قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مهربان‏تر از مادر


به موسى عليه السلام خطاب رسيد، موسى! فردا كنار فلان تپه بيا! جريانى را مى خواهم در معرض ديد تو قرار بدهم.

موسى آمد، طرف صبح، ديد يك خانمى با پسر بيست و دو ساله اش سر مسأله ازدواج درگير هستند. مادر به بچه مى گويد: اين دخترى كه مى خواهى بگيرى به صلاح خانواده ما نيست. جوان مى گويد: من اين دختر را مى خواهم بگيرم.

درگيرى زياد شد، جوان عصبانى شد، يك سنگ بلند كرد و به طرف مادر پرت كرد، سنگ افتاد به سر مادر و سر را شكافت، خون روى صورت مادر ريخت، جوان رفت، تپه را كه داشت بالا مى رفت، شن هاى زير پايش ريخت و جوان افتاد، مادر كتك خورده خون آلود اشكش ريخت و صدا زد: اى خدا! بچه ام را نگهدار، جوانم را محافظت كن تا مشكلى برايش پيش نيايد.

خطاب رسيد: موسى! ديدى؟ مادر كتك خورده خون آلود، باز هم چقدر دلش رحم آمد؟

حالا برگرد و به مردم بگو: مردم! من از اين مادر به شما مهربانترم. سى چهل سال است كه داريد سنگ پرت مى كنيد؛ گناه، معصيت، دورغ، غيبت، تهمت، حرام و حلال را رعايت نمى كنيد، ولى من شما را رد نمى كنم، بياييد آشتى كنيد، من خداى مهربانى هستم.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه