قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خواطر انسان

 

اما اصل خواطر: بدان كه حق تعالى و تقدس، فرشته اى بر دل آدمى موكل كرده است كه پيوسته او را به خير دعوت مى كند او را ملهم مى گويند و دعوت او را الهام و در مقابل آن شيطانى است كه او را به شر دعوت مى كند و او را وسواس گويند و دعوت او را وسوسه، ملهم الا به خير نخواند و وسواس الا به شر نخواند.

 

اين دو داعى اند بر دل بنده ايستاده و پيوسته به دعوت مشغول و دل از آن آگاه و با خبر كه در اخبار آمده است كه رسول صلوات اللّه عليه فرمود:

زمانى كه فرزند آدم به دنيا مى آيد، خداوند ملكى بر او قرين نمايد و شيطان شيطانى، شيطان كنار گوش چپ قلب مى خوابد و ملك كنار گوش راست دل و اين دو به طور مرتب مشغول دعوت كردن انسان به خير و شرند.

پس خداى تعالى در بنيت آدمى تركيب كرده است طبيعتى كه ميل به شهوات دارد و لذات به هر كيفيت كه باشد از نيكو و زشت و آن هواى نفس است كه روى به آفت دارد، اين سه دعوت است. پس بدان كه اين خاطرها اثرهاست كه در دل بنده حادث مى شود و او را بدان دارد كه كارى بكند، يا ترك كارى بكند و پديد آمدن به حقيقت از خداى تعالى است در دل بنده، لكن آن بر چهار قسم است.

يكى آن كه خداى تعالى در دل بنده افكند به ابتدا، آن را خاطر گويند و بس، قسم دوم آن كه در دل پديد آورد و موافق طبع آدمى باشد، آن را هواى نفس گويند و به دو نسبت كنند و قسمى ديگر در پى دعوت ملهم پديد آرد و به دو نسبت كنند و آن را الهام گويند و قسمى ديگر در پى دعوت شيطان پديد آرد و آن را به دو نسبت كنند و وسوسه خوانند و خاطر شيطان گويند.

پس بدان كه خاطرى كه از قبل خداى تعالى ابتدا باشد، شايد كه به خير باشد، اكرام را و الزام حجت را و باشد كه به صدمه و رنج باشد امتحان را و تغليظ محنت و آزمايش را.

و خاطرى كه از قبل ملهم باشد نباشد الا به خير كه او ناصح و مرشد است و نيست الا براى اين كار و خاطرى كه از قبل شيطان باشد الا به شر نباشد تا اغوا و استزلال كند.

و وقت باشد كه به خير خواند، مكر و استدراج را و خاطرى كه از قبل هواى نفس باشد شر را باشد و تمتع را و بعض سلف گفته اند: كه هواى نفس هم چنين به خير خواند و مقصود از آن شر باشد، چنانكه شيطان، اين است انواع خاطرها.

پس تو محتاجى كه بعد از اين معرفت سه فصل حاصل كنى كه لابد است از آن و مقصود در ضمن آن است.

يكى فرق ميان خاطر خير و شر على الجمله، دوم فرق ميان خاطر شر ابتدايى يا شيطانى يا هوايى كه هر يكى را دفعى است از نوعى ديگر، سوم فرق ميان خاطر خير ابتدايى يا الهامى يا شيطانى يا هوايى تا پيروى آن كنى كه از خداى است يا از ملهم و حذر كنى از آنچه از شيطان است.

اما فصل اول: علماى ما رحمهم الله گفته اند كه چون خواهى كه خاطر خير از خاطر شر بدانى و فرق كنى آن را، به چهار گونه ميزان بركش:

اول آن كار را بر ميزان شرع عرض كن، اگر موافق جنس آن باشد خير باشد و اگر بر ضد آن باشد يا رخصه باشد يا شبهه شر باشد.

و اگر بدين ميزان معلوم نشود عرض كن بر اقتدا، اگر موافق اعمال سلف باشد، در كردن آن اقتدا به صالحان بود. پس خير باشد و اگر به ضد آن باشد، شر باشد و اگر بدين ميزان نيز معلوم نشود بر نفس و هوا عرض كن، اگر نفس از آن نفرت گيرد، نفرت طبع نه نفرت خوف بدان كه خاطر خير است و اگر نفس بدان مايل باشد ميل طبيعى و جبلى نه ميلى كه از تقرب به خدا و ترغيب به ثواب باشد؛ بدان كه خاطر شر است كه نفس اماره به سوء است، به اصل طبع خود به خير ميل نكند، چون به يكى از اين موازين بركشيدى، خاطر خير از خاطر شر بدانستى واللّه ولى الهداية.

اما فصل دوم: چون خواهى كه فرق كنى ميان خاطر شرى كه از قبل شيطان باشد و خاطر شرى كه از هواى نفس باشد، يا از خدا باشد ابتدا از سه وجه در او نظر كن:

اگر مصمم يابى بر يك حال ايستاده، بدان كه از خداى تعالى است، يا از هواى نفس و اگر متردد يابى و مضطرب بدان كه از شيطان است و بعضى از عارفان گفته اند:

مَثَل هواى نفس مثل پلنگ است الا به قمع و قهر بالغ باز نگردد، يا مثل خارجى كه جنگ براى تدين كند، هرگز باز نگردد تا كشته شود و مثل شيطان مثل گرگ است، اگر از يك جانب برانى از ديگر جانب درآيد.

دوم آن كه اين خاطر اگر در عقب گناهى باشد كه كرده باشى، بدان كه از حق تعالى عقوبتى است و اهانتى و خواريى كه از شومى آن گناه بوده باشد، در قرآن مجيد چنين مى فرمايد كه:

[كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ ] .

اين چنين نيست كه مى گويند، بلكه گناهانى كه همواره مرتكب شده اند بر دل هايشان چرك و زنگار بسته است [كه حقايق را افسانه مى پندارند.]

و اگر نه در عقب گناهى باشد كه واقع شده باشد، بلكه به ابتدا باشد، بدان كه از شيطان است، اين حكم اكثرى است كه در بيشتر احوال چنين باشد؛ زيرا كه شيطان الا به د عوت شر ابتدا نكند، به هر حال اغوا و اضلال طلبد.

سوم آن كه اگر اين خاطر به ذكر خدا جل جلاله ضعيف نشود و يا كم نيايد و زايل نگردد، بدان كه از هواى نفس است و اگر به ذكر خداى تعالى ضعيف شود، بدان كه از شيطان است، چنانكه در تفسير:

[مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ ] .

از زيان وسوسه گر كمين گرفته و پنهان.

ياد كرده آمده است، شيطان در قلب خوابيده چون ذكر خدا كنى خناسى كند و اگر غافل شوى وسوسه نمايد.

اما فصل سوم: چون خواهى كه فرق كنى ميان خاطر چيزى كه از خدا باشد و آن كه از ملك باشد همچنين از سه وجه نظر كن:

اگر قوى و مصمم باشد از خداى تعالى است و اگر متردد از ملك كه او به منزلت ناصحى است، از هر جانب درآيد و روى به تو آرد و هر نصيحت كه بر تو عرضه كند به اميد آن كه تو اجابت كنى و رغبت خير كنى.

دوم آن كه اگر در عقب طاعتى و اجتهادى پديد آيد، از خداى تعالى باشد چنانكه فرمود:

[وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا] .

و كسانى كه براى [به دست آوردن خشنودى ] ما [با جان و مال ] كوشيدند، بى ترديد آنان را به راه هاى خود [راه رشد، سعادت، كمال، كرامت، بهشت و مقام قرب ] راهنمايى مى كنيم.

و اگر اين خاطر به ابتدا باشد از ملك باشد در اغلب احوال.

سوم اين كه اين خاطر اگر در اصول و اعمال باطن باشد از خداى تعالى است و اگر در فروع و اعمال ظاهر است از ملك است، در بيشتر احوال چه فرشته را، راه نيست به معرفت باطن بنده به قول بيشتر علما، اما خيرى كه از شيطان باشد كه آن استدراج باشد، شيخ ما گفتى رحمة اللّه عليه نظر كنى اگر نفس خود را در فعلى كه به خاطرت آمد به نشاط بينى نه با ترس و خشيت و با تعجيل بينى نه به آهستگى و با ايمنى بينى نه با خوف و به عاقبت ناانديشيدن بينى نه با بصيرت و تفكر، بدان كه آن خاطر از شيطان است و اگر نفس را به ضد اين بينى با خشيت و ترس نه با نشاط و به تأنى، نه با شتاب و با خوف، نه با امن و عاقبت انديشى نه با بى عاقبتى بدان كه از خداى تعالى است يا از ملك.

پس من گفتم: پندارى كه نشاط سبكى است كه در آدمى پديد آيد در كارى كه بى بصيرت باشد، يا نه در ذكر ثواب آن مذموم باشد.

اما تأنى نيك است و پسنديده الا در چند جاى معدود كه در حديث نبوى است عليه الصلاة والسلام، تزويج بكر چون رسيده شد و گزاردن وام چون قدرت باشد و تجهيز ميت چون شكى نباشد و مهمانى كردن در وقت نزول و توبه از گناه چون گناه كرده شد، (كه اين امور را تأنى جايز نيست).

اما خوف واجب است از براى تمامى عمل باشد، تا براى اداى آن به وجه خويش و حق خويش يا خوف قبول حق.

اما بصارت عاقبت به آن كه ببيند تا يقين شود كه آن خير و رشد است و اميد ثواب عاقبت هم، اين است جمله فصول سه گانه كه لازم است تو را معرفت آن در باب خاطرها، نيك بدان و نيك ببين كه از اسرار لطيف شريف است.

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه