منابع مقاله کتاب : عرفان اسلامى جلد پنجم نوشته : حضرت آیت اللہ حسین انصاریان
مسئله خطر شيطان و اعوان و انصار جنى و انسى و درونى و برونى او را قرآن مجيد به طور مكرر تذكر داده و انبياى الهى و امامان معصوم عليهم السلام و اولياى خدا، در تمام فرصت ها، انسان را از شرور او و يارانش برحذر داشته اند!
(دليل دشمنى با شيطان)
غزالى مى گويد:
بر تو باد اى برادر! كه به محاربت شيطان كنى و در قهر كردن او باشى از براى دو خصلت:
يكى آن كه او دشمنى است كه هيچ طمع مصالحت با او نتوان داشت، پس بايد كه بر او ابقا نكنى كه او به غير از هلاك تو قانع نشود، پس از مثل چنين دشمنى ايمن نشايد بود و از تدبير دفع او غافل نتوان بود، در اين دو آيت تأمل كن كه حق جل جلاله مى فرمايد:
[أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ] «1».
اى فرزندان آدم! آيا به شما سفارش نكردم كه شيطان را مپرستيد كه او بى ترديد دشمن آشكارى براى شماست؟
و آيت دوم:
[إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ] «2».
بى ترديد شيطان، دشمن شماست، پس او را دشمن خود بگيريد. [او] گروهش را فقط [به اين سبب به فسق و فجور] دعوت مى كند كه اهل آتش سوزان گردند.
و اين غايت پرهيز فرمودن است از شيطان.
خصلت دوم آن كه چون او را بر دشمنى تو آفريده اند «3»، پيوسته به محاربت تو ميان در بسته است و او تير در تو مى اندازد و تو غافل، پس بنگر كه حال چگونه باشد.
پس اين جايگه نكته اى ديگر هست و آن آنست كه تو روز در عبادت مى گذرانى و خلق را با در خداى مى خوانى به فعل و به قول و اين معنى ضد پيشه و خلاف كار شيطان است.
پس تو ميان بسته اى و پيوسته او را به خشم مى آرى و او نيز هم چنين به قصد هلاك تو ميان بسته است و او خود با دوستان خويش از كافران و اهل ضلال و راغبان دنيا قصد هلاك دارد و دشمنى مى كند فكيف با تو كه مخالفت او را نمى كنى و او را به خشم مى آرى چگونه دشمنى نكند؟
پس او را با مردم دشمنى و عداوت عام هست و با تو كه مجتهدى در عبادت عداوت خاص.
و او عظيم كار تو را مهم گرفته است و او را ياران هستند بر قصد تو قوى تر از همه، نفس تو و هوا؛ او اسباب و مداخل بسيار دارد و تو از آن غافل.
راست گفت يحيى بن معاذ:
تو مشغولى و شيطان فارغ و او تو را مى بيند و تو او را نمى بينى و تو شيطان را فراموش مى كنى و او تو را فراموش نمى كند و از نفس تو شيطان را به تو يار و ياور.
اگر گويند: به چه چيز محاربت شيطان كنيم و دفع و قهر او به چه كنيم؟ بدان كه اهل اين صناعت را در اين صدرت دو طريق است:
بعضى گفته اند:
تدبير دفع شيطان استعانت است از خدا و هيچ ديگر نه، براى آن كه شيطان سگى است كه خداى تعالى او را سگ مى داند، اگر تو به محاربت او مشغول شوى و به معالجت او متوجه گردى، وقت بر تو ضايع شود و خود را به رنج آورده باشى و وقت باشد كه او بر تو ظفر يابد و تو را مجروح كند، پس رجوع با خدا كردن تا او را از تو دفع كند اولى بود.
و بعضى ديگر گفته اند:
تدبير او طريق مجاهدت است و به رد و دفع او برخاستن.
گفتم: آنچه در خاطر من مى آيد آن است كه ميان هر دو طريق جمع كند پناه گيرد به خدا از شر او چنانكه فرموده است، تا اگر بر ما غلبه كند بدانيم كه ابتلا است از خداى تعالى، تا صدق ما در مجاهدت معلوم فرمايد و قوت ما در دفع او و صبر ما در محاربه با او ببيند، هم چنان كه كفار بر ما مسلط شوند، با آن كه خداوند قدرت دارد كه شرّ ايشان را از ما كفايت كند، مى خواهد تا ما را از جهاد و صبر و تمحيص و شهادت بهره حاصل شود چنانكه فرمود:
[وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ] «4».
و خدا كسانى را كه [از روى حقيقت و خلوص ] ايمان آورده اند، مشخص كند و از ميان شما گواهانى [نسبت به پيروزى ها كه نتيجه طاعت و تقواست، و شكست ها كه محصول نافرمانى و بى تقوايى است ] بگيرد.
و هم چنين فرمود:
[أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ ] «5».
آيا پنداشته ايد [با ايمانِ بدون عمل ] وارد بهشت مى شويد، در حالى كه هنوز خدا كسانى از شما را كه در راه خدا جهاد كرده اند وشكيبايان را [از ديگران ] مشخص و معلوم نكرده است؟!
(طريقه دشمنى با شيطان)
اينجا نيز هم چنين باشد و محاربت و قهر او به قول علما در سه چيز است:
يكى: آن مكايد و حيلت هاى او بدانى و تعرف كنى، تا بر تو دليرى نتواند كرد، هم چون دزد كه چون بدانست كه خداوند سراى آگاه شد بگريزد.
دوم آن كه به دعوت او استخفاف كنى و دل بدان متعلق نكنى كه او چون سگ است بانگ بر تو دارد و سخت باشد و چون از او اعراض كنى خاموش شود.
سيم آن كه ذكر خدا پيوسته به دل و زبان مى دارى كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرموده است:
إنَّ ذِكْرَاللّهِ تَعالى فى جَنْبِ الشَّيْطانِ كَالْآكِلَةِ فى جَنْبِ إبْنِ آدَمَ «6».
و اگر گويى مكايد و حيل او چون بدانيم و طريق معرفت آن چيست؟ بدان كه او را وساوس بسيار است كه به منزلت تير است كه مى اندازد و آن را به معرفت خاطرها بتوانى دانست كه درآيد...
(خواطر انسان)
اما اصل خواطر: بدان كه حق تعالى و تقدس، فرشته اى بر دل آدمى موكل كرده است كه پيوسته او را به خير دعوت مى كند او را ملهم مى گويند و دعوت او را الهام و در مقابل آن شيطانى است كه او را به شر دعوت مى كند و او را وسواس گويند و دعوت او را وسوسه، ملهم الا به خير نخواند و وسواس الا به شر نخواند.
اين دو داعى اند بر دل بنده ايستاده و پيوسته به دعوت مشغول و دل از آن آگاه و با خبر كه در اخبار آمده است كه رسول صلوات اللّه عليه فرمود:
زمانى كه فرزند آدم به دنيا مى آيد، خداوند ملكى بر او قرين نمايد و شيطان شيطانى، شيطان كنار گوش چپ قلب مى خوابد و ملك كنار گوش راست دل و اين دو به طور مرتب مشغول دعوت كردن انسان به خير و شرند.
پس خداى تعالى در بنيت آدمى تركيب كرده است طبيعتى كه ميل به شهوات دارد و لذات به هر كيفيت كه باشد از نيكو و زشت و آن هواى نفس است كه روى به آفت دارد، اين سه دعوت است. پس بدان كه اين خاطرها اثرهاست كه در دل بنده حادث مى شود و او را بدان دارد كه كارى بكند، يا ترك كارى بكند و پديد آمدن به حقيقت از خداى تعالى است در دل بنده، لكن آن بر چهار قسم است.
يكى آن كه خداى تعالى در دل بنده افكند به ابتدا، آن را خاطر گويند و بس، قسم دوم آن كه در دل پديد آورد و موافق طبع آدمى باشد، آن را هواى نفس گويند و به دو نسبت كنند و قسمى ديگر در پى دعوت ملهم پديد آرد و به دو نسبت كنند و آن را الهام گويند و قسمى ديگر در پى دعوت شيطان پديد آرد و آن را به دو نسبت كنند و وسوسه خوانند و خاطر شيطان گويند.
پس بدان كه خاطرى كه از قبل خداى تعالى ابتدا باشد، شايد كه به خير باشد، اكرام را و الزام حجت را و باشد كه به صدمه و رنج باشد امتحان را و تغليظ محنت و آزمايش را.
و خاطرى كه از قبل ملهم باشد نباشد الا به خير كه او ناصح و مرشد است و نيست الا براى اين كار و خاطرى كه از قبل شيطان باشد الا به شر نباشد تا اغوا و استزلال كند.
و وقت باشد كه به خير خواند، مكر و استدراج را و خاطرى كه از قبل هواى نفس باشد شر را باشد و تمتع را و بعض سلف گفته اند: كه هواى نفس هم چنين به خير خواند و مقصود از آن شر باشد، چنانكه شيطان، اين است انواع خاطرها.
پس تو محتاجى كه بعد از اين معرفت سه فصل حاصل كنى كه لابد است از آن و مقصود در ضمن آن است.
يكى فرق ميان خاطر خير و شر على الجمله، دوم فرق ميان خاطر شر ابتدايى يا شيطانى يا هوايى كه هر يكى را دفعى است از نوعى ديگر، سوم فرق ميان خاطر خير ابتدايى يا الهامى يا شيطانى يا هوايى تا پيروى آن كنى كه از خداى است يا از ملهم و حذر كنى از آنچه از شيطان است.
اما فصل اول: علماى ما رحمهم الله گفته اند كه چون خواهى كه خاطر خير از خاطر شر بدانى و فرق كنى آن را، به چهار گونه ميزان بركش:
اول آن كار را بر ميزان شرع عرض كن، اگر موافق جنس آن باشد خير باشد و اگر بر ضد آن باشد يا رخصه باشد يا شبهه شر باشد.
و اگر بدين ميزان معلوم نشود عرض كن بر اقتدا، اگر موافق اعمال سلف باشد، در كردن آن اقتدا به صالحان بود. پس خير باشد و اگر به ضد آن باشد، شر باشد و اگر بدين ميزان نيز معلوم نشود بر نفس و هوا عرض كن، اگر نفس از آن نفرت گيرد، نفرت طبع نه نفرت خوف بدان كه خاطر خير است و اگر نفس بدان مايل باشد ميل طبيعى و جبلى نه ميلى كه از تقرب به خدا و ترغيب به ثواب باشد؛ بدان كه خاطر شر است كه نفس اماره به سوء است، به اصل طبع خود به خير ميل نكند، چون به يكى از اين موازين بركشيدى، خاطر خير از خاطر شر بدانستى واللّه ولى الهداية.
اما فصل دوم: چون خواهى كه فرق كنى ميان خاطر شرى كه از قبل شيطان باشد و خاطر شرى كه از هواى نفس باشد، يا از خدا باشد ابتدا از سه وجه در او نظر كن:
اگر مصمم يابى بر يك حال ايستاده، بدان كه از خداى تعالى است، يا از هواى نفس و اگر متردد يابى و مضطرب بدان كه از شيطان است و بعضى از عارفان گفته اند:
مَثَل هواى نفس مثل پلنگ است الا به قمع و قهر بالغ باز نگردد، يا مثل خارجى كه جنگ براى تدين كند، هرگز باز نگردد تا كشته شود و مثل شيطان مثل گرگ است، اگر از يك جانب برانى از ديگر جانب درآيد.
دوم آن كه اين خاطر اگر در عقب گناهى باشد كه كرده باشى، بدان كه از حق تعالى عقوبتى است و اهانتى و خواريى كه از شومى آن گناه بوده باشد، در قرآن مجيد چنين مى فرمايد كه:
[كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ ] «7».
اين چنين نيست كه مى گويند، بلكه گناهانى كه همواره مرتكب شده اند بر دل هايشان چرك و زنگار بسته است [كه حقايق را افسانه مى پندارند.]
و اگر نه در عقب گناهى باشد كه واقع شده باشد، بلكه به ابتدا باشد، بدان كه از شيطان است، اين حكم اكثرى است كه در بيشتر احوال چنين باشد؛ زيرا كه شيطان الا به د عوت شر ابتدا نكند، به هر حال اغوا و اضلال طلبد.
سوم آن كه اگر اين خاطر به ذكر خدا جل جلاله ضعيف نشود و يا كم نيايد و زايل نگردد، بدان كه از هواى نفس است و اگر به ذكر خداى تعالى ضعيف شود، بدان كه از شيطان است، چنانكه در تفسير:
[مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ ] «8».
از زيان وسوسه گر كمين گرفته و پنهان.
ياد كرده آمده است، شيطان در قلب خوابيده چون ذكر خدا كنى خناسى كند و اگر غافل شوى وسوسه نمايد.
اما فصل سوم: چون خواهى كه فرق كنى ميان خاطر چيزى كه از خدا باشد و آن كه از ملك باشد همچنين از سه وجه نظر كن:
اگر قوى و مصمم باشد از خداى تعالى است و اگر متردد از ملك كه او به منزلت ناصحى است، از هر جانب درآيد و روى به تو آرد و هر نصيحت كه بر تو عرضه كند به اميد آن كه تو اجابت كنى و رغبت خير كنى.
دوم آن كه اگر در عقب طاعتى و اجتهادى پديد آيد، از خداى تعالى باشد چنانكه فرمود:
[وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا] «9».
و كسانى كه براى [به دست آوردن خشنودى ] ما [با جان و مال ] كوشيدند، بى ترديد آنان را به راه هاى خود [راه رشد، سعادت، كمال، كرامت، بهشت و مقام قرب ] راهنمايى مى كنيم.
و اگر اين خاطر به ابتدا باشد از ملك باشد در اغلب احوال.
سوم اين كه اين خاطر اگر در اصول و اعمال باطن باشد از خداى تعالى است و اگر در فروع و اعمال ظاهر است از ملك است، در بيشتر احوال چه فرشته را، راه نيست به معرفت باطن بنده به قول بيشتر علما، اما خيرى كه از شيطان باشد كه آن استدراج باشد، شيخ ما گفتى رحمة اللّه عليه نظر كنى اگر نفس خود را در فعلى كه به خاطرت آمد به نشاط بينى نه با ترس و خشيت و با تعجيل بينى نه به آهستگى و با ايمنى بينى نه با خوف و به عاقبت ناانديشيدن بينى نه با بصيرت و تفكر، بدان كه آن خاطر از شيطان است و اگر نفس را به ضد اين بينى با خشيت و ترس نه با نشاط و به تأنى، نه با شتاب و با خوف، نه با امن و عاقبت انديشى نه با بى عاقبتى بدان كه از خداى تعالى است يا از ملك.
پس من گفتم: پندارى كه نشاط سبكى است كه در آدمى پديد آيد در كارى كه بى بصيرت باشد، يا نه در ذكر ثواب آن مذموم باشد.
اما تأنى نيك است و پسنديده الا در چند جاى معدود كه در حديث نبوى است عليه الصلاة والسلام، تزويج بكر چون رسيده شد و گزاردن وام چون قدرت باشد و تجهيز ميت چون شكى نباشد و مهمانى كردن در وقت نزول و توبه از گناه چون گناه كرده شد، (كه اين امور را تأنى جايز نيست).
اما خوف واجب است از براى تمامى عمل باشد، تا براى اداى آن به وجه خويش و حق خويش يا خوف قبول حق.
اما بصارت عاقبت به آن كه ببيند تا يقين شود كه آن خير و رشد است و اميد ثواب عاقبت هم، اين است جمله فصول سه گانه كه لازم است تو را معرفت آن در باب خاطرها، نيك بدان و نيك ببين كه از اسرار لطيف شريف است.
(حيلت ها و مكرهاى شيطان)
بدان كه كيدهاى شيطان با آدمى در باب طاعت از هفت وجه است:
اول او را از طاعت نهى كند به هر طريق كه تواند كرد، اگر خداى نگاه دارد و الهام دهد و شيطان را رد كند، بدان كه گويد من محتاجم به طاعت كه لابد زاد آخرت از اين دنياى فانى برمى بايد داشت، چون بدانست ديگر باره به تسويف «10» بفريبد گويد، لحظه ديگر بكن اين طاعت، يا فردا بكن يا وقتى ديگر.
اگر عصمت خداى تعالى در رسد و گويد: اگر عمل امروز به فردا اندازم از آن فردا كى كنم؟ چون هر روزى را طاعتى و عملى جداگانه هست چون از اين كيد نااميد شود گويد اكنون تعجيل كن زود زود تا فارغ شوى.
اگر خداى تعالى الهام دهد و گويد: عمل اندك تمام به از عمل بسيار ناتمام پس ديگر بار بر آن دارد كه عمل تمام كند براى ريا مردمان را و مرايات ايشان را، پس خداى تعالى الهام دهد، ديدن خلق چه فايده دارد، ديدن خدا مرا كفايت است، پس ديگر باره در عجب اندازد بنده را، گويد: تو عظيم بزرگ كسى و بيدار بنده اى، پس اگر خداى تعالى عصمت و توفيق دهد گويد: اگر چنين است المنة للّه والحمدللّه و اين توفيقى است كه خداى تعالى مرا بدان مخصوص كرده عمل مرا به فضل خود قيمتى نهاده است و اگر نه فضل او بودى قيمت عمل من در جنب نعمت او كه بر من است و در جنب معصيت من او را هيچ نبودى، پس از ديگر در آيد و اين در ششم است و حيلت عظيم كه الا مرد سخت بيدار كه بدان مطلع گردد و آن، آن است كه بنده را گويد تو در سر جهد ميكن و مجاهده فرو مگذار كه خداى بر خلق ظاهر كند و عمل هر كسى چنانچه باشد پيدا كند و شيطان بدين طريق نوعى از ريا در عمل بنده بازديد كند، اگر خداى تعالى معصوم دارد اين بنده را و شيطان را رد كند و گويد: اى ملعون! اين ساعت از وجه اخلاص عمل به من مى آيى تا عمل مرا به فساد آرى و من بنده ام و او خداوند است، اگر خواهد عمل مرا ظاهر كند و اگر خواهد پوشيده دارد، اگر خواهد مرا بزرگ كند و اگر خواهد حقير دارد و من از مردم چه باك دارم چون به دست ايشان كارى نيست پس ديگر باره از در هفتم درآيد گويد:
تورا بدين عمل هيچ حاجت نيست براى آن كه اگر تو را سعيد آفريده است ترك عمل تو را زيانى ندارد و اگر شقى آفريده است كردن عمل فائده اى ندهد، اگر خداى تعالى بنده را نگهدارد، شيطان را گويد من بنده ام و بر بنده آن است كه فرمان بجاى آورد و خداى تعالى خداوندى بداند.
يَفْعَلُ اللّهُ ما يَشاءُ وَيَحْكُمُ ما يُريدُ «11».
الا آن است كه به همه حال مرا عمل، سود دارد كه اگر سعيد باشم محتاج زيادتى ثواب باشم و اگر شقى باشم نعوذ باللّه، هم تا خود را ملامت نكنم، با آن كه خداى تعالى هرگز به اطاعت عقوبت نكند و طاعت، مرا به هيچ حال زيان ندارد كه اگر من در آتش روم و مطيع باشم دوست تر از آن دارم كه در بهشت روم و عاصى باشم فكيف كه وعده او صدق است و قول او حق است و طاعت را به ثواب وعده است، هر كه خداى را به ايمان و طاعت ببيند در آتش نرود و در بهشت رود نه بدان سبب كه او به عمل استحقاق بهشت گرفت بلكه به وعده صدق حق و طاعت خود علامات و امارات سعادات است.
نيك بدان اى برادر! و بيدار شو وفقك اللّه تعالى بفضله و منه وحق تعالى از وعده صدق خويش از زبان سعدا چنين خبر مى دهد كه:
«الحمد اللّه الذى صدقنا وعده»، پس بيدار شو اى برادر! كه كار چنين است كه ديدى و شنيدى و ديگر كارها بدين قياس كن و استعانت به خداى تعالى كن و استعاذت هم كه كار بدست اوست .
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- يس (36): 60.
(2)- فاطر (35): 6.
(3)- البته هيچ موجودى در اصل خلقت دشمن انسان آفريده نشده، تمام موجودات در ريشه وجودشان جهتى جز جهت منفعت ندارند، اين موجودات با اختيار و اراده هستند كه بر اثر سوء اختيار براى انسان قيافه دشمنى مى گيرند و شيطان كه هر موجود با اراده ضد خدايى است از اين قبيل است، جمله بالا را روى اين حساب بايد حمل بر مجاز كرد.
(4)- آل عمران (3): 140.
(5)- آل عمران (3): 142.
(6)- «مسلماً ياد خدا در كنار شيطان مثل جذام (مرض خوره) در كنار فرزند آدم است.
و اين كنايه از آن است كه همان طور كه جذام بدن انسان را از بين مى برد، ياد خدا نيز شيطان را از ميان برمى دارد» منهاج العابدين: 45.
(7)- مطففين (83): 14.
(8)- ناس (114): 4.
(9)- عنكبوت (29): 69. (01)- تسويف: امروز و فردا كردن، سر دوانيدن.
(11)- «خداوند آنچه را مى خواهد انجام مى دهد و آنچه را اراده مى كند حكم مى كند» بحار الأنوار: 64/ 106، باب 3، حديث 21.
منبع : پایگاه عرفان