده اى، در فلان بسته و در كنار فلان قفسه است.

مرد سقط فروش برابر با گفتار آن چهره پاك به سراغ كافور رفت و آن را به همان صورتى كه آن رجل نورانى فرموده بود يافت.

از اين معنى تعجب كرد پرسيد: شما از كجا دانستيد در مغازه من كافور هست، در صورتى كه من مدت هاست به خيال اين كه اين جنس را ندارم، مشتريان خود را جواب مى كنم!

آن مرد الهى فرمود: يكى از دوستان وجود مبارك حضرت ولى عصر عليه السلام از دنيا رفته و حضرت اراده دارند خود متكفل غسل و دفن باشند، مرا به حضور خواستند و فرمودند كه در تمام بازار بغداد به يك نفر اطمينان هست و او كافور دارد، ولى داشتن كافور را فراموش كرده، شما براى خريد كافور به نزد او برو و آدرس كافور فراموش شده را در اختيار او بگذار، من هم به نشانى هاى ولى امر به مغازه تو آمدم!!

سقط فروش بناى گريه و زارى گذاشت و از آن مرد الهى به التماس درخواست كرد كه مرا براى ديدار مولايم، گرچه يك لحظه باشد با خود ببر!!

آن مرد الهى درخواست او را پذيرفت و وى را همراه خود برد، به بيابانى رسيدند كه خيمه يوسف عدالت در آنجا برپا بود. قبل از رسيدن به خيمه، هوا ابرى شد و نم نم باران شروع به فرو ريختن كرد، ناگهان سقط فروش به ياد اين معنى افتاد كه مقدارى صابون ساخته و براى خشك شدن بر بام خانه ريخته اگر اين باران ببارد، وضع صابون چه خواهد شد؟ در اين حال بود كه ناگهان صداى حضرت حجت حق برخاست كه صابونى را برگردانيد كه با اين حال، لايق ديدار ما نيست!!

اينجا كه پيشگاه عبدى از عباد صالح خدا بود، زائر را به خاطر داشتن دو حال نپذيرفتند، آه و حسرت اگر انسان براى نماز در محضر حق حاضر شود و رو به قبله آرد ولى دلش از قبله حقيقى غافل و به هزار جا غير از پيشگاه حضرت محبوب مايل باشد.

آرى، چون به طرف قبله ايستادى، توجه داشته باش كه در درياى بى نهايت در بى نهايت كرم، لطف، عنايت، محبت، وفا و غفران غرق هستى و معنا ندارد با رسيدن به غناى محض و رحمت صرف، باز قلبت رو به دنيا و اهل دنيا داشته باشد!

برخيز تا نهيم سر خود را به پاى دوست

 

جان را فدا كنيم كه صد جان فداى دوست

در دوستى ملاحظه مرگ و زيست نيست

 

دشمن را به از كسى كه نميرد براى دوست

حاشا كه غير دوست كند جا به چشم من

 

ديدن نمى توان دگرى را به جاى دوست

از دوست هر جفا كه رسد جاى منت است

 

زيرا كه نيست هيچ وفا چون جفاى دوست

     

با دوست آشنا شده بيگانه ام زخلق

 

تا آشناى من نشود آشناى دوست

     

دست دعا گشاد هلالى به درگهت

 

يعنى به دست نيست مرا جز دعاى دوست «1»

     

 

امام خمينى رحمه الله درباره قبله از يكى از آگاهان معاصرش در «آداب الصلاة» نقل مى كند:

نكته باريكى در واژه قبله هست كه بايد از آن غافل نبود.

آيا قبله اسم خانه است يا عمل مواجهه كردن و روبرو ايستادن مكلف قبله است؟ در حقيقت عمل ما قبله است نه اين كه نام خانه قبله باشد، قبله در اصل لغت عرب اسم عمل ماست نه اسم خانه، ولى چون اين عمل روبه روى با آن خانه انجام مى گيرد و بايد بگيرد، كم كم اسم خود خانه شده است، بنابراين كلمه قبله كلمه اى است كه در اصل لغت اسم خانه نيست، قبله بر وزن «جلسه و وجهه» طرز ايستادن و روبرو شدن با چيزى است كه با حضور ذهن انجام گيرد.

مواجهه اى است كه انسان به حال خبردار مى ايستد كه گويى رژه و سان مى دهد، نهايت بايد اين رژه و سان نسبت به خانه خدا با همه اعضا و كل اندام بدن بوده آن هم به حال خبردار و با نظم و احترام و بايد با حضور ذهن كلى باشد.

اين عمل را قبله مى گويند، پس قبله به معناى اقبال كردن به چيزى است، اما طورى كه اقبال به آن و رو به او آوردن با گسستن از غير باشد كه رنگ پيوستن به آن و گسستن از غير آن در عمل آشكار باشد.

عرب براى هيئت «جِلسه»- به كسر جيم- معنايى فوق نشستن محض در نظر مى گيرد، ولى براى «جَلسه»- به فتح جيم- نشستن به هر وضع كه باشد، اراده مى كند.

«جِلسه»- به كسر جيم- طرز نشستن مخصوص و جلوس خاصى است، از قبيل نشستن صياد در انتظار صيد، يا شكارچى در هنگام تيرانداختن كه اندام، وضع خاصى به خود مى گيرد.

حضور ذهن و هشيارى هم در قبله براى آن طرز ايستادن علاوه شده، تا مگر گويى براى ملتفت شدن به خبرى يا پيامى يا سخنى يا رمزى است كه بايد هشيارى و حضور ذهن داشت و آيا چه رازى است كه قبله روزانه پنج نوبت، آن را به گوش مردم مى رساند و به گوش هزاران هزار جمعيت بشر مى كشد و بايد به آن متوجه بود؟!

اين تكليف كه انسان ها هر كدام هر جا هستند بايد روبرو با آن جايگاه بشوند و مى شوند براى سرّ بزرگى است؛ گويى براى اين است كه به گوش هوش خود سخنانى را يا فرمانى را دريابند و سخنان خود را در برابر آن و با آن بگويند، يا خود را از صميم دل به او بدهند، آنجا مقبول آن هاست يا مقبول آن ها در آنجا است، آن جايگاه محبوب آن هاست، يا محبوب آن ها در آن جايگاه است و دل از محبوب مقبول نبايد برداشت.

عمل حج براى جمعيت محدودى است آن هم يك بار در عمر، ولى اين عمل، يعنى صف كشيدن در برابر محبوب با هشيارى كامل به وسيله جمعيت غير محدودى از همه نقاط دنيا در بر و بحر هر روز انجام مى گيرد و بايد براى همه بشر انجام بگيرد و همه ساله و همه ماهه و همه روزه انجام بگيرد.

هر كس از شهر و ديار خود بيرون مى رود بايد تا هر جا رفته، همين كه موسم اين سال رسيد، همانجا بايستد و روى خود را رو به آن بقعه برگرداند و احترام كند و عمل سان مقدس را انجام بدهد و سپس دنبال كار خود برود.

راستى براى چه فرمانِ، ايست مى دهند و قافله را نگاه مى دارند؟ آن بقعه اسرارآميز چه سرّى در دل دارد كه بايد حتى در حال احتضار هم رو به آنجا دراز بكشند و بميرند، يعنى به هواى آنجا بميرند، مگر حتى مرده ها هم در قبر بايد اعتراف كنند كه ما در حيات رو به اينجا بوديم و رو بدين جا اكنون آرميديم؟

ذبح گوسپند و گاو و شتر و هر حيوان اگر چه مرغى باشد، بايد روبه روى آنجا انجام گيرد تا ذبح قانونى شده باشد وگرنه مردار و نجس است و گوشت آن حرام!!

در هر مفصلى كه به منزله گردنه اى است بايد بشر برگردد و مراسم استقبال با آن را انجام دهد تا تجديد عهدى بنمايد، تا در پايان در حال احتضار هم رو بدان سو دراز بكشد و از حركت مطلقاً بايستد.

سپس بايد روبروى اين خانه بدن بيجان او را بشويند و روبروى آن، مراسم دعاى ختم حيات را بر او انجام دهند و او را معرفى به اين مقام نمايند و در آرامگاه ابدش با وضع مواجهه او را استراحت بدهند.

 

استقبال در كلام شهيد ثانى

شهيد ثانى آن مرد بزرگ و فقيه عاليقدر مى فرمايد:

استقبال عبارت از آن است كه ظاهر روى خود را از هر سو به سوى خانه خدا برگردانى، آيا پندارى كه روى دل از ساير چيزها به سوى امر خداى تعالى برگرداندن، از تو خواسته نشده است؟

هرگز و هرگز، بلكه جز همين را از تو نخواسته اند و اين ظواهر براى برانگيختن باطن ها و وسائلى است براى آن ها تا براى آنان نردبان ترقى گردند و اعضاى بدن به انضباط گرايند و در يك سو ثابت و آرام گردند، تا بر دل تعدى نكنند؛ زيرا اگر اعضاى بدن در حركاتشان و التفاتشان به اين سو و آن سو تعدى و ظلم كنند دل نيز به دنبال آن ها روانه شود و از وجهه الهى روگردان گردد، پس بايد روى دل به همراه روى پيكر باشد و از اين جهت پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: آيا آن كه روى خود را در نماز برمى گرداند، نمى ترسد كه خداوند روى او را هم چون روى خر گرداند؟!

اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى از آن است كه انسان از خداى تعالى و ملاحظه عظمتش در حال نماز روگردان باشد؛ زيرا آن كه به راست و چپ التفات دارد، از خداوند التفات مى كند و از مطالعه انوار كبريا و عظمت غافل مى شود و هر كس كه اين چنين باشد، بيم آن مى رود كه اين غفلت ادامه يابد و صورت ملكوتى دل او هم چون صورت خر گردد كه نسبت به امور عالم بالا تعقلى ندارد و علوم و معارف و قرب خداى تعالى را به چيزى نشمارد.

و بدان، همان طور كه روگرداندن به سوى خانه خدا امكان پذير نيست مگر به آن كه از غير آن سو روگردان باشد، روى دل را نيز به سوى خدا كردن امكان ندارد، مگر به آن كه با تضرع و زارى از هر چه جز اوست روگردان شوى.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

هرگاه بنده اى به نماز ايستد و خواسته او و روى دل او به سوى خدا باشد، از نماز فارغ نمى شود، مگر مانند روزى كه از مادر زاييده شده «1».

به قول مرحوم الهى قمشه اى آن شيداى مست باده وصال:

گر بشكند سيمرغ جانم دام تن را

 

بخشم بدين زاغ و زغن باغ و چمن را

تا چند چون جغدان در اين ويران نشينم

 

منزل كنم زندان تنگ ما و من را

چون باز پر بشكسته در دام علايق

 

برد از دل ما چرخ دون ياد وطن را

يارى كند گر گريه و آه شبانه

 

ويران كنم بنيان اين چرخ كهن را

مرغان آزاد از هواى آب و دانه

 

منزل گرفتند اى فغان دام فتن را

     

 

[وَفَرِّغْ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِلٍ يَشْغُلُكَ عَنِ اللّهِ تَعالى ) «2» وَعايِنْ بِسِرِّكَ عَظَمَةَ اللّهِ (عَزَّوَجَلَّ) وَاذْكُرْ وُقُوفَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ اللّهُ تَعالى : [هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ ] «3»]

 

حال قلب

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

دلت را از آنچه كه تو را از حضرت او باز مى دارد، فارغ و آسوده كن و با چشم باطنت به تماشاى عظمت او برخيز و ايستادنت را در قيامت در برابر حضرتش به ياد آر: خداوند مى فرمايد: در آن روز هر شخصى جزاى اعمال نيك و بدى كه از پيش انجام داده خواهد ديد و همه به سوى مولاى واقعى خود باز مى گردند.

قلب و حالات آن از مسائل مهم الهى و انسانى است، درباره قلب آمده كه عرش رحمان، مركز انوار، آيينه صفات، كانون مهر، مركز عشق و خانه حق است و از طرف ديگر آمده، خانه شيطان، جايگاه ظلمت، كانون قساوت، بيت مرض و مركز فساد است و اين دو گونه بودن قلب بسته به وضع صاحب قلب دارد؛ اگر صاحب قلب تسليم هدايت و متواضع در برابر حق و اهل انصاف و وجدان باشد، داراى قلبى پاك و خاشع و سالم خواهد بود، ورنه دچار بيمارى دل و كفر و نفاق خواهد گشت.

نمازگزار قبل از اتصال به نماز بايد به مسئله قلب و حالات آن با توجه خاصى بنگرد و سعى و كوشش او بر اين باشد كه اين خانه را از ظلمت و تاريكى و از ضعف ايمان و عشق و از صفات ناپاك شيطانى برهاند و به گونه اى اين عضو مهم را وارد نماز كند كه بتواند تجلى گاه انوار و آيينه انعكاس صفات حضرت دوست گردد.

نمازگزار بايد بر اساس معرفت و توجه به قرآن مجيد و آثار اسلامى تمام محبت هايى كه كانونش قلب است و تمام نفرت هايى كه مركزش دل است، در سيطره امر و نهى حضرت الهى درآورد و در يك كلمه دل را از مشغوليت نسبت به غير حق آزاد كند و آن را از جانب افراط و تفريط در هر حالتى حفظ نمايد.

قلب، اگر در نماز حاضر نباشد، فكر و ذهن و روح و نفس و اراده و نيت هم در نماز حاضر نيستند و با چنين وضعى بايد گفت كه نمازگزار بازيگرى است كه در كمال بى حيايى در برابر حضرت حق قرار گرفته است.

تقواى قلب در نماز از امورى است كه بايد هم چون ركنى از اركان كه بدون آن نماز باطل است، به آن نگريست و تقواى قلب آن است كه قلب نمازگزار، بايد از تمام رذايل و در رأس آن ها ريا و تظاهر خالى و به حسنات كه در رأس آن ها اخلاص است، آراسته باشد.

با چنين قلب پاك و مطهرى، نماز ارزش واقعى خود را به دست آورده و صاحبش را به مقام قرب و خالى شدن از هوى و هوس و رها شدن از اسارت نفس و شيطان مى رساند؛ در چنين نقطه اى است كه حق به عبد مباهات كرده و عبد در تمام شؤون حيات به حضرت او متوجه است.

 

سلطان ملك فقرم و عشق است لشگرم

 

ترك دو كون تاجم و كونين لشگرم

هم غرق بحر نيستيم ساخت عشق وهم

 

در حفظ فلك هستى و كونين لنگرم

حق را ولى مطلق و دين را صراط حق

 

گر غير حق بدانمش الحق كه كافرم

فردا كه پرده دور شود از جمال قرب

 

يا رب مدار دور زآل پيمبرم

هر چه آن سزاى آل على نيست در جهان

 

گر گنج عالم است مبادا ميسرم

جز با هواى دوست اگر سر برم نشاط

 

از خاك سر برآورم اى خاك بر سرم «4»

     

 

 

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- هلالى جغتايى.

(2)- اين قسمت در ترجمه مصباح عبدالرزاق لاهيجى نمى باشد.

(3)- يونس (10): 30.

(4)- نشاط اصفهانى.

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه