قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حقيقت حج‏

 

 

منابع مقاله :

 کتاب  : حج در آيينه عرفان

 نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «چون آهنگ حج خانه حق كردى، دل خود را براى خدا از هر شاغل و حاجب تهى كن، آن چنان كه در اين سفر گرانقدر روحانى و معراج پر ارزش ملكوتى جز به حضرت دوست توجهى نداشته باشى. تمام امور خويش را اعم از مادى و معنوى به آفريننده خود واگذار، در تمام حركات و سكنات خود بر او تكيه كن و در برابر قضا و حكم و قدر او تسليم محض باش و دنيا و راحتى و آن مردمى را كه مانع از اين حركت معنوى تو هستند رها كن و خويش را از تمام حقوق خلق آزاد نما.»

مسئله با عظمت حج از اعظم مسائل الهيه و از مهم ترين برنامه هاى عالى مكتب انسان ساز اسلام است.

مسلمانان جهان اگر به حقايق پرقيمت اين عمل عبادى اسلام توجه كنند و برنامه هاى اين سفر آسمانى را، چنان كه شايسته است انجام دهند،

در رفع بسيارى از مشكلات دنيايى، سياسى، اجتماعى، اخلاقى و آخرتى خود موفق خواهند شد.

 

رابطه معنويت قلب با كعبه

معنويت كعبه دورنمايى از عظمت و جلال و جبروت صاحب آفرينش و خالق هستى است. مسلمانان اگر شرايط واقعى حج را در اعمال خود محقق سازند، به عظمتى ما فوق تمام عظمت ها و جلالى ما فوق تمام جلالت ها مى رسند.

در مناسك حج تمام عوامل تكامل انسان قرار داده شده و حاجى بايد با انجام مناسك، تمام خلأهاى فكرى و روحى و اخلاقى و به خصوص ايمانى خود را جبران نمايد و اگر در اتصال به خانه به نحو شايسته حق از آن جايگاه باعظمت استفاده ننمايد، حج خانه را بجاى نياورده و اعمالى هماهنگ با واقعيت هاى الهى از او سرنزده است.

كعبه، قبله دل ها و ارواح و افكار است و علامتى براى جهت دادن تمام موجوديت انسان به سوى اللّه به شمار مى آيد.

كعبه، محورى است كه انسان بايد با گردش به دور آن، محور از تمام رذايل بيرون آمده و به تمام حسنات آراسته گردد.

كعبه، خانه عبادت و بندگى، مركز عشق و عاشقى، جايگاه پاكان و نيكان و محل به خاك افتادن صالحان و صديقان است.

كعبه و مسجد الحرام جايگاه با عظمتى است كه انبياى بزرگ الهى و امامان بزرگوار، به آن روى عشق داشته و شب هاى عمر خود را تا صبح در آن مكان مقدس با كمال خضوع و خشوع به عبادت گذرانده اند.

بر زائر بيت اللَّه واجب و لازم است كه قبل از حركت به آن مكان شريف، دل از تمام كدورت ها پاك و جان از همه آلايش ها پيراسته كند.

كعبه، قلب معنويت، مركز عبوديت، جايگاه خلوص و محل خضوع و خشوع است و دلى كه از اين اوصاف عالى بهره ندارد، در آنجا جاى نخواهد داشت. بدون نفس تزكيه شده و قلب آراسته به حقايق و اوصاف الهى، نمى توان راهى به آن حريم مقدس و حرم با عظمت پيدا كرد، كه راه رسيدن انسان به حضرت معبود تنها قلب سليم است و بس؛ و قلب سليم، قلب خاشع و خاضع، مؤمن و متقى، رقيق و رحيم، رؤوف و كريم و آراسته به يقين است.

تااز خودبينى هاى شيطانى بى خود نگردى و از شرارت هاى نفس پاك نشوى و از چاه تاريك رذايل بيرون نيايى و خويشتن الهى خود را باز نيابى و جان را از بيگانگان و دشمنان بى نياز نسازى، به خانه حق راه پيدا نكنى.

آرى، چون دل از غير فارغ ساختى، نفس از رذايل پرداختى، لباس شيطنت از تمام وجود انداختى و هويت خود را به تمام معنى به حضرت مولا باختى، لياقت ورود در حرم را براى خود مهيا ساختى؛ كه بدن و جسم را به آن حريم دعوت نكرده اند، بلكه دعوت به بارگاه قدس متوجه «انسان» است و انسان آن موجودى است كه به صفات حضرت دوست متصف باشد.

فيلسوف و فقيه بزرگ، مرحوم حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى معروف به كمپانى خطاب به انسان مى فرمايد:

گهى به كعبه جانان سفر توانى كرد

 

كه در مناى وفا ترك سر توانى كرد

     

به راه عشق توانى كه رهسپر گردى

 

اگر كه سينه خود را سپر توانى كرد

به چار بالش خواب آنگهى تو تكيه زنى

 

كه تن نشانه تير سه پر توانى كرد

نسيم صبح مراد آنگهى كند شادت

 

كه خدمت از سر شب تا سحر توانى كرد

جدا مشو ز در دوست، مفتقر هرگز

 

كه چاره دل ازين رهگذر توانى كرد

     

 

كعبه و رابطه معنويت قلب با آن محور باعظمت هدايت و شرح آن از حدود اين كتاب محدود خارج است؛ تماشاى عظمت كعبه و معنويت قلب و رابطه اين دو حقيقت با يكديگر چشمى الهى و قلبى پاك از تمام شوائب لازم دارد كه با كمال تأسف اين فقير خاك نشين از هر دو بى بهره است. چه بهتر كه از اينجا به شرح ظاهر حديث بپردازم، باشد كه در مسير شرح، خداوند مهربان قلبى پاك براى دريافت حقايق و چشمى الهى براى تماشاى وقايع اصلى هستى به همه ما عنايت بفرمايد كه اين عنايت از لطف و كرم حضرت دوست دور نيست.

 

تصفيه قلب از غير حق

نتيجه فرامين ملكوتى حضرت صادق عليه السلام در ابتداى روايت باب حج اين است كه قبل از شروع سفر به داد قلب برسيد و اين بيت معنوى را از تمام آلودگى ها و عيوب و قيود پاك كنيد كه دلِ گرفتار هوى و محبت هاى غير خدايى و دچار همّ و غم دنيا و وابسته به مردم شيطان صفت و اسير حقوق مالى مردم، لايق قرار گرفتن در حضور دوست نيست، كه حضرت يار حقيقت قلب و پاكى جان مى خواهد، نه آرايش ظاهر و قيافه جسم.

قبل از حركت از وطن، در مقام كسب معرفت برآييد، و دل را به نور صفات حضرت دوست منور كنيد و اين مطاف عظيم حقايق ربانيه و حسنات ملكوتيه را از قيود شيطانى و طواف جنود ابليسى برهانيد.

چون كسب معرفت كرديد، قلب غرق در عشق حضرت حق مى شود و عشق هم چون قوى ترين محرّك، اعضا و جوارح شما را در راه خدمت حضرت يار به حركت آورده و شما را لايق حضور آن جناب مى نمايد تا هم چون بنيانگذار حج، حضرت ابراهيم خليل الرحمن با چشم قلب و ديده سر به ديدار حقايق ملكوتى نايل گرديد.

«وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» «1».

و اين گونه فرمانروايى و مالكيّت و ربوبيّت خود را بر آسمان ها و زمين به ابراهيم نشان مى دهيم تا از يقين كنندگان شود.

در كتب روايى ما آمده است كه:

انسان مؤمن و تصفيه شده و آراسته به حسنات و پيراسته از رذايل، ارزش وبهايى بيش از كبريت احمر و برتر از ملائكه- حتى ملائكه مقرب- و حرمتى بزرگ تر از حرمت كعبه دارد. «2» و اين همه عظمت و حرمت و فضيلت در سايه حركت معنوى قلب و آراستگى دل به دست مى آيد.

 

كعبه دل

عين القضاة، عارف نامدار در «تمهيدات» مى گويد:

اى عزيز! بدان كه راه خدا نه از جهت راست است و نه از جهت چپ و نه بالا و نه زير و نه دور و نه نزديك. راه خدا در دل است و يك قدم است. «دَعْ نَفْسَكَ وَتَعالْ» خود را از همه آلودگى ها برى و پاك كن و بالاترين رذيلت كه منيت است و آن اساس تمام بدبختى هاست از خود بريز و آن گاه به جوار قرب حركت كن.

مگر از مصطفى نشنيده اى كه او را پرسيدند:

أين اللّه؟ فقال صلى الله عليه و آله: عِنْدَ المُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ «3».

خدا كجاست؟ پس فرمود: نزد قلب هاى شكسته مؤمنان.

اى عزيز! حجِ صورت، كار همه كس باشد، اما حج حقيقت، نه كار هر كسى باشد. در راه حج زر و سيم بايد فشاندن، در راه حق جان و دل بايد فشاندن، اين كه را مسلم باشد؟ آن را كه از بند جان برخيزد، «مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» «4» اين باشد.

در هر فعلى و حركتى در راه حج سرى و حقيقتى باشد، اما كسى كه بينا نباشد خود نداند.

طواف كعبه و سعى و حلق و تجريد و رمى حجر و احرام و احلال و قارن و مُفرِد و متمتع در همه احوال هاست.

«وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» «5».

و هر كس شعاير خدا را بزرگ شمارد، بدون ترديد اين بزرگ شمردن ناشى از تقواى دل هاست.

هنوز قالب ها نبود و كعبه نبود كه روح ها به كعبه زيارت مى كردند، دريغا كه بشريت نمى گذارد كه به كعبه ربوبيت رسيم و بشريت نمى گذارد كه ربوبيت رخت بر صحراى صورت نهد!

هر كه نزد كعبه گِل رود خود را بيند و هر كه به كعبه دل رود خدا را بيند، ان شاء اللّه كه خدا ما را حج حقيقى روزى كند.

چون دل تصفيه كردى و آن را به نور معرفت آراستى و بر يقين و عشقش استوار نمودى، حرمتى ما فوق حرمت كعبه براى آن كسب كردى، با چنين دل به حج خانه حق برو كه خود را با معنويت كعبه- يعنى آن نورى كه در قيامت از حقيقت آن خانه به شفاعتت آيد- هماهنگ نموده و به موقفى عظيم و مقامى جليل دست يافته اى و بدان كه حرمت دل- در صورتى كه به حقيقت، بيت اللّه و عرش اللّه گردد- با حرمت كعبه قابل قياس نيست.

پروين اعتصامى در اين زمينه چه نيكو سروده:

گه احرام روز عيد قربان

 

سخن مى گفت با خود كعبه زين سان

كه من مرآت نور ذوالجلالم

 

عروس پرده بزم وصالم

     

مرا دست خليل اللّه برافراشت

 

خداوند عزيزم نامور داشت

نباشد هيچ اندر خطه خاك

 

مكانى هم چو من فرخنده و پاك

چو بزم من، بساط روشنى نيست

 

چو ملك من، سراى ايمنى نيست

بسى سرگشته اخلاص داريم

 

بسى قربانيان خاص داريم

اساس كشور ارشاد از ماست

 

بناى شوق را بنياد از ماست

چراغ اين همه پروانه ماييم

 

خداوند جهان را خانه ماييم

پرستشگاه ماه و اختر اينجاست

 

حقيقت را كتاب و دفتر اينجاست

در اينجا بس شهان افسر نهادند

 

بسى گردن فرازان سر نهادند

در اين درگاه هر سنگ و گل و كاه

 

خدا را سجده آرد گاه و بيگاه

انا الحق مى زنند اينجا در و بام

 

ستايش مى كنند اجسام و اجرام

در اينجا عرشيان تسبيح خوانند

 

سخن گويانِ معنى بى زبانند

     

بلندى را كمال از درگه ماست

 

پر روح الامين فرش ره ماست

در اينجا رخصت تيغ آختن نيست

 

كسى را دست بر كس تاختن نيست

     

نه دام است اندرين جانب نه صياد

 

شكار آسوده است و طائر آزاد

خوش آن استاد كاين آب و گل آميخت

 

خوش آن معمار كاين طرح نكو ريخت

خوش آن درزىّ كه زرين جامه ام دوخت

 

خوش آن بازارگان كاين حلّه بفروخت

مرا زين حال بس نام آورى هاست

 

به گردون بلندم برترى هاست

     

بدو خنديد دل آهسته، كاى دوست!

 

زنيكان خود پسنديدن نه نيكوست

چنان رانى سخن زين توده گل

 

كه گويى فارغى از كعبه دل

ترا چيزى برون از آب و گل نيست

 

مبارك كعبه اى مانند دل نيست

تو را گر ساخت ابراهيم آذر

 

مرا بفراشت دست حىّ داور

     

تو را گر آب و رنگ و خاك و سنگ است

 

مرا از پرتو جان آب و رنگ است

تو را گر گوهر و گنجينه دادند

 

مرا آرامگاه از سينه دادند

تو را در عيدها بوسند درگاه

 

مرا باز است در، هرگاه و بى گاه

تو را گر بنده اى بنهاد بنياد

 

مرا معمار هستى كرد آباد

تو را تاج ار ز چين و كشمر آرند

 

مرا تفسيرى از هر دفتر آرند

ز ديبا گر تو را نقش و نگارى است

 

مرا در هر رگ از خون، جويبارى است

تو جسم تيره اى، ما تابناكيم

 

تو از خاكىّ و ما از جان پاكيم

تو را گر مروه اى هست و صفايى

 

مرا هم هست تدبيرى و رايى

در اينجا نيست شمعى جز رخ دوست

 

وگر هست انعكاس چهره اوست

تو را گر دوستدارند اختر و ماه

 

مرا يارند عشق و حسرت و آه

تو را گر غرق در پيرايه كردند

 

مرا با عقل و جان همسايه كردند

     

در اين عزلتگه شوق آشناهاست

 

در اين گم گشته كشتى ناخداهاست

     

به ظاهر، مُلك تن را پادشاييم

 

به معنى خانه خاص خداييم

در اينجا رمز، رمز عشق بازى است

 

جز اين يك نقش، هر نقشى مجازى است

در اين گرداب، قربان هاست ما را

 

به خون آلوده پيكان هاست ما را

تو خون كُشتگان دل نديدى

 

از اين دريا به جز ساحل نديدى

كسى كاو كعبه دلْ پاك دارد

 

كجا زآلودگى ها باك دارد؟

چه محرابى است از دل با صفاتر

 

چه قنديلى است از جان روشناتر؟

خوش آن كو جامه از ديباى جان كرد

 

خوش آن مرغى كزين شاخ آشيان كرد

خوش آن كس كز سر صدق و نيازى

 

كند در سجده گاه دل نمازى

كسى بر مهتران، پروين، مهى داشت

 

كه دل چو كعبه زآلايش تهى داشت

     

 

آرى، در اين سفر معنوى و سير ملكوتى، دل از غير خدا بردار و هر شاغل و حاجبى كه تو را از دوست باز مى دارد از خود دور كن. امورت را به حضرت او واگذار و در تمام حركات و سكنات بر او تكيه كن. تسليم قضا و حكم و قدر او باش و دنيا و راحت آن را در اين مسافرت رها كن. از معاشرت ناباب بپرهيز و خود را از حق الناس پاك كن.

 

حق الناس و اهميت آن

حق معنوى و حق مالى مردم دو حق بسيار مهم است كه اسلام براى هر دو آنها ارزش فوق العاده قائل است.

از نظر قرآن و روايات، مسلمان واقعى كسى است كه از حقوق معنوى و اقتصادى مردم پاك باشد.

دارنده حيات طيبه كسى است كه حق معنوى و مادى مردم را ادا كند و به وقت مرگ، آزاد از حقوق مردم بميرد.

در باب چهل و پنجم كتاب

 

«مصباح الشريعه»

حديثى در باب معاشرت از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه در ضمن شرح آن، به حقوق معنوى مردم از نظر قرآن و سنت اشاره خواهد شد. در توضيح حق الناس در اين فصل لازم است به روايات مهم اسلامى از معتبرترين كتب حديث و داستان هايى آموزنده در اين زمينه توجه داده شود.

عَنْ أبى جَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: كُلُّ ذَنْبٍ يُكَفِّرُهُ الْقَتْلُ في سَبيلِ اللَّهِ إلّاالدَّيْنِ فَإنَّهُ لا كَفّارَةَ لَهُ إلّاأداءُهُ أوْ يَقْضى صاحِبُهُ أوْ يَعْفُوَ الَّذى لَهُ الْحَقّ «6».

امام باقر عليه السلام فرمود: شهادت در راه خدا كفاره هر گناهى است مگر بدهكارى مالى كه كفاره آن اداى آن، يا پرداختش به وسيله آشنا و همراه او يا بخشش طلبكار است.

عَنْ أبى سَعيدِ الْخدْرى قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: أعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْكُفْرِ وَالدَّيْنِ، قيلَ: يا رَسُولَ اللّهِ أيَعْدِلُ الدَّيْنُ بِالْكُفْرِ؟

فَقالَ: نَعَمْ «7».

أبو سعيد خُدرى مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: به خدا پناه مى برم از كفر و بدهكارى، عرضه داشتند: يا رسول اللّه! آيا بدهى انسان با كفر برابر است؟ فرمود: آرى.

قالَ أبو عَبْدِاللّهِ عليه السلام: السُّرّاقُ ثَلاثَةٌ مانِعُ الزَّكاةِ وَمُسْتَحِلُّ مُهُورِ النِّساء وَكذلِكَ مَنِ اسْتَدانَ وَلَمْ يَنْوِ قَضائَهُ «8».

امام صادق عليه السلام فرمود: دزدان سه نفرند، منع كننده زكات و آن كس كه عدم پرداخت مهر زنان را حلال شمارد و هر كس كه پولى قرض كند و نخواهد آن را به صاحبش برگرداند.

عن النَّبىِّ صلى الله عليه و آله فى حَديثِ الْمَناهى أنَّهُ قالَ: مَنْ مَطَلَ عَلى ذى حَقٍّ حَقَّهُ وَهُوَ يَقْدِرُ على أداءِ حَقِّهِ فَعَلَيْهِ كُلَّ يَوْمٍ خَطيئَةُ عَشّارٍ «9».

در حديث مناهى از رسول اسلام صلى الله عليه و آله آمده: كسى كه حق صاحب حقى را امروز و فردا كند، در حالى كه به پرداخت آن قدرت دارد، هر روز در پرونده اش معادل گناه يك داروغه دولت ظالم ثبت مى شود.

عَنْ أبى جَعْفَرٍ: أوَّلُ قَطْرَةٍ مِنْ دَمِ الشَّهيدِ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِهِ إلّاالدَّيْنِ فَانَّ كَفّارَتَهُ قَضائُهُ «10».

امام باقر عليه السلام فرمود: اولين قطره خون شهيد كفاره گناهان اوست مگر مسئله بدهكارى كه كفاره آن اداى آن است.

همچنين در روايت آمده است:

مردى از انصار فوت كرد در حالى كه دو دينار بدهكار بود، نبى اكرم صلى الله عليه و آله بر او نماز نخواند، تا بعضى از اقوامش ضامن اداى دين او شدند، آن گاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر او نماز خواند «11».

أبو ثمامه يكى از شيعيان حضرت جواد عليه السلام است، به آن جناب عرضه داشت: مى خواهم معتكف مكه و مدينه شوم، ولى بدهكارم، حضرت فرمود:

به منطقه خود برگرد تا بدهى خود را بپردازى، سعى كن خدا را با قرض داشتن ملاقات نكنى كه مؤمن خيانت نمى كند «12».

عَنْ عَلىٍّ عليه السلام قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: مَطَلُ الْمُسْلِمِ الْمُوسِرِ ظُلْمٌ لِلْمُسْلِمينَ «13».

على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم فرمود: مسامحه و امروز و فردا كردن كسى كه توانايى پرداخت بدهى را دارد، ستم به مسلمانان است.

حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:

شديدترين حال انسان در قيامت وقتى است كه مستحقين زكات و خمس جلوى انسان را بگيرند و بگويند: خداوندا! اين شخص خمس يا زكات مالش را به ما نپرداخته. پس خداوند از حسنات اين شخص به آن ها عوض مى دهد «14».

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

اهل آتش از بوى چهار نفر در اذيت و آزارند، اينان از حميم جهنم مى آشامند و فريادشان به واويلا بلند است، يكى از آن ها در صندوقى از آتش است و آن، كسى است كه از دنيا رفته و حقى از حقوق مردم برگردن او مانده «15».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

كسى كه حق مؤمنى را حبس كند، خداوند وى را در قيامت پانصد سال سر پا نگاه مى دارد، در حدى كه از رگ هايش خون بريزد، سپس يك منادى از جانب حق ندا كند، اين ستمگرى است كه حق مؤمن را حبس كرده، آن گاه به مدت چهل روز او را توبيخ كنند، سپس به آتش ببرند «16».

بنابر روايات معتبر، اگر كسى در زمان حياتش مال مردم را به مردم برگرداند، يا پس از مرگش وارثانش حق مردم را به مردم بدهند از عذاب الهى در برزخ و قيامت در امان خواهد بود.

كسى كه اراده حج دارد بايد برابر با دستورهاى عالى اسلام خود را از حقوق معنوى و مادى مردم پاك كند، وگرنه حج او ارزش چندانى نخواهد داشت. در زمينه حق الناس به چند داستان واقعى توجه كنيد.

 

نجات با پرداخت هفده ريال

دوستى داشتم داراى كمالات ايمانى و فوق العاده عاشق حضرت سيدالشهداء عليه السلام، نزديك عيد غدير از دنيا رفت، خودم متكفل كفن و دفن و غسل او بودم.

با وصيت جالبى كه داشت تصور مى كردم در عالم برزخ از هر جهت آزاد است، ولى چند روز پس از مرگش، به خواب يكى از عاشقان حق كه وصىّ او نيز بود آمد و به او گفت: گوشه يكى از دفاتر مغازه ام هفده ريال مربوط به حساب فلان شخص است كه از قلم افتاده، آن را بپردازيد، دفاتر را بررسى كردند همان طور بود كه گفته بود؛ هفده ريال را به صاحبش برگرداندند و او را از رنج آن راحت كردند.

 

حلاليت به خاطر خراش كتاب

شبى در مجلس فرزند بزرگوار محدث قمى صاحب «سفينة البحار» و «مفاتيح الجنان» بودم، مى فرمودند:

روزى كه پدرم از دنيا رفت و او را در كنار مرقد مطهر مولاى متقيان اميرالمؤمنين عليه السلام دفن كرديم، شب آن روز برادرم پدر را در خواب ديد كه فرمود: يك جلد از كتاب «بحار الأنوار» مجلسى متعلق به فلان عالم پيش من امانت بود، آن را به صاحبش نداده ام، هر چه سريع تر آن را به مالكش بدهيد، صبح آن شب در حالى كه كتاب را براى تحويل به صاحبش مى برديم، كنار در خانه كتاب از دست ما روى زمين افتاد، آن را برداشته و گرد و غبار از روى جلدش زدوده سپس به صاحبش برگردانديم، شب آن روز پدر بزرگوار در عالم خواب به ما فرمودند:

امروز «بحار الأنوار» از دست شما افتاد و بر جلد آن خراش وارد شد، روزى كه من آن را به امانت گرفتم جلد آن سالم بود، مسئله خراش روى جلد را حتماً از صاحب آن حلاليت بطلبيد!! «17»

 

ناراحتى از يك خلال دندان

يكى از عبّاد شهر كربلا، پس از انتقال به عالم برزخ، به خواب دوستش آمد و به او گفت:

روزى از يك مهمانى برمى گشتم، ذره اى از غذا در لابه لاى دندانم مرا رنج مى داد، از حصير خرما فروشى كه روى سكوى درب صحن امام حسين عليه السلام جاى داشت به اندازه يك خلال برداشتم، دندان خود را پاك كرده، سپس خلال را به زمين انداختم، صاحب حصير حاضر نبود كه از او حلاليت بطلبم، از مسئله غافل ماندم تا از دنيا رفتم، اكنون ناراحت آن خلال هستم، از آن خرما فروش جهت من رضايت بگير تا با رضايت او از رنج و سوز رهايى يابم.

 

او لايق ديدار حجت خدا نيست

در كتاب الواعظ نوشته عالم بافضيلت حاج شيخ محمّد على ربانى اصفهانى كه در چند جلد تدوين شده و محصولى از آيات قرآن و روايات است، خواندم:

دو نفر تصميم قطعى گرفتند خود را براى ديدن ولىّ زمان امام دوازدهم آماده كنند، به تزكيه نفس مشغول شدند، چون در خود لياقت زيارت آن جناب را يافتند به مكه شتافتند، يكى از آنان به وقت طواف به محضر مقدس ولى امر رسيد، عرضه داشت: اگر اجازه بفرماييد دوستم نيز خدمت شما برسد، حضرت فرمود: او لايق ديدار من نيست؛ زيرا در راه سفر به مكه به زمين گندم زارى رسيديد، او يك دانه گندم از خوشه چيد براى اين كه ببيند گندم رسيده يا هنوز خام است، پس از بررسى كردن، آن يك دانه گندم را به همان زمين انداخت، كسى كه بدون اذن صاحب مال به مال دست درازى كند لايق ديدار حجت خدا نيست!!

 

ناراحتى به خاطر يك دانه گندم

دو نفر از عباد حضرت حق با يكديگر پيمان بستند هر يك زودتر از دنيا رفت، خبرى از عالم برزخ در عالم خواب به دوست خود بدهد. يكى

از آنان از دنيا رفت، پس از مدتى به خواب دوستش آمد، به او گفت: در برزخ گرفتارم، علت گرفتاريم اين است كه روزى به مغازه عطارى محل رفته بودم، ساعتى كنار عطار نشستم در جنب من يك ظرف گندم بود، ناخودآگاه يك عدد گندم برداشتم و با دندان پيشين خود آن را نصف كردم سپس هر دو نصفه را به ظرف برگرداندم، اين مسئله را با صاحب گندم در ميان نگذاشتم، اكنون در برزخ ناراحت آن مسئله ام، براى خدا پيش صاحب مغازه برو و براى رهايى من از او رضايت بگير.

 

نجات از حق الناس

محدث خبير، مرحوم علّامه مجلسى در بحار الأنوار به نقل از الكافى از على بن أبى حمزه حكايت مى كند:

دوستى داشتم از كاتبان حكومت ننگين بنى اميه بود، روزى به من گفت: علاقه دارم شرفياب محضر مقدس حضرت صادق شوم، براى من جهت زيارت آن جناب از آن حضرت اجازه بگير.

از امام صادق عليه السلام اجازه گرفتم، حضرت اجازه دادند، مشرف حضور حضرت صادق شد و پس از سلام نشست، سپس گفت: فدايت شوم، من دفتردار اين قوم بودم و از اين راه به ثروت فراوانى رسيده ام و در تحصيل اين ثروت، حلال و حرام خدا را رعايت نكرده ام.

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر براى بنى اميه كاتب و آورنده غنيمت و مدافع نبود، حق ما از بين نمى رفت، اگر مردم آنان را رها مى كردند آنان به چيزى از مال و حكومت نمى رسيدند.

آن مرد به حضرت عرضه داشت: تكليف من چيست؟ آيا براى من راه نجاتى هست؟

حضرت فرمود: اگر تو را راهنمايى كنم به راهنمايى من توجه مى كنى؟

گفت: آرى.

حضرت فرمود: از آنچه با تكيه بر بنى اميه جمع كرده اى خود را آزاد كن، هر كس را مى شناسى كه مالى از او نزد توست، آن را به او برگردان و هر كه را نمى شناسى، از جانب او در راه خدا صدقه بده، اگر اين كار را انجام دهى، بهشت را براى تو ضامن مى شوم.

على بن ابى حمزه مى گويد: آن جوانمرد با ما به كوفه برگشت. به فرمان امام صادق عليه السلام عمل كرد و چيزى براى خود باقى نگذاشت، حتى لباس بدن خود را هم از خود دور كرد.

من مبلغى به او دادم و لباسى براى او خريدم و برايش خرجى فرستادم. مدّتى نگذشت كه مريض شد، از او عيادت كرديم، پس از آن روزى به سراغش آمدم كه در حالت احتضار بود، چشمش را گشود و گفت: اى على بن حمزه! به خدا قسم امام صادق به عهدش وفا كرد، آن گاه از دنيا رفت، تا دفن او متولى امرش شديم، پس از مدتى به محضر امام صادق عليه السلام شتافتم، به من نظر كرد و فرمود: واللّه نسبت به دوستت به عهدم وفا كردم.

عرضه داشتم: فدايت شوم درست مى گويى، به خدا قسم او نيز همين جمله را وقت مرگش گفت «18».

اى كسانى كه اراده حج داريد، هم چون اين جوانمرد، خود را از حقوق معنوى و مالى مردم پاك كنيد كه پاك شدن از حق مالى مردم ثوابش بسيار عظيم و اجرش بسيار بزرگ است و مقدمه اى براى قبولى حج به شمار مى آيد.

به انسانيت احترام كنيد، به حقايق توجه نماييد، خويش را از ظلمت ها رهانيده و جان به نور واقعيت هاى اسلام منور كنيد.

چند گويى، كه نشنوندت راز

 

چند جويى، كه مى نيابى باز

بد مكن خو كه طبع گيرد خوى

 

ناز كم كن كه آز گردد ناز

تا نيابى مراد خويش، بكوش

 

تا نسازد زمانه با تو، بساز

گر عقابى، مگير عادت جغد

 

ور پلنگى، مگير خوى گراز

به كم از قدر خود مشو راضى

 

بين كه گنجشك را نگيرد باز

چند باشى به اين و آن مشغول

 

شرم دار و به خويشتن پرداز

شرف دودمان آدم را

 

به حقيقت تويى و خلق، مجاز

همه فرداى تو به از امروز

 

همه انجام تو به از آغاز «19»

     

 

سوزش آتش جهنم از اثر حق الناس

حاج ميرزا حسين نورى صاحب مستدرك از دارالسلام نورى حكايت مى كند:

عالم زاهد سيد هاشم حائرى گويد: مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم. جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.

شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد.

چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. گفت: راست گفتى، ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين كار راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم «20»!!

 

ابتلاى به سوء حساب در برزخ

مرحوم علامه مجلسى از شهيد اول از احمد بن ابى الجوزى نقل مى كند كه:

آرزو داشتم در عالم خواب ابو سليمان دارانى راكه از عبّاد و زهّاد بود ببينم، پس از گذشت يكسال از فوتش او را ديدم و گفتم: خداوند با تو چه معامله كرد؟ گفت: اى احمد! وقتى در دنيا بودم از باب صغير مى آمدم بار شترى را ديدم يك چوب كوچك به اندازه خلال از آن

گرفتم، نمى دانم با آن خلال كردم يا دور افكندم، اكنون يكسال است كه مبتلا به سختى حساب آن هستم «21».

آرى، اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه اى به محمد بن ابى بكر به اين حقيقت اشاره مى فرمايد:

وَاعْلَمُوا عِبادَ اللّهِ انَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ سائِلُكُمْ عَنِ الصَّغيرِ مِنْ عَمَلِكُمْ وَالْكَبيرِ مِنْ عَمَلِكُمْ «22»:

اى بندگان خدا! بدانيد كه خداوند عزوجل از كوچك و بزرگ عمل شما در قيامت خواهد پرسيد.

 

عذاب به خاطر هيجده تومان

شهيد بزرگوار مرحوم دستغيب از جناب سيد حسن بن سيد على اصفهانى نقل مى كند كه فرمود:

هنگام فوت پدرم در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم و كارهاى پدرم به دست بعضى از برادرانم انجام شده بود و مرا هيچ اطلاعى از گزارش آن ها نبود. چون هفت ماه از فوت پدرم گذشت، مادرم نيز در اصفهان درگذشت و جنازه اش را به نجف اشرف حمل كردند.

در آن اوقات، شبى پدرم را در خواب ديدم و گفتم: شما در اصفهان فوت كرديد، اكنون در نجف هستيد؟ فرمود: بلى، پس از فوت مرا اينجا جاى دادند.

پرسيدم: مادرم نزد شماست؟ فرمود: در نجف است اما در مكان ديگرى است، دانستم كه هم درجه پدرم نيست.

گفتم: پدر حال شما چگونه است؟ فرمود: در شدت و سختى بودم و الان بحمد اللّه راحتم.

تعجب كردم، گفتم: آيا كسى مثل شما هم گرفتار مى شود؟! فرمود:

آرى، حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعلبند از من طلبى داشت و مطالبه مى كرد به آن خاطر حالم بد بود.

از ترس بيدار شدم و به برادرم كه وصى پدر بود صورت خواب را نوشتم و سفارش كردم تحقيق كند چنين شخصى از پدرم طلب داشته يا نه.

در جواب نوشت: دفترها را تفتيش كردم، اسم حاج رضا جزء طلبكاران نبود.

دوباره نوشتم آن شخص را پيدا كن و از خودش سؤال نما آيا از پدرم طلبى داشته؟ در جواب نوشت: او را يافتم و از او پرسيدم، گفت:

آرى، مبلغ هيجده تومان از پدر شما طلب داشتم و جز خداوند كسى را بر آن اطلاع نبود، پس از فوت آن مرحوم از شما سؤال كردم نام من جزء طلبكاران هست؟ شما گفتيد: نه، من هم سندى براى اثبات نداشتم از اين كه چرا نام مرا در دفتر ننوشته دلتنگ شدم.

خواستم هيجده تومان را به او بدهم قبول نكرد، گفت: بدهى پدر شما را حلال كردم «23».

بياييد به اين گفتار با عظمت حضرت صادق عليه السلام كه ضامن نجات ماست و آن جناب در باب حج به آن سفارش فرموده، عمل كنيم:

[وَاخْرُجْ مِنْ حُقُوقٍ تَلْزَمُكَ مِنْ جَهَةِ الْمَخْلُوقينَ ]

خود را با تمام وجود از حقوق مردم خلاص كن و از اين بار سنگين خويش را در دنيا و آخرت راحت كن.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1). انعام (6): 75.

(2). الكافى: 4/ 567، حديث 3؛ وسائل الشيعه: 14/ 537، باب 76، حديث 19775.

(3). بحار الأنوار: 70/ 157، باب 125.

(4). آل عمران (3): 97.

(5). حج (22): 32.

(6). الكافى: 5/ 94، باب الدين، حديث 6؛ وسائل الشيعه: 18/ 324، باب 4، حديث 23771؛ الخصال: 1/ 12، حديث 4؛ بحار الأنوار: 97/ 10، باب 1، حديث 13.

(7). علل الشرايع: 2/ 527، باب 312، حديث 3؛ الخصال: 1/ 44، حديث 39؛ وسائل الشيعه: 18/ 317، باب 1، حديث 23753.

(8). تهذيب الأحكام: 10/ 153، باب 10، حديث 42؛ الخصال: 1/ 153، حديث 190؛ بحار الأنوار: 100/ 146، باب 3، حديث 1.

(9). مجموعة ورام: 2/ 263؛ وسائل الشيعه: 18/ 333، باب 8، حديث 23790؛ بحار الأنوار: 73/ 336، باب 67، حديث 1.

(10). من لا يحضره الفقيه: 3/ 183، باب الدين والقرض، حديث 3688؛ وسائل الشيعه: 18/ 326، باب 4، حديث 23775.

(11). الكافى: 5/ 93، باب الدين، حديث 2؛ وسائل الشيعه: 18/ 422، باب 2، حديث 23965.

(12). الكافى: 5/ 94، باب الدين، حديث 9؛ تهذيب الأحكام: 6/ 184، باب 81، حديث 7.

(13). الكافى: 7/ 412، باب أدب الحكم، حديث 1؛ تهذيب الأحكام: 6/ 225، باب 88، حديث 1؛ وسائل الشيعه: 18/ 343، باب 11، حديث 23809.

(14). لئالى الأخبار: 3/ 214.

(15). لئالى الأخبار: 3/ 197.

(16). وسائل الشيعه: 16/ 388، باب 39، حديث 21837، لئالى الأخبار: 3/ 198.

(17). اين مطلب را مرحوم محدّث زاده شخصاً براى مؤلّف نقل نموده است.

(18). الكافى: 5/ 106، باب عمل السلطان و جوائزهم، حديث 4؛ وسائل الشيعه: 17/ 199، باب 47، حديث 22343؛ بحار الأنوار: 47/ 382، باب 11، حديث 105.

(19). ديوان اشعار، مسعود سعد سلمان.

(20). دارالسلام، ص 268.

(21). بحار الأنوار: 17.

(22). بحار الأنوار: 74/ 387، باب 15، حديث 11.

(23). گناهان كبيره: 1/ 15.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه