دعوت به امام جماعتى
چهل سال پيش، در تهران، اين محل امام جماعت هاى عجيب و غريبى داشت، بيشتر مساجد، مى توانستيم بگوييم كه پيش نمازهايش از اولياى خدا بودند.الان ما فقط با كمبود قطعه و آذوقه و بعضى از جنس ها مواجه نيستيم، بدترين كمبود ما، كمبود انسان الهى است.
در روايات دارد، يكى از عذاب هايى كه خدا در آخر الزّمان براى مردم فراهم كرده، اين است كه خوبانشان را گلچين كند و ببرد، تا آنها كم بشوند.(1)
در قديم كاسب ها و تجار متديّن و مسلط به احكام دينى بودند.
آرايشگر، خوب زندگى مى كرد، به او در نماز اقتدا مى كردند، يك تابلو هم در مغازه اش بود كه من به خاطر عشق به دوستان به صورت دوستانم تيغ نمى كشم.
بنّا داشتيم كه وقتى ديوار مى چيد، با وضو بود. پشت سرش هم اقتدا مى كردند، عمله هم داشتيم كه قبل از آمدن براى گل درست كردن، قرآن مى خواند، وضو مى گرفت.
آدم گمنام هم داشتيم كه وقتى مُرد، گمنام بود، كسى را نداشت، فقط چند نفر ديدند كه مرده، مرده شور خودش مى گفت: لباس هايش را در آوردم، مجبور بودم پايش را سنگ پا بزنم، بدنش را ليف بكشم، ديدم مقدارى وقتم گرفته مى شود، در دلم گذشت كه كاشكى قبل از مردنت مى رسيدى كه يك حمام بروى، تميز مى شدى و ما معطل نمى شديم.
حالا آب هم رويش ريخته بودم، صابون هم كف كرده بود، چشمش را باز كرد و گفت: شما تكليف شرعى ات را انجام بده، فضولى نكن، دوباره چشمش را بست.
اين ها را ما داشتيم، اما كم شدند. نبايد كم مى شدند، اما شما حالا جاى آنها را پر كنيد.
منبع : پایگاه عرفان