قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

وسائل هدايت - جلسه پنجم (3) - (متن کامل + عناوین)

 

اسلام آوردن يهودى به خاطر عدالت على عليه السلام

يهودى بيرون آمد، گفت: على جان! دارى مى روى؟ فرمود: بله. محاكمه تمام شد و قاضى حق را به شما داد و ما هم بايد برويم.

گفت: من نمى گذارم بروى. فرمود: ما كارى ديگر با هم نداريم، شما برو دكانت را باز كن، زن و بچه ات منتظر گوشت و نان هستند، ما هم سراغ كشوردارى مى رويم.


1 ـ وسائل الشيعة: 27/293، باب 25، حديث 33781؛ «وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ االلَّهِ صلى الله عليه و آله الْبَيِّنَةُ عَلَى مَنِ ادَّعَى وَ الْيَمِينُ عَلَى مَنْ أَنْكَر.»

 

گريه كرد، گفت: على جان! كجا مى روى؟ بايست و من را با خدا و با پيغمبر و با خودت آشتى بده.

فرمود: دلت مى خواهد مسلمان بشوى؟ به خاطر عدالت تو مى خواهم مسلمان بشوم. اگر دين اين است، جان من فداى اين دين، من اين يهوديت را تا قيامت دور ريختم.

مسلمان شد، گفت: على جان! شما برو، من الان زره را برمى دارم و به در خانه شما مى آورم، زره مال شما است.

فداى تو بشوم! يهودى كنار علىِ عادل راحت زندگى مى كند.

مادر، خواهر، زن، عروس، داماد، بچه، رفيق، همسايه و همكار ادارى من، كنار منِ مؤمنِ متدينِ گريه كنِ مسجدى، راحت مى توانند زندگى كنند؟ بايد راحت زندگى كنند.

اگر ما شصت ميليون عادل بوديم كه كل دنيا را روشن كرده بوديم. ما هنوز در تاريكى داريم دست و پا مى زنيم.

 

مصاديقى از ظلم در زندگى اجتماعى

من كه نمى دانم شما شغلتان چيست، اما اگر شغل دولتى داريد، با پيكان مى توانيد رفت و آمد كنيد، و حقتان هم همان مقدار است، اگر در ماشين بالاتر بنشينيد، خودتان تقاضا و زمينه چينى كنيد كه به شما بدهند، شما ظالم هستيد.

اگر حق اين است كه هشت ساعت براى ملت كار كنيد، به همان حقوق هم امضا داديد و وارد اداره شديد، بخواهيد صبح ها به اداره برويد، دو ساعتش را درست كار نكنيد يا بخوابيد، حقوق آخر ماه شما، حقوق ظالمانه و حرام است.

اگر من روى منبر بيايم و با يك ساعت حرف زدن، سر شما را گرم كنم، در حالى كه حركت باطنى و عقلى برايتان ايجاد نكنم، من ظالم هستم.

كسى كه با سه سير غذا سير مى شود، اگر سه سير و نيم بخورد، ظالم است. كسى كه حقش است كه پنج ساعت بخوابد، اگر دو ساعت بخوابد، و به بدن فشار بياورد، ظالم است. كسى كه كمتر از حد لازم بدن بخورد، ظالم است. كسى كه اين قدر عبادت كند كه خسته و كسل بشود، ظالم است.

عادل يعنى آن انسانى كه هر برنامه اى از زندگى را سرجاى خودش قرار داده است.

 

روزگار نعمت ابدى، مصداق ديگر «والعصر»

و اما مصداق سوم «والعصر»؛ قسم به روزگارِ نعمت ابدى، كه روزگار مردم مؤمن در قيامت است.(1) قسم به روزگار؛

 


1 ـ تفسير پرتوى از قرآن: 4/246؛ «« وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الاْءِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ »: بعضى مفسرين از اين نظر كه قسم دلالت بر تعظيم مقسم به «آنچه به آن سوگند ياد مى شود» دارد و عصر به مفهوم لغوى و عرفى، عظمتى ندارد، و العصر را ناظر به عصر خاص دانسته و در انطباق آن وجوهى ذكر كرده اند: عصر نبوت، عصر نزول قرآن، عصر قيامت، نماز عصر، عصر دولت امام زمان عليه السلام (در بعضى تفاسير اماميه) يا روزگار (دهر) چون سوگندهاى قرآن مانند سوگندهاى مردمان نيست كه دلالت بر تعظيم نمايد بلكه شواهد و راهنماهاييست براى اثبات و فهم مقاصد، و در اين سوگند و العصر، قرينه و اضافه اى- عصر نبوت يا . . .، نيست، بايد العصر منصرف بهمان معناى لغوى و عرفى باشد كه همان هنگام پايان روز است عصر هر روز، هنگامى رسيدگى سود و زيان مى باشد و هر كس محصول كار روزانه خود و سرمايه فكرى و بدنى و مالى را كه مصرف كرده، رسيدگى مينمايد تا معلوم شود چه بدست آورده و چه از دست داده، مزدش چه است و تجارتش چه اندازه سود داده و ساختمانش چه اندازه درست پيشرفته. يا اگر مهندس و معمار كار ناشناس و يا حق ناسپاس نقشه را كامل طرح يا پياده نكرده، بايد آنچه ساخته شده ويران كنند، و بناء را از سر گيرند.»

همچنين آمده: تفسير نور الثقلين: 5/666 [سورة العصر (103) : آيات 1 الى 3]، حديث 5؛ «عن المفضل ابن عمر قال: سألت الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام عن قول الله : وَ الْعَصْرِ إِنَّ الاْءِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ قال: العصر عصر خروج القائم عليه السلام « إِنَّ الاْءِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ » يعنى اعدانا الا الذين آمنوا يعنى بآياتنا و عملوا الصالحات يعنى بمواساة الاخوان و تواصوا بالحق يعنى الامامة و تواصوا بالصبر يعنى بالعترة.»

 

« جَنَّـتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاْءَنْهَـرُ خَــلِدِينَ فِيهَا »(1)

كه هر كس در روزگار اين دنيا آن روزگار دائم ابدى را از دست بدهد « لَفِى خُسْرٍ »؛ خيلى ضرر كرده است.

 

احتجاج خدا با اهل جهنم

قرآن مى فرمايد: آنهايى را كه داخل جهنم مى ريزند، فرياد مى كشند كه: الهى! ما را به دنيا برگردان، تا برويم و از هدايت و عدالت بهره مند بشويم.

خودم با آنها حرف مى زنم، مى گويم:

« أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ »(2)

من براى شما هادى نفرستادم؟ من براى شما قوانينِ عدالت را نگفتم؟ جواب مى دهند: چرا، ولى ما گوش نداديم، حالا ما را برگردان.

من به آنها مى گويم: بچشيد، من براى همه انسانها اراده كردم كه يك بار مهلت بدهم، آن يك بار هم در دنيا به شما مهلت دادم، تو در دنيا به خودت قبولاندى كه كل هستى يك معده و يك كيسه شهوت است، پس اين نتيجه آن انديشه باطل


1 ـ حديد (57) : 12؛ «شما را مژده باد به بهشت هايى كه از زيرِ [ درختانِ ] آن نهرها جارى است ، در آنها جاودانه ايد.»

2 ـ ملك (67) : 9؛ «آيا شما را بيم دهنده اى نيامد ؟»

 

است.(1)

چند بار ديگر هم جهنمى ها حرف مى زنند، تا بار پنجم خطاب مى رسد: ملائكه! اين ها را رد كنيد و دهانشان را بدوزيد، كه تا ابد با من حرف نزنند. ديگر يك «يا رب»، يك «يا الله» نگويند، خوشم نمى آيد كه صداى اين سگانِ جهنم را بشنوم.(2)


1 ـ تفسير پرتوى از قرآن: 4/246؛ «« وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الاْءِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ »: بعضى مفسرين از اين نظر كه قسم دلالت بر تعظيم مقسم به «آنچه به آن سوگند ياد مى شود» دارد و عصر به مفهوم لغوى و عرفى، عظمتى ندارد، و العصر را ناظر به عصر خاص دانسته و در انطباق آن وجوهى ذكر كرده اند: عصر نبوت، عصر نزول قرآن، عصر قيامت، نماز عصر، عصر دولت امام زمان عليه السلام (در بعضى تفاسير اماميه) يا روزگار (دهر) چون سوگندهاى قرآن مانند سوگند- هاى مردمان نيست كه دلالت بر تعظيم نمايد بلكه شواهد و راهنماهاييست براى اثبات و فهم مقاصد، و در اين سوگند و العصر، قرينه و اضافه اى- عصر نبوت يا . . .، نيست، بايد العصر منصرف بهمان معناى لغوى و عرفى باشد كه همان هنگام پايان روز است عصر هر روز، هنگامى رسيدگى سود و زيان مى باشد و هر كس محصول كار روزانه خود و سرمايه فكرى و بدنى و مالى را كه مصرف كرده، رسيدگى مى نمايد تا معلوم شود چه بدست آورده و چه از دست داده، مزدش چه است و تجارتش چه اندازه سود داده و ساختمانش چه اندازه درست پيشرفته. يا اگر مهندس و معمار كار ناشناس و يا حق ناسپاس نقشه را كامل طرح يا پياده نكرده، بايد آنچه ساخته شده ويران كنند، و بناء را از سر گيرند.»

همچنين آمده: تفسير نور الثقلين: 5/666 [سورة العصر (103) : آيات 1 الى 3 ]، حديث 5؛ «عن المفضل ابن عمر قال: سألت الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام عن قول الله : وَ الْعَصْرِ إِنَّ الاْءِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ قال: العصر عصر خروج القائم عليه السلام «إِنَّ الاْءِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ» يعنى اعدانا الا الذين آمنوا يعنى بآياتنا و عملوا الصالحات يعنى بمواساة الاخوان و تواصوا بالحق يعنى الامامة و تواصوا بالصبر يعنى بالعترة.»

2 ـ اشاره است به سوره مؤمنون (23): 108.

 

شكرگزارى در مقابل اعمال ناقص

خدايا! خيلى خوبى ها به ما دادى، شكر؛ ايمان، آشنايى با پيغمبر صلى الله عليه و آله ، توفيق اين دو ركعت نماز را كه هر طورى هست بخوانيم، با اين كه لياقت تو را ندارد، اما به قول آن شخص وقتى كه مى آمد نماز بخواند، دستش را كه بلند مى كرد، مى گفت: الهى! من كه نماز پسر ابى طالب عليه السلام را نمى توانم بخوانم. من فقط اين خم و راستى كه مى شوم، مى خواهم به تو بگويم: من ياغى نيستم، والا نماز من كه معراج مؤمن و « قربان كل تقى »(1) نيست، اعلام به اين است كه من ياغى نيستم، هنوز در خانه ات مانده ام و جاى ديگرى نرفته ام.

نشان هم دادم؛ محرم آمد، با امام حسين عليه السلام پيشت آمدم، ماه رمضان آمد، با قرآن آمدم، نصف شبها گاهى از خواب پريدم و ديدم خوابم نمى آيد، بلند شدم و وضو گرفتم و گردنم را كج كردم و دو قطره اشكى ريختم. اين خوبى هاى تو را كه نمى توانم تلافى كنم، فقط مى توانم بگويم: شكر.

خدايا! آنها كه سرجاى خودش محفوظ است. اما مى ماند اشتباهات و گناهان ما كه هيچ كس هم نمى داند كه ما چه كارهايى كرديم، خودمان مى دانيم و خودت.

تو هم ما را با اين همه لطف شرمنده كردى؛ مى توانستى آبروى ما را ببرى و نبردى، پرونده را بسته نگهداشتى، اين گناهانمان را چه كار كنيم؟ درِ كدام خانه را بزنيم؟ به چه كسى بگوييم كه ما را ببخش؟ به خودت.


1 ـ مستدرك الوسائل: 3/46، باب 12، حديث 2983؛ «قَالَ قَالَ رَسُولُ االلَّهِ صلى الله عليه و آله الصَّلاَةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ.»

هم چنين آمده : بحار الأنوار: 79/247، باب 2؛ «أن الصلاة لما كانت معراج الموءمن فكما أن النبي صلى الله عليه و آله نفض عن ذيله الأطهر علائق الدنيا الدنية.»

 

صد بار اگر توبه شكستى باز آى

يك كسى خيلى گناه كرده بود، توبه كرد، خوب شد، اما دوباره دچار هواى نفس شد و دوباره به گناه افتاد، باز هم توبه كرد و آدم خوبى شد، دوباره گرفتار شهوات سركش شد، دوباره توبه اش را شكست، تا سه چهار بار.

دو سه تا بلاى بزرگ سرش آمد، فهميد چوب گناهانش را دارد مى خورد. بعد كم كم به فكر افتاد؛ بدنم سست، استخوانهايم ضعيف و موهايم سفيد شده است، ديگر هم خيلى گناه نمى توانم بكنم، چند دفعه هم توبه كردم و شكستم، خيلى خجالت مى كشيد كه اين دفعه توبه كند.

يك گوشه اى مى رفت و هيچ كس او را نمى ديد، سرش را پايين مى انداخت و گريه مى كرد، ديگر خجالت مى كشيد كه توبه كند. مى گفت: من چند دفعه در اين خانه رفتم، دوباره فرار كردم، من خجالت مى كشم.

امروز شرح حالش را مى ديدم، نوشته بودند، عين گندمى كه در تابه اى كه روى تنور مى اندازند و آتش سرخش مى كند، عين آن گندم باطنش مى سوخت.

يك شب بيدار ماند، سحرگاه صدايى شنيد، گفت: من از جانب خدا دارم مى گويم. خدا مى گويد: دفعه اول كه توبه كردى، قبول كردم، شكستى و رفتى و غرق گناه شدى، مى توانستم انتقام بگيرم، اما نگرفتم، دوباره آمدى و توبه كردى، و باز شكستى و فرار كردى، دوباره آمدى و توبه كردى. بار سوم شكستى و فرار كردى. حالا، خجالت مى كشى توبه كنى؟ من از جانب خدا پيغام آوردم كه واقعا اگر مى خواهى توبه كنى، خدا مى گويد: باز هم توبه كن، قبول مى كنم، براى اين كه تو كجا و پيش چه كسى مى خواهى بروى كه گناهانت را ببخشد؟

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه