قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تواضع و آثار آن - جلسه بیست و یکم - (متن کامل + عناوین)

 

فاعليت پروردگار

ابحاث فلسفى در رابطه با پروردگار و موجودات

 

تهران، مسجد حضرت امير عليه السلام رمضان 1384

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

حكما و فلاسفه در حدّ خود، مباحث قابل توجهى را در كتاب هاى خود تدوين كرده اند، از جمله بحث فاعل و قابل است. البته آنها اين بحث را در رابطه با پروردگار و موجودات عالم هستى مطرح مى كنند، و معناى بحث آنها اين است كه هر قدرت و هر توانمندى كه داراى هنر ترسيم فعلى يا ترسيم نقشى باشد، اگر صفحه در برابر ترسيم او قرار بگيرد، او كار ترسيمش را صورت خواهد داد. اگر ترسيم فعلى باشد، ترسيم فعلى را صورت مى دهد، مثالى كه اين مطلب را آسان مى توان دريافت كرد، مانند: نجّار و تخته است.

در دانش آنها به نجار فاعل مى گويند؛ يعنى توانمند و قدرتمندى كه مى تواند كارى را از خودش ظهور دهد، صفحه و تابلويى كه براى نجار هنرمند مى باشد، تخته است، او اين هنر را دارد كه ترسيم عملى انجام بدهد؛ يعنى نقش عملى به وجود بياورد، بر روى تخته اى كه قابليت شكل گيرى و منبّت كارى را دارد، نقشى كه در باطن نجار است، شروع مى كند آن نقش را آشكار مى كند، تخته اى چهارگوش در انبار افتاده كه هيچ شكلى ندارد، هيچ نقشى ندارد، بعد از مدتى آن را تبديل به يك مبل و صندلى زيبايى مى كند، كه انواع خم ها، شكل ها، صورت ها، نقش ها و منبّت ها را دارد.

اگر تخته اين قابليت ذاتى را نداشت، به شكلى كه نجار مى خواست، در نمى آمد. نجّار هم فاعل عاقل است، نمى آيد وقت، فعل، قلم و نقشى كه در باطن دارد جايى به كار ببرد كه لياقتى وجود ندارد.

اين بحث را به خاطر خدا مطرح كردند، اين بحث يك سلسله مشكلات فكرى، وسوسه ها و ترديدهايى كه نسبت به عالم و حقّ وجود داشته است، معالجه كرده است. البته مايه اين بحث، از مدرسه انبياى الهى گرفته شده است، لذا ما زيباترين مطالب را در هر كتابى ببينيم و ريشه يابى كنيم، مشاهده مى كنيم كه در فرهنگ انبياى خدا يافت مى شود. از اين فرهنگ، همه علوم بهره گرفتند.

وقتى آيات قرآن را قرائت مى كنيد، آيا در آيات آن دقت مى كنيد؟ خداوند متعال حدود بيست و پنج پيامبر را در قرآن نام مى برد، و هنرمندى هاى آنها را بيان مى كند و جالب اين است كه هنرى را كه بيان مى كند، معلوم مى شود قبل از آن پيامبر اين هنر وجود نداشته است، پروردگار تعليم هنر را به خود نسبت مى دهد.

 

هنرمندى پيامبران

 

در قرآن وقتى كه سخن از ادريس به ميان مى آورد، مى فرمايد:

«عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ» «1»

معلوم مى شود هنر خياطى قبل از اين پيامبر نبوده است، صنعت «لَبُوسٍ » در ارتباط با سوزن، نخ، پارچه و طراحى لباس است، قبل از حضرت ادريس عليه السلام مردم سوزن، نخ و پارچه را نمى شناختند، به هنر خيّاطى و مد لباس آشنا نبودند، پوست حيوانات را به صورت يك لنگ به خود مى بستند و به صورت يك روپوش روى دوش مى انداختند، مجموع لباس انسان اين گونه بوده است كه در قرآن اشاره مى كند كه شما بشرها از پوست حيوانات، براى خود خانه، چادر، خيمه و لباس

______________________________
(1)- انبياء (21): 80؛ «و به سود شما صنعتِ ساختنِ پوشش هاى دفاعى را به او آموختيم.»

درست مى كنيد. هنر بافندگى كه امروز به صورت يك صنعت بسيار مهم در جهان مطرح است، ريشه از يك پيغمبر الهى دارد.

هنر شكل دادن به آهن براى ابزار مبارزه و دفع ظلم دشمن، اين هنر حضرت داود عليه السلام بوده است كه در قرآن مطرح است، هنر سدّ سازى صنعتى، نه اينكه فقط يك مقدار خاك را جلوى يك رودخانه بريزند تا پشت آن آب جمع شود، بلكه سدّى كه فلز آب كرده در آن به كار رفته است و بين دو كوه عظيم اين سدّ زده شده، خراب هم نشد، فشار حوادث هم نتوانسته آن را خراب كند، اين هنر را خداوند در قرآن به ذوالقرنين نسبت مى دهد. قبل از حضرت نوح عليه السلام سفر آبى وجود نداشت، مردم در خشكى ها زندگى مى كردند، خداوند در قرآن مى فرمايد: به نوح دستور داديم:

«وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا» «1»

ما به تو آموزش مى دهيم كه زير نظر ما كشتى درست كنى، مردم كشتى نديده بودند، همه سفرهاى دريايى و كشتى هاى عظيم، ريشه از نبوت يك پيامبر مى گيرد، كلًا تمدّن جهان برگرفته شده از انبيا است و انسان ها هم نمك به حرام ترين موجودات نسبت به انبيا هستند.

اگر تخته و چوب لياقت ذاتى نداشت، نجّارى در جهان به وجود نمى آمد، درب، پنجره و صندلى پيدا نمى شد، اگر چوب را خدا براى شكل گيرى لياقت ذاتى نمى داد، مردم چگونه در خانه ها و پنجره هاى خود را درست مى كردند.

خداوند همه را به خود نسبت مى دهد، خداوند مى فرمايد: اين حيوانات حلال گوشت، مرغ، خروس، حيواناتى كه در زندگى شما نقش مهمى را بر عهده دارند، از آنها تعبير مى كند به «ذَلُولٌ»، رام بودنى كه در اوج رامى مى باشند.

شتر با اين هيكل قوى اگر رام بشر نبود، چه كسى مى توانست ميليون ها سال در

______________________________
(1)- هود (11): 37؛ «و با نظارت ما و [بر اساس ] وحى ما كِشتى را بساز.»

اين كويرهاى بى در و پيكر بار جابجا كند. به قدرى شتر رام است كه اگر به يك موش ياد بدهند كه از كاشان تا كرمان اين كوير را بايد طى كرد، مهار شتر را به موش بدهند و بگويند با دهان خود اين نخِ ابريشمى كه بسته به افسار شتر بگير، يك تكان بده، شتر با تكان دادن دهان موش بلند مى شود و دنبال موش راه مى افتد و تا كرمان مى رود، لكن اگر اين حيوان، رام نبود با آن هيكل قوى اولين انسانى كه مى خواست مهارش را بگيرد او را پاره پاره مى كرد.

گاو رام انسان است با اينكه شاخ دارد. الاغ رام است با اينكه قوىّ است، مرغ و خروس رام هستند با اينكه پر قوى دارند. والّا اگر رام نبودند، تمام اين مرغدارى هاى صنعتى بايد مرغ ها را با هزار ترفند اسير مى كردند كه به ملت بدهند.

همه حيوانات قابل خوردن و قابل باربرى، رام بشر هستند، خداوند مى فرمايد:

رام شما قرار دادم ولى قدر نشناس ترين موجود آفرينش نسبت به خدا همين بشر است. «1»

 

كم بودن انسان هاى صالح

 

قدرشناسان، حال، گذشته و آينده بسيار كم هستند، خداوند اين آيه را براى هميشه نازل كرده است.

«وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ» «2»

قدر شناسان كم هستند، حتى كسانى كه ادعاى ديندارى مى كنند.

اگر قدر شناسان زياد بودند، امام عصر ظهور كرده بود، در همه كشور ما صبح هاى جمعه دعاى ندبه است، در همه شهرها با جمعيت هايى كه گاهى جا نمى شود و در بيابان فرش مى اندازند؛ يعنى اين مجموعه ندبه خوان هاى ايران، عراق، شيعيان افغان، پاكستان و اروپا، سيصد و سيزده نفر صالح واقعى پيدا

______________________________
(1)- اشاره است به سوره غافر آيه 79؛ «خداست كه چهارپايان را براى شما پديد آورد تا بر بعضى از آنها سوار شويد، و از [گوشت ] بعضى از آنها بخوريد.»

توحيد المفضل: 100؛ «انقياد الحيوانات المسخرة للإنسان و سببه

أَ مَا تَرَى الْحِمَارَ كَيْفَ يَذِلُّ لِلطَّحْنِ وَ الْحَمُولَةِ وَ هُوَ يَرَى الْفَرَسَ مُودَعاً مُنَعَّماً وَ الْبَعِيرَ لَايُطِيقُهُ عِدَّةُ رِجَالٍ لَوِ اسْتَعْصَى كَيْفَ كَانَ يَنْقَادُ لِلصَّبِيِّ وَ الثَّوْرَ الشَّدِيدَ كَيْفَ كَانَ يُذْعِنُ لِصَاحِبِهِ حَتَّى يَضَعَ النِّيرَ عَلَى عُنُقِهِ وَ يَحْرِثَ بِهِ وَ الْفَرَسَ الْكَرِيمَ يَرْكَبُ السُّيُوفَ وَ الْأَسِنَّةَ بِالْمُوَاتَاةِ لِفَارِسِهِ وَ الْقَطِيعَ مِنَ الْغَنَمِ يَرْعَاهُ وَاحِدٌ وَ لَوْ تَفَرَّقَتِ الْغَنَمُ فَأَخَذَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهَا فِي نَاحِيَةٍ لَمْ يَلْحَقْهَا وَ كَذَلِكَ جَمِيعُ الْأَصْنَافِ الْمُسَخَّرَةِ لِلْإِنْسَانِ كَانَتْ كَذَلِكَ إِلَّا بِأَنَّهَا عُدِمَتِ الْعَقْلَ وَ الرَّوِيَّةَ فَإِنَّهَا لَوْ كَانَتْ تَعْقِلُ وَ تَتَرَوَّى فِي الْأُمُورِ كَانَتْ خَلِيقَةً أَنْ تَلْتَوِيَ عَلَى الْإِنْسَانِ فِي كَثِيرٍ مِنْ مَآرِبِهِ حَتَّى يَمْتَنِعَ الْجَمَلُ عَلَى قَائِدِهِ وَ الثَّوْرُ عَلَى صَاحِبِهِ وَ تَتَفَرَّقُ الْغَنَمُ عَنْ رَاعِيهَا وَ أَشْبَاهُ هَذَا مِنَ الْأُمُور.»

(2)- سبأ (34): 13؛ «و از بندگانم اندكى سپاس گزارند.»

نمى شود؟ خير. چرا ايشان نمى آيد؟ زيرا خدا به او گفته در زمين تأمين جانى ندارى. مانند پدران خود كشته مى شوى. مگر يازده امام قبلى را نكشتند؟

شبى كه خدا به او تأمين جانى دهد، متوجه مى شود كه لحظه ظهورش است، در همه جمعيت ها و كسانى كه ادعاى ديندارى دارند اكثرشان را كه ارزيابى مى كنيد متوجه مى شويد كه بى دين هستند.

«وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ»

در شهرى بودم كه در داشتن موقوفات، «1» سومين شهر كشور است، اول مشهد و بعد شيراز و بعد، آن شهر است. مدير اوقاف، آن سالى كه من آنجا منبر مى رفتم، مدير مؤمن، مطمئن، توانمند كه مورد تأييد همه بود؛ يعنى عالمان و مردم آن شهر، او را قبول داشتند، انسان بزرگوارى بود. مى گفت: موقوفات اين شهر حدوداً به سيصد، چهارصد سال قبل بر مى گردد. مى گفت: زمانى كه به اين شهر آمدم، اول همه موقوفات اين شهر را شناسايى كردم، درآمد اين موقوفات را ارزيابى كردم، ديدم امسال كه سال اول مسؤليت من است، درآمد آن بسيار كم است؛ يعنى كسانى كه موقوفات را اجاره كرده بودند، اجاره سى سال قبل را مى دادند اين زد و بندها بين مدعيان آن شهر بود، من در آن شهر قيمت واقعى را لحاظ كردم تا حق مردم شهر ضايع نشود، اين رشوه خوارى و پارتى بازى بين يهودى ها، ارمنى ها و سنى هاى آن شهر نبوده؛ زيرا در آنجا يهودى، ارمنى و سنى ندارد، اين مال مردم خوارى در ميان مدعيان مسلمان بود.

امام عصر عليه السلام اگر وارد آن شهر شود و بگويد درآمد موقوفات بايد سه ميليارد باشد، همانجا كنار دروازه شهر سرش را مى برند. مردم توقع دارند امام زمان عليه السلام مى آيد به تمام مستأجران موقوفه دار بفرمايد هيچ اجاره ندهيد، به كلّ ملت هم بفرمايد: سهم امام و خمس «2» را به شما بخشيدم. اين توقع فعلى جامعه است.

______________________________
(1)- تهذيب الأحكام: 9/ 130؛ «وَ كَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُإِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام فِي الْوُقُوفِ وَ مَا رُوِيَ فِيهَا فَوَقَّعَ عليه السلام الْوُقُوفُ عَلَى حَسَبِ مَا يُوقِفُهَا أَهْلُهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.»

و نيز در الكافى: 7/ 37، حديث 35؛ «سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ اشْتَرَيْتُ أَرْضاً إِلَى جَنْبِ ضَيْعَتِي بِأَلْفَيْ دِرْهَمٍ فَلَمَّا وَفَّيْتُ الْمَالَ خُبِّرْتُ أَنَّ الْأَرْضَ وَقْفٌ فَقَالَ لَايَجُوزُ شِرَاءُ الْوَقْفِ وَ لَاتُدْخِلِ الْغَلَّةَ فِي مَالِكَ ادْفَعْهَا إِلَى مَنْ أُوقِفَتْ عَلَيْهِ قُلْتُ لَاأَعْرِفُ لَهَا رَبّاً قَالَ تَصَدَّقْ بِغَلَّتِهَا.»

(2)- الكافى: 1/ 545، حديث 14- 13؛ «كَتَبْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام الْخُمُسُ أُخْرِجُهُ قَبْلَ الْمَئُونَةِ أَوْ بَعْدَ الْمَئُونَةِ فَكَتَبَ بَعْدَ الْمَئُونَة.

عن أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ كُلُّ شَيْ ءٍ قُوتِلَ عَلَيْهِ عَلَى شَهَادَةِ أَنْ لَاإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَإِنَّ لَنَا خُمُسَهُ وَ لَايَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَشْتَرِيَ مِنَ الْخُمُسِ شَيْئاً حَتَّى يَصِلَ إِلَيْنَا حَقَّنَا.»

اكثر مردم پول امام عصر عليه السلام را نمى دهند، كسانى كه پرداخت مى كنند، نزد مرجع تقليد مى روند، گردن كج مى كنند، كاسبى رونق نداشته، در انتقال دولت به دولت همه چيز ما به هم ريخته است، مى گويند: مقدارى از آن را به ما ببخشيد.

اگر به تخته قابليت ذاتى نداده بودند، يك پنجره چهارسانتى در اين دنيا پيدا نمى شد. پس به نجار فاعل عالم مى گويند، وقتى فاعل هنرمند نقشى را مى زند و ترسيمى را به وجود مى آورد، ترسيم فعلى و عملى است، ولى هنر نقاش با قابليت ذاتى تخته به هم گره دارد، اگر قابليت در تخته نباشد نجّار اصلًا به وجود نمى آمد، يا اگر قابليت را از تخته ها بگيرند، كل نجارها بيكار مى شوند، بايد شغل عوض كنند.

 

خلاقيت كمال الملك «1»

 

كمال الملك غفارى يك نقاشِ بسيار هنرمند ايرانى است كه براى قاجاريه كار مى كرد و بعد كه قاجاريه منقرض شدند، رضاخان تحمل اين هنرمند كم نظير را نداشت، او را به نيشابور تبعيد كرد و در همانجا رحلت كرد.

هر نوكر استعمارى اين گونه مى باشد. استعمارگران دائم نقاش هاى پانصد سال قبل خود را به رخ دنيا مى كشند، هر سال قيمت تابلوهاى آنها را بالا مى برند، نوكرهايى در كشورها مختلف قرار مى دهند، يكى از اهداف آنها اين است كه عالمان و هنرمندان را سرزنش كنند، مسائل حقيقى را تعطيل كنند، با دوز و كلك بازار آنها گرم شود، اخلاق مردم را فاسد كنند، كار آنها اين گونه است.

كمال الملك نقاش بسيار قابل و كاملى بود، نقاش فاعلى بود، وقتى نقش را مى كشيد مانند اين بود كه انسان طبيعت را نگاه مى كند، كجا نقاشى مى كرد؟ روى صفحه اى كه قابليت آن را داشت، روى آب كه نقاشى نمى كرد، آب كه قابليت پذيرش نقش را ندارد، روى ديوار، پارچه مخصوص، در و پنجره نقاشى مى كرد،

______________________________
(1)- محمد غفارى (منسوب به ابوذر غفارى) ابن ميرزا بزرگ كاشانى، از مفاخر هنر نقاشى ايران ولادت در قريه كله (كاشان) 1264 ه. ق- وفات در نيشابور 27 مرداد ماه 1319 ه. ش. وى پس از طى تحصيلات مقدماتى در كاشان به تهران عزيمت كرد و در مدرسه دارالفنون به كسب دانش پرداخت و در نقاشى كه هنر مورد علاقه اش بود به موفقيت هاى بزرگى نايل آمد.

محمد غفارى به دربار ناصرالدين شاه راه يافت و مدتها در كاخ گلستان به تهيه تابلوها و ايجاد آثار نفيس پرداخت و بر اثر استعداد شگرفى كه از خود نشان داد در سال 1310 (ه. ق) به لقب كمال الملك مفتخر گرديد. كمال الملك با هزينه شخصى به اروپا مسافرت كرد و پس از سه سال مطالعه در آثار نقاشان اروپا به ايران برگشت. وى در سال 1329 ه. ق مدرسه صنايع مستظرفه را در تهران افتتاح كرد و در آن مدرسه شاگردان هنرمندى پرورش داد، در سال 1307 ه. ش از كار كناره گرفت و به ملك شخصى خود حسين آباد نيشابور رفت و تا آخر عمر به انزوا گذرانيد و در آن جا از يك چشم نابينا شد.

مدفن وى در جوار آرامگاه شيخ عطار در نيشابور است. از آثار مهم او تابلوهاى «يهودى فالگير بغدادى»، «زرگر بغدادى و شاگردانش»، «ميدان كربلا»، «عرب خوابيده»، «صورت سردار اسعد بختيارى»، «صورت خود نقاش»، «نوازندگان دربار قاجار»، «شكارچى»، «باغچه و حوض كاخ گلستان» را بايد بام برد.

يعنى هر صفحه قابلى را كه پيدا مى كرد، قلم خود را در آنجا به كار مى برد، صفحه قابل هم نقش فاعل را قبول مى كرد.

اين بحث را فلاسفه دارند، چرا امام زمان نمى آيد؟ زيرا قابليت در مردم به وجود نيامده است كه بيايد نقش تربيتى، الهى و ملكوتى خود را به صورت فعلى در بياورد. اين بحث در همه جا جريان دارد.

 

عامل اصلى بلا و مصيبت

 

چرا پروردگار بزرگ عالم بلاها را قطع نمى كند؟ طوفان ها، زلزله ها، گرانى ها و كمبودها را قطع نمى كند، آيا فاعل ناتوان است؟ خير، فاعل توانا است، ولى در قرآن به انسان ها مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» «1»

شما از خود لياقت نشان دهيد، من لياقت ذاتى به شما دادم ولى روى آن را آلودگى و كثافت گرفته است، من نمى توانم نقش رحمت خود را روى لجن بزنم، شما لياقت نشان بدهيد، من به موقع باران نازل مى كنم. خداوند مى فرمايد:

«يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ» «2»

باران به موقع كه در دامن اين بارش، همه خشكى هاى زمين سرسبز شود و روئيدنى بروياند، بارانى كه سيل نشود، خاك را از بين نبرد، سنگ هاى كوهها را سرازير نكند، خانه هاى شما را خراب نكند، شهرها را زير آب نبرد.

«يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً»

شما زنا نكنيد، من زلزله را تعطيل مى كنم. در معارف ما آمده است كه:

«اذا فشا الزنا ظهرت الزلزلة» «3»

______________________________
(1)- رعد (13): 11؛ «يقيناً خدا سرنوشت هيچ ملتى را [به سوى بلا، نكبت، شكست و شقاوت ] تغيير نمى دهد تا آنكه آنان آنچه را [از صفات خوب و رفتارشايسته و پسنديده ] در وجودشان قرار دارد به زشتى ها و گناه تغيير دهند.»

(2)- هود (11): 52؛ «اى قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، آن گاه به سوى او بازگرديد، [تا] براى شما باران فراوان و پى در پى فرستد.»

(3)- الكافى: 2/ 448، حديث 3؛ «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام إِذَا فَشَا أَرْبَعَةٌ ظَهَرَتْ أَرْبَعَةٌ إِذَا فَشَا الزِّنَا ظَهَرَتِ الزَّلْزَلَةُ وَ إِذَا فَشَا الْجَوْرُ فِي الْحُكْمِ احْتُبِسَ الْقَطْرُ وَ إِذَا خُفِرَتِ الذِّمَّةُ أُدِيلَ لِأَهْلِ الشِّرْكِ مِنْ أَهْلِ الْإِسْلَامِ وَ إِذَا مُنِعَتِ الزَّكَاةُ ظَهَرَتِ الْحَاجَةُ

و نيز در الكافى: 5/ 542- 541، باب الزانى، حديث 6-/ 4-/ 2؛ «قَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام اتَّقِ الزِّنَا فَإِنَّهُ يَمْحَقُ الرِّزْقَ وَ يُبْطِلُ الدِّينَ.

عنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا كَثُرَ الزِّنَا مِنْ بَعْدِي كَثُرَ مَوْتُ الْفَجْأَةِ.

عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام إِنِّي مُبْتَلًى بِالنَّظَرِ إِلَى الْمَرْأَةِ الْجَمِيلَةِ فَيُعْجِبُنِي النَّظَرُ إِلَيْهَا فَقَالَ لِي يَا عَلِيُّ لَابَأْسَ إِذَا عَرَفَ اللَّهُ مِنْ نِيَّتِكَ الصِّدْقَ وَ إِيَّاكَ وَ الزِّنَا فَإِنَّهُ يَمْحَقُ الْبَرَكَةَ وَ يُهْلِكُ الدِّينَ.»

زنا كه فراوان شود، زمين طاقت نگه داشتن گنهكاران و بدكاران را ندارد، دهن باز مى كند و آنها را پايين مى برد، وقتى زمين دهن باز مى كند، كسى كه زنا كار نيست ولى در ميان زناكاران است و امر به معروف نمى كرده بايد با آنها پايين برود. او هم مقصّر است. شما قابليت نشان بدهيد.

«يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً* وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً» «1»

تا تمام شيارها و نهرها و دره هاى خشك زمين را براى شما پر آب كنم.

همه شما را ثروتمند كنم و شما را فرزندانى بدهم كه يارتان باشد، نه فرزندى كه به او بگويى سيگار نكش، در جواب به تو بگويد: به تو چه،! با اين رفيق هاى بد معاشرت نكن، به تو ربطى ندارد، دخترى كه در كوچه پيدا كردى، آداب زندگى خانواده او با ما سازگارى ندارد، در جواب مى گويد: با او ازدواج مى كنم و به كسى ربطى ندارد.

فرزندى كه سيلى به پدر و مادر بزند، پدر را از خانه بيرون كند، سرآمد همه اين بلاها خود انسان مى باشد، «وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ»

شما قابليت نشان بدهيد، من شما را ثروتمند مى كنم، و شما را فرزندان پاك، نيك و آراسته و داراى عمل صالح عطا مى كنم. خداوند در قرآن مى فرمايد: تمام بلاها و مصائب، به زلف ناقابلى جامعه در جهان گره خورده است، لياقتش را از دست داديد، اگر لياقت داشته باشيد، من كه خداى بخيلى نيستم، همه نوع نعمتى به شما عنايت مى كنم، شما مؤمن بشويد، همه زندان ها تعطيل مى شود، همه دادگسترى ها بيكار مى شوند.

______________________________
(1)- نوح (71): 11- 12؛ «تا بر شما از آسمان باران پى در پى و با بركت فرستد* و شما را با اموال و فرزندان يارى كند، و برايتان باغ ها و نهرها قرار دهد.»

 

وجود فرهنگ غرب در جامعه

 

وقتى در مملكتى مردم به دادگاه و كلانترى نروند، نياز به زندان نداشته باشند، در ميان جامعه قاچاقچى، هرزه، اشرار و بدحجاب نباشد درهاى رحمت خدا باز مى شود، در روزنامه هاى نوشته اند سه جوان، خانم جوان شوهردارى را در ماشين انداختند، به مناطق دور يكى از حاشيه هاى تهران در يك باغ بردند، هرچه التماس كرده من شوهر دارم، چاقو كشيدند، طلاهاى او را گرفتند، هر سه به او تجاوز كردند، بعد هم او رها كردند، اين بلا كه قابل علاج نيست، دامن اين زن لكّه دار شده است، اين سه نفر را دستگير كردند، چرا اين كار را كرديد؟ گفتند: قيافه اين زن زيبا با اين مو، بيرون افتاده ما خيال كرديم از اين زن هاى خيابانى است، اگر باحجاب بود او را نمى بردند.

خدا در قرآن مى فرمايد: زن پوشش داشته باشد. «1» بيگانگان گفته اند: زن ها نيمه عريان بيرون بيايند، اين علامت تمدن است.

جهان را خانه اشرار، هرزه ها، قاتلان، جنايتكاران و رباخواران كرده ايد، همه جا براى اين افراد امن است ولى براى خوبان عالم هيچ جا امن نيست.

 

مظلوميت شيعه

 

شما شيعه اميرالمؤمنين عليه السلام هستيد مكه مى رويد، در زيارت امنيت نداريد، مى خواهيد در بقيع براى چهار امام مظلومتان گريه كنيد اما امنيت نداريد، هيچ جاى دنيا امنيت نداريد. مگر در اينجا همه ما راحت هستيم؟ با بودن اين همه دزد و دزدهاى ميلياردى جابجا كردن پرونده ها، اعمال نفوذها، شما چه امنيتى داريد؟

آيا ما لياقت فضل خداوند را داريم؟

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: «2» شما مؤمن ها مجبوريد تا روز مرگتان ميان

______________________________
(1)- احزاب (33): 59؛ «قال تعالى يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً»

بحار الأنوار: 101/ 32- 33، حديث 1؛ « [الأمالي للصدوق ] فِي خَبَرِ الْمَنَاهِي أَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله نَهَى أَنْ تَتَكَلَّمَ الْمَرْأَةُ عِنْدَ غَيْرِ زَوْجِهَا وَ غَيْرِ ذِي مَحْرَمٍ مِنْهَا أَكْثَرَ مِنْ خَمْسِ كَلِمَاتٍ مِمَّا لَابُدَّ لَهَا مِنْهُ.

-/ وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها فَهِيَ الثِّيَابُ وَ الْكُحْلُ و الْخَاتَمُ وَ خِضَابُ الْكَفِّ وَ السِّوَارُ وَ الزِّينَةُ ثَلَاثٌ زِينَةٌ لِلنَّاسِ وَ زِينَةٌ لِلْمَحْرَمِ وَ زِينَةٌ لِلزَّوْجِ فَأَمَّا زِينَةُ النَّاسِ فَقَدْ ذَكَرْنَا وَ أَمَّا زِينَةُ الْمَحْرَمِ الْقِلَادَةُ فَمَا فَوْقَهَا وَ الدُّمْلُجُ وَ مَا دُونَهُ وَ الْخَلْخَالُ وَ مَا أَسْفَلَ مِنْهُ وَ أَمَّا زِينَةُ الزَّوْجِ فَالْجَسَدُ كُلُّهُ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ فَهُوَ الشَّيْخُ الْكَبِيرُ الْفَانِي الَّذِي لَاحَاجَةَ لَهُ فِي النِّسَاءِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ يَقُولُ وَ لَاتَضْرِبُ إِحْدَى رِجْلَيْهَا بِالْأُخْرَى لِتَقْرَعَ الْخَلْخَالَ بِالْخَلْخَالِ.»

(2)- بحار الأنوار: 64/ 226، باب 12، حديث 32؛ «زُرَارَةَ بْنِ أَوْفَى قَالَ دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَقَالَ يَا زُرَارَةُ النَّاسُ فِي زَمَانِنَا عَلَى سِتِّ طَبَقَاتٍ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ كَلْبٍ وَ خِنْزِيرٍ وَ شَاةٍ فَأَمَّا الْأَسَدُ فَمُلُوكُ الدُّنْيَا يُحِبُّ كُلُّ وَاحِدٍ أَنْ يَغْلِبَ وَ لَايُغْلَبَ وَ أَمَّا الذِّئْبُ فَتُجَّارُكُمْ يَذُمُّونَ إِذَا اشْتَرَوْا وَ يَمْدَحُونَ إِذَا بَاعُوا وَ أَمَّا الثَّعْلَبُ فَهَؤُلَاءِ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ بِأَدْيَانِهِمْ وَ لَايَكُونُ فِي قُلُوبِهِمْ مَا يَصِفُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ أَمَّا الْكَلْبُ يَهِرُّ عَلَى النَّاسِ بِلِسَانِهِ وَ يَكْرَهُهُ النَّاسُ مِنْ شِرَّةِ لِسَانِهِ وَ أَمَّا الْخِنْزِيرُ فَهَؤُلَاءِ الْمُخَنَّثُونَ وَ أَشْبَاهُهُمْ لَايُدْعَوْنَ إِلَى فَاحِشَةٍ إِلَّا أَجَابُوا وَ أَمَّا الشَّاةُ فَالَّذِينَ تُجَرُّ شُعُورُهُمْ وَ يُؤْكَلُ لُحُومُهُمْ وَ يُكْسَرُ عَظْمُهُمْ فَكَيْفَ تَصْنَعُ الشَّاةُ بَيْنَ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ كَلْبٍ وَ خِنْزِيرٍ.»

شش حيوان درنده زندگى كنيد، كه شير، گرگ، سگ، روباه و خوك و گوسفند است كه در جامعه جهانى فقط اين پنج حيوان جاى مانور دارند، و متدينين و شيعيان ما مانند گوسفندى كه گوشت او را تكه تكه مى كنند، يك روز امنيت ندارد.

ما چاره اى نداريم تا در دنيا هستيم، بلاها همراه ما هستند، مگر همه خوب شوند كه بلايى وجود نداشته باشد.

در اين بحث فاعل و قابل كلّ مسائل طبيعى، مذهبى، اعتقادى، بلاها و مصائب، بسيار زيبا مطرح مى شود و جواب داده مى شود. من از مردم گلايه دارم وقتى حادثه اى مى آيد، زلزله، طوفان و سيل مى آيد، در تمام روزنامه ها و رسانه ها، انسان هاى مذهبى و غير مذهبى مى گويند: بلاى طبيعى است، كدام بلاى طبيعى؟

چرا از گناه اسم نمى بريد. چرا پيش بينى هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام را نمى گوييد كه اين مصائب به خاطر چه گناهانى بر سر مردم مى آيد.

من در بعضى از مناطق ايران كه دچار حادثه شده، منبر مى رفتم خدا شاهد است، بعضى از مناطقى كه زلزله نود درصد تخريبى آمده و منطقه كشاورزى بوده، اكثر مردم آنجا، شب ها زير درختان مى رفتند، در باغ هاى با صفا عرق مى خوردند و مازاد عرق را زير درخت مى ريختند و قمار مى كردند و روابط نامشروع هم بيداد مى كرد. چرا زلزله، سيل، مصيبت و گرانى نيايد؟

والله گرانى، كمبود، كسادى و زلزله علّت خدايى دارد، اينها را براى مردم بگوييد، بگذاريد مردم بيدار شوند، تا از حوادث كم شود.

 

چگونگى فاعليت پروردگار

 

مطالب را جمع بندى مى كنم، خداوند متعال، فاعل، عالم، حكيم، رحمان، ودود، غفور، كريم، قدّوس، مؤمن، مهيمن و ملك است، فاعليت خدا را شما در دعاى جوشن كبير مشاهده كنيد، چنين فاعلى است. قلم نقّاشيش فعلى است؛ يعنى عملى است، قلم نقّاشى عملى است؛ يعنى كار او انسان سازى است، محدودتر بگويم، از كلمه انسان بيرون بيايم، خدا فاعل ابراهيم ساز و يوسف ساز است، خدا در جنس زن، فاعل مريم ساز، فاطمه زهرا ساز است، خدا در جنس مرد، فاعل على ساز است، اين فاعليت خدا است، يك فاعل كامل و فاعلان ديگرى را هم در كنار خود قرار داده است كه فاعليت براى آنها در طول فاعليت حقّ است مانند: انبيا و ائمه طاهرين عليه السلام. به تمام انسان ها هم لياقت و قابليت داده است كه خود و انبيا و ائمه را به شكل على و فاطمه در اشِل كوچكتر بسازد؛ يعنى ما اين لياقت و قابليت را داريم كه اين سه فاعل، روى وجود ما با قرآن، با قال رسول الله، با قال الصادق و قال الباقر كار كنند، و ما در يك اشِل كوچكتر، زنانمان و دخترانمان فاطمه شوند و ما هم على شويم.

اگر كسى قابليت را تعطيل كند، و بگويد مرا بسازيد، به ارزش هاى خود پشت كرده كه نهايت پشت كردن به خدا و ارزش ها، رو كردن به انسان مادى است.

مايه قابليت انسان

 

مايه اين قابليت، چيست؟ تواضع است؛ يعنى نرم بودن در مقابل خدا و انبياء و ائمه عليه السلام، و به زبان ديگر كه خدا در قرآن بيان مى كند:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ» «1»

اين را من ملاك نگرفتم، كارى به اين «صَلُّوا عَلَيْهِ» ندارم، اين در مملكت ما پر است، عالم منبر مى رود، همه صلوات مى فرستند، منبر تمام مى شود، همه صلوات مى دهند، يك وكيل به شهر آنها مى آيد تا صحبت كند، همه صلوات مى دهند، رئيس جمهور حرف مى زند، سى تا صلوات مى فرستند، امام جمعه ها

______________________________
(1)- احزاب (33): 56؛ «اى اهل ايمان! بر او درود فرستيد و آن گونه كه شايسته است، تسليم او باشيد.»

حرف مى زنند، ملت صلوات مى فرستند، «صَلُّوا عَلَيْهِ» كه مايه اى ندارد، يك چرخش زبان است. آن دومى مهم است.

«وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً»

همه وجهه وجود خود را به پيغمبر من واگذار كنيد، شما در يك اشِل كوچك على شويد و ناموس شما هم فاطمه شود، اين صلوات را بى حجاب ها هم مى فرستند.

كشيش به كسى گفت بيا مسيحى شو، دين ما بهتر است، گفت: چقدر مى دهيد ما مسيحى شويم؟ گفت: چقدر مى خواهى؟ كشيش گفت: دو ميليون، گفت ما سه ميليون به تو مى دهيم، گفت: من مسيحى، چه كار بايد كنم؟ گفت: غسل تعميد «1» مى خواهد و اين اوراد را بايد بخوانى، يك شنبه هم به كليسا بيا تا تو را معرفى كنيم، گفت: چشم، يك شنبه به كليسا آمد، خواستند او را معرفى كنند، برق رفت، كليسا تاريك شد، بلندگو قطع شد. همه جا را سكوت فرا گرفته بود، بعد از پنج دقيقه برق آمد، اين مسلمان مسيحى شده، صلوات بلندى فرستاد، كشيش سيلى بر صورت او زد، گفت: مگر تو ارمنى نشدى؟ گفت: من نمى دانم عادت ما اين گونه است وقتى برق مى رود و بعد مى آيد ما صلوات مى فرستيم.

صلوات كه كارى ندارد.

يك آيه براى شما بخوانم كه بحث امروز را اين آيه صد در صد كامل مى كند. آيه از قول حضرت ابراهيم عليه السلام است:

«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ» «2»

وجه در اينجا صورت نيست، اگر كسى در كلمات قرآن دقت كند، به معناى همه وجود است، ظاهر و باطن است.

______________________________
(1)- خصال، ترجمه كمره اى: 2/ 13؛ «در عصر ولادت على عليه السلام دين حق و كيش درست آئين عيسى و دستورات انجيل بود در آئين عيسى بايست هر كودكى كه از مادر زائيده شود در زير نظر كشيش و پيشواى مذهبى با آب مقدس تعميد كه بزردى رنگين بود او را غسل دهند و با اين غسل تعميد پايه پرورش دينى او را استوار كنند تا در دين مسيح ثابت قدم باشد. اين دستور با ولادت على عليه السلام تبديل شد على عليه السلام از خاك پاك كعبه مقدس در زير نظر مستقيم حق تعميد يافت و نور ايمان سراپاى كوچك و نازنين او را فرا گرفت و افتخار تشريع شستشوى با خاك را (تيمم) او افتتاح كرد و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بزرگ سپس بدان باليد و اين دستور آسمانى را صادر كرد جعلت لى الارض مسجدا و طهورا رمز اسرار خاك و مقام اهميت آن در زندگانى بشر تا تاريخ پيدايش اسلام نامعلوم بود و بشر با چشمى اهانت آميز بدان مينگريست ولى اسلام با اين قانون بزرگ بهره بردارى از آن را افتتاح كرد ..»

(2)- انعام (6): 79؛ «من به دور از انحراف و با قلبى حق گرا همه وجودم را به سوى كسى كه آسمان ها و زمين را آفريد، متوجه كردم و از مشركان نيستم.»

تمام هستى خود را به جانب خدا گرفتم و از خدا به سراغ بت نخواهم رفت.

خدا هم آن را نقاشى كرد، زيرا همه وجود را به طرف نقاش ازل و ابد گرفت، چه چيزى ساخت؟!

مى دانيد كه مقام دوم را در ميان انبيا عليهم السلام دارد، مقام اول را پيغمبر عظيم الشأن اسلام دارا است، خدا به او فرموده بود كه بالاتر از تو در آينده مى آيد، و به اين مطلب در آيات سوره بقره اشاره كرده است، و او نفر دوم در ميان همه انبيا است.

اما كسى ديگر پشت به خدا كرد و توسط شيطان ساخته شد، كه نمرود است.

چوپان چوب به دست، رو به خدا كرد، خدا او را ساخت، كليم الله شد، فرعون پشت به خدا كرد، ابليس هم او را ساخت و فرعون شد.

رشته اى بر گردنم افكنده دوست

 

مى كشد هر جا كه خاطرخواه اوست «1»

     

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

______________________________
(1)- مولوى.

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه