منابع مقاله :
کتاب : بربال انديشه
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
خداى متعال چنين انسانى را با اين همه كرامات و فضايل، پس از رحلت پيامبر با كرامت خود، جهت رهبرى حكومت اسلامى، و بيان معارف الهى و ارشاد انسان در حيات معنوى، كه در تمام زمان ها مورد نياز جهانيان است، انتخاب كرد و وى را تجلى گاه ولايت مطلقه قرارداد، و به فرمان مطاعش پيامبر را در روز غدير مأمور به معرفى او فرمود:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» «1».
«اى پيامبر! آنچه از سوى پروردگارت [درباره ولايت و رهبرى على بن أبى طالب اميرمؤمنان عليه السلام ] بر تو نازل شده ابلاغ كن؛ و اگر انجام ندهى پيام خدا را نرسانده اى. و خدا تو را از [آسيب و گزند] مردم نگه مى دارد؛ قطعاً خدا گروه كافران را هدايت نمى كند».
شيعه، در نزول اين آيه در روز غدير، هيچ ترديد و شكى ندارد، بزرگان اهل سنت همچون: سيوطى در جلد دوم «در المنثور» صفحه 298، شوكانى در جلد سوم «فتح الغدير» صفحه 57، بدرالدين حنفى در جلد هشتم «عمدةالقارى» ص 584، فخر رازى در جلد سوم «تفسير كبير» صفحه 636، نظام الدين نيشابورى در جلد ششم تفسير خود صفحه 170، آلوسى در جلد دوم «روح المعانى» صفحه 348، ابن صباغ در «فصول المهمة» صفحه 27، واحدى در «اسباب النزول» صفحه 150، شيخ سلمان بلخى در «ينابيع المودة» باب 39 و بسيارى ديگر از بزرگان آن قوم در كتب حديث، تاريخ و تفسير خويش آورده اند كه: اين آيه در روز غدير براى معرفى على عليه السلام به ولايت، امامت، حكومت و ارشاد مردم نازل شده است. آيه شريفه:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» «2».
«سرپرست و دوست شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانى [مانند على بن ابى طالب اند] كه همواره نماز را برپا مى دارند و در حالى كه در ركوعند [به تهيدستان ] زكات مى دهند».
به نقل امام فخر رازى در جلد سوم تفسير كبير صفحه 431، ثعلبى در كشف البيان، زمخشرى در جلد اول «كشاف» صفحه 422، طبرى در جلد ششم تفسير صفحه 186، ابوالحسن ربانى در تفسير، قُرْطبى در جلد ششم تفسير صفحه 221، فاضل نيشابورى در جلد اول «غرائب القرآن» صفحه 461، واحدى در «اسباب النزول» صفحه 148، ابوبكر جصاص در تفسير «احكام القرآن» صفحه 542، حافظ ابوبكر شيرازى در «فيما نزل من القرآن فى اميرالمؤمنين»، قاضى بيضاوى در جلد اول تفسير صفحه 345، ابن ابى الحديد در جلد سوم «شرح نهج البلاغه» صفحه 275، و بسيارى ديگر از بزرگان اسلام، از مفسران حديث و تاريخ نويسان براى اثبات ولايت مطلقه على عليه السلام كه تجلى ولايت خدا و رسول است، در قرآن مجيد نازل شده است.
چون در روز غدير از جانب حق به وسيله پيامبر ابلاغ شد كه على بن ابيطالب مظهر حق و تجلى گاه ولايت مطلقه الهيه است و مردمان تا روز قيامت، پس از پيامبر به حكومت، ولايت، ارشاد، هدايت، علم، بينش و حقيقت كرامت او در ظاهر و باطن زندگى نياز دارند، و اتصال به صراط مستقيم الهى جز از طريق قبول ولايت، حكومت، امارت و حكم او ممكن نيست، براى رشد و كمال و تأمين خير دنيا و آخرت مردم، به غير توسل و تمسك به حبل ولايت او راهى نمى باشد. آيه شريفه:
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» «3».
«امروز [با نصبِ على بن ابى طالب به ولايت، امامت، حكومت و فرمانروايى بر امت ] دينتان را براى شما كامل، و نعمتم را بر شما تمام كردم، و اسلام را برايتان به عنوان دين پسنديدم».
بنابر نقل سيوطى در جلد دوم «دُرّ المنثور» صفحه 256. و ابن كثير در جلد دوم تفسيرش صفحه 14 و سبط ابن جوزى در تذكرة صفحه 18 و خطيب بغدادى در جلد هشتم تاريخ صفحه 290 و بسيارى ديگر از دانشمندان، بر پيامبر نازل شد و حضرت رسالت پناه از شدت خوشحالى فرياد زدند:
اللَّهُ اكْبَرُ عَلى اكْمالِ الدِّيْنِ وَ اتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضا الرَّبِ بِرِسالَتِى وَوِلايةَ عَلِىّ بْنِ ابِيْطالِبٍ بَعْدِىْ «4».
«اللَّه اكبر بر كمال دين و تمام نعمت و خوشنودى پروردگار به رسالت من و ولايت على بن ابيطالب بعد از من» «5».
غدير در نگاه ديگران
ماجراى روز غدير و نزول آيه:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ...» و آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ».
را ارباب تاريخ از قبيل: بلاذرى، ابن قتيبه، طبرى، خطيب بغدادى، ابن زولاق، ابن عبدالبر، شهرستانى، ياقوت حموى، ابن اثير، ابن ابى الحديد، ابن خلكان، ابن حجر، ابن صباغ، مقريزى، سيوطى، ابن هشام، قرمانى، دمشقى، نورالدين حلبى
و ائمه حديث ازقبيل:
محمد بن ادريس شافعى، احمد حنبل، ابن ماجه، ترمذى، نسائى، ابويعلى، بغوى، حاكم نيشابورى، ابن مغازلى، ابن منده، خطيب خوارزمى، محب الدين طبرى، حموينى، هروى، شيخانى، ابوعبداللَّه زرقانى، ابن حمزه دمشقى؛
و ارباب تفسير از قبيل:
طبرى، ثعلبى، ابوالسعود، فخررازى، ابن كثيرشامى، نيشابورى، سيوطى، آلوسى، خطيب شربينى؛
و ارباب علم كلام از قبيل:
قاضى ابوبكر باقلانى، قاضى عبدالرحمن ايجى، سيد شريف جرجانى، بيضاوى، شمس الدين اصفهانى، تفتازانى، قوشجى؛
و ارباب لغت از قبيل:
ابن دريد، ابن اثير، حموى، زبيدى كه از تاريخ نويسان، حديث شناسان، مفسران؛ متكلمان و لغويان بزرگ اهل سنّت هستند، به تقرير زير، در كتب خود نقل كرده اند:
«روز غدير در موضعى بين مكه و مدينه، در منطقه (جحفه) پس از بازگشت از حجةالوداع «6» رسول مكرم اسلام، مردم را جمع كرد؛ آن روز آنچنان هوا گرم بود كه مسافران رداى خود را زير پا انداخته بودند، دستور ساختن منبرى را از جهاز شتران داد، سپس بر بالاى آن رفت و به عموم مردم خطاب كرد و فرمود:
اى امت اسلام: آيا من از شما به شما اولاتر نيستم، همه گفتند: چرا، فرمود:
مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَعادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ «7».
من فكر نمى كنم بعد از آن همه آيه در قرآن كه مصداق اتم و اكملش بر اساس صحيح ترين روايات، و شهادت اهل اسلام، على بن ابيطالب عليه السلام است، كسى از اهل سنت، شيعه، عقلاى جهان، منصفان عالم و وجدان بيدار، شكى در مقام حضرت مولى الموحدين اميرمؤمنان عليه السلام پس از پيامبر داشته باشد، كه شك كننده، جز مخالفت با قرآن و سنت، و غير از معاند حق و حقيقت نيست.
على عليه السلام براى اتمام حجت به اهل زمانش، و بويژه در زمانى كه زمام حكومت را در اختيار گرفتند، و براى روشن بودن حق، براى تاريخ به مقام حقانيت و ولايت خود، در خطبه بسيار مهم «شقشقيه» اشاره فرموده اند:
اما وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ ابِى قُحافَةَ وَ انَّهُ لَيَعْلَمُ انَّ مَحَلِّى مِنْها مَحَلِّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى... «8».
«آگاه باشيد، سوگند به خدا! كه پسر ابوقحافه جامه حكومت پوشيده در حالى كه با تمام وجود مى دانست من هم چون قطب وسط سنگ آسيا سزاوار خلافت، حكومت، رهبرى، ولايت و ارشاد مردم بودم، علوم و معارف از قلب من همچون سيل خروشان سرازير مى شود، هيچ پرواز كننده اى در عرصه علوم و معارف، به اوج بلنداى دانش و بينش من نمى رسد،... من در برابر اهل زمان، جز صبر چاره اى نديدم، كه اگر دست به حمله مى بردم، اساس اسلام بر باد فنا مى رفت، همانند آنكه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، صبر پيشه كردم، در حالى كه در برابر ديدگانم، ميراث خودم را دستخوش تاراج مى ديدم».
انتساب و انتخاب
انتخاب ولىّ در فرهنگ اسلام، وقف حريم مقدس كبرياست، اوست كه مى داند چه انسانى را براى پيشوايى حكومت، و بيان و ارشاد انسان در حيات معنوى، انتخاب نمايد و مردم را در اين زمينه حقى نيست.
او رسول با كرامت اسلام را انتخاب كرد و سپس به او فرمان داد تا وجود مقدس على عليه السلام كه فاقد نواقص و جامع كمالات بود، به ولايت و رهبرى انتخاب شود، و اسامى رهبران بعد از او را به رسولش اعلام كرد؛ تا يازده امام معصوم كه واجد كمالات محمد و على عليهما السلام بودند، و ولايت كليه مطلقه در آنان تجلى داشت، رهبرى جامعه انسانى را در سه رشته حكومت، بيان احكام، ارشاد حيات معنوى به عهده بگيرند.
هم آنان را مسئوليت داد، تا شرايطى را در جهت حيات عقلى، روحى و معنوى ذكر كنند، تا در هر كس ظهور كرد به جانشينى از آنان عهده دار حاكميت و بيان معارف و ارشاد حيات معنوى شود، و به عنوان «ولى فقيه» به نيابت از امام غايب و ائمه و پيامبر و حضرت حق، زمام امور مسلمين را به دست گيرد، كه در حقيقت بر اساس آيات قرآن و روايات صحيحه، انتخاب ولى فقيه به صورت معنوى كه همان بيان اوصاف و شرايط زمامدار، و ظهور شرايط است، با امام معصوم و انتخاب امام معصوم، با پيامبر به اذن حضرت اللَّه و انتخاب حضرت پيامبر با حضرت رب العزة است، و انتخاب مقابل انتخاب خدا، ايستادن در برابر حكم اللَّه و اجتهاد برابر نص، و ايجاد انحراف در راه خدا مساوى با تخريب بناى معناست.
تعيين زمامدار جامعه اسلامى، به خود مردم مسلمان (چنانچه گروهى ادعا مى كنند) واگذار نشده، اگر اين طور بود بايد از شارع مقدس اسلام، در اين زمينه بيانات شافى و دستورات كافى رسيده باشد، تا مردم در مسئله اى كه اساساً بقاى رشد جامعه اسلامى، و حيات شعائر دين به آن متوقف و استوار است بيدارهوشيار باشند.
حال آنكه از چنين بيان نبوى و دستور دينى خبرى نيست، و اگر بود كسانى كه بعد از پيامبر زمام امور را به دست گرفتند، مخالفتش نمى كردند، در صورتى كه زمامدار اول با وصيت، خلافت را به خليفه دوم منتقل ساخت، و خليفه دوم عثمان را با يك شوراى شش نفرى كه خودش اعضاى آن و آيين نامه آن را تعيين و تنطيم كرده بود، روى كار آورد و پس از او بر اثر كشمكش ها و اختلافات داخلى، معاويه خلافت را تصاحب كرد، و چيزى نگذشت كه مسئله رهبرى به سلطنت موروثى تبديل شد، و تدريجاً شعائر دينى از جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و اقامه حدود و غير آنها، يكى پس از ديگرى، از جامعه رخت بر بست و مساعى شارع اسلام به طور جدى، در فضاى حيات اكثريت مسلمين نقش بر آب شد!!
تنها شيعه بود كه از راه بحث و كنجكاوى در، درك فطرى انسانى و سيره مستمره عقلا و تعمّق در نظر اساسى آيين اسلام، كه احياى فطرت مى باشد، روش اجتماعى پيغمبر اكرم و مطالعه حوادث اسف آورى كه پس از رحلت آن جناب به وقوع پيوسته، و گرفتارى هايى كه دامنگير اسلام و مسلمين گشته و به تجزيه تحليل، در كوتاهى و سهل انگارى حكومت هاى به ظاهر اسلامى قرون اوليه هجرت برمى گردد، و با گذشتن از درياى خون و شهادت، تبعيد و زندان، استقامت و مقاومت، به اين نتيجه رسيد كه از ناحيه پيغمبر اكرم نص كافى در خصوص تعيين امام و جانشين پيامبر رسيده است.
آيات و اخبار متواتر قطعى، مانند آيه تبليغ، آيه ولايت، حديث غدير، حديث سفينه، حديث ثقلين، حديث منزلت، حديث دعوت عشيره اقربين و غير آنها به اين معنا دلالت داشته و دارند؛ ولى با كمال تأسف نظر به پاره اى دعاوى تأويل شده، و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است «9».
كسى كه بنا بر نقل كتب معتبر شيعه و اهل سنت، پيامبر بزرگ او را صدّيق، فاروق امت، باب علم، يعسوب دين، برادر، وزير و بهترين فرد بعد از خودش، و در روايات متعدده خليفه خوانده، نشان مى دهد كه داراى ولايت كليه مطلقه است، كه اگر اين مقام را دارا بود، اين همه صفت و خصوصيت، آنهم از زبان وحى براى او بيان نمى شد.
به چند نمونه توجه كنيد
1- ابن مغازلى (متوفى سنه 482) در كتاب «مناقب» به اسنادش از ابوذر از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند:
مَنْ ناصَبَ عَليّاً لِلْخَلافَةِ بَعْدِى فَهُوَ كافِرٌ وَ قَدْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ، شَكَّ فِى عَلِىٍّ فَهُوَ كافِرٌ «10».
«هر كس پس از من در مسئله خلافت براى على ايجاد مزاحمت كند كافر شده است و با خدا و رسول به جنگ آمده كه شك كننده در مقام علىّ و فضائل و كمالات او كافر است».
2- ابن حجر عسقلانى (متوفى 853) در كتاب «اصابه» مى گويد: چون سوره نصر نازل شد، پيامبر درباره اميرمؤمنان فرمود:
انَّهُ اخِى وَ وَزِيْرِى وَ خَلِيْفَتِى فِى اهْلِ بَيْتِى وَ خَيْرٌ مَنْ اخْلَفَ بَعْدِى «11».
«به حقيقت كه على برادر و وزير و خليفه من در اهل بيتم و بهترين زمامدار امت بعد از من است».
3- خوارزمى كه او را اخطب خطبا مى دانند، در كتاب «فضايل» با سلسله سند از رسول خدا روايت مى كند كه فرمود:
چون به معراج رفتم به من خطاب رسيد: خلق را آزمايش كردى تا ببينى كدام يك نسبت به تو مطيع ترند؟ عرضه داشتم: على از همه مطيع تر است. فرمود:
راست گفتى؛
فَهَلْ اتَّخَذْتَ لِنَفْسِكَ خَلِيْفَةً يُؤَدِّى عَنْكَ وَ يَعْلَمُ عِبادِى مِنْ كِتابِى ما لايَعْلَمُونَ، قالَ:
قُلْتُ اخْتَرْ لِى فَانَّ خِيَرَتِكَ خَيْرٌ لِى، قالَ: قَدْ اخْتَرْتُ لَكَ عَلَيْها فَاتِّخَذَ لِنَفْسِكَ خَلِيْفَةً وَ وَصِيّاً وَ نِحْلَتُهُ عِلْمِى وَحِلْمِى وَ هُوَ امِيْرُالْمُؤْمِنِيْنَ حَقّاً لَمْ يَقُلْها احَدٌ قْبلَهُ وَ لَيْسَت لِاحَدٍ بَعْدَهُ يا مُحَمَّدُ عَلى رايَةِ الْهُدى وَامامٌ مَنْ اطاعَنِى وَ هُوَ نُورُ اوْلِيائِى «21».
«آيا براى خود خليفه و جانشين انتخاب كرده اى تا از جانب تو مقاصد حق را به مردم برساند، و آنچه را خلق از قرآن نمى دانند به آنان تعليم دهد؟ عرضه داشتم: خدايا اختيار با تست كه مرا اختيار غير اختيار تو نيست، خطاب رسيد! على را بعد از خود خليفه و وصى قرارده، علم و حلم خود را به او عنايت كردم، به حقيقت او اميرمؤمنان است، كه احدى قبل و بعد از او به اين رتبه دست نيافته ونمى يابد!!»
4- كتاب «فرائد السمطين» صفحه 131، و «ينابيع المودة» صفحه 38، (چاپ اسلامبول) باسند متين از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند: رسول خدا به على بن ابيطالب فرمود:
يا عَلىُّ! انا مَدِيْنَةُ الْحِكْمَةِ وَ انْتَ بابُها وَ لَنْ تُؤْتِى الْمَدِيْنَةَ الّا مِنْ قِبَلِ الْبابِ وَ كَذَّبَ مَنْ زَعَمَ انَّهُ يُحِبُّنِى وَ يُبْغِضُكَ لِانَّكَ مِنِّى وَ انَا مِنْكَ لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِى وَ دَمُكِ مِنْ دَمِى وَ رُوحُكَ مِنْ رُوحِى وَسَرِيْرَتُكَ مِنْ سَرِيْرَتِى وَ عَلانِيَتُكَ مِنْ عَلانِيَتِى وَ انْتَ امامُ امَّتِى وَ خَلِيفَتِى عَلَيْها بَعْدِى سَعَدَ مَنْ اطاعَكَ وَ شَقِىَ مَنْ عَصاكَ وَ رَبِحَ مَنْ تَوَلّاكَ وَ خَسِرَ مَنْ عاداكَ وَ فازَ مَنْ لَزِمَكَ وَ هَلَكَ مَنْ فارَقَكَ، مَثَلُكَ وَ مَثَلُ الْائِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ بَعْدِى مَثَلُ سَفِيْنَةُ نُوحٍ مَنْ رَكِبَ فِيْها نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ مَثَلُكُمْ مَثَلُ النُّجُومِ كُلَّما غابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ «13».
«يا على من شهر حكمتم و تو دروازه آن شهرى، جز از طريق دروازه نمى توان وارد شهر شد. دروغ گفت كسى كه گمان كرده مرا دوست دارد و حال آنكه دشمن توست؛ زيرا تو از منى و من از تو، گوشت تو از گوشت من و خون تو از خون من و روح تو از روح من و باطن تو از باطن من و ظاهر تو از ظاهر من است، و تويى امام و پيشواى امت من و خليفه من در امتم بعد از من. سعادت براى مطيع تو، و شقاوت و بدبختى براى متمرد از برنامه توست، سود برد هر كس ولايت تو را پذيرفت و ضرر كرد هر كس با تو دشمنى ورزيد، ملازم تو رستگار شد، و جداى از تو، به هلاكت رسيد، مثل تو و ائمه بعد از تو همانند كشتى نوح است، متمسك به آن كشتى نجات يافت، و متخلف از آن غرق شد، شما چون ستاره گانيد، هر زمان كه ستاره اى غايب شود ستاره اى طلوع كند و اين حقيقت تا قيامت ادامه دارد».
آرى! صاحب ولايت مطلقه الهيه، كسى است كه معتبرترين كتب اهل سنّت و شيعه از قول رسول اكرم، با سند صحيح، در حق او نقل كرده اند:
وَمَنْ عَصى عَلِيّاً فَقَدْ عَصانِى وَمَنْ عَصانى فَقَدْ عَصَى اللَّهَ مَنْ اطاعَ عَلِيّاً فَقَدْ اطاعَنِى «14».
«كسى كه به على عصيان ورزد به من عصيان ورزيده است و كسى كه به من عصيان ورزد به خدا عصيان ورزيده است».
انَّ رَبَّ الْعالِمَيْنَ عَهِدَ الىَّ عَهْدَاً فِى عَلِىِّ بْنِ ابِيْطالِبٍ فَقالَ: انَّهُ رايَةُ الْهُدى ، وَمَنارُ.
الْايْمانِ وَامامُ اوْلِيائِى، نُورُ لِمَنْ اطاعَنِى «15».
«بدرستى كه پروردگار عالميان درباره على بن ابى طالب يادآورى كرد كه: او پرچم هدايت، نشانه ايمان امام دوستان من و نور تمام كسانى است كه مرا اطاعت مى كنند».
عُنْوانُ صَحِيْفَةِ الْمُؤْمِنِ حُبُّ عَلِىِّ بْنِ ابِيْطالِبٍ «16».
«عنوان صحيفه مؤمن دوستىِ على بن ابيطالب است».
عَلِىٌّ مِنِّى وَ انَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلىُّ كُلُّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِى «17».
«على از من است و من از اويم، و او سرپرست هر مؤمنى بعد از من است».
لايُحِبُّكَ الّا مُؤْمِنٌ، وَ لايُبْغِضُكَ الّا مُنافِقٌ اوْ وَلَدُ زِنْيةٍ اوْ مَنْ حَمَلَتْهُ امُّهُ وَهِىَ طامِثٌ «18».
«دوست ندارد تو را مگر مؤمن و به تو بغض نمى ورزد مگر منافق، يا كسى كه از راه زنا تولد يافته و يا كسى كه مادرش در حال حيض به او باردار شده است».
عَلِىٌّ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ رَأْسِى مِنْ جَسَدِى «19».
«على نسبت به من، به منزله سر است در پيكر من».
اوْحِى الىَّ فِى عَلِىٍّ بِثَلاثِ خِصالٍ: انَّهُ سَيِّدُ الْمِسْلِمِيْنَ، وَ امامُ الْمُتَّقِيْنَ وَ قائِدُ غُرِّ الْمُحَجَّلِيْنَ «20».
«سه چيز در مورد على به من وحى شد: او آقاى مسلمانان، امام پرهيزكاران، و پيشواى سفيد رويان است».
لايَجُوِّزُ احَدٌ الصِّراطَ الّا مَنْ كانَ مَعَهُ جَوازٌ مِنْ عَلِىٍ «21».
«هيچ كس از صراط نمى گذرد مگر آنكه جواز عبورى از على به همراه داشته باشد.»
اذا جَمَعَ اللَّهُ الْاوَّلِيْنَ وَ الْاخِرِيْنَ فى صَعيدٍ واحدٍ وَنَصَبَ الصِّراطَ عَلى شَفِيْرِ جَهَنَّمِ فَلَمْ يَجُزْ عَلَيْهِ إلّامَنْ كانَ مَعَهُ بَراءَةٌ مِنْ عَلِىِّ بْنِ ابِيْطالِبٍ «22».
«هنگامى كه خداى متعال اولين و آخرين را در روز قيامت گردآورد، و صراط را بر جهنم نصب نمايد، هيچ كس مجاز به عبور نيست مگر آنكه برگه نجاتى از على بن ابيطالب داشته باشد».
پی نوشت ها:
______________________________
(1)-/ مائده (9): 67.
(2)- مائدة (9): 55.
(3)-/ مائده (9): 3.
(4)- بشارة المصطفى: 211؛ البلد الامين: 261؛ بحار الانوار: 37/ 156، باب 52.
(5)-/ براى اطلاع بيشتر در اين زمينه مى توانيد به كتاب هاى: الغدير، عبقات، احقاق الحق، غايةالمرام و اكثر كتب روائى، تفسيرى و تاريخى اهل سنت مراجعه نماييد.
(6)- حجة الوداع آخرين حج پيامبربزرگ اسلام بود كه در سال 10 هجرى صورت گرفت.
(7)- كافى: 1/ 293، باب الاشارة والنص على اميرمؤمنان عليه السلام، حديث 3؛ تهذيب: 3/ 263، باب 25، حديث 66.
(8)- نهج البلاغه: خطبه 3؛ شرح نهج البلاغه: 1/ 151؛ امالى شيخ طوسى: 372/ مجلس 13.
(9)-/ شيعه در اسلام: 112.
(10)- بحار الانوار: 27/ 223/ باب 10 و امالى شيخ صدوق: 673/ مجلس 96.
(11)- اصابه: 209، چاپ مصر.
(12)- امالى طوسى: 343، مجلس 12، حديث 705- 45؛ بحار الانوار: 37/ 291، باب 54، حديث 5.
(13)- بحار الانوار: 23/ 125، باب 7، حديث 53؛ امالى شيخ صدوق: 269، مجلس 45، حديث 18.
(14)- معانى الاخبار: 372، باب معنى وفاء العباد بعهداللَّه، حديث 1؛ بحارالانوار: 38/ 129، باب 61، حديث 81.
(15)- امالى شيخ صدوق: 478، مجلس 72، حديث 24؛ بحارالانوار: 18/ 339، باب 3، حديث 41.
(16)- بشارة المصطفى: 154؛ بحارالانوار: 27/ 142، باب 4، حديث 149.
(17)- بحار الانوار: 38/ 296؛ العمدة: 204.
(18)- وسائل الشيعة: 2/ 319، باب 24، حديث 2243؛ بحارالانوار: 39/ 301، باب 87، حديث 112.
(19)- بحار الانوار: 35/ 269، باب 7؛ الصراط المستقيم: 1/ 209.
(20)- بحار الانوار: 40/ 23، باب 91، حديث 40؛ اليقين: 476، باب 186.
(21)- التحصين لابن طاوس: 559، باب 17.
(22)-/ الغدير: 10/ 278؛ بحار الانوار: 7/ 332، باب 17، حديث 12؛ تاويل الآيات: 483 (با كمى اختلاف).
منبع : پایگاه عرفان