قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

باغبان عالم هستى و انسان


چه درس هايى روزگار دارد. از در مغازه قنادى آدم رد مى شود، چشمش به بادام سوخته مى افتد، مى پرسد: كيلو چند؟ هزار و پانصد تومان.

بادام را سرخ كردند، و روحش را در سرخ كردن كشتند، بعد با يك مقدار مربا و عسل پيچيدند، كه اين دانه روح كشته ميته را، بتوانند به خورد مردم بدهند.

شما يك كيلوى آن را يك جا خاك كن، اگر يك سبزه بيرون آمد، چون آن را كشتند، نابودش كردند. با شيرينى پيچيدند كه بتوانند آن را بفروشند. اما در باغهاى كشاورزى كه مى بينى، باغبان بادام را به گِل ماليده، و دارد در زمين فرو مى كند.

حق با كدام يك از آنها است؟ با آن قناد است، يا با كسى كه بادام را در گل پيچيده؟ حق با آن باغبان است، كه بادام را نكشته، فقط مقدارى گل و خاك به آن ماليده كه ده سال ديگر همين بادام، يك درخت بشود، و سالى ده هزار بادام بدهد.

باغبان در اين عالم پيغمبر صلى الله عليه و آله است، انسان بادام خدا است، خاك و گِلش هم تكاليف و عبادات است؛ اگر خودت را دست پيغمبر صلى الله عليه و آله بدهى، كه در سرزمين تكاليف تو را بكارد، قرآن مى گويد: بعد از مدتى تبديل به شجره طيبه مى شوى، تو را برمى دارم و در بهشت مى گذارم.

اما اگر دست شياطين بيافتى، روحت را مى كشند و سرخت مى كنند و بعد هم رنگ و نقاشى مى كنند، قشنگ مى شوى، همه هم تو را مى خرند، ولى روز آخر كه مى ميرى، خريدارها رهايت مى كنند و مى روند، چوب خشكى هستى كه بايد تو را در تنور جهنم بياندازند.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه