روايت دوم را حضرت صادق عليه السلام نقل مى كنند كه دو همسايه ديوار به ديوار بودند، يكى مؤمن و ديگرى كافر. يك بار همسايه مؤمن در خانه كافر را زد، به او گفت: امشب عروسى پسرم است، فرش، ديگ، قاشق و چنگال كم دارم، شما مى توانى به من كمك كنى، همسايه كافر با خوش اخلاقى گفت: بله، شما خيالت راحت باشد، امشب من نمى گذارم در ميهمانى تو چيزى كم باشد.
يكى از برنامه هايى كه در قرآن به آن اشاره شده است همين برنامه مى باشد، كه مى فرمايد: احتياجات برادران ايمانى خود را برآورده كنيد و در كمك كردن به آنها بخيل نباشيد،
«أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ* فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ* وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ* فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ* الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ* الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ* وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ»
«ماعون»؛ يعنى هنگامى كه همسايه، رفيق و برادران ايمانى به شما احتياج دارند، بعضى كمك نمى كنند. فرش خود را به همسايه نمى دهد، كه مجلس يا عروسى خود را برگزار نمايد، بعد امام صادق عليه السلام مى فرمايد: كافرى كه از دنيا رفت، بايد برزخ او از آتش پر باشد، در آيه پنجاه، سوره مؤمن، خداوند مى فرمايد:
«النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا»
شب و روز آتش به كفار عرضه مى شود ولى پروردگار عالم دستور فرمود:
اتاقكى از گل نسوز براى اين كافر قرار دهيد كه از حرارت آتش در امان باشد، به خاطر آن كمكى كه به همسايه مؤمن خود كرد، احترام به مؤمن، احترام به خدا است و توهين به مؤمن توهين به پروردگار است.
وقتى بنده ام، تمام برنامه هاى خود را براى من قرار داده و به خاطر من قدم بر مى دارد، مى كوشد و زندگى مى كند:
«إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»
هنگامى كه از اولياى خدا مى پرسند به عشق چه چيزى زنده هستيد؟ جواب مى دهند، به عشق خدا. براى چه بلاها را تحمل مى كنيد؟ براى خدا. براى چه مصائب را تحمل مى كنيد؟ براى خدا. براى چه اينقدر عرق مى ريزيد كه پول در بياوريد؟ براى خدا.
«اذا كان الغالب على عبدى الاشتغال بى»
من هم دو عكس العمل نشان مى دهم، اكنون عكس العمل حضرت حق را مشاهده كنيد كه چقدر زيبا و سودمند است:
«جعلت همّه و لذّته فى ذكرى»
تمام فكر، همّ و لذّت بنده را در ذكر خودم قرار مى دهم.
ذكر اول:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»،
ذكر دوم:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»
ذكر سوم: «استغفر الله العظيم»،
ذكر چهارم: «لاحول و لا قوّة الا بالله العظيم»
ذكر پنجم:
«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» ،
ذكر ششم: كه مافوق همه ذكرها است، «لا اله الا الله» مى باشد.
تمام همّ و لذّت او را در ذكر خودم قرار مى دهم؛ يعنى تمام همّتش اين است كه تا هنگامى كه بيدار است بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» و با گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»، شاد شود و لذت ببرد، آيا لذت او مانند غذا و آب خنك خوردن مى باشد؟ خير.
حالات مختلف ذاكر
ذاكر، حال و عملى دارد كه با اين اذكار، كاملًا پاكسازى مى شود، ثقل ظاهر و باطن او از بين مى رود، و در همين دنيا، به جانب او پرواز مى كند و به مقام قرب مى رسد.
«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»
اميرالمؤمنين عليه السلام در «نهج البلاغه» مى فرمايد: بدنشان در زمين است، ولى وجودشان در محلّ اعلا است؛ يعنى هر كارى كه بدن آنها در زمين انجام مى دهد، طبق فرمان وجود واقعيشان است كه در كنار خدا، آن فرمان را به بدن صادر مى كنند. بدن در دنيا و فرش است، ولى خودشان در عرش هستند.
منبع : پایگاه عرفان