در حادثه اى عجيب در راه تبليغ دين كه شرحش مفصل است با مردى باربر و به اصطلاح گذشتگان « حمال » آشنا شدم كه به خاطر حالات معنوى و چهره ى ملكوتى و اخلاق انسانى اش به او دلبستگى پيدا كردم تا جايى كه اگر زمينه برايم فراهم بود هفته اى يك بار در منزلش كه در حجره اى در يكى از مساجد قديمى تهران بود به دست بوسش مى رفتم . او انسانى بود كه در طول دوستى و آشنايى ام با او به اين نتيجه رسيدم كه بار امانتى كه آسمان ها و زمين و كوه ها از حملش امتناع كردند او به درستى و سلامت آن بار امانت را بر دوش تكليف حمل كرده بود .رابطه ى معنوى من با او تا زمان مرگش برقرار بود ، از كسانى بود كه وقتى خبر درگذشتش را شنيدم بسيار بر من سنگين آمد . او علاقه ى عجيبى به اهل بيت (عليهم السلام) بخصوص حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) داشت ، و با دعا و قرآن انسى شگفت داشت ، تا جايى كه هر سه روز يكبار قرآن را از ابتدا تا انتها با توجه و حال قرائت مى كرد .وقتى در جلسات كميل شركت مى كرد ، بودن او را غنيمت و بركت مى دانستم و برايم روشن بود كه حال تضرّع و زارى و گريه ى شديد او عامل جلب رحمت خدا نسبت به آن مجلس است .او در حالى كه بيش از نود سال از عمرش گذشته بود با نشاطى فوق العاده براى باربرى بيرون مى رفت و بار مردم را با مزدى عادلانه جابه جا مى كرد !با پول باربرى در كمال قناعت زندگى خود را اداره مى نمود و مازاد آن را به مردى كاسب كه داراى چهار فرزند بود و درآمدش با هزينه اش مساوى نبود مى پرداخت و مى گفت : اين مرد كاسب هم خودش محترم است و هم همسرش از خانواده اى معتبر است و من طاقت ندارم كه اين مرد براى مخارج زندگى اش شرمنده ى همسر و فرزندانش شود !اگر باز هم مازادى از مال دنيا نصيبش مى شد در راه خدا انفاق مى كرد و به اين عمل راضى و خوشنود بود .مجموعه ى اثاث و وسايل زندگى اش در حدى بود كه انسان با ديدن آن به ياد مسيح و زاهدان واقعى دنيا مى افتاد .از صدايى خوش برخوردار بود ، تا جايى كه مردم از شنيدن اذان و دعا و مناجات و قرآن خواندنش لذت مى بردند ، و هرگاه در جلسات حضور نداشت احساس مى كردند گوهرى قيمتى را گم كرده اند . او مصداق حقيقى « عاش سعيداً و مات سعيداً » بود .از طرفى با غرق بودن در معنويت و حسنات اخلاقى مى زيست و از طرف ديگر امور دنياى خود را با باربرى اداره مى كرد و سربار كسى نبود و با اين همه مازاد مال به دست آمده را در راه خدا هزينه مى كرد .او در تمام دوران زندگى اش با اين كه از سواد چندانى برخوردار نبود ولى با كسب معلوماتى كه از طريق مجالس مذهبى و نشست و برخاست با عالمان داشت، سعى كرد در اخلاق ورفتار ومنش وكردار شيعه ى حقيقى اميرمؤمنان (عليه السلام)باشد .
تا ز نور معرفت در دل صفا را ننگرى *** جلوه ى آيينه ى گيتى نما را ننگرى
مُلك دل جاى كدورت نيست جاى دلبر است *** گر سرا تاريك شد صاحب سرا را ننگرى
روى جانان در دل روشن تجلى مى كند *** بى چنين آيينه روى آشنا را ننگرى
تا نباشد پرتو عشق حقيقى رهبرت *** گر چراغ عقل باشى پيش پا را ننگرى
در مقام عشق بى نور است عقل دوربين *** چون كشد خورشيد سر نور سها را ننگرى
نرم هم چون دانه كى گردد نهاد سخت تو *** تا فشار سخت اين نه آسيا را ننگرى
آخر از ترك هوا واصل به دريا شد جناب *** چون تو پابست هوايى جز هوا را ننگرى
بر گرفته از كتاب زيباييهاي اخلاق استاد حسين انصاريان