قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

هدايت در توجّه به زندگى على عليه‏السلام


شخصى به فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: مگر پدرتان پير نشده است؟ الان شصت و سه ساله است، گفتند: چرا. گفت: من امشب در خانه شما در خدمتش بودم، اين نانى كه سر سفره پدرتان بود، با دست قابل شكستن نبود، يك نان نرم براى او آماده كنيد، اين كه كارى ندارد، دو تا نان نرم بخريد و به اين پيرمرد بدهيد.

مى گفت: من بيست و چهار ساعت با اميرالمؤمنين عليه السلام بودم، بعد از نماز عشاء، مختصرى خوابيد، بعد بلند شد، و تا نماز صبح مشغول مناجات و گريه و عبادت بود.(2)

صبح به مسجد آمد، نماز جماعت خواند و نشست و مردم را پذيرفت، مشكلاتشان را حل كرد، از مسجد بيرون آمد، سراغ كار مملكت رفت، ظهر آمد و نماز خواند، آمد مختصرى نان خورد و بيرون رفت و در گرماى كوفه شروع به گشتن كرد.

گفتم: على جان! خيلى گرم است، همه براى خواب رفته اند، برو بخواب. فرمود: ممكن است بعد از ظهر كسى دچار مشكل بشود، و نتواند كه به خانه من بيايد، بگويد: على خواب است، مشكلش يك ساعت حل نشده بماند، در روز قيامت خدا من را نگهدارد. من مى چرخم كه هر كس مشكل دارد، نگويد: على خواب است.

تا دوباره مغرب شد، پدرتان كه استراحت زيادى ندارد، اين همه بار روى دوش او است، دو تا نان نرم كه زحمتى ندارد.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه