قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

پاسخ‌های تلخ و تاریخی به دعوت سیدالشهدا(ع)

رویش: واقعه كربلا و آنچه در پي اين واقعه به وقوع پيوست ذخاير ارزشمندي براي نسلهاي بعدي فراهم آورد تا با بررسي و مطالعه آنها خويشتن و جامعه ي خويش را حفظ نمايند و در هر برهه از زمان متوجه اين باشند كه اگر در مسير حركتشان بويي از رفتار هاي مردم آن عصر به مشام مي رسد بايد ايستاد و راه را اصلاح كرد و گرنه بايد منتظر اتفاقاتي مانند كربلا بود.
 
آنچه مي خواهيم در اين جا بدان بپردازيم شخصيت شناسي افراد در برخورد با سيدالشهدا و قيام ايشان است، براي  اين منظور شايد مناسب باشد طرز مواجهه برخي از افراد، با اسامي آنها بيان شود و نتيجه گيري به خواننده واگذار گردد:
 
-«احنف بن قيس»: وقتي نهضت حسيني آغاز شد و از وي خواستند كه به سيدالشهدا بپيوندد بيان داشت ما تا به حال اين خانواده را آزموده ايم اين خانواده روش سلطنت نمي داند و اگر قدرت هم بدستشان برسد نمي توانند آن را نگه دارند وي در مقابل به بني اميه استناد مي كرد و بيان مي داشت ببينيد بني اميه چقدر زرنگ هستند همين كه حكومت به دستشان رسيد توانستند آن را حفظ و به هم انتقال دهند اما علي و حسن چه كردند و من سرنوشت خويش را با چنين خانواده اي گره نمي زنم. اي بسا او فردا بخواهد در راه خويش كشته شود! و از ما نيز چنين توقعي داشته باشد

شخصي با نگاه كاملا مادي و ماترياليستي و بدون توجه به فراتر از دنيا
 
-«ابوبكر بن عبد الرحمان»: وفتي امام مي خواستند از مدينه خارج شوند خدمت امام رسيد و به ايشان عرض كرد: آقا شما كه مردم عراق را مي شناسيد اينها عبيد الدنيا هستند خودتان ديده ايد كه با پدر و برادرتان چگونه برخورد كردند  چگونه دوباره به آنها اعتماد مي كنيد و بسوي عراق راه مي افتيد خواهش مي كنيم نرويد.
اين افراد آدمهاي بدي نبودند ولي نمي خواستند زحمتي هم براي خودشان درست كنند و مسئوليتي در رابطه با امامشان به گردن بگيرند امام در جواب اين فرد گفتند: خدا به تو خير دهد، تو سعي خودت را كردي ولي هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد
به نوعي حضرت مي فهميدند اين افراد به خاطر اينكه خودشان حال پرداخت كردن هزينه ندارند؛ دارند ايشان را از اين سفر باز مي دارند و امام به نوعي اين گونه افراد را به اصطلاح دست بسر مي كردند.
 
نمونه ي ديگر «ابن عباس» است كه حضرت در مكه با ايشان روبرو شدند. ابن عباس از مفسرين بزرگ و به نوعي از رجال مهم جهان اسلام است وقتي ابن عباس با امام روبرو شد به ايشان گفت چرا در روش سياسي خود تجديد نظر نمي كني؟ اهل عراق و كساني كه به تو نامه نوشته اند قابل اعتماد نيستند اينها مصداق اين آيه از قرآن اند كه بي دين نيستند ،نماز مي خوانند ؛ اما از روي كسالت و ريا چرا خود را با اعتماد به ايشان به كشتن مي دهي؟ حضرت در پاسخش فرمودند: چرا اين نصايح را به من مي گويي؟ من فرزند پيامبرم مرا از كنار پيامبر و از خانه و شهرمان بيرون رانده اند و امروز در كل جهان اسلام نقطه امني براي ما نمانده است. من كجا بروم كه متعرض من نشوند؟ تصميم بر اين است كه به هر قيمتي من كشته شوم چرا كه وجود من علامت سوال مشروعيت يزيد است. من نه شرك به خدا ورزيده ام و نه بر خلاف سيره ي رسول الله حركت كرده ام.
 
نمونه ي ديگر «عبدالله بن عمر» پسر خليفه دوم است. وي نيز در مكه امام را ملاقات مي كند و از نهضت حسيني و قصد امام آگاه مي شود. وي در مواجهه با امام مي گويد تو فرزند پيامبر هستي كه خدا او را بين دنيا و آخرت مخير كرد و او آخرت را برگزيد. دنيا را رها كن و آخرتت را آباد كن دين داري چه ربطي به سياست و حكومت دارد؟
امام در پاسخ به وي فرمودند: «اف لهذا الكلام ابدا» واي بر اين منطق براي هميشه اين چه منطقي است. ابن عمر! براي من استدلال كن كجاي كار من اشتباه و نادرست است؟
عبدالله بن عمر گفت: «اللهم لا» تو از اشتباه بدوري و من مي دانم يزيد شخص فاسدي است اما من مي ترسم اين چهره ي زيباي تو با ضربات شمشير متلاشي شود. حيف نيست؟
امام فرمود بدان كه اينها دست از سر من بر نميدارند حتي اگر ساكت باشم مگر سر يحي بن زكريا را نزد فاسقان نبردند؟ تو گمان مي كني اينها چون ما فرزندان پيامبريم در صورت سكوت؛ از سر ما مي گذرند؟ از خدا بترس و ياريم كن. البته اگر هم بترسي و كمكمان نكني عذر زياد است و اگر با ما نمي آيي لا اقل با اين افراد بيعت نكن و دلت با ما باشد.
 
نمونه ي ديگر شاعري است به نام «فرزدق» كه با كاروان امام در راه كوفه برخورد مي كند. امام از وي مي پرسند وضع كوفه چه طور است؟ فرزدق جواب مي دهد: «قلوبهم معك و سيوفهم عليك» اين مردم دلهايشان با توست و شمشير هايشان با بني اميه است. بهتر است از همين جا بر گردي
بعد هم احكام فقهي طواف حج را از امام مي پرسد و بدون اينكه از امام بپرسد وظيفه ي او در اين ميانه چيست و آيا او هم بايد با امام همراه شود يا خير؟ از امام خداحافظي مي كند و مي رود و بعد هم شاعر امويان مي شود.
 
نمونه ي ديگر يكي از افسران امير المومنين در جنگ صفين و به نوعي از دوستان قديمي امام حسين به نام «حرمثه» است. وي نيز در راه كربلا با امام روبرو مي شود. وقتي به امام مي رسد مي گويد بگذاريد خاطره اي عرض كنم: وقتي با پدرت علي از جنگ صفين بر مي گشتيم همين جا كه رسيديم علي عليه السلام از اسب پايين آمد و مشتي از اين خاك را برداشت و بوييد و پس از مكثي فرمود پسرم حسين در اينجا كشته خواهد شد.
امام به وي مي گويند بسيار خوب «امعنا انت ام علينا»؟ با ما هستي يا برما؟
مي گويد «لا معك و لا عليك» ما زن و بچه داريم ما را عفو بفرماييد. امام به وي گفتند بسيار خوب حال كه با ما نمي آيي از اين جا دور شود تا صداي غربت ما را نشنوي چرا كه اگر كسي فرياد ياري خواهي ما را بشنود و به كمك ما نشتابد با صورت در آتش افكنده خواهد شد.
 
نمونه ي ديگر جنگ جويي است به نام «عبيدالله بن حر» وي نيز با امام حسين ملاقاتي دارد كه خودش گزارش كرده است: مي گويد حسين را ديدم كه به خيمه ي من وارد شد، چهره اي بسيار زيبا داشت از ايشان پرسيدم آقا ريشهايتان را رنگ زده ايد؟ چه زيبا شده است (سوال را ببينيد!) امام به او مي گويند از تو كمك مي خواهيم. مي گويد آقا من زندگي و زن و بچه دارم و شرمنده ام ولي يك اسب و يك شمشير داردم كه بي نظير هستند اينها را به شما مي دهم سيد الشهدا مي گويند: ما براي اسب و شمشير نيامده ايم ما براي خودت آمده بوديم و بلند مي شوند و از چادر بيرون مي روند و به او مي گويند حال كه با ما نمي آيي از اينجا دور شو تا صداي غربت ما را نشنوي كه  اگر بشنوي و به ياري ما نشتابي در آتش افكنده خواهي شد.
نمونه ي ديگر خود «عمر سعد» است  كه امام به وي مي گويند: تو به خاطر حكومت ري كمر به قتل ما بسته اي اما بدان كه اگر حتي ما را نيز بكشي از گندم ري نخواهي خورد كه ابن سعد به جاي تنبه به شوخي مي گويد خوب گندم نشد ما به جوي ري هم راضي هستيم.
 و نمونه آخر هم ماجرايي است كه «دختر امام حسين، فاطمه» نقل ميكند: مي گويد وقتي عصر عاشورا به خيام يورش آوردند تا خيام را غارت كنند يكي از لشگريان به سمت من آمد من فرار كردم اما زمين خوردم آن شخص به من رسيد و در حالي كه گريه ميكرد از پاي من خلخالم را باز مي نمود به او گفتم چرا گريه مي كني گفت: زيرا شما دختران پيامبريد. گفتم: اگر ميداني ما كه هستيم و به حقانيت ما واقفي پس چرا اينگونه برخورد مي كني؟ آن ملعون مي گويد آخر اگر من اين كار را نكنم شخص ديگري اين كار را  خواهد كرد!
 
اين نوشته را با فرازي از زيارت اربعين در وصف عاملين  فاجعه كربلا تمام مي كنيم. حضرت صادق عليه السلام در اين زيارت مي فرمايند:
...و قد توازر عليه من غرته الدنيا و باع حظه بالارذل الادني و شري آخرته بالثمن الاوكس و تغطرس و تردي في هواه و اسخطك و اسخط نبيك و اطلاع من دك اهل الشقاق و النفاق و حمله الاوزار المستوجبين النار....
عليه او (امام حسين) كساني دست به دست هم دادند كه فريب دنيا را خوردند « غرته الدنيا» و خويش را به بهره ناچيز دنيا فروختند « بالارذل الادني» و آخرت خويش را به بهايي كم از دست دادند « بالثمن الاوكس» و خود را در چاه هوي و هوس سرنگون ساختند « و تغطرس و تردي في هواه»

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه


آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه