قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

منازل قبر و برزخ‏

 

منابع مقاله:

کتاب  : تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد یک

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

پس از قبض روح كه منزل اوّل موت است نوبت منزل دوم كه قبر است مى رسد.

قبر در حقيقت همان برزخ انسان است، چنانكه آيات و روايات بر آن دلالت دارد و هر كس برزخش انعكاسى از اوضاع اعتقادى و اخلاقى و عملى اوست.

مؤمن در برزخ در روح و ريحان و راحت و سعادت و همنشين با ارواح طيّبه و اجساد مطهّره و متنعّم به نعمت هاى الهى و كافر در رنج و مشقّت و همنشين با ارواح خبيثه و اجساد شريره و معذّب به عذاب الهى است.

 

برزخ در قرآن

 «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» «1»

[دشمنان حق از دشمنى خود باز نمى ايستند] تا زمانى كه يكى از آنان را مرگ در رسد، مى گويد: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصيرهايى كه از من سر زده به دنيا] بازگردان؛* اميد است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنيا] واگذاشته ام كار شايسته اى انجام دهم. [به او مى گويند:] اين چنين نيست [كه مى گويى ] بدون ترديد اين سخنى بى فايده است كه او گوينده آن است و پيش رويشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند.

النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ» «2»

 [عذابشان ] آتش است كه صبح و شام بر آن عرضه مى شوند و روزى كه قيامت برپا شود [ندا رسد:] فرعونيان را در سخت ترين عذاب در آوريد.

و درباره لذّت نيكوكاران در برزخ مى فرمايد:

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» «3»

و هرگز گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شدند مرده اند، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

 

ارواح شهداى بدر و احد

 تفسير «نورالثقلين» كه از مهمترين تفاسير شيعه است از قول حضرت باقر عليه السلام نقل مى كند كه اين آيه درباره شهداى بدر و احد نازل شده است.

«ابن مسعود از رسول خدا حكايت مى كند:

خداوند به ارواح شهداى احد خطاب كرد و از آنان پرسيد: چه آرزويى داريد؟ آنها گفتند: پروردگارا! ما بالاتر از اين چه آرزويى مى توانيم داشته باشيم كه غرق نعمت هاى جاويدان توايم و در سايه عرش تو مسكن داريم، تنها تقاضاى ما اين است كه بار ديگر به جهان برگرديم و دوباره در راه تو شهيد شويم.

خداوند فرمود: فرمان من تخلّف ناپذير است و آن اين است كه كسى دوباره به دنيا بازنگردد، عرض كردند: حالا كه چنين است تقاضاى ما اين است كه سلام ما را به پيامبر برسانى و به بازماندگانمان، حال ما را بگويى و از وضع ما به آنها بشارت دهى كه هيچ گونه نگران نباشند.

در اين هنگام به وسيله آيه ذيل و آيات بعد به وضع آنها اشاره شد.

قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يا لَيْتَ قَوْمى يَعْلَمُونَ* بِما غَفَرَلى رَبّى و جَعَلَنى مِنَ الْمُكْرَمينَ» «4»

[سرانجام به دست آن مشركان شهيد شد و به او] گفته شد: به بهشت درآى.

گفت: اى كاش قوم من معرفت و آگاهى داشتند* به اين كه پروردگارم مرا آمرزيد و از كرامت يافتگان قرارم داد.

در داستان حبيب نجّار كه در سوره يس آيه 26 و 27 آمده نيز قضيه به همين صورت است، چنانكه آيه شريفه دلالت دارد.» «5»

 

قبر، خانه غربت

 امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

إنَّ لِلْقَبْرِ كَلاماً فى كُلِّ يَوْمٍ يَقُولُ: أنَا بَيْتُ الْغُرْبَةِ، أنَا بَيْتُ الْوَحْشَةِ، أنَا بَيْتُ الدُّودِ، أنَا الْقَبْرُ، أنَا رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ أوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ. «6»

براى قبر هر روز كلامى است، مى گويد: من خانه غربتم، من خانه وحشتم، من خانه كِرمم، من قبرم، من باغى از باغ هاى بهشت يا حفره اى از حفره هاى جهنّم.

خبر عظيم برزخ خبرى است قرآنى و الهى و آسمانى و هيچ كس چاره اى جز عبور از آن را ندارد، چيزى كه هست برزخ براى مردم مؤمن بسيار عالى و براى اهل كفر و عناد بيچاره كننده است.

آنچه در خوبى و بدى انسان اثر مى گذارد عبارت است از عقايد و اخلاق و اعمال انسان؛ اگر عقايد، عقايد صحيح و الهى باشد و اگر اخلاق آدمى دنباله اخلاق پيامبران و ائمّه طاهرين عليهم السلام قرار بگيرد و اگر اعمال و حركات انسان بر اساس واقعيّت هاى ملكوتيّه و الهيّه باشد، برزخ او رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الْجَنَّه است، امّا اگر آدمى دچار عقايد فاسده و اخلاق زشت از قبيل حرص و تهمت و شماتت باشد و حركاتش نمونه اى از حركات شيطان، البتّه برزخ او حفره اى از حفرات آتش سخت جهنّم است و از آن گريزى و مفرّى ندارد.

 

مكاشفه اى در وضع برزخ

شهيد مطهّرى دركتاب پر قيمت «عدل الهى» از استادش مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى كه فقيهى بزرگوار بود، نقل مى كند:

روزى در درس «نهج البلاغه» كه در اصفهان درسى كم نظير بود در حالى كه به شدّت مى گريست فرمود: شبِ گذشته در مكاشفه اى وضع برزخم را اينچنين ديدم:

پس از مرگ، مَردم و خانواده ام مرا تا كنار قبر بدرقه كردند، به وقت دفن سگ سياهى را ديدم با من وارد قبر شد، هر چه فرياد كردم كسى توجّه نكرد، وقتى قبر پوشيده شد و همه رفتند در وحشت قرار گرفتم، ناگهان نورى خيره كننده قبرم را روشن كرد، بسيار خوشحال شدم، آن سگ هم به حالت فرار قبر مرا ترك كرد. از آن نور پرسيدم: كيستى كه وحشتم را بردى و از بركت تو آن سگ مرا رها كرد؟ فرمود:

من حسين بن على عليه السلام هستم تا قيامت آرام باش. آن سگ بعضى از خويها واعمال بد بود كه البتّه تسلّطى نداشت! «7»

وَهُوَ يُنادى يا أهْلى و يا وَلَدى لا تَلْعَبَنَّ بِكُمُ الدُّنْيا كَما لَعِبَتْ بى، فَجَمَعْتُ الْمالَ مِنْ حِلِّهِ وَغَيْرِ حِلِّهِ ثُمَّ خَلَّفْتُهُ لِغَيْرى، فَالْمَهْنَأُ لَهُ و التَّبِعَةُ عَلَىَّ، فَاحْذَرُوا مِثْلَ ما حَلَّ بِى. «8»

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: روح متوفّى پس از مرگ ندا مى دهد: اى خانواده و فرزندان من، مراقب باشيد دنيا شماها را به بازى نگيرد، همان طور كه مرا به بازى گرفت و اغفالم كرد، اموالى از حلال و حرام جمع كردم و آن را براى ورّاث گذاشتم، هم اكنون آسايش و رفاهم براى آنان است و تبعات و عوارض ناراحت كننده اش براى من، حذر كنيد از وبالى كه مرا دامنگير شده است!

 

داستانى عبرت آموز از سلمان

سلمان فارسى از طرف حضرت مولى الموحّدين اميرالمؤمنين عليه السلام فرماندار مدائن بود.

اصبغ بن نُباته مى گويد:

من در مدائن با سلمان بودم و بسيار به ملاقاتش مى رفتم، يك روز به ديدنش رفتم در حالى كه مريض بود، همان مرضى كه منجر به مرگش شد، پيوسته از او عيادت مى كردم، رفته رفته مرضش شدّت گرفت و به مرگ خود يقين نمود، روزى متوجّه من شد و گفت: اى اصبغ! با رسول خدا صلى الله عليه و آله قرارى داشتم: او به من فرموده بود موقعى كه مرگت نزديك مى شود ميّتى با تو سخن مى گويد، ميل دارم بدانم آيا مرگم نزديك شده يا نه.

اصبغ مى گويد: به او گفتم: هر امرى داريد بفرماييد اجرا كنم.

فرمود: هم اكنون مى روى و براى من تابوتى مى آورى و همان زيراندازى كه به طور معمول در تابوت براى مردگان فرش مى كنند در آن مى گسترانى، سپس مرا با چهار نفر به قبرستان مى برى!!

اصبغ اطاعت كرد، سريع از جا برخاست و از پس انجام دستور سلمان رفت، پس از ساعتى برگشت و تمام خواسته ها را اعلام كرد مهيّاست. طبق دستور، سلمان را به قبرستان بردند و تابوت را به زمين گذاردند، گفت: مرا متوجّه قبله كنيد، رو به قبله اش نمودند، آنگاه با صداى بلند گفت:

السَّلام عَلَيْكُمْ يا أهْلَ عَرْصَةِ الْبَلاءِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا مُحْتَجَبينَ عَنِ الدُّنْيا!

سلام بر شما اى ساكنان وادى ابتلا! سلام بر شما اى روپوشيدگان از دنيا!

جوابى نشنيد، دوباره به آنها سلام كرد و گفت: شما را به خداوند بزرگ و پيامبر كريم مى خوانم كه يك نفر از شما مرا پاسخ گويد، من سلمان فارسى صحابى پيامبرم و او به من فرموده بود وقتى مرگت نزديك شود مرده اى با تو سخن مى گويد، مى خواهم بدانم اجلم رسيده يا نه؟

سلمان از روح مرده اى پاسخ گرفت، جواب سلامش را داد و گفت: سخنانت را مى شنويم هر چه مى خواهى سؤال كن.

سلمان پرسيد، آيا از اهل بهشتى يا دوزخ؟ گفت: از كسانى هستم كه خداوند مرا مشمول عفو و رحمت خود قرار داده و بهشتى هستم.

سلمان درباره چگونگى مرگش و همچنان از اوضاع و احوال بعد از مرگش سؤالاتى نمود و يك به يك را جواب گرفت، پس از پايان گفتگو به دستور سلمان از تابوتش بيرون آوردند و روى زمينش گذاردند، آنگاه متوجّه حضرت حقّ شد و گفت:

اى آن كه خزائن هر چيز به دست قدرت اوست و برگشت همه به سوى او و اوست كه افراد را از بلا و عذاب مصون مى دارد و كسى قادر نيست مانع عذاب وى شود، به تو ايمان آوردم و از پيامبرت پيروى نمودم و كتاب مقدّست را تصديق

كردم، هم اكنون وعده اى كه داده اى فرا رسيده است، اى آن كه خلف وعده نمى كنى، روح مرا بگير و به رحمتت ملحق فرما و در خانه فضل و كرمت فرود آر، سپس شهادتين را به زبان جارى كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود. «9»

 

داستانى عجيب از برزخ مردگان

چند سال قبل در يكى از شهرهاى ايران مرد شريف و با ايمانى زندگى مى كرد.

فرزند اكبر و ارشد او همانند پدر بزرگوارش از پاكى و تقوا برخوردار بود. پدر و پسر از نظر مالى ضعيف بودند و هر دو در يك خانه متوسّطى زندگى مى كردند. براى آن كه آبرو و احترامشان محفوظ باشد و به مردم اظهار احتياج نكنند تا جائى كه ممكن بود در مصارف مالى صرفه جويى مى نمودند. از جمله موارد صرفه جويى آنها اين بود كه آب لوله كشى شهر را فقط براى نوشيدن و تهيّه غذا مصرف مى نمودند و براى شستشوى لباس، پركردن حوض و مشروب ساختن چند درختى كه در منزل داشتند از آب چاه استفاده مى كردند.

روى چاه، اطاق كوچكى ساخته بودند كه چاه را از فضولات خارج مصون دارد، به علاوه براى كسى كه مى خواهد از چاه آب بكشد سرپناه باشد تا درزمستان و تابستان او را از سرما و گرما و برف و باران محافظت نمايد. اين پدر و پسر براى كشيدن آب از چاه كارگر نمى آوردند و خودشان به طور تناوب اين وظيفه را انجام مى دادند.

روزى پدر و پسر با هم گفتگو كردند كه كاهگل سقف اطاقك روى چاه تبله كرده و ممكن است ناگهان از سقف جدا شود يا در چاه بريزد يا بر سر كسى كه از چاه آب مى كشد فرود آيد و بايد آن را تعمير كنيم و چون براى آوردن بنّا و كارگر تمكّن مالى نداشتند با هم قرار گذاشتند در يكى از روزهاى تعطيل با كمك يكديگر كاهگل تبله شده را از سقف جدا كنند، آنگاه گل ساخته سقف را تعمير نمايند.

روز موعود فرا رسيد، سر چاه را با تخته و گليم پوشاندند، كاهگل ها را از سقف كندند و در صحن خانه گل ساختند، پدر به جاى بنّا داخل اتاقك ايستاد و پسر به جاى كارگر به پدر گل مى داد تا كار تعمير سقف پايان پذيرفت. ساعت آخر روز، پدر متوجّه شد كه انگشترش در انگشت نيست، تصوّر كرد موقع شستن دست كنار حوض جا گذاشته است، آمد با دقّت گشت ولى آن را نيافت. دو روز هر نقطه اى را كه احتمال مى داد انگشتر آن جا باشد جستجو نمود و نيافت. از گم شدن انگشتر سخت متأثّر شد و از اين كه آن را بيابد مأيوس گرديد تا مدّتى با اهل خانه از گم شدن انگشتر، سخن مى گفت و افسوس مى خورد. پس از گذشت چندين سال از تعمير سقف و گم شدن انگشتر آن پدر بزرگوار بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت.

پسر با ايمان گفت: مدّتى از مرگ پدرم گذشته بود، شبى او را در خواب ديدم، مى دانستم مرده، نزديك من آمد، پس از سلام و عليك به من گفت،: فرزندم! من به فلانى پانصد تومان بدهكارم، مرا نجات بده و از گرفتارى خلاصم كن. پسر بيدار شد، اين خواب را با بى تفاوتى تلقّى نمود و اقدامى نكرد. پس از چندى دوباره به خواب پسر آمد و خواسته خود را تكرار نمود و از پسر گله كرد كه چرا به گفته ام ترتيب اثرى ندادى. پسر كه در عالم رؤيا مى دانست پدرش مرده است به او گفت:

براى آن كه مطمئن شوم اين تو هستى كه با من سخن مى گوئى، يك علامت براى من بگو. پدر گفت: ياد دارى چند سال قبل سقف اتاقك روى چاه را كاهگل كرديم پس از آن انگشترم مفقود شد و هر قدر تفحّص كرديم نيافتيم؟ گفت: آرى، به ياد دارم، گفت: پس از آن كه آدمى مى ميرد بسيارى از مسائل ناشناخته و مجهول براى او روشن مى شود، من بعد از مرگ فهميدم انگشترم لاى كاهگل هاى سقف اتاقك مانده است، چون موقع كار ماله در دست چپم بود و كاهگل را به دست راست مى گرفتم، در يكى از دفعات كه به من گل دادى وقتى خواستم آن را با ماله از كف دستم جدا كنم و به سقف بزنم انگشترم با فشار لب ماله از انگشتم بيرون آمده و با گل ها، آن را به سقف زده ام و در آن موقع متوجّه خارج شدن انگشتر نشده بودم، براى آن كه مطمئن شوى اين منم كه با تو سخن مى گويم هر چه زودتر كاهگل ها را از سقف جدا كن و آنها را نرم كن انگشترم را مى يابى!

پسر بدون اين كه خواب را براى كسى بگويد صبح همان شب در اوّلين فرصت اقدام نمود، مى گويد: روى چاه را پوشانده، كاهگل ها را از سقف جدا كردم، در حياط منزل روى هم انباشتم، سپس آنها را نرم كرده و انگشتر را يافتم!

مبلغى كه پدرم در خواب گفته بود آماده نمودم به بازار آمدم و نزد مردى كه پدرم گفته بود رفتم، پس از سلام و احوال پرسى سؤال كردم، آيا شما از مرحوم پدرم طلبى داريد؟ صاحب مغازه گفت: براى چه مى پرسى؟

گفتم: مى خواهم بدانم، صاحب مغازه گفت: پانصد تومان طلب دارم، سؤال كردم: پدر من چگونه به شما مقروض شد؟ جواب داد: روزى به حجره من آمد و پانصد تومان از من قرض خواست، من مبلغ را به او دادم بدون آن كه از وى سفته و يا لااقل يادداشتى بگيرم، رفت، طولى نكشيد كه بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت! پسر گفت: چرا براى وصول طلبت مراجعه نكردى؟ جواب داد: سندى در دست نداشتم و شايسته نديدم مراجعه كنم؛ زيرا ممكن بود گفته ام مورد قبول واقع نشود.

پسر متوفى مبلغ را به صاحب مغازه داد و جريان امر را براى او نقل كرد! «10»

 

خاطره مؤلّف درباره با برزخ مردگان

اين فقير الى اللَّه و تهيدست بى نوا، در سال 1345 شمسى، شب چهارشنبه اى از مسجد جمكران قم همراه با يكى از دوستانم كه در محبّت اهل بيت عليهم السلام آتشى شعله ور در قلب داشت نزديك ساعت دوازده شب وارد شهر قم شدم، شهر همچون وادى خاموشان بود، رفت و آمد در آن جريان نداشت، همراه دوستم منتظر تاكسى شديم تا به خانه ام نزديك مدرسه آيت اللَّه العظمى حجّت بروم.

از اتّفاق يك تاكسى رسيد، چهره راننده با اكثر رانندگان فرق مى كرد، نور عبادت از آن قيافه ساطع بود. هر دو سوار شديم، پرسيد: مقصد كجاست؟ دوستم گفت:

قبرستان. او هم ما را به وادى السّلام قم برد و گفت: من با شبگردان وادى دوستم، صبر كنيد در بزنم تا با هم وارد قبرستان شويم. در زد، شبگرد قبرستان درب را باز كرد، با تاكسى وارد قبرستان شديم و هر يك به سر قبرى خالى رفته و به تفكّر و انديشه در اوضاع خود پس از ورود به قبر پرداختيم.

در اين بين، عبا به دوشى در تاريكى قبرستان از كنار ما سه نفر عبور كرد. راننده تاكسى او را شناخت، وى را صدا كرد و گفت: تو مردى الهى هستى و از ابتداى ساخته شدن اين قبرستان اين جا بودى، هم ناظر امورى، هم شبگرد بعضى از شب ها و هم براى بعضى از اموات از طرف بازماندگانشان جهت فاتحه و قرآن در استخدامى، اسرارى از اين قبرستان و اموات آن اگر نزد تو هست جهت عبرت گيرى و پند آموزى براى ما بيان كن!

پاسخ داد: از اين قبرستان مسائلى بسيار مهم دارم كه يك بخش آن را براى شما حكايت مى كنم:

روزى از شهر همدان ميّتى به اين قبرستان آوردند. از افراد دنبال جنازه، فهميده مى شد كه متوفّى مردى مؤمن و با اخلاص و شخص متديّن و مطيع حضرت ربّ- جلّ و علا- بوده. چون وى را دفن كردند فرزندانش مرا صدا زدند و به من گفتند:

حاضرى در هر بعد از ظهر پنجشنبه به عنوان شب جمعه چند سوره قرآن براى پدر ما بخوانى و اين برنامه را تا زمانى معيّن ادامه دهى؟ و ما هم حق الزحمه تو را هر ماه كه مى آييم تقديم مى كنيم. پاسخم مثبت بود. چند ماه مطابق خواسته فرزندانش به وقت شب جمعه كنار قبر مى آمدم و براى متوفّى سوره هاى تعيين شده را مى خواندم. يك روز پنجشنبه در منزل كارگر داشتم نرسيدم به قبرستان بروم، فرداى آن روز كه جمعه بود سر قبر ميّت رفته و وظيفه خود را انجام دادم، ولى هفته بعد فرزندان آن مرد به قم آمدند و به من گفتند: شب جمعه پدر خود را در عالم رؤيا ديدم، از شما به خاطر خالى گذاشتن سفره اش از مائده الهى گلايه داشت، من داستان آن روز را بيان كرده و از آنان عذرخواهى كردم!

 

كرامت هايى از محدّث قمى

مرحوم حاج شيخ عباس قمّى، دانشمند و محدّث بزرگ كه قريب پنجاه جلد كتاب بسيار مفيد و خداپسندانه دارد و از اوتاد و عبّاد و زهّاد روزگار و از اولياى خداست، داستان هاى شگفتى در زندگى دارد، من قسمتى از اين حقايق را از فرزند بزرگوارش حاج ميرزا على آقا محدّث كه قريب به ده سال در همسايگى او بودم شنيدم:

مى فرمود: پدر بزرگوارم در نجف اشرف بر اثر كثرت عبادت و تأليف به مرض سختى دچار شد، معالجات اطبّا در او مؤثّر نيفتاد، يك روز در حالى كه ناله مى كرد به مادرم فرمود: همسر مهربانم مقدارى آب در قورى با يك ظرف براى من بياور.

قورى آب و ظرف را كنارش گذاشت، گفت: مرا بلند كنيد، زير بغل او را گرفته در بستر نشانديم، گفت: پنجاه سال است با اين انگشتان قال اللَّه و قال الصادق و قال الباقر نوشته ام، بايد اين انگشتان داراى اثر معنوى باشد اگر نباشد فقط به درد قطع شدن مى خورد، آنگاه انگشتان خود را روى ظرف گرفت و از قورى به روى انگشتانش آب ريخت و آن آب را نوشيد، پس از چند ساعت شفاى كامل يافت!

و نيز آن مرحوم مى گفت:

پدرم مرحوم محدّث قمّى دچار چشم درد سختى شد، اطبّاى عراق از علاجش عاجز شدند، روزى به مادرم گفت: كتاب شريف «اصول كافى» را نزد من بياور، مادر كتاب را به دست پدر داد، پدر گفت: اين كتاب منبع واقعيّات الهيّه و سراسر حكمت و هدايت و نور است و شفاى هر درد، نويسنده آن مرحوم كلينى از معتبرترين افراد روزگار است، نمى شود كتاب او بى اثر باشد، كتاب را يكى دوبار به چشم خود كشيد، يكى دو ساعت بعد، از آن درد چشم خلاص شد.

باز آن مرحوم نقل مى كرد:

من بنا به توصيه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسى در شهر قم ده شب منبر بروم، قميّون ازمنبرم هم به خاطر زيبايى و شيوايى كلام و هم محض اين كه فرزند محدّث قمّى هستم از من استقبال شايانى كردند. شبى حديثى را مورد بحث قرار دادم، آقايى از علما به نام حاج شيخ مهدى پايين شهرى از وسط مجلس فرياد زد: آقاى ميرزا على محدّث، اين حديث كجاست؟ گفتم: جاى آن را نمى دانم در چه كتابى است، من اين حديث را از زبان بزرگان دين شنيده ام، فرياد زد: ديگر از شنيده ها روى منبر مگو، سعى كن احاديث را در متون اسلامى ببينى سپس نقل كنى.

عمل او به من بسيار سنگين آمد، برايم خيلى تلخ بود، دنباله منبر را به دلسردى و كسالت طى كرده و با تصميم براين كه از برنامه ام دست بردارم به خانه آمدم. نيمه شب در عالم رؤيا به محضر مبارك پدرم رسيدم، با تبسّم و انبساط به من گفت:

فرزندم از تصميمى كه گرفته اى صرف نظر كن؛ زيرا تبليغْ عملى بسيار مهم و امرى فوق العاده پر ارزش است، اين كارى است كه بر عهده انبياى الهى بود؛ در ضمن حديثى كه مورد اشكال آقاى شيخ مهدى پايين شهرى بود در فلان كتاب حديث در صفحه چند است، فردا شب دوباره حديث را بخوان و به مدرك آن اشاره كن تا ايراد شيخ برطرف گردد!

حاج ميرزا على آقا مى فرمودند:

وقتى پدرم مرحوم محدّث قمّى در كنار مرقد حضرت مولى الموحّدين، امام عارفان، اسوه مشتاقان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از دنيا رفت، همراه با علماى نجف و جمعيّت بسيار زيادى آن مرد محترم را در كنار استادش حاج ميرزا حسين نورى به خاك سپرده و به منزل برگشتيم، تا نيمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براى استراحت به بستر رفته لحظاتى نگذشته بود كه درعالم خواب پدر را با انبساطى عجيب زيارت كردم، عرضه داشتم: پدرجان در چه حالى هستيد؟ فرمود:

از لحظه اى كه وارد برزخ شدم تا الآن سه بار به محضر مقدّس حضرت سيّد الشهداء عليه السلام مشرّف شده و مهمان آن جناب شدم!

به قول حكيم شفايى اصفهانى:

گزيده ام ز كتاب جهان مقاله عشق

 

سبق سبق گذرانيده ام مقاله عشق

     

به سخت جانى من چون نبود نازكشى

 

زمانه برد مرا تا كند حواله عشق

منم كه ملك محبّت مسلّم است مرا

 

به مُهر داغ رسانيده ام قباله عشق

گل بهشت به سر چون زنم كه يكرنگيست

 

ميان گوشه دستار ما و لاله عشق

به آب خضر شفايى نظر به ناز كنم

 

هميشه ديده و دل سيرم ازنواله عشق

     

(شفايى اصفهانى)

 

ديدار آقا سيد جمال الدّين گلپايگانى با برزخ و برزخيان

آن جناب مى فرمودند:

يك روز هوا گرم بود، براى فاتحه اهل قبور به وادى السّلام نجف رفتم، براى فرار از گرما به زير طاقى كه بر سر قبرى زده بودند نشستم، عمامه را برداشته و عبا را كنار زدم كه قدرى استراحت كنم، در اين حال ديدم جماعتى از مردگان با لباس هاى پاره و مندرس و وضعى بسيار كثيف به سوى من آمدند و از من طلب شفاعت كردند كه وضع ما بد است، تو از خدا بخواه ما را عفو كند! من به آنان پرخاش كردم و گفتم: هر چه در دنيا به شما گفتند گوش نكرديد و حالا كه كار از كار گذشته طلب عفو مى كنيد؟ برويد اى مستكبران!

ايشان فرمودند: اين مردگان شيوخى بودند از عرب كه در دنيا مستكبرانه زندگى مى نمودند و قبورشان دراطراف همان قبرى بود كه من بر روى آن نشسته بودم. «11» پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

دو ملك اسود رو و ازرق چشم در قبر بر بالين ميّت حاضر مى شوند، به يكى گفته مى شود منكَر و ديگرى نكير، به صاحب قبر مى گويند: درباره رسول خدا چه نظرى دارى؟ اگر ميّت مؤمن باشد مى گويد: پيامبر عبد خدا و رسول اوست، من به وحدانيّت خدا و رسالت پيامبر شهادت مى دهم. دو ملك مى گويند: مى دانستيم جواب تو همين است. سپس برزخ او را هفتاد ذرع در هفتاد ذرع وسعت مى دهند و آن محل را چون روز روشن به نور حقّ مى نمايند، سپس به او مى گويند: بخواب، خواب راحت. مى گويند: بگذاريد بروم و به اهلم، وضع خود را خبر دهم، مى گويند: نه، بخواب، همانند خواب عروس كه بيدار نشود مگر به واسطه عزيزترين فردش. مى خوابد تا خداوند او را وارد قيامت كند.

امّا اگر ميّت اهل نفاق باشد و با دين و ايمان سروكارش نبوده، وقتى درباره پيامبر مى پرسند مى گويد: نمى دانم، چيزهايى از مردم شنيدم و همان شنيده ها را مى گفتم. مى گويند: جوابت را مى دانستيم. سپس به خانه برزخى مى گويند:

بر او تنگ شو، چنان تنگ مى شود كه جانبى به جانب ديگر نزديك مى گردد؛ به طور دائمى به آن عذاب برزخى دچار است تا وارد محشر شود! «12»

 

نفخه صور يا مقدّمه قيامت

پس از پايان زمان برزخ نوبت به قيامت مى رسد، قيامتى كه در آن نيكوكاران و بدكارن به جزاى اعمال خود برخورد مى كنند و آن صحنه به فرموده قرآن مجيد با نفخه صور آغاز مى گردد:

وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّماوَاتِ وَمَن فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ» «13»

و در صور دميده مى شود، پس هر كه در آسمان ها و زمين است مى ميرد، مگر كسى را كه خدا بخواهد، آنگاه بار ديگر در صور دميده مى شود، ناگاه همه آنان بر پاى ايستاده [مات و مبهوت به هر سو] مى نگرند [كه سرانجام كارشان چه خواهد شد!]

فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَساءَلُونَ* فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ* وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ» «14»

پس هنگامى كه در صور دميده شود، در آن روز نه ميانشان خويشاوندى و نسبى وجود خواهد داشت و نه از اوضاع و احوال يكديگر مى پرسند؛* پس كسانى كه اعمال وزن شده آنان سنگين [و باارزش ] است، همانانند كه رستگارند. و كسانى كه اعمال وزن شده آنان سبك [و بى ارزش ] است، همانانند كه سرمايه وجودشان را از دست داده و در دوزخ جاودانه اند.

وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ* قَالُوا يَاوَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ» «15»

و در صور دميده شود، ناگاه همه آنان از قبرها به سوى پروردگارشان مى شتابند.* مى گويند: اى واى بر ما، چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟ اين واقعيتى است كه [خداى ] رحمان وعده داده بود و پيامبران راست گفته بودند!!

فَإذا نُقِرَفِى النّاقُورِ* فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسيرٌ* عَلَى الْكافِرينَ غَيْرُ يَسيرٍ» «16»

پس زمانى كه در صور دميده شود،* آن روز، روز بسيار سختى است،* بر كافران آسان نيست.

چون نفخه صور دميده شود تمام مردگان زنده گشته و نيك و بد به محضر حضرت ربّ الأرباب شتافته و براى رسيدن به جزاى عمل نيك و بد محشور مى شوند.

فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً» «17»

پس به پروردگارت سوگند، آنان را [كه بدون دليل و از روى جهل و نادانى منكر زنده شدن مردگانند] با شياطين محشور مى كنيم، سپس آنان را در حالى كه به زانو درآمده اند، گرداگرد دوزخ حاضر خواهيم كرد.

 

اسامى قيامت

قيامت روز عجيبى است، روزى است كه اوّلين و آخرين در آن جمعند، روزى است كه به تمام پرونده ها بدون اين كه به كسى ذرّه اى ظلم كنند رسيدگى مى شود، روزى است كه بايد هر انسانى به جزاى اعمالش برسد، روزى است كه بايد از صراط عبور كرد، روزى است كه پايانش براى اهل ايمان، بهشت و براى اهل فسق و فجور، جهنّم است. براى آن روز به تناسب عقايد و اخلاق و اعمال مردم اسامى عجيبى است كه مرحوم فيض كاشانى در «المحجة البيضاء» «18» به آن اسامى اشاره كرده و از همه درخواست نموده با دلى پاك به معانى آن اسامى دقّت كنند و وضع خود را با آن اسامى سنجيده به سوى تنبّه و بيدار دلى حركت نمايند. اينك آن اسمايى كه در هر اسمى از آن سرّى و در هر وصفى معنايى است، براى شناختن اسرار و معانى آن حريص باش تا هدايت يابى و به دريافت نور قلب نايل آيى:

يوم القيامة، يوم الحسرة، يوم النّدامة، يوم المحاسبة، يوم المَسْأَلَة، يوم المُسابَقة، يوم المُناقَشَة، يوم المُنافسة، يوم الزَّلْزَلَة، يوم الدَّمْدَمَة، يوم الصّاعقة، يوم الواقعة، يوم القارعة، يوم الرّاجفة، يوم الرّادفة، يوم الغاشية، يوم الدّاهية، يوم الأَزِفَة، يوم الحاقّة، يوم الطّامّة، يوم الصّاخّة، يوم الطّلاق، يوم الفراق، يوم المَساق، يوم القِصاص، يوم التّناد، يوم الحساب، يوم المآب، يوم العذاب، يوم الفرار، يوم القرار، يوم اللّقاء، يوم البقاء، يوم القضاء، يوم الجزاء، يوم البلاء، يوم البكاء، يوم الحشر، يوم الوعيد، يوم العرض، يوم الوزن، يوم الحقّ، يوم الحكم، يوم الفصل، يوم الجمع، يوم البعث، يوم الفتح، يوم الخِزْى، يومٌ عظيم، يومٌ عقيم، يومٌ عسير، يوم الدّين، يوم اليقين، يوم النشور، يوم المصير، يوم النفخة، يوم الصّيحة، يوم الرّجفة، يوم الرّجّة، يوم الزّجرة، يوم السّكرة، يوم الفَزَع، يوم الجَزَع، يوم المُنْتَهى ، يوم المأوى، يوم الميقات، يوم المعاد، يوم المرصاد، يوم القلق، يوم العرق، يوم الافتقار، يوم الإنْكِدار، يوم الانتشار، يوم الانشقاق، يوم الوقوف، يوم الخروج، يوم الخلود، يوم الوعيد، يوم التّغابن، يومٌ عبوس، يومٌ معلوم، يومٌ موعود، يومٌ مشهود، يومَ لاريب فيه، يومَ تُبْلَى السَّرائر، يومَ لا تُجْزى نَفسٌ لِنفسٍ شيئاً، يومَ تَشْخَصُ فيه الأبصارُ، يومَ لا يُغْنى مَولىً عَن مولىً شيئاً، يومَ لا تَمْلِكُ نفسٌ لِنفسٍ شيئاً، يومَ يُدْعَوْنَ إلى نارِ جهنَّمَ دعّاً، يومَ يُسْحَبونَ فى النارِ عَلى وُجوهِهِم، يومَ تُقَلِّبُ وجوهُهُم فِى النّار، يومَ لا يَجزى والدٌ عن وَلدِه شيئاً، يومَ يَفِرُّ الْمرءُ مِن أخيه، يومَ لا يَنْطِقونَ و لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرون، يَوْمَ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّه، يومَ هُمْ بارِزُون، يَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ يُفْتَنُون، يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ ولا بَنون، يومَ لا يَنْفَعُ الظّالمينَ مَعذِرَتُهُم و لَهُمُ اللَّعْنَةُ ولَهم سوءُ الدّار، يومَ تُرَدُّ فيه الْمَعاذيرُ، يومَ تَخْشَعُ فيه الأبصارُ وتسكُنُ الأصواتُ، و يَقِلُّ فيه الالتفاتُ، و تُبْرَزُ الْخَفيّاتُ وَتَظْهَرُ الْخطيئاتُ والْخَبيثاتُ، يومَ يُساقُ الْعِبادُ وَمَعَهُمُ الأشهادُ، وَيَشيبُ الصَّغيرُ، وَيَسْكَرُ الكبيرُ، فَيَؤمَئِذٍ وُضِعَتِ الْمَوازينُ، و نُشِرَتِ الدَّواوينُ، و بُرِّزَتِ الْجَحيمُ، وَاغْلِىَ بِالحميمِ، وَزَفَرَتِ النَّارُ، و يَئِسَ الكفّارُ، و سُعِّرَتِ النّيرانُ، وَتَغَيَّرَتِ الْألوانُ، و خَرِسَ اللِّسان وَنَطَقَتْ جوارِحُ الإنسان، ف

يا أيُّها الْإنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريم»! «19»

در چنين روزى با اين همه اسما و صفات كه نمايشگر حقيقت اين روز است با هر كس مطابق اعمال و عقايد و اخلاقى كه در دنيا داشته و با خود به آخرت برده، معامله مى شود، اگر خير باشد جزايش بهشت و رضاى حقّ است، اگر شرّ است جزايش سخط و عذاب جهنّم است.

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- مؤمنون (23): 99- 100.

(2)- غافر (40): 46.

(3)- آل عمران (3): 169.

(4)- يس (36): 26- 27.

(5)- نور الثقلين: 4/ 383- 384، ذيل آيه 26 سوره يس.

(6)- بحار الأنوار: 6/ 267، باب 8، حديث 115؛ الكافى: 3/ 242، حديث 2.

(7)- عدل الهى: 251.

(8)- بحار الأنوار: 6/ 161، باب 6، حديث 28؛ جامع الأخبار: 170.

(9)- بحار الأنوار: 22/ 374، باب 11، حديث 13.

(10)- معاد، فلسفى: 1/ 323.

(11)- معاد شناسى: 1/ 142.

(21)- بحار الأنوار: 6/ 276، باب 8؛ المحجة البيضاء: 8/ 309.

(13)- زمر (39): 68.

(14)- مؤمنون (23): 101- 103.

(15)- يس (36): 51- 52.

(16)- مدّثّر (74): 8- 10.

(17)- مريم (19): 68.

(18)- المحجة البيضاءك 8/ 331.

(19)- انفطار (83): 6.

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه