منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد یک
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
امام صادق عليه السلام در ابتداى اين روايت مى فرمايد:
سرّ وجود عارفان و حقيقت باطن آنان بر سه اصل استوار است: بيم، اميد، محبّت.
گرچه در سطور گذشته مسائل قابل توجّهى در رابطه با عرفان و عارف گذشت، امّا احساس مى شود لازم است توضيح بيش ترى در اين زمينه ارائه گردد، تا عارفانى كه در فرمايش امام معصوم عليه السلام آمده اند چهره روشن ترى از خود نشان دهند، سپس به تفسير سه اصل بيم، اميد، محبّت اقدام شود.
عارف: انسانى است كه با كمك گيرى از فرهنگ وحى و سنن انبيا و روش ائمه طاهرين عليهم السلام به شناخت مبدأ و معاد و حقايق اصيل، وواقعيت هاى مبنايى موفّق شده و عملًا به آن حقايق و واقعيّت ها آراسته گشته.
عارف: انسانى است كه دل به نور توحيد برافروخته و با توجّه به قرآن با چشم دل به مشاهده قيامت برخاسته و با تكيه بر حقيقت توحيد و معاد، عقايد و اخلاق و اعمال خود را از آلودگى ها پيراسته و جان و دل و اعضا و جوارح خويش را با فيوضات الهيّه آراسته و در راه علم و عمل مجاهده كرده و در مملكت پاك خلوص مسكن گرفته است.
عارف: انسانى است كه جز خدا نبيند و جز خدا نداند و جز خدا نخواهد، و جز خدا نگويد و جز خدا نشنود و جز به خدا ميل نكند و جز به سوى خدا نرود.
عارف: آگاه به حقوق حقّ و خلق و رعايت كننده هر دو حقوق در تمام زمينه هاى حيات و زندگى است.
عارف: دقيقه اى از عمر هدر ندهد و جز خواسته حضرت ربّ العزّه نطلبد و به غير صراط مستقيم نرود و از عاشقان جمال جدا نشود و از هدايت گمراهان و علاج بيماران غفلت نكند.
عارف: براى خدا بنده اى است نيكو و براى خلق خدا انسانى است خوشخو.
عارف: هم چون زمين منبع فضل و فيض و چون خورشيد حرارت بخش و چون باران بهاران منشأ خير و بركت.
عارف: هم چون زنبور عسل نوشش براى دوستان و نيشش براى دشمنان است.
عارف: غرق در درياى اطاعت، وجودى است متّحد با عبادت، حقيقتى است متّصف به كرامت و براى خلق خدا دريايى است از بركت.
عارف: انسانى است والا و در آدميت و انسانيت در افقى است بالا و در ميان مردم گوهرى است اعلا و براى جامعه انسانى چراغى است راه گشا.
عارف: گلى است بى خار، براى دين ياور با منفعتى است و يار، در سخن گفتن با مردم موجودى است هشيار، در ميان غفلت زدگان انسانى است بيدار، در برخورد با خلق خدا منبعى است دين دار، در راه حق موجودى است پركار و واقعيت هاى هستى را نقطه پرگار و در باغ انسانيّت درختى است پربار و از تمام حركاتش صفات خداوندى نمودار.
عارف: فرمان حق را برده، در اين پيشگاه دل سپرده و جان به عشق محبوب زنده نموده و از شيطان بار نبرده و جز حق نگفته و غير حق نديده:
به صحرا بنگرم صحرا تو وينم |
به دريا بنگرم دريا تو وينم |
|
به هرجا بنگرم كوه و در و دشت |
نشان از قامت رعنا تو وينم «1» |
|
عارف: انسانى است شاگرد مكتب انبيا و همنشين با اوليا، در بندگان حضرت اللّه از اصفيا و به راه سير و سلوك بينا و به اجراى دستورهاى مولا توانا و زبانش به عشق و ذكر حق گويا و در جستجوى حقيقت هميشه پويا و به اسرار خزانه محبوب دانا.
عارف: انسانى است به رموز بندگى آگاه و در تمام لحظات حيات رهرو راه و روشنى بخش دل گمراه و نجات دهنده سرنگون شده در چاه و به نيمه شب مونس و همدم آه و حضرت مالك الملوك را خادم درگاه و در تمام اوقات حاضر درگاه و مبرّاى از آلوده شدن به حبّ جاه و فقط و فقط خواهنده اللّه.
خوشا آنان كه اللّه يارشان بى |
كه حمد وقل هواللّه كارشان بى |
|
خوشا آنان كه دائم در نمازند |
بهشت جاودان بازارشان بى «2» |
|
عارف: انسانى است عاشق خدا، مجاهد فى سبيل اللّه، آراسته به اخلاق پاكان، همراه و همراز نيكان، دور كننده از كافران و مشركان، شمع بزم شاهدان، پاك و پاكيزه از خوى ددان و طبيب درد دردمندان و دستگير مستمندان و اميد نااميدان و در راه وصال شهيدى از شاهدان.
عارف: انسانى است با دل خاشع، از همه جهت متواضع، در برابر مردم مؤمن خاضع، مال و جان را در راه خدا بايع، نكات حياتش براى درس آموزى نسبت به ديگران از بهترين وقايع، نور دل و جانش همه جا شايع، در علم و عمل و كرامت و فضيلت چشمه اى نابع، آثار بندگى حق از چهره اش ساطع، در برابر دشمنان حقّ و حقيقت شمشيرى است قاطع، اعماق جانش خزينه اى است از ودايع، در همه عمر از لقمه حرام جائع، براى نيازمندان انسانى نافع، وسوسه شيطان و اهل باطل را از دل هر كسى دافع، جز از حضرت مولا ندارد توقّع منافع، از خواسته هاى حضرت محبوب هيچ چيز نيست او را مانع، هم اوست بين خلق و حق شافع، مقام انسانى خود را به وسيله بندگى خالص رافع، دل آگاهش هم چون برق لامع، فرمان حقّ و انبيا و امامان عليهم السلام را وجودى است سامع، مقام علم و عمل و اخلاق را منبعى است جامع.
عارف: انسانى است شيدا، عباداتش عين خلوص و تقوا، قدرش مجهول و ناپيدا، مشتاق وصال مولا، تمام شؤون زندگى از او هويدا، پاك از خزى دنيا، مصون از عقاب عقبى، دارنده دلى با صفا، بر عهد و پيمان مولا با وفا، خلق خدا را به دور از جور و جفا، درد اهل درد را شفا، به خاطر حفظ اخلاصْ مسكن گرفته در خفا، هم چون ناى فرياد غيب را بهترين نوا.
ما چو ناييم و نوا در ما زتوست |
ما چو كوهيم و صدا در ما زتوست |
|
ما عدم هاييم و هستى هاى ما |
تو وجود مطلقى فانى نما |
|
ما همه شيران ولى شير علم |
حمله شان از باد باشد دمبدم |
|
حمله شان پيداست و نا پيداست باد |
آن كه ناپيداست هرگز گُم مباد «3» |
|
عارف: انسانى است كه او را نيازى به خلق خدا نيست، آنى از ياد محبوب جدا نيست، هرگز روى گردان از بلا نيست، نوايش جز مناجات با مولا نيست، با عشق حضرت جانان توجّهش به دنيا و عقبى نيست، رفيق راهش غير اهل ولا نيست، مكتبش جز مكتب انبيا نيست، چراغ محفلش جز نور اوليا نيست، هم چون او كسى به اسرار راه دانا نيست، جز كلام حقّ و حقيقت كتابى را خوانا نيست، اگرچه جز خدا نبيند و غير خدا نخواهد ولى به خاطر نور بخشيدن به حيات ديگران از پير و برنا جدا نيست، قبله جانش جز مولا نيست، همّتش جز رسيدن به مقام اعلا نيست، از قيد عشق دوست هرگز رها نيست، زبانش جز به ذكر دوست گويا نيست، گوشش جز در برابر خواست معشوق شنوا نيست، غير درياى محبّت جايى در شنا نيست، با غير محبوب ابدى آشنا نيست، هرگزش بر سر دنيا و ماديّت با كسى دعوا نيست، در درونش جز عشق شديد مولا غوغا نيست، او را در دنيا جز غم دوست بلا نيست، قدر و منزلتش در ميان خلق عالم برملا نيست، در عمق جان و هستى اش ذرّه اى هوس و هوى نيست، او را جز رضاى دوست رضا نيست، بر زبانش جز حمد و تسبيح و تهليل و سخن نيكو و ثناى اللّه ادّعا نيست.
عارف: در اصطلاح بيداران راه و نيازمندان درگاه و عاشقان آگاه، انسانى است كه نفس خود را به حسب قوّه نظريّه كامل كرده و علم به حقايق را به قدر توان تحصيل نموده و از صفات رذيله و عقايد خبيثه خود را پاك ساخته و خويش را به اعتقادات حقّه و كمالات الهيّه آراسته نموده.
عارف: انسانى است كه داراى علم و عمل است و تمام اوامر الهى را گردن نهاده و از آنچه نهى شده كناره گرفته و به خاطر رياضت شرعيّه و عبادت الهيّه داراى قوّت و قدرت عملى گشته.
عارف: در زبان اهل ذوق و ارباب شوق و مستان ميخانه عشق، انسانى است كه علاوه بر كمال معرفت و عمل، جميع قوا و اعضا و جوارح او براى خدا شده و در حقيقت داراى مقام فناء فى اللّه گشته و خلاصه جز يكى نخواهد و جز يكى نداند.
مى گويند دو نفر با هم در حساب كار و كسب اختلاف داشتند، براى حلّ اختلاف به كمك دهنده اى محتاج شدند، عارفى بر آنان گذشت، از او كمك طلبيدند، چون هر كدام اعداد دفتر خويش را به او عرضه كردند، او غير يكى نگفت. پرسيدند مگر ديوانه اى كه ما چون هريك از اعداد خود را به تو مى گوييم غير يكى نمى گويى و از يكى نمى گذرى؟ گفت: چه كنم كه جز يكى ندانم و غير يكى به خاطرم نمى گذرد.
عارف: انسانى است كه علاوه بر دو قوّه علم و عمل تمام وجود او متوجّه حق باشد و در اجراى واجبات و ترك محرّمات و بجاى آوردن نوافل سستى نورزد و اين همه با اتّصال به فرهنگ انبيا و امامان عليهم السلام كه همان فرهنگ وحى است ميسّر است و چون عارف اين سير و سفر را ادامه دهد به مقام فناء فى اللّه و سپس بقاء باللّه مى رسد.
اين طرفه آتشى كه دمى برقرار نيست |
گر نزد يار باشد و گر نزد يار نيست |
|
صورت چه پاى دارد كاو را ثبات نيست |
معنى چه دست گيرد چو آشكار نيست |
|
عالم شكارگاه و خلايق همه شكار |
غير نشانه اى زامير شكار نيست |
|
هر سوى كار و بار كه ما مير و مهتريم |
و آن سو كه بارگاه اميرست باز نيست |
|
اى روح دست بركن و بنماى رنگ خوش |
كاين ها همه بجز كف و نقش و نگار نيست |
|
هرجا غبار خيزد آن جاى لشكرست |
كآتش هميشه بى تف و دود بخار نيست «4» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بابا طاهر.
(2)- بابا طاهر.
(3)- مثنوى معنوى، مولوى.
(4)- شمس تبريزى.
منبع : پایگاه عرفان