قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

نگاهى كوتاه به زندگانى امام زين‏العابدين (ع)


 ايشان در پنجاه و هفت سالى كه در دنيا بودند، براى يك روز به قول ما ايرانى ها آب خوش از گلويش پايين نرفت؛ يعنى در حيات حضرت (ع)، يك روز آرام هم وجود نداشت. من مانند ايشان كسى را نشناختم كه در معرض انواع سختى ها، بلاها و فشارها باشد. اولًا سال ولادت حضرت (ع)، دو سال مانده به پايان حكومت اميرمؤمنان (ع) است، همان دو سالى كه براى خانواد اميرمؤمنان (ع) سخت ترين سال هاى دور عمر اميرمؤمنان (ع) بود. امت اسلام به فرمود خود اميرمؤمنان (ع)، به جاهليت قبل از بعثت برگردانده شده بودند. امام باقر (ع) مى فرمايد: در كلّ مملكت، چهل نفر هم تحمّل على (ع) را نداشت؛ يعنى بى دينى، فساد، گناه و نفاق، بر سراسر مملكت حاكم بود و دو سال آخر عمر اميرمؤمنان (ع)، به دو جنگ بسيار تلخ و با عاقبت تلخ، صفين و نهروان گذشت كه در اين جنگ ها فقط و فقط كسانى عليه اميرمؤمنان (ع) شركت داشتند كه ادعاى مسلمانى مى كردند و در جنگ دوم، نهروان، كشتن اميرمؤمنان (ع) را واجب شرعى اعلام كرده بودند، و از اين عجيب تر، اين كه مى گفتند منشأ تمام فتنه ها، على (ع) و معاويه هستند. اميرمؤمنان (ع) در اين باره مى فرمايد: ببينيد روزگار با من چه كرد كه ديگر مرا هم وزن با معاويه مى كنند.

در اين دو سال، در چنين طوفانى كام زن و مرد اين خانواده از روز اول ولادت اين فرزند تا شهادت اميرمؤمنان (ع)، در اوج تلخى بود. بعد در اين بين هم مصيبت ظاهر ديگرى به خانواده اضافه شد، و آن اين بود كه خانواده اهل بيت طهارت: براى حضرت سيدالشهداء (ع)، دختر يحيى ابن طويل را كه دختر كم نمونه اى در ايمان، كرامت و بزرگوارى بود و بعداً پدرش هم در زمان حجاج بن يوسف به جرم محبت اميرمؤمنان (ع) كشته شد، دختر چنين مرد الهى را براى حضرت (ع) انتخاب كردند. اسم اين دختر سلافه بود. اين دختر آن قدر عظمت دينى و اخلاقى داشت كه يك روز كه اميرمؤمنان (ع) به منزل حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) آمده بود، به فرزند بزرگوارشان فرمود، پسرم! علاقه دارم اسم همسرت را عوض كنم؛ چون اهل بيت: روى نام هم حساس بودند. امام حسين (ع) عرض كرد: يا اميرمؤمنان! من مأمور شما هستم و اطاعت از شما هم بر من واجب است. خودتان نامى را انتخاب كنيد. آن حضرت (ع) فرمود: از امروز به بعد، نام همسرت را مريم بگذار، و همين كه اين خانم به وجود مبارك زين العابدين (ع) حامله شد، از داشتن چنين فرزندى مى شود فهميد كه اين مادر در چه مقامى به سر مى برده كه فرزندش در عالم زين العابدين (ع) شده است. ولى مصيبت اين بود كه به محض اين كه حضرت سجاد (ع) از مادر متولّد شد، مادرش بر اثر شدت درد زايمان و از نبود امكانات از دنيا رفت.

بعد از شهادت اميرمؤمنان (ع)، دوران بسيار تاريك خفقانى، ظلم، ستم، كشتار، تبعيد، و شكنجه بنى اميه شروع شد. معاويه بر تمام مملكت حاكم شده بود و در اين دوران، حضرت زين العابدين (ع) ده سال عمر خود را گذراند.

بعد شهادت حضرت مجتبى (ع)، ده سال ايام امامت ابى عبدالله (ع) شروع شد كه ظلم بنى اميه در آن ده سال فوق العاده اوج گرفت، و بالاترين ظلم اين بود كه معاويه با زمينه سازى، داشت يزيد را بر گردن امت سوار مى كرد و با چنين كارى، ديگر حكومت به دست طايفه اى سگ باز، شراب خوار، منكر قرآن و منكر دين مى افتد. معلوم است كه اين طايفه فرماندارى كه انتخاب مى كنند؛ استاندارى كه انتخاب مى كنند؛ عواملى كه انتخاب مى كنند، چه نوع مردمى هستند تا حادث بسيار بسيار شكنند كربلا پيش مى آيد و وجود مبارك زين العابدين (ع) در گردون اين حادثه مى افتد.

در حادثه كربلا، پروردگار عالم هم با گرفتن سلامتى، و در نتيجه با بيمار شدن يكروزه حضرت (ع)، فقط به ايشان اجاز شهادت را در روز عاشورا نمى دهد و بعد هم كه ايشان به اسارت در مى آيند. اين قابل لمس نيست كه علم، دين، ايمان، فضيلت، كرامت و هم ارزش ها را اراذل و اوباش به اسارت گرفتند. شما به حساب آوريد كه رفتار اين اراذل با زين العابدين (ع) تا شام چه بوده و چه فشارى بر آن حضرت (ع) وارد مى كردند. اراذل جاهل تا جايى كه خود حضرت (ع) مى فرمايد، ما را عين غلامان سياه حبشى به اسارت گرفته بودند؛ آن ها ما را مى زدند؛ به ما توهين مى كردند؛ به ما توجّه نمى كردند كه ما در چه مشكلات بسيار سختى داريم به سر مى بريم، به خصوص اين كه لحظه به لحظه چشمم به عمه ها و دخترها مى افتاد و درك مى كردم كه آن ها چه بلاهايى مى كشند.

تا اين كه اسرا از شام برگشتند. از اين برگشتن تا شهادت حضرت (ع)، حدود سى سال طول كشيد. در اين سى سال بود كه ايشان هر منظره اى را مى ديد، به ياد خاطر تلخ كربلا مى افتاد؛ كشاورزى مى خواست به زراعتش آب بدهد، امام مى نشست و زار زار گريه مى كرد؛ همين كه بچه شيرخوارى را در بغل خواهر و يا مادرى مى ديد، زار زار گريه مى كرد؛ جوانى را مى ديد، زار زار گريه مى كرد. به علاوه اين كه هر روز در خانه اش، بر روى ايتام كربلا باز بود و آن ها تنها زين العابدين (ع) را تكيه گاه خودشان مى دانستند.

در روايات ما دارد كه حداقل هر چند روز يك بار فرزند قمر بنى هاشم (ع) به كنار زين العابدين (ع) مى آمد. خود ديدن اين بچه، حضرت (ع) را ناراحت مى كرد.


منبع : پايگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه