قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حركت بر پايه معرفت‏

 

منابع مقاله :

کتاب : فرهنگ مهرورزى 

نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

ما انسان ها اگر به صورت واقعى و با دقت عقلى رحمت حق و مهرورزى آن منبع كمالات و آثارش را بشناسيم و در عين حال خواهان سعادت ابدى و كرامت سرمدى باشيم، بى ترديد تمام حركات درون و برون خود را به كيفيتى نظام مى دهيم كه به رحمت حضرت محبوب متصل شود و از اين ميدان، گوى سعادت برده و خوشبختى و نيك بختى خود را رقم خواهيم زد.

حركات ناآگاهانه و جاهلانه، نه اين كه ما را به جايى نمى رساند بلكه دچار خسارت ابدى و زيان هميشگى مى كند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در رابطه با حركت بر پايه معرفت به كميل بن زياد فرمود:

«يَا كُمَيلُ! مَا مِنْ حَرَكَةٍ إلّاوَأنْتَ مُحتَاجٌ فِيهَا إلى مَعْرِفَةٍ» «1».

اى كميل! هيچ حركتى نيست مگر اين كه تو نسبت به آن نيازمند به معرفت و شناخت هستى.

معرفت نسبت به هر حركتى انسان را از حق و باطل بودن آن حركت آگاه مى كند، چنانچه انسان خواهان سعادت باشد، حركت و عمل خود را اگر هماهنگ با حق باشد انجام مى دهد و زمانى كه آلوده به باطل شد ترك مى كند.

اين معرفت تنها با اتصال به منابع پر فيض اسلام و توجه و دقت در فرهنگ نبى با كرامت اسلام و اهل بيت پاك آن حضرت و تعقّل و تدبّر در كتاب سراسر نور اسلام يعنى قرآن كريم ميسر خواهد بود كه حقايق عالم را با اتصال به اين چشمه هاى پر فضيلت مى توان درك كرد و به شناخت حقيقى و معرفت واقعى دست يافت.

 

مهرورزى نتيجه معرفت

دقت در پهن دشت هستى و موجودات آن و انديشه و تفكر در قرآن كه وحى الهى است و تعقّل و تفكّر نسبت به پيامبران و رسالتشان ما را به اين معنا آگاه مى كند كه همه و همه، جلوه رحمت خدايند و خدا مى خواهد انسان به گونه اى حركت كند كه نهايتاً وجودش مطلع الفجر رحمت بى نهايت حق شود.

به همين دليل لازم است انسان، قرآن و نبوت و امامت را كه جلوه هاى رحمتند بشناسد و حركاتش را بر اساس خواسته هاى حق و پيامبران و امامان جهت دهد تا رحمت رحيميه از همه جوانب وجودش در دنيا و آخرت ظهور كند.

انسان ها از همه نعمت هاى حق بايد به گونه اى استفاده كنند كه آن نعمت ها كه جلوه رحمت عام اند، پس از مصرف شدنشان به وسيله انسان ها تبديل به رحمت خاص به نفع آنان شود، اين خواسته خدا از انسان است، خواسته اى كه براى انسان نسبت به آن تعهدآور و مسئوليت زاست.

به عبارت ديگر: خداى رحيم- كه همه هستى و امور ظاهرى و در يك كلمه مجموعه آفرينش، رحمت و مهر اوست و قرآن و پيامبران و امامان جلوه هاى كامل رحمت و مهر اويند- مى خواهد انسان در عين اين كه مختار و آزاد است، از اين اختيار و آزادى بهره مثبت برده، در سايه عقل و خرد با هماهنگ كردن حركاتش با قرآن و نبوت و امامت، هم كانونى از مهر و محبّت شود و هم كاسب مهر و رحمت و محبّت خدا گردد.

جهان و همه موجوداتش، سفره روزى خدا و همه نعمت هايش، ظهور مهر خداوندى است و انسان در اين جهان و سر اين سفره نعمت، چند روزى مهمان خداست كه بايد در اين مهمانى ادب و شرايط مهمان بودن را كه همانا گذران عمر و استفاده كردن از نعمت ها بر اساس هماهنگى با خواسته هاى صاحب جهان و مالك سفره است، رعايت كند و كارگاه وجودش را از طريق تغذيه از سفره نعمت ها تبديل به كانون مهر و محبّت نسبت به حق و به خلق نمايد و در عبادت خدا- كه مهرورزى عملى نسبت به اوست- و خدمت به خلق- كه مهرورزى عملى نسبت به آنان است- تا لحظه آخر عمر بكوشد و از پل مرگ با خيالى آسوده و دستى پر از عبادت و خدمت وارد جهان ابدى گردد و براى هميشه بر سر سفره بى نهايت حق كه در بهشت به عنوان پاداش براى عابدان خادم آماده شده، بنشيند.

هماهنگى همه حركات ظاهر و باطن با قرآن مجيد و نبوت و امامت، در حقيقت هماهنگى با منابع مهر و رحمت و عشق و محبّت است.

 

هنر محبّت و مهرورزى

محبّت و عشق، محصول و ميوه شيرين و پرفايده معرفت و آگاهى است؛ معرفتى كه ابزارش حواس ظاهرى و باطنى است و همچون آب، چشمه شيرينى است كه در كشتزار وجود به آبيارى برمى خيزد و دانه هاى استعدادهاى شگرف خداداى را به فعليت مى رساند و از وجود انسان منبعى از ايمان و اخلاق و كرامت و وقار و ادب مى سازد و وى را تبديل به روضه رضوان معنوى و ملكوتى مى نمايد.

انسان هنگامى كه به وسيله قرآن و فرهنگ انبياء و امامان معصوم و در پى مطالعه در آثار خلقت و به دنبال شنيدن حقايق از اهل بصيرت، خدا را بشناسد، يقيناً بر اثر اين شناخت، قلبش نسبت به حق دريايى موّاج از محبّت و عشق به خدا مى شود و از آنجا كه به طور طبيعى هر عاشق مهجورى دنبال رسيدن به وصال معشوق است، به جستجوى راه رسيدن به وصال برمى خيزد و نهايتاً به اين حقيقت راهنمايى مى شود كه محبّت، راه رسيدن به وصال بندگى و عبادت خالصانه است.

[فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً] «2».

پس كسى كه ديدار [پاداش و مقام قرب ] پروردگارش را اميد دارد، پس بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نكند.

بندگى و عبادت به معناى هماهنگ نمودن همه حالات درون و برون با خواسته ها و دستورات حضرت حق است كه به خاطر رشد، كمال و سعادت دنيا و آخرت مردم از باب محبّت خدا به بندگان به وسيله كتاب هاى آسمانى و به ويژه قرآن و به توسط پيامبران به انسان اعلام شده است، پيامبرانى كه حضرت حق از شدت محبّت به مردم، آنان را برادر مردم خطاب كرده و قلب نورانى آنان را نسبت به جوامعى انسانى اقيانوسى از عشق و محبّت قرار داده و عنوان برادر بودنشان نسبت به مردم هم به چنين خاطر است، قرآن مى فرمايد:

[وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً...] «3».

و به سوى قوم عاد، برادرشان هود را فرستاديم...

[وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ...] «4».

و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم...

[وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً...] «5».

و به سوى مردم مدين، برادرشان شعيب را [فرستاديم ]...

[إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ ...] «6».

هنگامى كه برادرشان نوح به آنان گفت...

 [إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ...] «7».

هنگامى كه كه برادرشان لوط به آنان گفت...

اين برادران عاشق و با محبّت و هدايت گر و اصلاح طلب و دلسوز و مهربان، انواع آزارها و شكنجه ها و رنج ها را از جانب مردم تحمل كردند، ولى دست از مردم برنداشتند و به مهرورزى و هدايت گرى ادامه دادند تا خود جوامع، بر اثر پافشارى در گناه و فساد كه طبيعتاً چون تيشه به ريشه است، از ميان رفتند.

اينان آمدند تا فاصله مردم را با خدا به وسيله ايمان و عمل صالح و اخلاق پاك و به عبارت ديگر به سبب عبادت حق و خدمت به خلق كم كنند تا به سرسبزى حالات و اعمال مردم افزوده شود و از وجودشان شجره طيّبه به وجود آيد و در هر كجا كه قرار مى گيرند نسبت به خود و به ديگران دريايى از محبّت و منبعى از خير و سود رسانى گردند.

 

جداشدگان از معرفت و محبت

فاصله گرفتن از حق و تعطيل كردن بندگى و عبادت و خدمت و كرامت چنان كه تاريخ حيات ثابت كرده است، انسان را از نظر حالات و خلقيات و روش و منش، ابتدا تبديل به بهيمه و سپس به درنده، آن گاه به شيطانى رجيم و ملعون و مكار و فريبنده مى كند.

آنان كه از حق فاصله مى گيرند، در دنيا و آخرت گريزگاه امنى نخواهند داشت و به همين سبب قرآن مجيد خطاب به آنان مى گويد:

 [فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ ] «8».

پس [با انكار قرآن و روى گرداندن از آن ] كجا مى رويد؟.

و در آيه ديگر مى فرمايد:

[فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ] «9».

اين است خدا، پروردگار حقيقى شما، بنابراين بعد از حق چيزى جز گمراهى و ضلالت وجود دارد؟ پس چگونه شما را از حق بازمى گردانند؟

يك بار ديگر در اين دو آيه بسيار مهم دقت كنيم و با هم به دنبال حضرت دوست از فاصله گيرندگان از حقيقت بپرسيم: كجا مى رويد؟

و بعد از حق آيا چيزى جز گمراهى هست؟

ابن عباس در توضيح: [فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ ] مى گويد:

پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان ما مسلمانان به سخنرانى برخاست، در پايان سخنرانى فرمود:

خدا در ما اهل بيت [عليهم السلام ] ده خصلت جمع كرده كه در احدى پيش از ما جمع نكرده است: بردبارى، دانش، نبوت، بزرگوارى، بلند نظرى، شجاعت، اعتدال، صدق، پاكى و پاكيزگى، پاكدامنى و عفت؛ ما كلمه تقوا و راه هدايت و نمونه برتر و حجت و برهان بزرگ تر و دستگيره استوارتر و ريسمان محكم هستيم، ماييم كه خدا مودت نسبت به ما را به همه مردم فرمان داده، «بنابراين بعد از حق چيزى جز گمراهى نيست، به كجا مى رويد؟!» «10».

 

ثمره اتصال و انفصال

ثمره توجه به حقيقت مهرورزى و ايجاد و ابراز مهر و محبت، اتصال به حضرت محبوب و تبديل جان انسان به دريايى از فضيلت و معرفت و ايمان و آگاهى و رسيدن به سعادت و خوشبختى و نتيجه بى توجهى نسبت به آن جهل و نادانى و فسق و فجور و ظلم و كينه و ضلالت و گمراهى خواهد بود.

تاريخ شاهد چهره هاى مختلفى بوده است كه با اتصال به منبع مهر و محبت، محبوب و سعادتمند و با جدايى از اين سرچشمه فيض مغضوب و شقاوتمند شده اند، حال جايگاه هر يك از افراد نسبت موقعيت دنيايى آن ها چه در جايگاه حكومت و سلطنت و يا علم و دانش و يا مال و ثروت و يا... متفاوت است كه به هر يك از دو چهره اشاره اى مى شود مسلماً اين سعادت و شقاوت ريشه اى جز در مهرورزى و محبت به معنى جامع و كامل خود نخواهد داشت.

 

دو چهره در مصر

قرآن مجيد از دو حاكم كه هر يك روزگارى در كشور مصر حكومت مى كردند سخن مى گويد، سخنى عبرت آموز و سراسر پند و موعظه، حاكمى كه دريايى از معرفت و بصيرت و محبّت و كرامت و ايمان و فضيلت و صدق و حقيقت بود و حاكمى كه بيابانى از نادانى، جهالت، مستى و غرور، فساد و فجور، خودبينى و كبر، گناه و معصيت بود.

يكى نسبت به مردم دلسوز و مهرورز و حلال مشكلات و آن ديگر نسبت به مردم منبعى از خشم و كينه و ايجاد كننده تنگنا و مضيقه در ميان اهل كشور بود.

تفاوت اين دو حاكم در قرب و دورى از حق و فاصله داشتن و نداشتن با خدا بود.

حاكم با فضيلت و مهرورز و درستكار، يوسف عليه السلام بود كه قرآن مجيد از وجود مباركش تعبير به صديق، برگزيده حق، مخلَص، حفيظ، عليم و كريم مى كند و حاكم بى فضيلت و كينه ورز، فرعون بود كه قرآن مجيد از او تعبير به خودبين، خودپرست، قاتل، مفسد، ظالم، و تفرقه انداز مى نمايد.

يوسف، پيش از فرعون در كاخ مصر بر صندلى حكومت قرار گرفت ولى چون با حق فاصله نداشت و بنده اى مقرب بود، براى مردم منبعى از كرامت و سودمندى و منفعت و بركت رخ نمود و فرعون پس از يوسف عليه السلام در همان كاخ و در همان كشور بر صندلى حكومت نشست ولى چون با حق فاصله داشت و مردى سركش و عصيان گر و طاغى و ياغى بود، براى مردم منبعى از شر و زيان و خسارت و مشكل ساز رخ نمود.

حاكمان دوره هاى تاريخ تا اين زمان به همين صورت دو چهره بى فاصله از حق و با فاصله از حق بودند، هرگاه بنده اى مقرب به حق حاكم مردم مى شد، دنيا و آخرت مردم آباد بود و هرگاه چهره اى ناسپاس و دور از حق بر مردم حاكم مى گشت، مردم بويژه اهل ايمان در همه امور دچار مضيقه و تنگنا مى شدند.

تفاوت اين دو چهره را واضح و روشن در تفاوت ريشه اى حكومت هايشان بايد ديد؛ تفاوت اين دو چهره، تفاوت ميان نور و ظلمت و حق و باطل و صدق و فسق است.

شما يوسف عليه السلام را نمونه اعلاى حق در امر حكومت به حساب آريد و فرعون را نمونه كم نظير باطل در امر حكومت بشماريد و حاكمان تاريخ را در فاصله نداشتن از حق و فاصله داشتن از خدا با اين دو حاكم بسنجيد.

 

دو چهره دانش

دانش و علم ذاتاً از فضايل و كرامات است كه تحصيل آن مطلوب و بسيار پر ارزش مى باشد.

دانش، وسيله و ابزارى است كه اگر در اختيار انسان مؤمن، با ادب، مهربان، دلسوز باشد، آن را در راه خير و سعادت خود و خدمت به ديگران به كار مى گيرد و اگر در اختيار شخصى ناسپاس، هواپرست، مغرور و بى ادب و بى محبّت قرار گيرد، آن را به عنوان وسيله اى براى شكم و شهوت و هواپرستى خود و گاهى زيان زدن به ديگران به كار مى اندازد.

دانشمندانى كه با چراغ دانش خود راه سعادت و خير را به مردم نشان دادند و با علم و آگاهى خود به تربيت انسان ها برخاستند و دردهاى مادى و معنوى آنان را درمان نمودند، از گروه اول و دانشمندانى كه از طريق موقعيت خود به گمراه كردن نسل ها همت گماشتند و دانش خود را ابزارى براى حكومت ستمگران قرار دادند و زمينه بردگى انسان ها را از طريق جادو كردن حواس و عقل آنان فراهم آوردند و براى هوا و هوس مشتى خائن و درنده خو اسلحه هاى كشتار جمعى مانند بمب اتم و انواع بمب هاى شيميايى ساختند تا در چند ثانيه صدها هزار نفر مرد و زن و كودك بى گناه را به كام مرگ دراندازند، از گروه دوم هستند.

شرح حيات و زندگى هر يك از اين دو گروه، صدها جلد كتاب مى طلبد كه حتى مشكل مى نمايد از عهده يك جمع يا چند جمع علمى برآيد، در اينجا از هر يك از اين دو گروه به معرفى يك نمونه اكتفا مى شود تا هركدام مثل و نمونه گروه مثبت و گروه منفى به شمار آيند.

شيخ طوسى

از چهره هاى برجسته و پر منفعت ميدان دانش و بينش محمد بن حسن طوسى معروف به شيخ طوسى است كه خلاصه اى از حيات پر بركت علمى او را از كتاب بسيار با ارزش «مفاخر اسلام» نوشته محقق پركار استاد على دوانى براى شما نقل مى كنم:

شيخ طوسى به اعتراف تمام دانشمندان اسلامى كه پس از وى آمده اند يكى از بزرگ ترين نوابغ جهان و پيشواى فقها و متكلمين عصر خود بوده است و تا به حال نيز مجتهدين شيعه رياست و تقدم او را در علوم فقه و اصول و كلام و تفسير و ساير علوم اسلامى مسلّم مى دانند.

شيخ طوسى در سال سيصد و هشتاد و پنج هجرى در شهر تاريخى طوس يا روستايى از آن، ديده به جهان گشود.

علوم مقدماتى و سطح عالى فقه و اصول و حديث و غيره را در همان طوس و شهرهاى ديگر ايران فرا گرفت و از اين راه نبوغش شكوفا شد و زمينه براى ترقى و تعالى بيش تر مهيا گرديد.

در سنه چهار صد و هشت كه بيست و سه سال داشت و دانشمندى جوان بود كه از خراسان به عراق آمد و پنج سال در بغداد نزد شيخ مفيد پيشواى علماى شيعه و ديگر اساتيد به تحصيل و تكميل معلومات خويش پرداخت و بعد از رحلت شيخ مفيد در سال 413 نيز قريب بيست و سه سال از محضر سيد مرتضى بزرگ ترين شاگرد مفيد استفاده سرشار برد و جمعاً از خرمن علوم آنان خوشه ها چيد و بر فضايل و كمالات خود افزود.

پس از وفات سيد مرتضى دوازده سال با استقلال به تدريس و افادت همت گماشت و چيزى نگذشت كه آوازه فضلش در همه جا طنين افكند و از هر سو طالبان علم از شيعه و سنى و زيدى و غيره به حوزه درسش روى آوردند و از علوم و فنونى كه در گنجينه دل اندوخته بود بهره مند گشتند.

شيخ طوسى بعد از وفات سيد مرتضى در ميان انبوه شاگردانش مفيد و سيد مرتضى و علماى شيعه بغداد چون از همه كس لايق تر بود، به مقام پيشوايى شيعيان رسيد و رياست فقهاى اماميه به وى منتهى گشت و در تمام وقايع ايام زندگى پر حادثه خود، به بهترين وجه از عهده مسئوليتى كه داشت برآمد و شيعيان عصر اعم از خواص و عوام به وجودش مفتخر و سزاوار بودند.

شهرت بى نظير شيخ از زمانى رو به فزونى گذاشت كه به دستور حاكم عباسى القائم بأمر اللَّه كرسى تدريس علم كلام به وى اختصاص يافت و اين بزرگ ترين موقعيت و منصب رسمى علمى بود كه در مركز حكومت آل عباس و دنياى اهل سنت و جماعت نصيب يك عالم بزرگ شيعه آن هم عنصر ايرانى در محيط عربى گرديد، اين كرسى از جانب حاكم وقت به دانشمندانى تعلق مى گرفت كه سرآمد دانشمندان عصر در عقايد و مذاهب باشند.

شيخ بزرگوار در سايه نبوغ و ابتكار و استعداد فوق العاده و پشتكار مخصوص به خود به حد كافى علوم لازم را از استادان فن مخصوصاً شيخ مفيد و سيد مرتضى و فقيه نامور حسين بن عبيداللَّه غضائرى و ابن عبدون و ابن ابى جيد فرا گرفت و با وسعت نظر و احاطه كامل و دقت زائد الوصفى كه در تمام فنون دينى داشت، مكتبى مخصوص به خود پديد آورد.

مكتب شيخ نه تنها مكمل مكتب شيخ مفيد و سيد مرتضى بود بلكه نظر به آراى جديد و نظريات عميقى كه شخصاً در اغلب ابواب فقه داشت و تحقيقاتى كه در اصول و كلام و تفسير و حديث و رجال مى نمود، از هر جهت با ساير مكاتب امتياز داشت.

شيخ در فقه و اصول و كلام كه پايه آن را شيخ مفيد و سيد مرتضى گذارده بودند ابتكارات نو و مطالب محكم ترى آورد و طريق نظر و استدلال و نقد و بررسى را با مبانى بهترى به روى آيندگان گشود.

مكتب شيخ و مبانى علمى وى به قدرى متين و محكم و متكى به دليل و برهان بود كه تا صد سال بعد از او هم چنان استوار و بر همان اساس پايدار ماند، به اين معنا كه فقهاى بعد از او در طول اين مدت با استفاده از روش شيخ، اجتهاد مى كردند و بر وفق مبانى و مكتب وى تدريس و تصنيف مى نمودند و به عبارت روشن تر همه، شاگردان مكتب او به شمار مى آمدند.

علامه حلى با آن جايگاهى كه در تمامى علوم و فنون اسلامى داشته و نخستين دانشمندى است كه در ميان شيعه و سنى ملقب به علامه شده است، مى نويسد:

أبو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى (قدس اللَّه روحه) پيشواى علماى اماميه و رئيس طايفه، داراى جلالت قدر و منزلتى عظيم است، موثق و مورد كمال اعتماد و صداقت و صاحب نظر در اخبار و رجال و فقه و اصول و كلام و ادب بوده است و همه فضائل منسوب به اوست.

در تمامى فنون اسلام كتاب نوشته است، اوست كه عقايد شيعه را در اصول و فروع مهذب نمود، جامع كمالات نفسانى در علم و عمل و شاگرد شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان بود».

بدون مبالغه شيخ از آيات بزرگ الهى است كه از حيث بلوغ و عظمت روح و همت عالى و فكر بلند و موفقيت هاى زندگى در صف مقدم دانشمندان اسلام قرار دارد بلكه نظير وى را در ميان دانشمندان خودى و بيگانه كم تر ديده ايم.

از مزاياى شيخ آثار قلمى و فكرى اوست كه هر يك نمونه كامل انديشه عميق و درياى ژرف و مواج علوم وى مى باشند. نزديك به پنجاه كتاب در فقه، اصول، تفسير، كلام، ادعيه، رجال و تاريخ از وى به يادگار مانده است «11».

شيخ طوسى كتاب «عدّة الأصول» را براى اهل اصول و «تهذيب الأحكام» و «الاستبصار» كه دو كتاب از چهار كتاب اساسى شيعه است را براى فقيهان و ده جلد «التبيان» را براى مفسران و «الفهرست» را براى علاقمندان به رجال برجسته و «تلخيص الشافى» را براى عاشقان عقايد و كتاب «الخلاف» را جهت فقه مقارن و «مصباح المتهجد» را براى عابدان و شب زنده داران و «مقتل الحسين» را براى متوسلان و «الغيبة» را براى منتظران و آينده نگران نوشت.

 

بلعم باعورا

قرآن به دانشمندى اشاره دارد كه از دانشش به زيان انسان و انسانيّت بهره گرفت و در حقيقت، دزدى بوده كه با چراغ آمده بود تا كالاى گزيده را سرقت كند، نام اين شخص در روايات بلعم باعورا است.

قرآن او را نمونه هواپرستى دانسته و وجودش را در جامعه انسانى همچون سگ به حساب آورده و وى را روى گردان از حق و اعراض كننده از آيات الهى شمرده و هدف از اشاره به او را پند دادن به مردم و عبرت آموختن به نسل ها دانسته تا با خواندن داستانش بيدار وبينا شوند و از افتادن در چاه خطرناكى كه او افتاد خود را حفظ نمايند.

[وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ* وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ] «12».

و سرگذشت كسى كه آيات خود را به او عطا كرديم و او عملًا از آنان جدا شد، براى آنان بخوان؛ پس شيطان او را دنبال كرد [تا به دامش انداخت ] و در نتيجه از گمراهان شد.* و اگر مى خواستيم [درجات و مقاماتش را] به وسيله آن آيات بالا مى برديم، ولى او به امور ناچيز مادى و لذت هاىِ زودگذرِ دنيايى تمايل پيدا كرد واز هواى نفسش پيروى نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است [كه ] اگر به او هجوم برى، زبان از كام بيرون مى آورد، واگر به حال خودش واگذارى [باز هم ] زبان از كام بيرون مى آورد. اين داستان گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ پس اين داستان را [براى مردم ] حكايت كن، شايد [نسبت به امور خويش ] بينديشند.

آرى؛ فاصله گرفتن از حق، همه حالات انسانى را به نابودى مى كشاند و از وجود انسان، حيوانى خطرناك مى سازد كه جز زيان و ضرر و خسارت و خطر چيزى براى خود و ديگران به بار نمى آورد.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- بشارة المصطفى: 24؛ بحار الأنوار: 74/ 268، حديث 1، باب 11؛ مستدرك الوسائل: 17/ 267، باب 7، حديث 21302.

(2)- كهف (18): 110.

(3)- اعراف (7): 65.

(4)- اعراف (7): 73.

(5)- اعراف (7): 85.

(6)- شعراء (26): 106.

(7)- شعراء (26): 161.

(8)- تكوير (81): 26.

(9)- يونس (10): 32.

(10)- «عَنْ مَيْمُونِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فِينَا خَطِيباً فَقَالَ فِى آخِرِ خُطْبَتِهِ: جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَنَا عَشْرَ خِصَالٍ لَمْ يَجْمَعْهَا لِأَحَدٍ قَبْلَنَا لَاتَكُونُ فِى أَحَدٍ غَيْرِنَا فِينَا الْحُكْمُ وَ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ النُّبُوَّةُ وَ السَّمَاحَةُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْقَصْدُ وَ الصِّدْقُ وَ الطُّهُورُ وَ الْعَفَافُ وَ نَحْنُ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ سَبِيلُ الْهُدَى الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحَبْلُ الْمَتِينُ وَ نَحْنُ الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ لَنَا بِالْمَوَدَّةِ «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ». الخصال: 2/ 432؛ بحار الأنوار 26/ 244، باب 5، حديث 6.

(11)- مفاخر اسلام: 3/ 366.

(12)- اعراف (7): 175- 176.

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه