قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

غرض از نزول قرآن‏

 

منابع مقاله : کتاب عرفان اسلامى  جلد پنجم     نوشته : حضرت آیت اللہ حسین انصاریان

 

قرآن را براى رشد و تكامل و رسيدن به عالى ترين مقام الهى نفس و هستى خود بخواهيد، آن را فرا گرفته و براى رفع عيوب درون و برون خود عمل كرده و از خويشتن به وسيله قرآن مجيد انسان نمونه اى بسازيد.

قرآن را براى تخدير خود از ملامت ها و خستگى ها و شفيعى جهت پول يافتن و شفاى امراض بدنى و بركت خانه و مغازه قرار ندهيد كه دين براى جبران ملالت جسمى و علاج ترس از حوادث مادى نيامده است، جلال الدين مولوى در ضمن آثارش به اينان كه برداشت غلط از قرآن دارند حمله ور شده و مى گويد:

خويشتن مشغول كردن از ملال

 

باشدش قصد از كلام ذوالجلال

كاتش وسواس را و غصه را

 

زان سخن بنشاند و سازد دوا

     

علامه جعفرى در شرح اين ابيات مى گويد «1»:

يكى از پرده هاى ضخيمى كه به روى دين و منابع و شؤون آن افتاده و مردم را از اين حقيقت حيات بخش محروم ساخته است همين نكته است كه جلال الدين متذكر مى شود.

مى گويند: قرآن و به طور كلى دين ساخته آلام و ناگوارى هايى است كه دامنگير افراد انسانى است.

خشونت و تلخى رويدادهاى زندگانى دائماً انسان ها را در اندوه و وسوسه و اضطراب و ترس غوطه ور مى سازد، وقتى كه بشر در مقابل اين خشونت و تلخى ها به ناتوانى خود پى مى برد، به وسايل گوناگونى پناه مى برد، مانند عوامل تخدير مادى از افيون گرفته تا موسيقى و از آراستن و پيراستن موضوعات به عنوان زيبا دوستى گرفته تا هنرهاى گوناگون و بالاخره عامل دين را براى خود وسيله اى قرار مى دهد و از واقعيت ها فرار مى كند.

اين داورى «ظالمانه و خائنانه» به هيچ وجه با واقعيت تطبيق نمى كند؛ زيرا نخست اين مسئله را بايد در نظر بگيريم كه فرق زيادى وجود دارد ميان علت اصلى يك جريان و فايده اى كه مى توان از آن بهره بردارى نمود.

شما در باغچه خانه خود گل زيباى گران قيمتى را مى كاريد و گربه اى كه گرماى تابستان ناراحتش كرده از بالاى ديوار سايه آن گل زيبا را مى بيند و پايين مى آيد و در سايه شاخه و برگ گل پهن مى شود و ساعتى آسايش مى كند، آيا صحيح است كه بگوييم:

هدف شما و علت اصلى آن كه شما پولى خرج كرده و روزها و شايد ماه ها زحمت كشيده گل زيبايى را پرورده ايد، همان آسايش گربه در سايه آن است؟!

لباس هايى را كه پوشيده ايد براى حفظ بدن از ناملايمات جوّى است، فرض كنيم كه سيل خروشانى در معرض ورود به خانه شماست و شما چيزى نداريد يا آنچه داريد براى جلوگيرى سيل از ورود به خانه كفايت نمى كند، مجبور مى شويد كه لباس هاى خود و خانواده تان را در جلوگيرى از سيل مورد بهره بردارى قرار بدهيد.

اين دو مثال اگر چه صد در صد با مسئله ما تطبيق نمى شود، ولى براى توضيح علت اصلى يك شى ء و فايده عارضى آن مناسب به نظر مى رسد، اين حماقت كه قرآن و ساير شعائر دينى و به جاى آوردن دستورهايش علت اصلى دين تلقى شود سابقه ديرينه اى دارد و در خود قرآن در چند آيه مورد توبيخ قرار گرفته است، مانند آن آيه كه مى گويد:

وقتى كه ضررى به انسان متوجه شود، به خدا مى گرايد و دست به دعا بلند مى كند «2».

لذا جلال الدين مولوى در ابيات مورد تحليل مى گويد:

اگر تو قرآن را براى رفع ملالت خاطر مى خوانى چه تفاوتى با كليله و شاهنامه خواندن دارد؟

قرآن را براى خدا فرا گيريد و براى خدا عمل كنيد، تا به نقطه اى كه براى شما معلوم كرده اند و آن مقام خلافت از حق است برسيد، قرآن را براى كسب سعادت دنيا و آخرت بخوانيد و عمل كنيد، قرآن را براى رفع دردهاى عقلى و روحى تلاوت كنيد، قرآن را براى خدا بخواهيد و براى خدا فرا گيريد و براى خدا به اجرا بگذاريد.

با قرآن آشنا شويد و به قرآن آگاه شويد و به آيات خدا آراسته گرديد تا به مقام والاى ملكوتى و الهى برسيد؛ تا هستيد خود را به قرآن عرضه كنيد.

قرآن: كتاب هدايت، كتاب شفا، كتاب زمينه ساز رشد و كمال و مبين تمام مسائل مثبت و منفى است.

غرض از نزول قرآن آراسته شدن انسان به مقام شامخ انسانيت و رسيدن او به مقام لقا و وصال است.

قرآن براى بيدارى قلب و توجه دادن انسان به واقعيت ها و متصل نمودن آدمى به ملكوت سماوات و ارض آمده است.

 

ادب قرائت قرآن

بر ما لازم است كه به طور مستمر در ضمن قرائت قرآن با توجه به مفاهيم عالى آيات، خود را بر كتاب الهى عرضه كرده و در مقام تطبيق خود با آيات الهيه برآييم، تا اگر آنچه قرآن مى خواهد در ما باشد، به حفظ آن بكوشيم و آنچه نمى خواهد اگر در ما هست به علاج آن اقدام نماييم.

امام خمينى رحمه الله در اين زمينه مى گويد:

يكى از آداب مهمه قرائت قرآن كه انسان را به نتايج بسيار و استفادات بى شمار نايل كند، تطبيق است و آن چنان است كه در هر آيه از آيات شريفه كه تفكر مى كند، مفاد آن را با حال خود منطبق كند و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع نمايد و امراض خود را به آن شفا دهد.

مثلًا در قصه شريفه حضرت آدم ببيند سبب مطرود شدن شيطان از بارگاه قدس با آن همه سجده ها و عبادت هاى طولانى چه بوده، خود را از آن تطهير كند؛ زيرا مقام قرب الهى جاى پاكان است، با اوصاف و اخلاق شيطانى قدم در آن بارگاه نتوان گذاشت.

از آيات شريفه استفاده مى شود كه مبدأ سجده ننمودن ابليس خودبينى و عجب بوده كه كوس:

[أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ ] «3».

من از او بهترم، مرا از آتش پديد آورده اى و او را از گِل آفريدى.

زد و اين خودبينى اسباب خودخواهى و خودفروشى- كه استكبار است- شد و نتيجه استكبار خودرأيى و استقلال و سرپيچى از فرمان دوست گشت و به اين خاطر او را مطرود درگاه نمودند.

آه بر عده اى از ما كه از اول عمر، شيطان را ملعون و مطرود خوانديم و خود به اوصاف خبيثه او متصف هستيم و در فكر آن نشديم كه آنچه سبب مطروديت درگاه قدس است در هر حال از خود دور كنيم، شيطان خصوصيتى ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور كرد، اگر در ما باشد ما را هم نگذارد به آن پيشگاه پاك راه يابيم، بترسيم از اين كه لعن هايى كه به ابليس مى كنيم، خود در آن شريك باشيم!

و نيز تفكر كنيم در همين قصه شريفه و سبب مزيت آدم و برترى او از ملائكة اللّه، ببينيم چه بوده كه خود نيز به قدر طاقت به آن آراسته گرديم؛ مى بينيم تعليم اسما سبب برترى او گشت و مرتبه عاليه تعليم اسما تحقق به مقام اسماء اللّه است چنانچه مرتبه عاليه از احصاى اسما كه در روايت شريفه است:

إنَّ لِلّهِ تِسْعة وَتِسْعينَ أسْماءٌ مَنْ أحْصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ «4».

تحقّق به حقيقت آن ها است كه انسان را به جنت اسمايى نايل مى كند، انسان با ارتياضات قلبيه مى تواند مظهر اسماء اللّه و آيات كبراى الهيه شود و وجود او وجود ربانى و متصرف در مملكت او دست جمال و جلال الهى باشد و در حديث، قريب به اين معنى است كه:

همانا روح مؤمن اتصالش به خداى تعالى شديدتر است از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد «5».

در هر صورت كسى كه بخواهد از قرآن شريف حظ وافر و بهره كافى بردارد بايد هر يك از آيات شريفه را با حال خود تطبيق كند، تا استفاده كامله كند، مثلًا در آيه شريفه سوره انفال آمده:

[إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ] «6».

مؤمنان، فقط كسانى هستند كه چون ياد خدا شود، دل هايشان ترسان مى شود، وهنگامى كه آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان مى افزايد، و بر پروردگارشان توكل مى كنند.

شخص سالك بايد اين اوصاف ثلاثه را ببيند با او منطبق است يا نه؟ آيا وقتى ياد خدا به ميان مى آيد، قلبش فرو مى ريزد و ترسناك مى شود؟ و وقتى آيات شريفه الهيه بر او خوانده مى شود، نور ايمان در قلبش افزايش پيدا مى كند و اعتمادش بر خداست؟

يا در هر يك از مراتب راجل و از هر يك از اين خواص محروم است؟ اگر بخواهد بفهمد كه از حق ترسناك است و قلبش ازترس او فرو مى ريزد به اعمال خود نظر كند؛ انسان ترسناك در محضر كبريايى جسارت به مقام مقدسش نكند و در حضور حضرت حق هتك حرمات الهيه ننمايد، اگر با آيات الهيه ايمان قوى شود نور ايمان به مملكت ظاهرش نيز سرايت كند.

ممكن نيست قلب كه نورانى باشد و زبان و كلام و چشم و نظر و گوش و استماع نورانى نباشد؛ بشر نورانى آن است كه تمام قواى ملكيه و ملكوتيه اش نوربخش باشد و علاوه بر آن كه خود او را هدايت به سعادت و طريق مستقيم كند به ديگران نيز نورافشانى نموده، آن ها را به راه راست هدايت كند.

چنانچه اگر كسى به خداى تعالى توكل و اعتماد داشته باشد، قطع طمع از دست ديگران كند و بار احتياج خود را به درگاه غنى مطلق افكند و ديگران را كه چون خود او فقيرند، مشكل گشا نداند؛ پس وظيفه سالك الى اللّه آن است كه خود را به قرآن شريف عرضه بدارد.

چنانچه ميزان در تشخيص صحت و عدم صحت و اعتبار ولا اعتبار حديث و روايت آن است كه آن را به كتاب خدا عرضه دارند و آنچه مخالف آن است باطل و زخرف شمارند؛ ميزان در استقامت و اعوجاج و شقاوت و سعادت آن است كه در ميزان كتاب اللّه درست و مستقيم درآيد.

و چنانچه خُلق رسول خدا صلى الله عليه و آله قرآن بود، امت هم بايد خلق خود را با قرآن موافق كند تا با خلق ولى كامل نيز مطابق گردد و اخلاقى كه مخالف با كتاب خداست زخرف و باطل است و هم چنين جميع معارف و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را بايد با كتاب خدا تطبيق كند تا به حقيقت قرآن متخلّق گردد و قرآن مجيد صورت باطنى او شود.

كسى كو هر چه ديد از چشم جان ديد

 

هزاران عرش در مويى عيان ديد

عدد از عقل خواست اما دل پاك

 

عدد گرديد در گفت و زيان ديد

چو اين آن است و آن اينست جاويد

 

چرا پس عقل احول اين و آن ديد

چو دريا عقل دايم قطره بيند

 

به چشم او نشايد جاودان ديد

     

كسى كو بر احد حكم عدد كرد

 

مجال بى نشانى را نشان ديد

به جان بين هر چه مى بينى كه توحيد

 

كسى كو محو شد از جسم و جان ديد

دو عالم چيست از يك سايه توست

 

كه آنجا ذره را خط امان ديد

دلى كان گنج پى برد از طلسمش

 

فنا شد تا دو عالم طيلسان ديد

زخود گم گردى اى عطار اينجا

 

كه تا خود را توانى كامران ديد

     

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- شرح مثنوى، علامه جعفرى: 11/ 21.

(2)- «وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبه» يونس (10): 12.

(3)- اعراف (7): 12.

(4)- التوحيد: 195، باب 29، حديث 9؛ بحار الأنوار: 6/ 219، باب 8، حديث 13.

(5)- الكافى: 2/ 166، حديث 4.

(6)- انفال (8): 2.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه