الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا، ابیالقاسم، محمد، صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
روايتگر ماجراي ولادت امام دوازدهم عجّل الله تعالي فرجه
درسها، عبرتها و پندهایی در ماجراي ولادت وجود مبارک امام دوازدهم هست که توجّه به آن درسها، پندها و عبرتها، ميتواند برای هر انسان خواستارِ کرامت، فضیلت و سعادت مفید باشد.
روايتگر قسمتي از اين ماجرا و كسي كه در آن نقش مهمي ايفا ميكند، مرد معتبری است به نام بُشْر بن سلیمان که عالم بزرگ، محدث خبیر و انسان مطمئن که بزرگان دین ما از او به عنوان صدوق یاد کردهاند، در هزار و چند سال قبل، در عصر غیبت صغری و در کتاب پر قیمت «الغیبه»، اين روايت را از او نقل فرموده است.
بشر بن سلیمان، از فرزندان ابوایوب انصاری است؛ اين انسان بزرگوار در زماني كه رسولخدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از مکه به مدینه هجرت کرد و در قریة قبا پیاده شد و چند روزي را منتظر ورود اهلبیتشان و امیرمؤمنان علیه السلام شد، در آن چند روز، ابوايوب این مسجد با عظمت قبا را با بنّایی و زحمات خود به پا کرد، مسجدي كه خداوند متعال در سورة مبارکة توبه، این آیه را دربارة آن نازل کرد: لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ(توبه:108): مسجدی که از روز اول پایه، ریشه و اساسش بر تقوا بناگذاری شده، سزاوار است که در چنین مسجدی به عبادت برخیزید. در این مسجد، مردانی برای عبادت میآیند که عاشق طهارت همه جانبه هستند و خداوند هم عاشق مردم پاک است. آن چند روزی که رسولالله صلّي الله عليه و آله و سلّم در روستاي قبا به سر میبرد، افراد زیادی از مردم مدینه به محضر حضرت مشرّف میشدند و درخواست میکردند كه به محض این که حضرت به مدینه آمد، به خانه آنها نزول اجلال کند. پیغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم جواب مردم را نمیداد که من به خانة شما میآیم یا نمیآیم. تا اين كه روزی که پيغمبر وارد مدینه شد، فرمود: راه را بر شتر من باز بگذارید. اين شتر در هر خانهای که زانو زد، من به آن خانه وارد میشوم. شتر پیغمبرصلّي الله عليه و آله و سلّم كنار درب خانة ابوایوب انصاری زانو به زمین زد. در ابتدای ورود پیغمبر بزرگوار اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم به مدینه، آن جا برای حضرت، محلّ زندگی، عبادت، مناجات و تبلیغ دین شد. اين نشان میدهد که خانة پاک و صاحبخانة پاک، مورد توجّه خدا، پیغمبر و امام معصوم است؛ چنانكه وقتی حضرت رضا علیه السلام وارد نیشابور شد، در آن روزگاري که شهر نیشابور شهر فوقالعاده آبادی بود، هر يك از مردم نیشابور اصرار داشتند که حضرت به خانة آنها بیاید؛ ولی ايشان مانند جدّ بزرگوارش، پیغمبر اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم، به مردم فرمود كه مَرکب من را آزاد بگذارید تا كنار درب هر خانهای که زانو زد، تا زمانی که من در نیشابورم، محلّ اقامتم در همان خانه باشد. مردم هم راه را برای مَرکب حضرت باز گذاشتند، و مَرکب آمد در یک محلة قدیمی فقیرنشین نیشابور و كنار درب منزل پیرزني زانو زد. تا زمانی که امام در نیشابور اقامت داشت، در خانة همین پیرزن بود. مرد یا زن، و فقير یا غني، برای خدا، انبیا و ائمه مطرح نیست. آنچه در پیشگاة مقدس پروردگار ارزش دارد، همین پاکی و طهارتی است که در قرآن کریم مطرح است؛ پاکی دل، پاکی اخلاق، پاکی عمل و پاکی مال.
هر کسی که پوشیده به این چهار پاکی و به این چهار طهارت باشد، نظر پروردگار، نظر انبیا، نظر ائمة طاهرین به اوست، هر چند پیغمبر و يا امام غایب باشند، ولی آن شخص و آن خانه، مورد توجّة معنوی پیغمبر و امام است؛ به عبارت بهتر میشود گفت که این شخص و خانة او، محلّ طلوع نور پیغمبر و امام است؛ قلب او، محلّ طلوع امام است؛ خانة او محلّ طلوع نور امام است؛ این خانه همان خانهای است که در روایات بسیار مهم ما وارد شده كه شبها اين خانهها برای ملايکة آسمانها ميدرخشند، به مانند پرنورترین ستارهاي كه برای مردم روی زمین، میدرخشد(شيخ كليني، كافي، ج2، ص610)، و این نور همان نور پاکی و نور طهارت است.
طهارت خانه، منوط به طهارت مال و طهارت مواد خانه، از حرام است، و طهارت انسان، منوط به طهارت قلب، اخلاق و عمل او از زشتیهای مربوط به قلب، اخلاق و عمل است.
این طهارت، عامل محبوبیت است: وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ. در سورة بقره در آية دويست و بيست و دو، همین معنا را داریم: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ.
این بشر بن سلیمان، از فرزندان چنین انسان پاکی است که هم خودش مورد نظر پیغمبر بود و هم خانهاش؛ یعنی خانهاش هم با طهارت بود. این طهارت آثارش را در نسل انسان هم ظاهر میکند، و امام باقرعلیه السلام میفرماید: كَسْبُ الْحَرَامِ يَبِينُ فِي الذُّرِّيَّة(كافي، ج5، ص125): كسب حرام در نسل انسان هم خودش را آشکار و ظاهر میکند.
دستور امام هادي علیه السلام براي خريد كنيزي ويژه
بشر بن سلیمان که پاکی را از جدش ابوایوب انصاری به ارث برده، در اين روايت میگوید: من در خانه بودم كه درب را زدند. خودم دم درب آمدم و آن را باز کردم. دیدم خادم وجود مبارک حضرت هادی، امام علی نقی، امام دهم، علیه السلام است. او به من گفت: بشر! حضرت هادی علیه السلام شما را خواسته است. گفتم: سمعاً و طاعاً. آدم پاک، مطیع منابع فیض است و آدم ناپاک، از منابع فیض اطاعت ندارد. ناپاکی که موجب ميشود او اطاعت نداشته باشد، کبر و خودبینی او است. حجاب تکبّر و استکبار نمیگذارد که انسان به اطاعت از خدا، انبیا و ائمه طاهرین برخیزد: وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ(بقره: 34) کبر، آلودگی است؛ کبر ناپاکی است و مانع از اطاعت از خدا، انبیا و ائمة طاهرین ميباشد.
بشر در ادامه ميگويد: به محض این که کافورِ خادم به من اعلام کرد، وجود مبارک امام هادی علیه السلام شما را میخواهد، من دوان دوان رفتم كه به حضور حضرت برسم. خدمت حضرت نشستم و امام به من فرمود: محبت خانوادة ما در قلوب شما و پدران شما بوده است. عجیب است که حضرت فرمود كه این محبت را فرزندان این خانواده، از پدرانشان به ارث بردهاند. معلوم میشود که معنویات هم به ارث برده میشود. اگر من معنویت داشته باشم، آن معنويت تا حدی به فرزندان من به ارث میرسد. اگر من فاقد معنویت باشم، فرزندان من هم از من ارث معنوی نمیبرند، مگر این که خداوند متعال به علتی عنایتی به من فرماید و قلبم ظرف معنویت بشود. حالا ممكن است یا در برخورد با استاد الهی، یا در برخورد با یک دوست الهی، یا در برخورد با یک کتاب، و یا در برخورد با یک حادثه که شاید هم به چشم نیاید، براي ما چنين اتفاقي بيافتد. ما دربارة حضرت سیدالشهداء علیه السلام همین معنای ارث را در زیارت وارث میخوانیم:
السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُوسى كَلِيمِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ عِيسى رُوحِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِيبِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ فاطِمَةَ الزَّهْراء.
به راستي، امام حسین عليه السلام چه چيزي از انبیاي گذشته ارث برده؟ حضرت اباعبدالله الحسین عليه السلام تمام معنویات انبیاي خدا را به ارث برده است. این ارث، ارث مالی نیست. همانطوري كه پروردگار عالم در قرآن میفرماید، این قرآن ارث من است، و بعد هم بيان ميكند كه چه کسانی اين قرآن را این ارث را میبرند: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا (فاطر:32) : ما این قرآن مجید را به ارث دادیم به کسانی كه بندة انتخاب شده ما بودند. کسی که قرآن را از خدا به ارث ببرد، به کجا میرسد؟ به مقام قرب و مقام لقا.
معلوم میشود محبت و ولایت اهلبیت علیهم السلام و پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم ارثي معنوی است که بر پدران و مادران واجب شرعی و اخلاقی ميباشد كه این محبت و مودت را به فرزندانشان منتقل کنند. آنها بايد بكوشند كه فقط خانه به ارث نگذارند؛ فقط مال و پول به ارث نگذارند. بالاترین ارثي که از یک پدر یا مادر برای فرزندانش میتواند بماند، مودت و محبت پیغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام است. این وظیفه پدران و مادران است که فرزندانشان را با این مجالس آشنا کنند؛ با قرآن کریم آشنا کنند؛ گاهی خودشان بنشینند و با فرزندانشان دربارة اين كه پیغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و اهلبیت علیهم السلام، کشتی نجات در دنیا و آخرت هستند، صحبت کنند تا به تدریج این مودت و محبت به ارث داده بشود و دل، جان، مشاعر و سینة فرزندان از شربت بینظیر مودت و محبت اهلبیت علیهم السلام پر شود. این سخن را امام هادی علیه السلام به بشر بن سلیمان فرمود که شما از گذشتگانتان مودت و محبت ما را گرفتید و انتخاب کردید و به شما رسید و شما از آنها به ارث بردید. بعد حضرت فرمود، شما که دارای مودت و محبت نسبت به ما هستید؛ مورد اطمینان ما اهلبیت علیهم السلام هستید. این مقام، مقام خیلی برزگي است که در این دنیا با این همه جاذبههای مادی، امام معصوم به انساني اطمینان کند و بگوید من نسبت به اسرارم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به اموالی که سهم امام است، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به شیعیانم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به دنیا و آخرت مردم، به تو اعتماد دارم؛ یعنی یک شیعه بايد تا حدّ اين جاه و مقام پر بکشد. آنان انسان را با مال، با جان، با قیافه، با حوادث اجتماعی و با پدیدهها و مسايل خانوادگی امتحان هم میکنند و به این راحتی کسی مورد اعتماد امام واقع نمیشود. انسان باید از کوران امتحانات و ابتلائات سالم بيرون بیاید و خودش را به پیغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام نشان بدهد که عیب قابل توجّهی در من نیست تا ائمه علیهم السلام به انسان اعتماد کنند تا از پس پردة غیبت، به خاطر اعتمادشان، مقامي معنوی را در اختیار انسان بگذارند. بعد امام هادی علیه السلام فرمود: بشر! از میان همة دوستان، برای سِرّی ناگفته، تو را انتخاب کردم؛ چون من ميدانم، تو اين خبر و این سِرّ را به احدی نميگویی. بشر ميگويد: عرض کردم، تسلیم هستم. بعد حضرت قلم مبارکش را برداشت و به خط ترکی رومی، روم شرقی كه همین منطقة ترکیه و دامنة جبال آرارات بود، به زبان و به خطّ آنها، نامهای را نوشت و آن را در بسته تحویل من داد و دویست و بیست درهم هم پول به من داد که پول قابل توجّهی بود و سپس به من فرمود: فردا از سامرا به جانب بغداد حرکت میکنی و وسط روز، در گذرگاة رود فرات میایستی. آن جا، وکیلان خریدی از طرف بنیعباس و جوانان پولدار اعراب کنار معبر ایستادهاند و کشتیها، و بلمها و زورقهایی، به آن جا میآیند و پهلو میگیرند و وکلای خرید بنیعباس و جوانان عرب برای خرید کنیز میآیند؛ چون در آن بلمها و در آن کشتيها کنیزان اسیري هست كه مسلمانان آنها را با پول میخرند. شما آن جا مواظب باش. مرد کنیزفروشي به نام عمر بن یزید با بلم میآید و پهلو میگیرد. در میان کنیزان او، کنیزي است که دو لباس حریر بر تن اوست و یک روانداز را هم بر خود انداخته. هر کسی میآید او را بخرد، اين كنيز قبول نمیکند. به هر قیمتی که میخواهند او را بخرند، او قبول نمیکند. کسی آمد كه او را به قیمت سیصد دینار طلا بخرد، اين كنيز به او گفت، اگر ثروت تو به اندازة ثروت سلیمان باشد و حشمتت هم به عظمت حضرت سلیمان برسد، من نخواهم گذاشت که عمر بن یزید من را به تو بفروشد. من باید خودم خریدارم را پیدا کنم. یک امتیاز این کنیز، آن است که نمیگذارد، خریداري به او دست بزند، مثلاً بین کنیزان دست بر روی شانهاش بگذارد و بگوید، من این کنیز را میخواهم. اگر کسی حتي به یک قدمیاش برسد، او فریاد میزند. اين فریاد، به خاطر عفت، پاکی و طهارتش است؛ یعنی برای پاکی فریاد ميزند؛ برای اینکه خطر میخواهد به عفت و ناموسِ مملکتي نزدیک بشود. در چنين موقعيتي بايد همه داد بزنند؛ آن هم فریادی که خطر را براند و دور کند و سیطرة خطر را بشکند؛ یعنی نگذارید دست نامحرمي به ناموس مسلمانها برسد و حتي لباسش را لمس کند.
اين كنيز نمیگذارد، نه کسی به او نزدیک شود، و نه كسي به لباسش دست بزند، و نه كسي هم او را بخرد. هرگاه چنين شود، او فریاد میزند و از خود دفاع میکند. اینها علايم این کنیز است.
بشر بن سلیمان میگوید، من نامه و پول را برداشتم و همان روزی که وجود مبارک حضرت هادی امام علیالنقی علیه السلام فرمود، رفتم تا به کنار معبر فرات رسیدم. تمام جریاناتی که امام برایم تعریف کرده بودند، من به چشم خود دیدم. امام دفتر آفرینش و مصداق این آیه قرآن است: وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ. (يس:12) «امام مبین»، غیر از امام معصوم چه كسي است؟ همه چیز را خداوند در وجود امام معصوم شماره کرده است؛ امام به تنهایی کتاب آفرینش است، کتاب نفسی پروردگار. طبق قرآن، ما سه کتاب در این عالم داریم: کتاب تکوین، کتاب تشریع و کتاب نفسی. در وجود امام هم خطوط کتاب تشریع ثبت است و هم خطوط کتاب تکوین. وگرنه او امام نبود؛ پیشوا نبود؛ واجبالاطاعة نبود؛ بلكه او مثل بقیه، فردي معمولی بود. دیدم که این کنیز دارد تمام برنامههایی را که امام هادی عليه السلام فرموده بود، اجرا میکند. عمر بن یزید گفت، خانم! تکلیف من چیست؟ شما که همة مشتریها را داري رد میکنی؟ گفت، من به انتخاب خودم باید مشتری انتخاب کنم. اگر من را به غير چنين کسي بفروشی، آن خریدار ضرر میکند؛ چون من خودم را میکشم و هلاک میکنم؛ یعنی به قیمت جانت هم که شده، جایی که نباید قرار بگیری، قرار نگیر.
ابنزیاد به ابنمیثم پیشنهاد بیزاری از امیرمؤمنان عليه السلام را داد. ابنميثم گفت، جایگاة بیزاری، جای من نیست. ابنزياد گفت، میدهم بر سر همان داري كه تو را بر آن به صليب كشيدهام، دست و پایت را قطع کنند. گفت، دستها و پاهايم را قطع کن، اما جایی که داری من را به آن دعوت میکنی، جای من نیست؛ جایگاة انسان، ایمان است؛ کرامت است؛ عفت است؛ سداد است؛ درستی است؛ سلامت است؛ من را به آن جایی دعوت میکنی كه جای من نیست. هر چند به قیمت جانم تمام بشود، به چنين جايي نمیآیم و چنين پيشنهادي را به دعوت تو قبول نمیکنم.
كنيز گفت، اگر من را به كسي كه من انتخاب نكردم بفروشی، من خود را هلاک میکنم. بشر ميگويد: من خودم جلو آمدم و به عمر بن یزید گفتم، من نامهاي دارم كه آن را يکی از بزرگان نوشته است؛ از اين كه امام به من فرموده بود، من به تو اطمینان دارم و میخواهم سری را به تو بگویم، ميدانستم كه نباید اسم امام را ببرم؛ چون مأمورین مخفی بنیعباس به دنبال این بودند که حداقل تا ميتوانند جلوی به وجود آمدن امام دوازدهم را بگیرند، و حداکثر هم به دنبال اين بودند که اگر ایشان به وجود آمد، با پیجویی او را نابود کنند. خیلی باید آدم مورد اعتماد امام معصوم باشد که سِرّ را فاش نکند. بشر گفت، این نامه را یکی از بزرگان نوشته و اخلاق، رفتار، کردار و وضع خود را در این نامه توضیح داده است. اگر اجازه میدهی، من این نامه را به این کنیز هم بدهم كه بخواند تا با خواندن اوصاف صاحب نامه، اگر دلش خواست، حاضر شود به او فروخته شود. عمر نامه را گرفت و به آن كنيز داد. کنیز نامه را باز کرد.
گوش ميخواهد نداي آشنا
آشنا داند صدای آشنا
عمان ساماني
كنيز کلمه به کلمة نامه را در زیر چادر عصمت و عفت نگاه کرد و مثل ابر بهار اشک ریخت، و بعد به عمر بن یزید گفت، من را به صاحب همین نامه بفروش.
بشر ميگويد، وارد قیمت شدیم تا بالاخره هر دو نفرمان بر سر قيمت دویست و بیست درهم توافق کردیم، و به همان دویست و بیست درهمي که وجود مبارک حضرت هادی عليه السلام به من مرحمت کرده بود، کنیز را به من فروخت.
برادران مؤمن و شیعه! اعتماد تا کجا؟ که امام هادی عليه السلام به یک مرد غریبة تنها بگوید، به بغداد برو و کنیز جواني را بخر و او را براي من به سامرا بیاور؛ چون امام میداند که این مرد، نه نگاه به این کنیز میکند، و نه سخن اضافهاي با او میزند؛ یعنی یک شیعه باید نسبت به یک زن بیگانه و غریبه، این گونه باشد، نه اهل نگاه، و نه اهل سخن گفتن اضافه. این خواستة امام است؛ خواستة پیغمبر است؛ خواستة پروردگار است: قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ.....وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ (نور:31 ـ30)
نسبت به این وضع موجود كه ما داريم، خدا و پیغمبر و ائمه راضی نیستند. نسبت به این برخوردهای محرم با نامحرم، نسبت به این وضع پارکها، نسبت به این وضع فرودگاهها، نسبت به این وضع اتوبوسها، نسبت به این وضع تاکسیها و نسبت به این وضع مغازهها که در آنها رعایت محرم و نامحرمی نمیشود، و نسبت به این وضع ناهنجار كه گروهی از زنان و دختران با مو و روی باز و گاهی هم با بدن باز و با نمایش زینتهايشان، در جامعه ظاهر ميشوند. خدا، انبیا و ائمه راضی نیستند؛ چرا که این برنامهها مبدأ تولید انواع گناهان و مفاسد است و سبب در هم شکسته شدن پایههای اساسی خانواده و جامعه، و ازدیاد طلاق و کثرت گناه ميگردد.
راز دستور امام هادي عليه السلام به روايت نرجس
بشر ميگويد: به آن كنيز گفتم، خانم! شما صاحب اين نامه را شناختید که حاضر شدید به او فروخته شوید؟ گفت: مگر هنوز ايمانت كامل نيست و در دلت نسبت به معرفت به فرزندان انبیا اشكال داري. من کنیز نیستم و پادشاهزاده هستم. اسم من ملیکا است و دختر یشوآ فرزند سلطان روم شرقی هستم، و مادرم از فرزندان حواريني است كه به شمعون بن صفا، وصي حضرت عيسي عليه السلام، منتسب هستند. داستان من داستان سادهای نیست. بشر بن سلیمان! امام زمان تو را بیعلت به دنبال بردن من نفرستاده است. من حکایت بسیار عجیبی دارام که آن را برایت نقل میکنم، و آن را نقل کرد تا اين نقل بماند و به ما برسد و ما هم از این داستان پندها ، عبرتها و درسها بگیریم: لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الْأَلْبَابِ (يوسف:111). جاهلان از این حکایتها درس نمیگیرند و تنها عاقلانند كه از آنها درس میگیرند: لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الْأَلْبَابِ.
خانم ماجرا را چنين نقل كرد: پدربزرگم که سلطان روم بود، من را كه سیزده سالم بود وخیلی هم برايش عزیز بودم و نوة مورد علاقهاش بودم، صدا زد و گفت: دخترم! ميخواهم زمینة ازدواج تو را با برادرزادهام فراهم کنم. پدربزرگم قصر را زینت کرد و تخت مهمی را گذاشت و ميخواست پسر برادرش را بر بالای آن بنشاند. از سیصد نفر از علماي مسیحی، هفتصد نفر از بزرگان قوم و چهارهزار نفر از اشراف، اعیان و سرشناسان پایتخت هم براي اين بر تخت نشستن برادرزادهاش دعوت كرد و بعد او را آوردند و بر روی تخت نشاندند. همين كه او بر آن تخت نشست، پایههای تخت از هم در رفت و سرنگون شد و پسر برادرش افتاد. کشیشان و رهبانان مسیحی به پدربزرگم گفتند، ما فکر میکنیم در این برنامه نحوستی باشد. پس ما را آزاد کن كه برویم. پدربزرگم مخالفت كرد و دوباره پایههاي تخت را برپا کردند و تخت را آماده نمودند. همين كه پسر برادرش را بر روی تخت گذاشتند، همة صليبهایی که منحرفان مسیحی ساخته و کنار آن تخت چیده بودند، ریختند و دوباره پایههای تخت از هم جدا شد و پسر برادرش هم افتاد. مجلس را جمع کردند. همه از این اوضاع متعجّب بودند. پدر بزرگم خیلی متأثر و ناراحت به درون دربار رفت. شب شد و من خوابم برد. در عالم خواب، جد مادریام، شمعون بن صفا را دیدم که با انساني الهی به نام محمد بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم، پیغمبر با عظمت اسلام، رو به رو شده است. او به جد مادری من گفت، من آمدهام از این دختر که از نسل تو است، برای فرزندم خواستگاری کنم. بعد فرزندش را نشان داد و اسمش را برد و گفت، او امام حسن عسکری عليه السلام است. عیسی بن مریمعليه السلام به شمعون بن صفا، جد مادریام گفت، به این وصلت رضایت بده که عزت و شرف خانوادگی تو در این وصلت است.
من در اين جا بر روی کلمهاي اصرار کنم و رد بشوم: با خانوادهای ازدواج بکنید که باعث عزت و شرف شما باشد.
در آن عالم رؤیا، عیسی مسیح عليه السلام به شمعون بن صفا گفت، این ازدواج را بپذیر که این پیوند مایة عزت و شرف است. پیغمبر پول کلانی را که نمیخواست مهر کند و کاخ هم که نمیخواست به عروس و داماد بدهد. مسیح عليه السلام كه عزت و شرف را در پاکیها میديد: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً(احزاب:33) گفت، قبول دارم. پیغمبر به مسیح عليه السلام فرمود، من خودم عقد این پسر و دختر را میخوانم، و سپس خطبة عقد را خواند و من از خواب بیدار شدم. از آن وقت من غرق در تعجّب هستم كه اين چه خوابی بوده؟ من از ترس كشته شدن، بيم داشتم كه ماجراي خوابم را براي پدر و پدربزرگم بگويم و در خودم آن را پنهان نمودم. بعد از این خواب، عشق ديدار حضرت عسکری عليه السلام تمام وجود مرا فراگرفت و من از خوردن و آشاميدن بازماندم و بدنم ضعيف شد و به شدت بيمار گشتم. در شهرهاي روم، پزشكي نبود، مگر اين كه پدربزرگم او را براي درمان من آورد، ولي آنها از درمان من مأيوس شدند. روزی پدربزرگم به کنار تختخوابم آمد و گفت، عزیز دلم! تو هر چیزی بخواهی، من آن را برای تو فراهم میکنم. گفتم: پدربزرگ! دلت میخواهد مسیح و مریم عليهما السلام به من نظری کنند و من را شفا دهند. گفت، آري، عزیزم! مریضیات زندگی همة ما را به هم زده. گفتم، شما تعدادي اسیر مسلمان در زندانهایتان دارید، آنها را آزاد کنید تا من شفا داده شوم؛ یعنی اگر میخواهید مریضهایتان معالجه شوند، غیر استفاده از دوا، کار خیر هم بکنید؛ گرفتاری را نجات بدهید؛ زیر بغل افتادهای را بگیرید؛ مشکل یک مشکلدار را حل کنید، چنين كارهايي در علاج بیمار شما مؤثر است.
پدربزرگم كه به آزادي اسرا اقدام نمود، حالم خوب شد و كمي توانستم غذا بخورم. بعد از چهار شب، خواب ديگري ديدم. این بار دیدم كه دو خانم آمدند و در دو طرفم ايستادند. یکی از آنها، مریم عليها السلام، مادر عیسی عليه السلام، بود و ديگري هم فاطمة زهرا عليها السلام، دختر پیغمبر اسلام. تا حضرت زهرا عليها السلام را شناختم، دامانش را گرفتم و گفتم، خانم! اگر من را برای پسرتان عقد کردید، پس پسرتان كجاست؟ چرا نسبت به من وفاداری نمیکنید و به من جفا مینماييد؟ فاطمه زهرا عليها السلام فرمودند، پسر من به تو چه جفایی کرده؟ گفتم، تنها یک شب من او را پیش پدرتان پیغمبر دیدم و تا حالا ديگر او را ندیدهام. این پسر کیست و چرا به خواستگاری من نمیآید؟ فاطمه زهرا عليها السلام به من فرمود، اين امر علت دارد. پرسيدم: علتش چیست؟ ايشان فرمود، علتش این است که تو مشرک هستی و در آيین غلطی به سر ميبري. هر چشمی که نمیتواند امام عسکری عليه السلام را ببیند. گفتم: چکار کنم تا او را ببینم؟ حضرت فرمود، شهادتین را بگو و از آلودگی شرک و آلودگی آيین غلط مسیحیت پاک شو:
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گويند
پاک شو اول و پس بر آن پاک انداز حافظ
در خواب، من با تمام وجودم، به دست حضرت زهرا عليها السلام مسلمان شدم. بعد حضرت به من فرمود، از فردا شب به بعد، هر شب پسرم به تو سر میزند. دیگر، از فرداي آن شب، امام عسکری عليه السلام را در خواب ميدیدم. یک شب امام عسکری عليه السلام را خواب دیدم كه به من فرمود، ملیکا! به زودي بین پدربزرگت و مسلمانها جنگی میشود، سه و چهار نفر از زنان دربار را انتخاب کن و بعد برو خود را به لشکر مسلمانها نزدیک کن. مسلمانها ميآيند تو را دستگیر میکنند و به بغداد میآورند. ما كسي را به بغداد میفرستیم تا تو را بیاورند. این داستان من بود.
مژدة امام هادي عليه السلام به نرجس به ولادت امام عصر از او
بشر ميگويد: وقتي خانم مليكا را به سامره آوردم و او به خانة حضرت هادی عليه السلام وارد شد، در اولین باري که در بیداری چشم این انسان والا به امام هادی عليه السلام میافتد، حضرت به او ميگويد، نرجس، و او را به اسم اصلیاش صدا ميزند. بعد از او ميخواهد بنشيند و به او ميگويد كه آيا دلت میخواهد در اولین برخوردت این مبلغ پول را به عنوان هدیه و چشم روشنی به تو بدهم، یا اين كه مژدهاي را به تو بدهم. خوش به حال قلبهایی که از پول آزاد است. نرجس گفت: یابن رسولالله! پول نمیخواهم و مژده را ميخواهم. حضرت فرمود: به تو مژده میدهم که آن کسی که در عاقبت، تمام دنیا را پر از عدل و داد میکند، بعد از آني که پر از ظلم و جور شده، از تو به دنیا می آید. تو این قدر پیش خدا ارزش پیدا کردهای که ظرف وجود تو، شایستگي تربیت کردن پرچمدار عدل جهانی را دارد. او كه نتیجة همه انبیا و امامان است، از رَحِم تو به دنیا میآید. بعد حضرت فرمود، خواهر، حکیمه خاتون! بیا ایشان همان خانمی است که دربارة او به تو میگفتم. او را ببر و حلال و حرام خدا را به او یاد بده. عبادتها را به او یاد بده؛ یعنی اگر میخواهید ظرف وجودتان، شایستگی منابع فیض حق را پیدا کند، عبادت خدا كنيد و رعایت حلال و حرامش را بنماييد(شيخ صدوق، كمالالدين و تمام النعمه، ص 423 ـ 418)
حكيمه خاتون یک روز آمد و به برادرش حضرت هادی عليه السلام گفت: این دختر همة تعالیم دین را یاد گرفته است و به زیبایی هم خدا را عبادت میکند. بعد حضرت فرزندش، امام حسن عسکری عليه السلام، را صدا زد و به او فرمود: پسرم! این دختر، لایق آن شده که من او را برای تو عقد کنم. سپس او را براي امام عسکری عليه السلام عقد کرد و پس از گذشت مدتی، حضرت نرجس عليها السلام به شوهرش، امام عسکری عليه السلام، گفت: به من مژده شده بود كه من حامله میشوم، ولي چرا چنين نشدم؟ حضرت به او فرمود: شما الان حامله هستی، ولی حاملگیات، مثل حاملگي مادر موسی است. این سرّ خداست كه در شکم تو ميباشد. این حجت خدا و بقیةالله است. هر چشمی نباید او را ببیند و هر گوشی نباید صدایش را بشنود تا شب پانزده شعبان که به منزلة شب قدر است. در شب پانزدهم امام عسکری فرمود: امانت خدا امشب بی درد به دنیا میآید ؛ یعنی با خدا، پیغمبر و امامان بسازید که همه دردها علاج است. بیدرد به دنیا میآید. نیمه شب بود که حضرت حجت به دنیا آمد. مادرش میگوید، به محض این که حضرت از بدن من جدا شد، صدایش در آمد: اشهد ان لا اله الاالله و ان جدی رسول الله، و همينطور ادامه داد و شهادت داد به امیر مؤمنان، به حضرت مجتبی، به حضرت سیدالشهداء، به زین العابدین، به امام باقر امام صادق، به موسی بن جعفر، به حضرت رضا، به حضرت جواد، به حضرت هادی و به پدر بزرگوارش و به عنوان امامان واجبالاطاعه به آنان سلام کرد. بعد امام عسکری عليه السلام گفت: او را پیش من بیاورید. در همان آغوش اول، امام به شانة فرزندش نگاه کرد و دید بر شانهاش اين آيه مهر خورده: وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (قصص:5).
خدایا! ما را از شیعیان واقعی امام زمان قرار بده. خدایا! ما را مورد محبت امام عصر قرار بده. خدایا! به احترام امام زمان اسرائیل را نابود کن و مسلمانها را پیروز فرما. امام شهدا را غریق رحمت فرما! دین ما، کشور ما، ملت بزرگوار ما و رهبر ما را از حوادث حفظ فرما و دختران و پسران ما را از شرّ فرهنگ غرب در امان و محفوظ بدار.
فهرست:
روايتگر ماجراي ولادت امام دوازدهم عجّل الله تعالي فرجه ــــــــــ 5
دستور امام هادي علیه السلام براي خريد كنيزي ويژه ــــــــــــ10
راز دستور امام هادي عليه السلام به روايت نرجس ـــــــــــــــــــــــــ 22
مژدة امام هادي عليه السلام به تولّد امام عصرعج از نرجس به اوــــــــــــ28