قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

علی مصداق پاکی ها

حضرت امیر المومنین (علیه السلام) نسبت به خدا ، انسان و دنیا از اندیشه و نظر پاک برخوردار بود . در مرحله قلب و نیّت قلب از پاکى برخوردار بود . در عمل و کردار و در اخلاق و حالات هم دریاى بى ساحلى از پاکى و طهارت بود . طوفان بلاها و خطرها و تنگناها و مصائب سنگین در نظر پاک او نسبت به حق ، نسبت به انسان و نسبت به دنیا در اخلاق و  عمل او اثر منفى نگذاشت و راهى براى ایجاد انحراف در هیچ کدام از نواحىِ وجود مبارک او پیدا نکرد . خدا در دیدگاه على علیه السلامفعل حضرت حقدرباره وجود مقدس حضرت حقّ البته در جهت فعل حقّ ـ که شیاطین بیشترین انحراف را در طول تاریخ در اندیشه ها ایجاد کردند ـ وجود مقدس او این نظر را داشت ، ( در حالى که خودش گرفتار انواع حوادث و بلاها و مشقّت ها بود ببینید چه نظر پاکى نسبت به فعل حقّ داشت : اِرْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبادِه .خدا را این گونه دید و درست دید ، نظرى که درباره خدا و فعل خدا داشت ، صحیح ترین و پاک ترین نظر بود ، چون قرآن مجید اعلام کرد غیر از مخلَصین هر کس درباره خدا نظر بدهد و حرف بزند نظر کاملى نیست و سخن جامعى نیست ، اما صریحاً قرآن کریم نظر مخلصین را در رابطه با پروردگار امضا کرد .امیرالمومنین (علیه السلام) مى فرماید : او وجود مبارکى است که نسبت به بندگانش کمترین ستمى روا نمى دارد ، نه در دنیا و نه در آخرت ، کمبودها ، نقص ها و عیب ها هم در هر شکلى که در زندگى مردم رخ نشان مى دهد کارخانه تولیدش را خود مردم مى دانند . ( اِنَّ اللَّهَ لاَ یَظْـلِمُ النَّاسَ شَیْـًا... )خداوند متعال به کمترین چیزى به بندگانش ستم روا نمى دارد ، این مردم هستند که خودشان زمینه ستمکارى بر خودشان را فراهم مى کنند . خیلى حرف زیبایى است ، امیرالمومنین (علیه السلام) اعتقادش این است که عیب هاى زندگى ، نقص هاى زندگى ، کمبودهاى زندگى ، مشکلات زندگى و دردهاى زندگى را مجموعتان با عادل شدن معالجه کنید ، و الا تا در جامعه ستم هست طبعات ستم هم خواهد بود ، آثار ستم هم خواهد بود .رهایى از طبعات ستم به این است که همه تصمیم بگیرند آدم هاى پاکى بشوند ، انسان هاى عادلى بشوند ، انسان هاى با انصافى بشوند .نهایتاً حرف اسلام این است که کلید حل مشکلات متخلق شدن همه ، به اخلاق پروردگار است . اگر یک نفر ستمکار هم بین مردم باشد باز کشتى حیات عیب پیدا خواهد کرد ، و خیمه حیات دچار تنگنا خواهد شد . در قیامت هم همین طور ، با این که مَــلِکِ یَوْمِ الدِّینِ است قدرت واحد و تمام مهار قیامت به تنهایى به دست اوست .در قرآن مجید مى فرماید : به اندازه رشته نازک وسط هسته خرما که به زحمت هم به چشم مى آید ، یا در آیات دیگر مى فرماید : به اندازه سوراخ ریز میان هسته خرما به احدى ستم روا نخواهم داشت .این طور نیست که در بازار قیامت بگویم این طرفم فرعون است ، این نمرود است ، این شمر است ، این یزید است و با این اوضاعى که در دنیا داشتند بیش از حد جرمشان توى سرشان بزنم ، نه ، جریمه به اندازه جرم است ، خداوند ستم نمى کند . منفعت این دیدگاهیک منفعت این نظر پاک این است که هیچ گاه انسان گلایه مند و شاکى از وجود مقدس او نمى شود . وقتى که آنجا را در اوج عدالت ببیند و ستمکارى و مولدش را انحراف فکرى و روحى خود انسان بداند ، تمام درهاى گلایه و شکایت از پروردگار عالم به روى ذهن بسته مى شود ، آن وقت رابطه آدم با پروردگار عاشقانه مى شود ، بى رغبتى به حق در دل پیدا نمى شود ، کسالت از حق در باطن پدیدار نمى شود و خستگى از حق براى انسان نمى آید . بلکه انسان در این سیر فکرى پاک روز به روز بر عشق و ایمان و ارتباط و عبادت و حرکتش به جانب مقام قرب اضافه مى شود . این پاکى و عشق تا جایى مى رسد که نوشته اند : روز عاشورا هر چه بر ابا عبد الله (علیه السلام)مى گذشت برافروختگى چهره او بیشتر مى شد ، و زمانى که شمر تیزى خنجرش را مى خواست به گلوى حضرت بکشد سید الشهداء (علیه السلام)لبخند زد ، این لبخند خیلى معنى داشت ، معنایش هم این بود که تمام وجودم از محبوبم در اوج رضایت قرار دارد و آنچه مى گذرد مربوط به انحراف انسان است نه تقدیر و عمل پروردگار . این نظر وجود مبارکشان به پروردگار در جهت فعل پروردگار است . احکام حضرت حقو اما درباره احکام پروردگار : عَدَلَ عَلَیْهِمْ فى حُکْمِه .پروردگار عالم در فرمان دادن به بندگانش فقط و فقط عدل را رعایت مى کند . وَ قامَ بِالْقِسْطِ فى خَلْقِه .و تمام حیات بشر را در سیطره عدلش اداره مى کند ، و ستم ها مربوط به خودشان است . انسان از دیدگاه على علیه السلامو اما نظرشان در رابطه با انسان ، خیلى نظر شگفت انگیزى است .یک گروهى در زمان خود امیرالمومنین (علیه السلام) در اوج هواپرستى و خودپرستى و جهالت ـ که خطرناکترین بیمارى ها و کاملا بر ضد خدا قرار گرفتن است ـ چنان با شخصیت امیرالمومنین (علیه السلام)درگیر شدند که نهایتاً حکم کفر بر امیرالمومنین (علیه السلام)جارى کردند .شما مطلبى را فقط مى شنوید ، باید به گذشته برگردید و خود را در زمان امیرالمومنین (علیه السلام)قرار بدهید و امیرالمومنین (علیه السلام) را امیرالمومنین ببینید ، هم از دید پروردگار هم از دید پیغمبر ، حداقل سیصد آیه در قرآن است که اهل تسنن هم نقل کرده اند ، مى گویند مصداق اکمل این سیصد آیه در امت ، امیرالمومنین (علیه السلام) است .پیغمبر را شما ببینید و با چشم پیغمبر ، على را نگاه کنید ، من فقط یک نظر پیغمبر را مى گویم که : شیخ سلیمان بلخى حنفى در کتاب ینابیع الموده خود نقل مى کند که روى منبر پیغمبر به مردم فرمود : واقعاً هر کسى که دلش مى خواهد آدم را با علمش ببیند ، نوح را با عزمش ببیند ، ابراهیم را با حلمش ببیند ، موسى را با هیبتش ببیند ، و عیسى را با زهدش ببیند اشاره کردند : فَلْیَنْظُرْ اِلى عَلى اِبْنِ اَبى طالِب .این یک نفر به تنهایى همه انبیا است ، آن وقت این هواپرستان خودپرست جاهل ، در دل جامعه اسلامى ـ که خودشان را هم به مردم باورانده بودند که ما آدم هاى درستى هستیم ـ اعلام کردند که : على کافر است و جنگ با او و کشتنش واجب است و شرّش را باید از سر جامعه کم کرد . از گنهکار ناامید نباشیددر چنین موقعیتى نظر ایشان راجع به انسان چه بود ؟ وقتى که به او مى گفتند با این گروه هواپرست و خودپرست جاهل که شما را تا پستى کفر به باور مردم دادند چه باید کرد ؟ شما بودید چه نظرى داشتید ؟ آنقدر براى انسان احترام قائل بود که ـ درباره این گروه ـ وقتى که از او مى پرسیدند چکار باید کرد ؟ مى فرمود : از گنهکار نا امید نباشید ، کریمانه با او برخورد بکنید ، معالجه اش بکنید . مى فرمود : انسان هاى خوب که خوبند ، انسان هاى پاک که پاکند ، ما در کنار آنها کارى و زحمتى نداریم ، یک کاروان پاکى هستند که به جانب لقاء خدا حرکت مى کنند ، باید به داد اینها رسید ، باید دل براى اینها سوزانید ، باید براى اینها گریه کرد و باید براى آنها طبیبانه اقدام کرد . و اصرار داشت ناامید نباشید . حرمت انسانبراى حریم انسان ، جان انسان ، وجود انسان آنقدر احترام قائل بود که مى گفت : دشمن ترین دشمنان من بیمارند ، باید علاجشان کرد . علاج .او غیر حکومت هایى بود که اگر یک نفر بر اثر درد بگوید : بالاى چشمتان ابروست ، مامور در خانه اش بیایند و دعوتنامه بفرستند و او را به انواع مراکز اطلاعاتى بکشند و رُسَش را دربیاورند و پدرش را جلوى چشمش بیاورند و به خاک سیاه بنشانند . او مى گفت : اولا اینها انسان هستند و بعد هم عارضه بیمارى به آنها خورده ، باید معالجه شان کرد ، ناامید هم نباشید . یک روزى روى منبر کوفه در ایام حکومت و قدرتش سخنرانى مى کرد ، آنقدر مردم تحت تاثیر سخنرانى بودند که مات زده نگاهش مى کردند ، یکى از همین گروه از وسط جمعیت بلند شد و گفت : پسر ابوطالب ! خدا ریشه ات را بکند که چقدر خوش زبانى ! تا چهل پنجاه نفر قصد حرکت کردند ، امام از روى منبر فرمود : با شما بود ؟! گفتند : نه . فرمود : به چه کسى گفت خدا ریشه ات را بکند ؟ گفتند : به شما . فرمود : حق درگیرى بر عهده من است ، من باید با او درگیر بشوم ، من هنوز سخنرانى ام تمام نشده ، بگذارید بنشیند و گوش بدهد ، شاید هدایت بشود . هدایت انسان هااو نسبت به انسان ها فقط دغدغه هدایت داشت . به خدا قسم در سه جنگ جمل و صفین و نهروان تا جایى که در توان امیرالمومنین (علیه السلام)بود جنگ واقع نشود کوشید اما نشد و دشمن جنگ را به او تحمیل کرد .نوشته اند در جنگ جمل بعد از این که حضرت پیروز شد به جاى این که بگوید شهرها را چراغان بکنید ، نقل و شیرینى پخش بکنید و پرچم هاى رنگارنگ بزنید ، آمد وسط میدان جمل ، کنار کشته هاى دشمن ، عین مادر داغ دیده اشک ریخت و گفت : اینها دلم را سوزاندند ، و سوز دل من به این است که همه باید بهشت مى رفتند ، اما خودشان راهشان را به سوى جهنم کج کردند .کدام فرمانده نظامى براى کشته هاى دشمن اشک ریخت ؟! سراغ دارید ؟ فرماندهان پیروز ، همیشه غرور نشان مى دهند و مارش پیروزى مى زنند و چراغانى مى کنند ، درجه مى گیرند ، اما امیرالمومنین (علیه السلام)آنقدر براى انسان دغدغه داشت که مى آمد کنار کشته دشمن اشک مى ریخت که چرا جهنم رفتید ؟ چه درسهایى امیرالمومنین (علیه السلام) از پاکى به ما مى دهد ! ما چه کرده ایم ؟پدران ! مادران ! معلم ها ! اساتید دانشگاه ! حاکمان مملکت ! شما چه مقدار دغدغه انسان را دارید ؟ چه مقدار ؟ این همه سوز دل را چگونه باید معالجه کرد ؟ مشکلات را چگونه باید حل کرد ؟ ثروت مملکت را چگونه باید خرج کرد ؟ محبت ها ، چگونه باید خرج بشود ؟ معلم چگونه باید خود را خرج شاگرد بکند ؟ استاد دانشگاه چگونه باید خود را خرج کند ؟ دولت چگونه باید خود را خرج ملت کند ؟ شما یک مو از على به تنتان هست ؟ شما به اندازه اى که او دغدغه انسان را داشت ، دارید ؟ او براى گمراه اشک مى ریخت ، شما براى گمراه تا حالا چه کرده اید ؟ الآن هم که کشور ما یَخْرُجُونَ مِنْ دینِ اللّهِ اَفْواجاً است .چقدر شما دغدغه دارید ؟ چقدر ناراحتید ؟ چقدر دختران ما از نظر روش و افکار و اخلاق تبدیل به دختران تلاویو و واشنگتن شده اند ؟ چقدر جوان هاى این مملکت فاسد و معتاد و دزد و جیب بر شدند ؟ شما چقدر دغدغه انسان را دارید ؟ محبت به شقى ترین مردمشبى که زیر تیزى شمشیر زهر ابن ملجم داشت دست و پا مى زد ـ نزدیک نیمه شب بیست و یکم ـ حسن و حسین و قمر بنى هاشم و محمد حنفیه را صدا زد ، گفت : عزیزان من ! یک نفر به من حمله کرده ، من امشب شهید مى شوم ، فردا ننشینید بگویید على را کشتند پس تا جایى که دلمان خنک بشود باید بکشیم ، یک نفر مرا کشته است . بعد به حسن و حسینش گفت : حسن جان ! حسین جان ! اگر دلتان آمد قاتل مرا ببخشید ، اگر بنا شد قصاص بکنید ، در تاریکى محراب ، حسنم ! حسینم ! یک ضربت به من زده ، دوتا نزده ، مبادا دوتا شمشیر به او بزنید ، اگر با آن یک ضربت کشته شد بدنش را دست مردم ندهید چون من مى دانم مردم عصبانى هستند ، عادل هم نیستند ، چاقو و خنجر و چوب مى آورند ، بدنش را ممکن است سوراخ سوراخ کنند ، چشمش را دربیاورند ، خودتان جنازه قاتل مرا دفن کنید ، به دست مردم نیفتد .چه کسى چنین دغدغه اى را نسبت به انسان دارد ؟ آن هم نسبت به اشقى الاشقیاء و قاتل خود .به جز از على که گوید به پسر که قاتل من *** چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارااین چه پاکى روح و فکرى است که وقتى صبح نوزدهم او را روى گلیم مى گذارند ، سر گلیم را بچه ها مى گیرند مى آورند داخل خانه ، بلافاصله نان و آب و شیر مى آورند ، چشمش را باز مى کند مى گوید : حسن جان ! ابن ملجم هم مسافر است ، او هم روزه نیست ، صبحانه مرا به او بدهید بعد براى من صبحانه بیاورید . و براى این که قاتل را بیدار و آگاه کند آفتاب که طلوع کرد به پسرهایش گفت : قاتل را بیاورید من او را ببینم . ابن ملجم را آوردند . فرمود : بنشین کنار بستر من . براى این که او را تحریک بکند و به خود بیاید ، با آن حال مظلومانه اش برگشت گفت : من براى تو بد امامى بودم ؟! عیبى داشتم ؟!   سفارش به استانداردر عهدنامه مالک اشتر نوشت : مالک ! کارى کن که در خیمه حیات از حداقل زندگى خوب تمام مردم برخوردار باشند ، چه این که مردم هم دین تو باشند یا هم دین تو نباشند ، براى تو فرقى نکند . یک وقت نگویى چون اینها مومن هستند به اینها بیشتر برسم ، ولى اینها چون یهودى ، مسیحى یا زرتشتى اند از تدارکات کشور چیزى به آنها ندهم . دنیا در دیدگاه على (علیه السلام)اما راجع به دنیا پاک ترین نظر را داشت : اِنَّ الدُنْیا دارُ صِدْق لِمَنْ صَدَقَها ، وَ دارُ عافیَه لِمَنْ فَهِمَ عَنْها وَ دارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها وَ دارُ مَوْعِظَه لِمَنِ اتَّعَظَ بِها ، مَسْجِدُ اَحِبّاءاللّهِ وَ مُصَلّى مَلائِکَهِ اللّهِ وَ مَهْبَطُ وَحْىِ اللّهِ وَ مَتْجَرُ اَوْلیاءَ اللّهاِکْتَسَبُوا فیها الرَحْمَه وَ رَبِحُوا فیها الْجَنَه شما در تمام مکتب ها بگردید اگر نمونه این نظر را راجع به دنیا دیدید ؟ نیّت امیرالمومنین (علیه السلام)و اما نیّت او ، کافى است که شما در کتاب هاى شیعه و سنى وزن نیت او را از زبان پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)بشنوید . این وزن نیت على (علیه السلام) در پاکى در سن بیست و سه سالگى است : ضَرْبَهُ عَلى یَوْمَ الْخَنْدَقْ اَفْضَلْ مِنْ عِبادَهِ الثَقَلَیْنْ .در پاکى نیت ، شما کافى است پاکى نیت او را در این آیه سوره بقره ببینید : ( وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ... )خدایا ! جانم را آن هم در سن بیست سالگى با تو معامله مى کنم فقط محض خودت . من نه کارى به بهشت دارم و نه کارى به جهنم ، جانم را با شخص خودت معامله مى کنم . عمل امیرالمومنین (علیه السلام)اما از نظر عمل : به به ! امام باقر (علیه السلام) مى فرماید : یک روز در اتاق پدرم زین العابدین نشسته بودم ، داشتم عبادت پدرم را نگاه مى کردم ، رکوعش را ، سجودش را ، حالش را ، بعد با صداى بلند شروع کردم گریه کردن . پدرم نمازش را که سلام داد و فرمود : باقرم ! چرا گریه مى کنى ؟ گفتم : پدر از این سنگینى عبادتت دلم سوخت ـ پدرم شروع کرد گریه کردن . به پدرم گفتم : من دلم براى شما سوخت گریه کردم ، شما براى چه گریه مى کنى ؟ فرمود : عزیز دلم ! اگر زمان على بودى و عبادت على را مى دیدى چه مى گفتى ! این عبادت من عبادت است ؟! چه عبادتى .یک شعر از یک سنى حنفى مسلک بخوانم ، حنفى ها خیلى متعصب اند .شیر خدا شاه ولایت على *** صیقلى شرک خفى و جلىروز احد چون صف هیجا گرفت *** تیر مخالف به تنش جا گرفتغنچه پیکان به گل او نهفت *** صد گل محنت ز گل او شکفتروى عبادت سوى محراب کرد *** پشت به درد سر اصحاب کردبیست و سه سالش بود ، جراح به پیغمبر گفت : نود زخم خورده ، همه را بستم اما یک تیر به عصب استخوان پا فرو رفته تا مى خواهم آن را دربیاورم شدید ناله مى زند ، من هم مى دانم دردش خیلى است ، نمى گذارد آن را دربیاورم ، چکار کنم ؟ پیغمبر فرمود : صبر کن وقت نماز بشود .خنجر الماس چو بینداختند *** چاک به تن چون گلش انداختندگُل گُل خونش به مصلى چکید *** گشت چو فارغ ز نماز آن بدیداین همه گل چیست ته پاى من *** ساخته گلزار مصلاى منصورت حالش چو نمودند باز *** گفت که سوگند به داناى رازکز علل تیغ ندارم خبر *** گر چه زمن نیست خبردارتر« جامى » از آلایش تن پاک شو *** در قدم پاک روان خاک شوشاید از این خاک به گردى رسى *** گرد شکافى و به مردى رسى اخلاق امیرالمومنین (علیه السلام)یک موردش را برایتان بگویم ، ایام حکومتش است ، رئیس جمهور مملکت است ، در راه دارد مى آید یک دختر خانمى را مى بیند زار زار گریه مى کند . على در مقابل گریه گریه کنندگان طاقت نمى آورد ، دختر خانم ! چى شده ؟ گفت : من کنیزم و کلفت هستم ، پول به من داده اند خرما خریده ام ، خرما خوب نیست ، خانمم گفته برو پس بده و آمده ام به خرمافروش مى گویم : پس بگیر ، مى گوید : پس نمى گیرم .فرمود : بیا با همدیگر برویم من خرمایت را پس بدهم . آمد در مغازه خرمافروش ، خیلى با محبت فرمود : این خرما را عوض بکن . گفت : به تو هیچ ربطى ندارد ، به خرما فروش لات و بى تربیت دوباره فرمودند ، اگر ممکن است عوض کن ، گفت مزاحم کسبم نشو . و از پشت دخل آمد و یک مشت به سینه امیرالمومنین (علیه السلام) زد و از مغازه بیرون پرتش کرد . گفت : مى گویم برو . به دختر فرمود : خوب این که پس نگرفت بیا برویم در خانه اتان به خانمت بگویم حالا با این خرماها قناعت کن .هیچ قدرتمندى در روى این کره زمین به این پاکى مى شناسید ؟ اینقدر اخلاق والا . دختر راه افتاد ، على هم راه افتاد ، همسایه روبرویى آمد در مغازه خرمافروش لات ، گفت : با کدام دستت به این سینه زدى ؟ گفت : با این دست . گفت : خوشت آمد با این مشتى که به این مرد زدى نه ؟! تو فهمیدى این کیست ؟ گفت : نه ، کیست ؟ با این لباس پاره اش آمده بود اینجا مزاحم ما شده بود . گفت : نفهمیدى ؟ گفت : نه ، گفت : این سینه ، صندوق اسرار خداست ، این شوهر فاطمه زهراست ، این پدر حسن و حسین و این امیرالمومنین (علیه السلام)است . دوید دنبال امیرالمومنین (علیه السلام) ، آمد خودش را بیندازد روى پاى على ، زیر بغلش را گرفت ، گفت : مرا ببخش ، بد کردم . فرمود : تو مرا ببخش ، من آمدم مزاحم کاسبى ات شدم .لا اله الا الله .شما رئیسهاى کشورها یک موى على به تنتان هست ؟ خرما را گرفت و بهترین خرما را براى دختر آورد و فرمود : برو ، گفت : على جان ! دیر شده مرا مى زنند . فرمود : خوب من مى آیم از جانب تو عذرخواهى مى کنم . خانم دید کنیزش دیر کرده ، پنج دفعه هى آمد در را باز کرد و بیرون را نگاه کرد ، بعد یک مرتبه دید کنیزش با امیرالمومنین (علیه السلام) دارد مى آید ، على را مى شناخت ، دو لنگه در را باز کرد امیرالمومنین (علیه السلام)رسید فرمود : یک مقدار دیر شده عذرش را قبول کن ، گفت : آقا جان ! فداى قدمتمان بشوم ، من این کنیز را به شما بخشیدم . امام هم رو کرد به کنیز ، فرمود : من هم تو را در راه خدا آزاد کردم برو ، این یک مصداق پاکى .مجلس امشب به نام على شد ، على هنوز مظلوم است ، على هنوز تنهاست ، چند روز است از کنار قبرش صداى ناله هاى مظلومانه بلند است  فرهنگ على هنوز در دنیا فرهنگ مظلومى است ، پاى منبرش یک نفر بلند شد و گفت : به من ظلم شده . فرمود : چقدر به تو ظلم شده ؟ گفت : یک ظلم . فرمود : به تو یک ظلم شده اما به من به اندازه ریگ هاى بیابان ، و به تعداد نخ پشم گوسفندان دنیا ظلم شده . مصیبت جانکاهزهرا داشت جان مى داد و اشک مى ریخت ، امیرالمومنین (علیه السلام)گفت : چرا گریه مى کنى ؟ گفت : به مظلومیت تو گریه مى کنم . در دامن خودش جان داد . بعد از ظهر بود ، به حسن و حسین ، و زینب و کلثوم گفت : عزیزانم ! بلند بلند گریه نکنید ، نمى خواهم همسایه هاى دیوار به دیوارمان هم بفهمند که مادرتان را از دست دادید .نیمه شب شد بدن دختر پیغمبر را داخل آن حیاط کوچک آورد ، صدا زد : حسن جان ! حسین جان ! شما آب بیاورید ، من بدن مادرتان را با کمک شما غسل بدهم . اما وسط غسل دیدند بابا غسل را رها کرد و آمد صورت به دیوار گذاشت ، شروع کرد بلند بلند گریه کردن . مگر بابا به ما نگفته بلند بلند گریه نکنیم ؟ چرا خودش بلند بلند گریه مى کند ؟ آمدند گفتند : بابا چى شده ؟ فرمود : دستم به بازوى مادرتان رسید ، آنقدر با غلاف شمشیر به بازوى مادرتان زده اند...بعد بدن را کفن کرد و صدا زد حسن جان ! حسین جان ! دخترانم ! این آخرین بارى است که مادرتان را مى بینید . بچه ها آمدند ، دوتا دختر دو طرف بدن مادر سر گذاشتند ، امام حسن صورت ، روى صورت مادر ، ابى عبد الله صورت ، کف پاى مادر ، حسین جان ! براى شما سخت تر بود صورت روى پاى مادر یا براى خواهرت زینب وقتى صورت روى گلوى بریده تو گذاشت .ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 ) نهج البلاغه : خطبه 185 ، اِرْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبادِه ، وَ قامَ بِالْقِسْطِ فى خَلْقِه وَ عَدَلَ عَلَیْهِمْ فى حُکْمِه .2 ) یونس ( 10 ) : 44 ; اِنَّ اللَّهَ لاَ یَظْـلِمُ النَّاسَ شَیْـًا وَ لَـکِنَّ النَّاسَ اَنفُسَهُمْ یَظْـلِمُونَ .3) نساء ( 4 ) : 124 . وَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّــلِحَـتِ مِن ذَکَر اَوْ اُنثَى وَهُوَ مُوْمِنٌ فَاُوْلَـئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَلاَ یُظْـلَمُونَ نَقِیرًا 4 ) نهج البلاغه : خطبه 185 .5 ) ینابیع الموده : 1 / 362 ، الباب الرابعون ، حدیث 1 . اخرج احمد بن حنبل فى مسنده ، و احمد البیهقى فى صحیحه عن ابى حمرا ، قال : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) :من اراد ان ینظر الى آدم فى علمه ، و الى نوح فى عزمه ، و الى ابراهیم فى حلمه ، و الى موسى فى هیبته ، و الى عیسى فى زهده ، فلینظر الى على بن ابى طالب .و این روایت در مصادر شیعى به طرق مختلف با اختلاف کمى نقل شده است .6 ) خوارج حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) را کافر مى دانستند ،ملل و نحل : 170 ، الایضاح : 48 .یک مصداق این مطلب روایتى است که : مردى از خوارج خطاب به امیرالمومنین (علیه السلام)گفت : قاتله الله کافراً ما افقهه .نهج البلاغه : حکمت 412 ; بحارالانوار : 33 / 434 ; حدیث 643 .7 ) نهج البلاغه : نامه 53 .8 ) نهج البلاغه : حکمت 131 . همانا دنیا سراى راستى براى کسى است که با آن به راستى برخورد کند ، و خانه عافیت است براى آن که آن را فهمید ، و محل توانگرى است براى آن که از آن توشه گرفت ، و جاى پند است براى کسى که با آن پند گیرد . مسجد عاشقان خدا ، و جایگاه نماز فرشتگان ، و محل فرود آمدن وحى ، و تجارتخانه اولیاء خداست که در آن کسب رحمت کردند و بهشت را سود بردند .9 ) الاقبال : 467 ; عوالى اللآلی : 4 / 86 ، حدیث 102 .10 ) بقره ( 2 ) : 207 .11 ) کشف الغمه : 1 / 163 ; بحارالانوار : 40 / 331 ، باب 98 ، حدیث 14 . با کمى اختلاف .12 ) در تاریخ ایراد این سخنرانى اشغالگران به شهر مقدس نجف اشرف حمله کرده بودند و گروه زیادى از شیعیان را در کنار حرم شریف حضرت امیرالمومنین به خاک و خون کشیدند   
 
پایگاه استاد حسین انصاریان
 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه