قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شجاعت در ابلاغ وحى‏

اهل مكه در برابر پيامبر و قرآن موضعى بسيار سخت گرفتند، از هيچ آزار و ظلمى نسبت به پيامبر و ياران وفادارش دريغ نداشتند، مى كشتند، مى بستند، شكنجه مى كردند، تبعيد مى نمودند، به غارت اموال مسلمان شده ها مى پرداختند، محاصره اقتصادى مى كردند، و در گوش مسافران و زائران حرم خدا پنبه مى گذاشتند تا قرآن را از زبان پيامبر نشنوند!

در اين غوغاى عجيب و طوفان همه جانبه سوره مباركه الرحمن نازل شد، پيامبر رو به ياران كرد و فرمود: كدام يك از شما اين سوره را به گوش رؤساى مكه مى رساند؟ حاضران كه از آزار و شكنجه هاى سران مكه بيمناك بودند و جان خود را در اين زمينه در خطر مى ديدند سكوت كردند، عبدالله بن مسعود كه در آن زمان سنين جوانى را پشت سر مى گذاشت برخاست و عرضه داشت: اى پيامبر الهى اى فرستاده خدا من اين سوره را بر آنان قرائت مى كنم، او با جثه كوچك و بدن ضعيفش نزد سران قريش آمد در حالى كه كنار كعبه جمع بودند، با كمال شجاعت و به هدف ابلاغ حق قرائت سوره الرحمن را شروع كرد، ابوجهل كه نسبتاً از قدرت جسمانى و جرأت و جسارت برخوردار بود، از جاى برخاست و چنان سيلى محكمى به صورت عبدالله زد كه گوشش پاره و خون جارى شد.

عبدالله با همان حال به محضر مبارك رسول خدا آمد، پيامبر با ديدن وضع قارى قرآن و مبلغ وحى ناراحت شد، سر به زير انداخت و در غصه و اندوه قرار گرفت. در اين هنگام امين وحى نازل شد در حالى كه شاد و مسرور بود، پيامبر به او فرمود: چرا مسرورى در حالى كه پسر مسعود ناراحت و نالان است؟ جبرئيل گفت: به زودى دليل آن را خواهى دانست. از اين داستان مدتى گذشت، زمانى كه مؤمنان در جنگ بدر به پيروزى رسيدند عبدالله بن مسعود در ميان جنازه هاى دشمن مى گشت، بناگاه چشمش به ابوجهل افتاد در حالى كه لحظات آخر عمرش را سپرى مى كرد، عبدالله روى سينه او نشست هنگامى كه چشم ابوجهل به او افتاد، گفت: اى چوپان ناچيز بر جايگاه بلندى نشسته اى! پسر مسعود گفت:

«الاسلام يعلو و لا يعلى عليه:»

اسلام برتر از هر چيزى است و چيزى بر اسلام برتر نيست. آنگاه به پسر مسعود گفت: سرم را با اين شمشير قطع كن كه تيزتر است، عبدالله سر دشمن را از بدن جدا كرد و چون سنگين بود موى سر را گرفت و روى زمين كشيد تا خدمت رسول خدا آورد، هنگامى كه پيامبر ماجرا را شنيد فرمود: فرعون زمان من از فرعون زمان موسى بدتر بود، زيرا فرعون زمان موسى در آخرين لحظات عمرش گفت: من ايمان آوردم ولى اين فرعون طغيانش بيشتر شد.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه