امام صادق عليه السلام فرمود: فلان كس يك روزى به من گفت: « يابن رسول الله انى كنت زاهدا فى الولد » من اصلاً دلم نمى خواست بچه دار بشوم، علاقه داشتم كه خودم باشم و زنم. شايد زنم بچه مى خواست، اما من مى گفتم: بچه مى خواهى چه كار؟ حالا بچه بزايى كه شبها تا صبح گريه كند و نخوابيم؟ سرما بخورد، او را دكتر ببرى، مسافرت مى خواهى بروى نمى توانى، بايد ببرى به پدر و مادرت بدهى، آنها هم هزار ايراد به بچه مى گيرند.
« حتى وقفتُ بعرفة » يابن رسول الله! تا خدا قسمتم كرد، بعد از ظهر روز نهم ذى حجه، مُحرم وارد صحراى عرفات شدم.
عرفات آنجايى است كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام آن دعاى باعظمت عرفه را خواندند.
مى گويد: يابن رسول الله! من در عرفات مُحرم بودم: « فأذا الى جنبى غلامٌ شابّ » در كنارم چشمم به يك جوانى افتاد كه: « يدعو و يبكى » در حال دعا گريه مى كرد « و يقول: يا رب والدى والدى » خدايا! پدر و مادرم را بيامرز، رحم كن، دنيا و آخرت آنها را آباد كن.
يابن رسول الله! چه دعايى مى كرد! اشكى مى ريخت! « فرغبنى فى الولد حين سمعت ذلك ».
از مكه كه برگشتم، به همسرم گفتم: من بچه مى خواهم، نمى فهميدم كه نداشتن بچه چه بدبختى بزرگى است. او را كه ديدم، فهميدم اولاد منبع خير و كرامت است.
منبع : پایگاه عرفان